هنگامیکه من شروع به بررسی این مسئله کردم متوجه شدم وضعیت بسیار بغرنجتر از آن چیزی است که تصور میکردم. همانگونه که در کتابم با عنوان «درد و تبعیض» نیز به آن اشاره کردم، زنان برای مدت زمان بیشتری منتظر دریافت داروهای درمانی میمانند، زمان تشخیص ابتلا به سرطان زنان طولانیتر است…
بیدارزنی: جامعهی پزشکی برای یک قرن است که متوجه وجود دردهای دائمی در زندگی زنان شده است، اما تا به امروز هیچ کاری برای التیام و از بین بردن آن نکرده است. علیرغم آنکه زنان ۷۰ درصد بیماران مبتلا به دردهای مزمن را تشکیل میدهند اما ۸۰ درصد داروهای مسکن تنها بر روی مردان آزمایش شدهاند.
وقتی ذهنتان پر از سؤالهایی باشد که برای آنها جوابی پیدا نمیکنید قطعا ناامید میشوید. آشفتگی و ناامیدیتان هم زمانی بیشتر میشود که متوجه میشوید این سؤالها حتی مورد پرسش هم قرار نمیگیرند.
هنگامیکه در ۲۳ سالگی پزشک تشخیص داد که به بیماری اندومتریوز[۱] مبتلا هستم، چیز زیادی از این بیماری نمیدانستم که بخواهم دربارهی آن سؤالهای درستی بکنم. در آن زمان فکر میکردم دکتر زنانی که به آن مراجعه کرده بودم همهی جوابها را دارد و با دقت به تمام توضیحات متفکرانهاش گوش میدادم. فکر میکردم همهچیز را میدانستم یا حداقل در آن زمان اینگونه تصور میکردم پزشکم همه چیز را دربارهی بیماریام میداند؛ اما این باور من اشتباه بود.
تنها پس از گذشت یک دهه احساس ضعف بود که سعی کردم از وضعیت افسردگی و انزوایی که در آن گیر کرده بودم خودم را خارج کنم و شروع به نوشتن سؤالهایی کنم که آن موقع میبایست میپرسیدم. در آن زمان این سؤالها درباره ی آنچه در بدن من رخ داده بود نبودند. سؤالهایِ من متمرکز بر این واقعیت تلخ بود که چه طور ممکن است بیماریای که برای یک قرن در کتابهای پزشکی از آن یاد میشود، با این حجم وسیع از فقدان دانش و آگاهی روبهرو باشد؟
علم پزشکی بعد از گذشت یک قرن هنوز هیچ پاسخ درستی نداشت که چه عواملی موجب بروز بیماری اندومتریوز میشوند، این بیماری چگونه عمل میکند و چگونه میتوان آن را درمان کرد. ما حتی به درمان این بیماری نزدیک هم نشدهایم. چطور ممکن است؟ درحالیکه تعداد زیادی پزشک بر روی این بیماری کار میکنند و تلاش میکنند تا بتوانند تفاوت چشمگیری در وضعیت زندگی بیماران مبتلا به اندومتریوز ایجاد کنند، همچنان بسیاری نسبت به این بیماری بیاطلاع باقی ماندهاند. ناآگاهیای که همچنان باورهای قدیمی در خصوص درمان این بیماری را رواج میدهد و موجب میشود مردم با این بیماران همانند بیماران هیستریک رفتار کنند.
هنگامیکه من شروع به بررسی این مسئله کردم متوجه شدم وضعیت بسیار بغرنجتر از آن چیزی است که تصور میکردم. همانگونه که در کتابم با عنوان «درد و تبعیض[۲]» نیز به آن اشاره کردم، زنان برای مدت زمان بیشتری منتظر دریافت داروهای درمانی میمانند، زمان تشخیص ابتلا به سرطان زنان طولانیتر است، احتمال اینکه علائم بیماریهای جسمی زنان به مشکلات روحی و روانی نسبت داده شود بیشتر از مردان است. احتمال آنکه بیماریهای قلبی زنان بهدرستی تشخیص داده نشوند یا بعد از سکتهی مغزی معلول شوند زیاد است. درمجموع بر اساس آمارهای ارائهشده، احتمال آنکه ابتلا به بیماری زنان توسط جامعهی پزشکی نادیده گرفته یا بهطور کلی انکار شود، بسیار بیشتر از مردان است.
از همهی اینها شوکآورتر آن است که بسیاری از زنان برای سالها با این دردهای دائمی زندگی میکنند و نمیدانند که زندگی کردن با این دردها امری متداول و عادی نیست. آنها نمیدانند به هیچ عنوان مجبور نیستند که در همچین شرایطی زندگی کنند.
من متوجه شدم که ده بیماری با درد مزمن که عمدتاً بر زنان تأثیر میگذارند تقریباً دارای علائم مشابهی هستند. اندومتریوز، فیبرومیالژیا[۳]، سندروم خستگی مزمن[۴]، سندروم رودهی تحریکپذیر[۵]، سندروم مثانهی دردناک[۶]، سردردهای میگرنی، سردردهای تنشی مزمن[۷]، اختلالات مفصل گیجگاهی[۸]، دردهای مزمن کمر و ولوودینیا[۹] حداقل زندگی ۵۰ میلیون زن را تنها در آمریکا تحت تأثیر خود قرار دادهاند.
میدانید متوجه چه موضوعی شدم؟ اینکه تمام این وضعیتها به دلیل تأخیر در تشخیص بیماریها تشدید میشوند؛ زیرا به درصد بالایی از زنان یا افرادی که اقلیت جنسی هستند در ابتدا گفته میشود که مشکلاتشان ناشی از وضعیت روانی آنها است یا آنها بیشازحد نسبت به سلامتیشان نگران هستند.
