بیدارزنی-یادداشت مترجم: مدتی پیش حین خواندن ترجمه مصاحبهای که کارلا برگمن[۱] و نیک مونتگومری[۲] برای انتشار در کتاب «پیکارِ شاد: برساختن مقاومتِ پیشرونده در زمانهای مسموم»[۳]و[۴] با سیلویا فدیریچی[۵] انجام دادهاند[۶] به اشارهای از فدریچی به مقالهای از جو فریمن با عنوان استبداد بیساختاری برخوردم. پس از مطالعه چند پاراگراف اول «استبداد بیساختاری»، متوجه شدم که جستار فریمن فارغ از موضوعات مصداقی، به مسائل مهمی میپردازد که ممکن است مطالعه آن همچنان پس از ۵۰ سال از تاریخ نگارش مفید باشد.
«استبداد بیساختاری» یکی از جستارهای کلیدی درباره مساله ساختار و سازماندهی در جنبش زنان آمریکاست. با این که فریمن در این جستار مشخصاً به تجارب و مسائل درون این جنبش در برهۀ مشخصی از تاریخ آن میپردازد، این جستار در میان فعالان اجتماعی چه در میدان دانشگاه و چه در میدان جامعه با ارجاعات و واکنشهای فراوانی روبهرو شده است و پس از گذشت قریب به ۵۰ سال از انتشار جستار فریمن، همچنان بحث و گفتوگو درباره آن ادامه دارد[۷].
برای این اقبال و توجه دو دلیل عمده میتوان برشمرد، نخست آنکه مساله سازماندهی و ساختار یکی از مسائل مهم و چالش برانگیز جنبشهای اجتماعی ستمستیز در حوزههای گوناگون است که نه تنها مباحثه درباره آن جریان دارد بلکه در عمل نیز فعالان با آن دست به گریبانند: از یک سو ساختار میتواند روابط ستمگرانه در گروه را بازتولید یا به نحوی برقرار کنند و از سوی دیگر بدون ساختار به سرانجام رساندن بسیاری از کارها با دشواری روبهرو میشود.
ضمن آن که این مساله، مسالهای نیست که بتوان برای آن پاسخی حاضر و آماده از جیب درآورد و ارائه کرد. و دیگر آنکه فریمن یکی از نخستین افرادی است که مناسبات مگو و مپرسی را که آگاهانه یا ناآگاهانه در بسیاری از گروههای فعالان جریان دارد و نوعی سلسله مراتب پنهان ایجاد میکند شجاعانه به زبان میآورد. او یادآوری میکند چهطور اگر افراد نسبت به تعاملات خود آگاه نباشند و آن را تنظیم نکنند، نه فقط شبکههای درهمپیچیده پنهانِ معانی و ارزشها و بلکه حتی دوستیهای ساده و نقطه نظرات شخصی افراد درباره یکدیگر میتواند اثرات قابلتوجهی بر گروه و کار گروهی بگذارد. نکتهای که باید بر آن پای فشرد، این نیست که فریمن در همه موارد درست میگوید یا مخالفان آن موضعی نابخردانه دارند. اهمیت مقاله فریمن در این است که او بحثی را باز میکند که کم اهمیت نیست و فارغ از این که موضع او را تایید و رد کنیم، ضرورت دارد به آن بپردازیم.
مثالهای فریمن مربوط به شرایط مکانی و زمانی مشخصی است و از این حیث نیز لازم به یادآوری است که او با استفاده از مثالها و ارجاعاتی به فعالیتها و برنامههای جنبش رهایی بخش زنان، به صورتی انضمامی و عینی بحث خود را پیش میبرد. به عنوان مثال کلمات و عباراتی مانند آگاهیافزایی را نباید به معنای کلی و انتزاعی درک کرد زیرا اشاره به نوع خاصی از جلسات گفتوگو دارند.
یادداشت مولف: اولین بار محتوای متن حاضر طی سخنرانیای در کنفرانسی با فراخوان اتحادیه حقوق زنان جنوب[۸]، که در ماه مِه ۱۹۷۰ در بِئوُلا[۹]، میسیسیپی، برگزار شد، ارائه گردید. [سپس] برای سالنامه «یادداشتهایی از سال سوم»[۱۰] به رشته تحریر درآمد، اما سردبیران از آن استفاده نکردند. بعد از آن، این مکتوب برای نشریات متعددی از جنبش ارسال شد، اما تنها یکی از آنها برای انتشار آن اجازه خواست و بقیه آن را بدون اجازه منتشر کردند. اولین جای انتشار رسمی آن جلد دوم شماره اول نشریه موج دوم بود. این همان ویراست اول بود و با نام جورین فریمن منتشر شد. نسخههای دیگری در ژورنال جامعهشناسی برکلی، جلد ۱۷، سال ۷۳-۱۹۷۲، صفحات ۱۶۵-۱۵۱ و مجله میز[۱۱]، جولای ۱۹۷۳ صفحات ۷۸-۷۶ و ۸۹-۸۶ با نام جو فریمن انتشار یافتند. جستارِ «استبداد [بیساختاری]» در جهان پخش شد و افراد بیشماری آن را ویرایش، بازنشر، تکهپاره و ترجمه کردهاند، معمولاً بدون اجازه یا اطلاع نگارنده. نسخه پیشرو، ترکیبی از سه نسخهای است که در بالا بدان اشاره شد.
استبداد بیساختاری
در طول سالهای شکلگیری جنبش رهاییبخش زنان[۱۲]، بر گروههای موسوم به بدونِ رهبر یا بیساختار به مثابه شکلِ اصلی –اگر نه تنها شکلِ- سازمانیابی تاکید زیادی میشد. منبع این نگرش، واکنشی طبیعی بود علیه ساختارزدگیِ جامعهای که اغلبِ ما، خود را گرفتار آن مییافتیم؛ سلطۀ اجتنابناپذیر دیگران بر زندگیمان که این [ساختارزدگی] به آنان داده بود، و نخبهگرایی مداومِ چپگرایان و گروهههای مشابه که بنا بود خودشان علیه این ساختارزدگی بجنگند.
با این حال، ایدۀ «بیساختاری»، خود از تقابلی اصولی با تمایلات [سلطهگرانه] مذکور، به الههای مقدس استحاله شد. هرچه این واژه زیادتر استفاده شده، بسیار کمتر بررسی شده و با این حال به بخش ذاتی و بیچون و چرای ایدئولوژی [جنبش] رهاییبخش زنان بدل شده است. در تکاملِ اولیه جنبش، این موضوع اهمیت چندانی نداشت. جنبش در ابتدا هدف و روش اصلی خود را آگاهیافزایی تعریف کرده بود و [به عنوان مثال] گروههای رپ «بیساختار»[۱۳] وسیلهای خوب برای این هدف بود. باریبههرجهت بودن و غیررسمی بودن آن گروهها، مشوق مشارکتِ در بحث و جَوِّ حمایتگرانهاشان محرّک آگاهیِ شخصی بود. اگر چیزی عینیتر از این آگاهی شخصی از این گروهها منتج نشده باشد هم چندان مهم نیست، زیرا که هدفشان در واقع فرای این هم نبود.
مشکلات بنیادی زمانی آشکار شد که گروههای رپ همه امکاناتِ [ایده] آگاهیافزایی را استفاده و تصمیم گرفتند کار مشخصتری انجام دهند. در این نقطه، اکثراً سرخورده شدند، زیرا اغلب گروهها زمانی که ماموریتشان را عوض کردند، تمایلی به تغییر ساختارشان نداشتند. زنان بدون فهمِ محدودیتهایِ کاربردِ ایدۀ «بیساختاری»، کاملاً آن را پذیرفته بودند. در نتیجهیِ باورِ چشمبسته به اینکه هر وسیلهای جز بیساختاری، احتمال دارد ستمگرانه باشد، مردمانی سعی میکنند از ایده «بیساختاری» و تبادل بحث غیررسمی برای اهدافی نامشروع استفاده کنند.
اگر جنبش بخواهد از این مراحلِ ابتداییِ تکامل فراتر برود، باید خود را از شرّ برخی پیشداوریها درباره سازمان و ساختار خلاص کند. در مورد این دو هیچ چیز ذاتاً شرّی وجود ندارد. هر دو میتوانند مورد سوءاستفاده قرار گیرند و اغلب میگیرند، اما کنارگذاشتنشان، به دلیل این که مورد سوء استفاده قرار گرفتهاند، محروم کردن خودمان از ابزارهایی ضروری برای تکامل است. [ابتدا] باید بفهمیم که چرا بیساختاری به کار نمیآید.
ساختار رسمی و غیررسمی
برخلاف آنچه که دلمان میخواهد باور کنیم، چیزی به عنوان گروهِ بیساختار وجود ندارد. هر گروهی از مردم که با هر ماهیتی و برای هر مدت زمانی و هر هدفی دورهم جمع شوند، به ناچار ساختار را به نحوی، به خود میگیرند. ساختار میتواند منعطف باشد؛ در طول زمان تغییر کند؛ و وظایف، قدرت و منابع را به صورت برابر یا نابرابر میان اعضای گروه توزیع کند، اما فارغ از این که افرادِ درگیر چه تواناییها، شخصیت و مقاصدی داشته باشند، شکل میگیرد. همین که ما افرادی با استعدادها، امیال و پیشینههای متفاوتی هستیم، این را ناگزیر میکند. تنها اگر از ارتباط یا تعامل بر هر مبنایی، هر چه که باشد، اجتناب کنیم، میتوانیم به بیساختاری نزدیک شویم، که این هم البته سرشت گروهی انسانی نیست.
سر و دست شکستن برای گروهی بیساختار، به همان اندازه مفید و فریباست که اخبارِ«واقعی»، علوم اجتماعیِ «بیطرف» یا اقتصادِ «آزاد». گروه مطلقاً آزاد[۱۴] همانقدر واقعی است که اقتصادِ مطلقاً آزاد، همان ایدهای که پوششی ست برای قدرتمندان و خوششانسها تا هژمونی بیچون و چرای خود را بر دیگران اعمال کنند. این هژمونی به راحتی اعمال میشود زیرا که ایدۀ «بیساختاری» فقط از شکلگیری ساختار رسمی جلوگیری میکند، نه ساختار غیررسمی. به همین سیاق، ایدۀ اقتصاد مطلقاً آزاد، مانعِ کنترلِ قدرتمندان اقتصادی بر دستمزدها، قیمتها و توزیع کالاها نمیشود، بلکه فقط جلوی دولت را در انجام این کارها میگیرد. از همین رو، «بیساختاری» تبدیل به شیوهای میشود برای استتار قدرت، و در جنبش رهاییبخش زنان معمولاً با تمام قوا توسط قدرتمندترینها (چه از قدرتشان آگاه باشند، چه نباشند) ترویج میشود. مادام که ساختار گروه غیررسمی باشد، قواعد تصمیمسازی تنها برای عدهای روشن است و آگاهی از [سازوکار اعمال] قدرت در انحصار آنهاییست که از این قواعد مطلعاند. آنان که از این قواعد مطلع نیستند و انتخاب نشدهاند تا [در قدرت] سهیم باشند، باید در خُماری بمانند یا از توهمی شکاکانه رنج ببرند [زیرا] چیزهایی در حال اتفاق افتادن است که پاک از آن بیاطلاعند.
برای این که در یک گروه هر کس فرصتِ درگیر شدن و مشارکت در فعالیتها را داشته باشد، ساختار باید روشن باشد، نه پنهان. قواعد تصمیمگیری باید برای همه باز و دردسترس باشد و این تنها زمانی ممکن است که این قواعد رسمیت یابند. این البته بدان معنا نیست که رسمیت یافتن یک ساختار، ساختار غیررسمی را از میان بر میدارد. [اتفاقاً] اغلب این اتفاق نمیافتد. اما [این رسمی شدن] در چیرگی ساختار غیررسمی اختلال ایجاد میکند و به افراد درگیر، حتی اگر آزادانه عهدهدارِ نیازی از گروه هم نشده باشند [که خود امکانی اولیه برای تسهیم قدرت است][۱۵]، ابزاری برای مقابله میدهد.
«بیساختاری» از نظر سازمانی ناممکن است. ما فقط میتوانیم درباره این که گروهی با ساختار رسمی داشته باشیم یا نه تصمیمگیری کنیم، نه داشتنِ ساختار یا بیساختاری. بنابراین در ادامه متن واژۀ بیساختار فقط برای اشاره به ایدهای که بازنمایی میکند استفاده میشود، [یعنی] واژۀ بدونِ ساختار/بیساختار به گروههایی که اشاره دارد که آگاهانه، ساختار [رسمی] مشخصی به خود نگرفتهاند. ساختارمند/دارای ساختار اشاره به آن گروههایی دارد که [آگاهانه] ساختاری دارند. گروهی ساختارمند، همیشه ساختاری رسمی دارد و ممکن است ساختاری غیررسمی یا پنهان نیز داشته باشد. همین ساختار غیررسمی، خصوصاً در گروههای بدون ساختار، است که بستری برای نخبگان میسازد.
ماهیّت نخبهگرایی
نخبهگرا شاید واژهای باشد که در جنبش رهاییبخش زنان مورد بیشترین سوءاستفادهها قرار گرفته است. این واژه همان قدر و به همان دلیل که واژه پینکو[۱۶] در دهه ۵۰ [میلادی] استفاده میشد، به کار رفتهاست، اما ندرتاً به درستی. با این که ویژگیهای شخصی و فعالیتهای آنها که این واژه دربارهشان استفاده میشود میتواند بسیار متفاوت باشد، در جنبش اطلاق آن بر افراد رواج دارد؛ [اما] یک فرد به مثابه یک فرد، هرگز نمیتواند نخبهگرا باشد، زیرا که کاربست درست این واژه [اطلاقِ آن] بر گروه است. هر شخصی، فارغ از اینکه چهقدر ممکن است معروف باشد، هرگز نمیتواند یک نخبه باشد.
در صورت درستش، واژه نخبه به گروهی کوچک از انسانها اشاره میکند که بر گروهی بزرگتر که خود عضوی از آن هستند، معمولاً بدون پذیرش مسئولیت مستقیم در قبال آن گروه بزرگتر و اغلب بدون آگاهی و رضایت آن گروه [بزرگتر]، تفَوُّق دارد. یک شخص زمانی نخبهگرا میشود که بخشی از این گروه کوچک یا مدافعِ ظوابط آن باشد، چه معروف باشد، چه کاملاً گمنام. معروفیت[۱۷]، تعریف نخبهگرایی نیست. موذیترین گروههای نخبه، توسط کسانی اداره میشوند که عموم مردم نمیشناسندشان. نخبهگراهای باهوش اغلباً آن قدر عقلشان میرسد که به خودشان اجازه ندهند معروف شوند؛ زیرا اگر معروف میشوند، زیر ذرهبین میروند و صورتک پنهانکننده قدرتشان برمیافتد.
غیررسمی بودن [روابط] نخبگان، دلیلی بر پنهان بودنشان نیست. در هر نشستِ گروهیِ کوچکی، هرکسی که چشم و گوشی حساس داشته باشد، میتواند بگوید چه کسی بر چه کسی اثر گذار است. اعضای گروه دوستان به نسبت با دیگران، بیشتر با هم در ارتباط هستند. آنها [به یکدیگر] با دقت بیشتری گوش میدهند و کمتر وسط حرف هم میپرند. آنها نقطه نظرات هم را تکرار میکنند و میپذیرند. این خودیها، با «غیرخودیها/دیگران» مخالفت میکنند یا نادیدهشان میگیرند.
موافقتِ «غیرخودیها» در تصمیمسازیها ضرورت ندارد اما آنها مجبورند با «خودیها» خوب باشند. البته که این خطکشی به این دقتی که ترسیم کردم و وحی منزل نیست، بلکه ظرایف کنش متقابل است. با این حال، این موضوع قابل تشخیص است و اثرات خود را دارد. همین که فردی بداند مهم است با چه کسی باید پیش از تصمیمگیری [موضوعی را] طرح کند و رُخصت از چه کسی به منزله مُهر تایید است، خواهد دانست که چه کسی امور را پیش میبرد.
نخبگان، گروهی دسیسهگر و سرّی نیستند. به ندرت گروهی کوچک گرد هم میآیند و آگاهانه برای اهداف خود سعی میکنند بر گروه بزرگتر تفوق یابند. نخبهگرایان نه چیزی بیشتر و چیزی کمتر از گروهی از دوستان هستند که به حسب اتفاق در فعالیتهایی سیاسی هم مشارکت میکنند. چه بسا آنها، [هر یک به نوبه خود]، رفاقتهایشان را حفظ کنند، فارغ از این که درگیر فعالیتهای سیاسی باشند و چه بسا فعالیتهای سیاسیشان را حفظ کنند، فارغ از این که رفاقتهایشان را حفظ کنند. همزمانی این دو پدیدار است که در هر گروهی، دسته نخبگان را میسازد و شکستنش را دشوار میکند.
این گروههای دوستی به مثابه شبکهای ارتباطی خارج از هر کانال ارتباطیِ ضابطهمند، که در گروه تعیین شده، عمل میکنند و اگر هیچ کانالی تعیین نشده باشد، به عنوان تنها شبکه ارتباطی عمل خواهند کرد. افراد درگیر در این شبکهها، از افرادی که درگیر این شبکهها نیستند، قدرت بیشتری در گروه دارند، زیرا آنها که دوست هستند معمولاً ارزشها و جهتگیریهایی مشترک دارند، چون موقعی که قرار است تصمیمی مشترک گرفته شود، با یکدیگر میجوشند و گفتوگو و مشورت میکنند. و البته کمتر گروهی وجود دارد که از طریق دوستیهای شکل گرفته در آن، برخی شبکههای غیررسمی ارتباطی را ایجاد نکند.
برخی گروهها، بسته به اندازهشان، ممکن است بیش از یکی از این شبکه غیررسمی ارتباطی داشته باشند. حتی شبکهها ممکن است همپوشانی داشته باشند. در یک گروه بیساختار، زمانی که فقط یکی از این شبکهها وجود داشته باشد، این شبکه، نخبگان گروه خواهند بود، چه اعضای آن بخواهند که نخبگان باشند، چه نخواهند. در گروهی دارای ساختار، اگر این شبکه تنها شبکه از این دست باشند، بسته به ترکیب خود و نوع ساختار رسمی ممکن است اعضای آن دستۀ نخبگان باشند یا نباشند.
اگر دو یا بیشتر از این شبکههای دوستی وجود داشته باشند، ممکن است برای کسب قدرت در گروه رقابت، و جناح ایجاد کنند، یا یکی آگاهانه از رقابت کنار بکشد و اجازه دهد گروه باقیمانده دستۀ نخبگان باشند. در گروهی ساختارمند، دو یا چند شبکه اینچنینیِ دوستان، معمولاً با هم سر قدرتِ رسمی رقابت میکنند. معمولاً این سالمترین موقعیت است. اعضای دیگر در موقعیت انتخاب میان دو رقیب بر سر قدرت خواهند بود و میتوانند از گروهی که با آن موقتاً متحد شدهاند، مطالباتی داشته باشند.
چون گروههایِ جنبش هیچ تصمیم ملموسی درباره اینکه چه کسی بینشان قدرت را در دست داشته باشد نگرفتهاند، معیارهایِ گوناگونی در سطح کشور مورد استفاده قرار گرفته است. از آنجا که در طول زمان جنبش تغییر کرده است، تأهل کمتر و کمتر معیاری عام برای مشارکت فعال شده است، با این حال، همۀ نخبگان رسمی همچنان استانداردهایی ایجاد میکنند که بر اساس آنها تنها زنانی که ویژگیهای مادی و شخصی خاصی دارند میتوانند عضو آن شوند. این استانداردها غالباً شامل این موارد میشوند: خاستگاه طبقه متوسطی (علیرغم لفّاظیها درباره پیوند با طبقه کارگر)،
متأهل بودن، مجرد اما در همباشی بودن، همجنسخواهی یا تظاهر به آن، بین ۲۰ تا ۳۰ سال سن داشتن، دانشگاه رفته بودن یا حداقل داشتن پیشینه دانشگاهی، به روز بودن اما نه خیلی زیاد، داشتن خط یا هویت «رادیکال»، داشتن ویژگیهای شخصیتی «زنانه» مشخص مانند آدابدانی، خوشپوشی (چه رسمی، چه اسپرت) و … .[۱۸] همچنین برخی ویژگیها هم هستند که تقریبا همیشه برچسب «نچَسْبی» بر فرد میزنند که نباید به آنها مُتَّصِف بود و شامل این موارد است: زیادی پیر بودن، داشتن کار تمام وقت (خصوصاً اگر فرد کاملاً خود را وقف آن کرده باشد)، مبادی آداب نبودن، علناً مجرد بودن (مثلا نه همجنسخواهی، نه دگرجنسخواهی).
معیارهای دیگری نیز میتواند وجود داشته باشد، اما همگی مضمونی مشترک دارند. در همه گروههای غیررسمیِ نخبگان، ویژگیهای شخصیتی، پیششرطِ مشارکت در هر یک از گروههای نخبگان جنبش -و از همین جهت بهرهمندی از قدرت- و مربوط به پیشینه، شخصیت و اختصاص زمان است. این معیارها شامل لیاقتهای فرد، عُلقه به فمینیسم، استعدادها یا نقشآفرینی بالقوّهای که فرد میتواند در جنبش داشته باشد، نیست. معیارهای دسته اول برای دوست پیدا کردن به کارِ فرد میآیند. [درحالی که] معیارهای دسته اخیر آنهایی هستند که جنبش یا سازمانی برای تاثیر گذاری سیاسی از آنها بهره میبرد.
گرچه موضع واکاوی من از فرآیند شکلگیری نخبگان در گروههای کوچک انتقادی است، اما از این حیث بیان شده که این ساختارهای غیررسمی اجتنابناپذیرند، نه این که الزاماً بد هستند. این ساختارهای غیررسمی میتوانند کارکردهای به درد بخوری داشته باشند. اما فقط گروههای بدون ساختار [رسمی] هستند که کاملاً توسط این ساختارهای غیررسمی اداره میشوند. زمانی که نخبگان غیررسمی با اسطوره «بیساختاری» ترکیب میشوند، هیچ تقلایی برای محدود کردن قدرت [موفق] نمیشود و استفاده از قدرت، غیرمسئولانه میشود.
این موضوع دو پیآمد منفی بالقوه دارد که باید نسبت به آن هشیار باشیم.
اولی این است که ساختار غیررسمی تصمیمگیری، گعدهای خواهد شد: جمعی که افراد در آن به همتایان خود گوش میدهند، چون از هم خوششان میآید، نه این که چون همتایشان حرف مهمی میزند. مادام که جنبش کار مهمی انجام نمیدهد، این موضوع چندان مهم نیست. اما اگر قرار نباشد که رشد جنبش در مرحلهای ابتدایی متوقف نشود، این روند باید عوض شود.
دیگر اینکه این ساختارهای غیر رسمی بالکُل به اینکه دربرابر گروه مسئول باشند، الزامی نخواهند داشت. قدرت [به صورت رسمی] به نخبگان تفویض نشده است؛ و بنابراین نمیتوان آن را از آنان گرفت. تاثیر آنها [بر گروه] ناشی از کاری که برای گروه انجام میدهند، نیست، بنابراین گروه نمیتواند مستقیماً بر آنها تاثیری بگذارد. این ضرورتاً ساختار غیررسمی را غیرمسئولانه نمیکند، چه بسا آنان که نگران حفظ نفوذ خود هستند معمولاً سعی میکنند، مسئولیتپذیر باشند. [از این رو،] گروه نمیتواند نخبگان را مسئولیتپذیر کند، بلکه مسئولیتپذیری نخبگان تابعی از منافع خودشان خواهد بود.
ادامهی مطلب را در پیدیاف زیر بخوانید:
ارجاعات:
[۱] Carla Bergman
[۲] Nick Montgomery
[۳] Bergman, C., & Montgomery, N. (2017). Joyful Militancy: Building Thriving Resistance in Toxic Times. AK Press. Retrieved from: https://theanarchistlibrary.org/library/joyful-militancy-bergman-montgomery#toc67
[۴] برگمن و مونتگومری همچنین وبسایتی با عنوان «پیکار شاد» را اداره میکنند. این عنوان «مبارزه شاد» نیز ترجمه شده است. با این حال بار معنایی Militancy به پیکار نزدیکتر است تا مبارزه که معنایی عامتر دارد.
[۵] Silvia Federici
[۶] این مصاحبه توسط فرزانه جلالیفر ترجمه و با عنوان «سیاست به مثابه فرآیند دگردیسی» در وبسایت میدان به این آدرس منتشر شده است:
https://meidaan.com/archive/58827
[۷] برای اطلاعات بیشتر از انتقاداتی که از موضع فریمن در این جستار شده است ن.ک به:
– Moore, D. L. (2013). Structurelessness, structure, and queer movements. WSQ: Women’s Studies Quarterly, ۴۱(۳), ۲۵۷-۲۶۰٫ Retrieved from: https://doi.org/10.1353/wsq.2013.0087
– Haug, C., & Rucht, D. (2013, January). Structurelessness: An evil or an asset? A case study. In D.D. Porta & D. Rucht (eds.) Meeting Democracy: Power and Deliberation in Global Justice Movements. New York, Cambridge University Press (pp. 179-213).
– McQuinn, J. (2002). A Review of The “Tyranny of Structurelessness”: An organizationalist repudiation of anarchism. Anarchy: A Journal of Desire Armed, ۵۴. Retrieved from: https://theanarchistlibrary.org/library/jason-mcquinn-a-review-of-the-tyranny-of-structurelessness-an-organizationalist-repudiation-of
– Levine, C. (1975). The tyranny of tyranny. Black Rose, No.1, Retrieved from: http://theanarchistlibrary.org/library/cathy-levine-the-tyranny-of-tyranny
[۸] Sothern Female Rights Union
[۹] Beulah
[۱۰] Notes from the Third Year سومین شماره سالنامه فمنیستی رادیکال NOTES که در سال ۱۹۷۱ با مقالاتی درباره تجاوز، کارگران جنسی، کتابهای کودکان، لزبینیسم، ازدواج و … با سردبیری آنه کوئِدت و شولامیت فایرستون منتشر شد. نسخه آنلاین این نشریه از وبسایت کتابخانه دانشگاه دوک قابل دانلود است.
[۱۱] Ms.
[۱۲] Women’s Liberation Movment
[۱۳] این گروهها توسط نسل جدید فعالان شکل گرفتند و بر خلاف نسل قبل که به هویت فردی و زندگی فردی اهمیت زیادی نمیداد، یکی از دغدغههایشان توجهِ به «خود» به مثابه سوژهای سیاسی بود. ایجاد این گروهها که مختص زنان بود، نه فقط فضایی برای خود بیانگری، همرسانی تجارب و گفتوگو ایجاد کرد بلکه زمینهساز برآمدن نظریه سیاسی جدید نیز شد. برای اطلاعات بیشتر بنگرید به:
– Doeneka, M. M. (1972). The women’s liberation movement and identity change: an urban pilot study. Portland State University. Retrieved from: https://pdxscholar.library.pdx.edu/cgi/viewcontent.cgi?article=1956&context=open_access_etds
– Kravetz, D. (1978). Consciousness-Raising Groups in the 1970’s. Psychology of Women Quarterly, 3(2), 168–۱۸۶٫ Retrieved from: https://doi.org/10.1111/j.1471-6402.1978.tb00532.x
[۱۴] Laissez faireعبارتی فرانسوی به معنای رها کنید که از پاسخ یکی از نمایندگان تجار فرانسوی به ژانباپتیست کولبر، وزیر اقتصاد فرانسه از ۱۶۶۱ تا ۱۶۸۳، برگرفته شده است. باپتیست در جلسهای از تجار پرسیده بود دولت چگونه میتواند به شما کمک کند و یکی از تجار در پاسخ میگوید میگوید رها کنید. این عبارت به عنوان استعارهای از اقتصادی که دولت هیچ مداخلهای در آن ندارد به کار میرود.
[۱۵] نگارنده در این جا اشاره به این نکته دارد که تقسیم آزادانه کار و مسئولیت در گروه میتواند ظرفیتی برای تسهیم قدرت ایجاد کند، اما اگر حتی در گروهی این تقسیم کار اتفاق نیافتاده باشد، وجود ساختار میتواند ابزاری فراهم کند و به جای تقسیم کار برای تسهیم قدرت، ایجاد ظرفیت کند.
[۱۶] Pinko واژه ای تحقیرآمیز برای خطاب کردن چپگرایان. در زبان فارسی راستگرایان از کلماتی مانند چپول استفاده میکنند.
[۱۷] Notoriety معروفیتی که معمولاً با میزانی از بدنامی همراه است.
[۱۸] معیارها معمولاً به نوعی مرتبط با آن ایدهها و ارزشهای کلی است که یک گروه میتواند داشته باشد. از این حیث در گروههایی که بخشی از جنبش دانشجویی یا حقوق اقلیتها یا کودکان هستند، ناگفته پیداست که معیارها متفاوت خواهند بود. مثلاً در جنبشهای دانشجویی، دانشجویان دانشگاههایی که در نظام آموزشی مهمتر شمرده میشوند یا دانشگاههای اصلی کشور ممکن است نقش کلیدیتری داشته باشند. همچنین گفتارهای غالب در یک حوزه میتواند به برخی از ارزشهایِ شکلی جهتدهی کند. به عنوان مثال در حوزه کودکان به علت این که گفتارهای غالب در مواجهه با دوران کودکی، گفتارهای روانشناسانه اند، ممکن است داشتنِ مدرک تحصیلی (به مثابه یک ارزشِ شکلی) در رشته روانشناسی ارزشمندتر از مدرک تحصیلی در اقتصاد یا علوم اجتماعی قلمداد شود. علاوه بر این اگر به سازمانها و نهادهای غیردولتی نیز بنگریم میبینیم که میان افراد فعال یا شاغل در یک بخش معمولاً خرده فرهنگی خاص آن بخش شکل میگیرد. همه اینها مسائلی هستند که میتواند در روابط و مناسبات یک جنبش در سطح کلانتر و روابط میان اعضای گروه و افراد تازه وارد در سطح خردتر اثر گذار باشند.