میدانید چه چیز دیگری کشف کردم؟ بسیاری از این بیماریها میتوانند در صورت تشخیص زودهنگام بهدرستی تحت کنترل قرار گیرند. سؤال اساسی این است که چرا همچنان زنان بهعنوان شاهدانی هیستریک، بیش از حد احساساتی، مضطرب و غیرقابلاعتماد در خصوص وضعیت سلامتی خود بهحساب میآیند؟ چرا پزشکان همچنان با بیماران زن، رنگینپوستان و اقلیتهای جنسی رفتاری متفاوت با مردان سفیدپوست دارند؟ چرا آنها به ما اعتماد ندارند؟
پاسخ بسیار سادهتر از آن است که تصور میکنید. آنها چیز زیادی دربارهی ما نمیدانند. همانگونه که دکتر کلایتون مدیر دفتر تحقیقات ایالاتمتحدهی آمریکا در خصوص بهداشت و سلامت زنان به نیویورکتایمز گفته است: «ما به معنای واقعی کلمه از هر جنبهای بسیار کمتر از بیولوژی زنان به نسبت بیولوژی مردان میدانیم.»
برای درک چرایی این عدم شناخت باید به قرنها پیش بازگردیم. آن زمان که پزشکی شروع به فعالیت کرد و زنان بهعنوان موجوداتی فرومایهتر از مردان شناخته میشدند. در عهد قدیم، «رحم» بارزترین نقطهی تفاوت زنان و مردان بهحساب میآمد و تصور میشد نیرویی مخرب است و دلیل تمام بیماریهای زنان به این نیرو نسبت داده میشد. افلاطون رحم را جانوری حریص و پرتحرک در درون بدن زنان توصیف میکرد که نیروی زندگی را در وجود آنها میمکد. در اوایل دوران مدرن، پزشکی توجه خود را به سمت سیستم عصبی معطوف کرد و زنان بیمار به دلیل «ضعف سیستم عصبیشان» مورد سرزنش قرار گرفتند. در اوایل قرن بیستم، هنگامیکه «غدد درونریز» کشف شدند، «هورمونهای خشمگین» با این استدلال که ذهن ما توسط این هورمونها تحت تاثیر قرار گرفته و فاسد شده است، عامل اصلی سرزنش شدن ما شناخته شدند.
تمام تئوریهای بیولوژیکی فعلی در واقع در توجیه مطیع بودن زنان از مردان مورد استفاده قرار میگیرند. در بطن تمام این تئوریها این ایده نهفته است که در روند تولید مثل زنان- قاعدگی، بارداری، شیردهی و یائسگی- آنقدر انرژی مصرف میشود که توجه کردن به سایر حرفه و کارها موجب میشود زنان از زنانگیشان فاصله بگیرند و تحقق نهایی زنانگی مطلوب، در مادر و همسر خوب بودن میسر میشود.
در گذشته اغلب تصور میشد درمان باید شامل مجازات باشد تا یک زن «سرسخت» را تبدیل به یک زن «خوب» کند. کلیتوریس بریده میشد، رحم و تخمدانها برداشته میشد، تغذیهی اجباری و استراحت تجویز میشد و از این شکنجهی روحی و جسمی با عنوان احیای دوبارهی سلامت، عفت و پاکدامنی نام برده میشد.
اما هیچکدام از این معالجات به لحاظ پزشکی مورد اثبات قرار نگرفتند و اکثر دلایل بیماریهایی که عنوان میشدند کاملاً نظری و تئوریک بودند، زیرا زنان بهندرت توسط علم پزشکی مورد مطالعه قرار گرفتهاند. کافی است نگاهی به کتابهای پزشکی بیندازیم تا ببینیم بشر بهطور پیشفرض یک مرد سفیدپوستِ باریکاندام به تصویر کشیده شده است و هرگونه تفاوتی با این نمونهی به اصطلاح بینقص، بهعنوان «عیب» تلقی میشد: عیب و نقصهایی غیر جذاب که به لحاظ پزشکی ارزش پیگیری را نداشتهاند.
علیرغم آنکه زنان ۷۰ درصد بیماران دارای دردهای مزمن را تشکیل میدهند اما تا دههی ۱۹۹۰ بههیچعنوان در آزمایشهای بالینی و پزشکی مورد استفاده قرار نگرفتند و ۸۰ درصد مّسکنها تنها بر روی مردان مورد آزمایش قرار گرفتهاند. حتی در آزمایشهای پیش بالینی که بر روی حیوانها انجام میگرفت، تمایل به استفاده از حیوانهای نر بیشتر از حیوانهای ماده بوده است. محققان این تبعیض را با این ادعا توجیه میکنند که چرخهی استروس[۱۰] – مدتزمانی که پستانداران آمادهی باروری میشوند- در جوندگان ماده و چرخهی قاعدگی در زنان بر روی نتیجهی آزمایشها اثرات مخرب باقی میگذارند.
آیا تغییر این روند، در تولید داروها پیش از فروش آنها به زنان از اهمیت بالایی برخوردار نخواهد بود؟
تحقیقات انجامشده در بین سالهای ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۰ نشان داده است از هر ۱۰ داروی تجویز شده ۸ عدد از داروها عوارض جانبی بسیار بیشتر و بدتری بر روی زنان به نسبت مردان داشتهاند. نتیجهی تحقیق انجامشده در سال ۲۰۱۸ این واقعیت تلخ را آشکار کرد که «همواره تعصبی جدی بر لحاظ کردن مردان در تحقیقات ابتدایی، پیش بالینی و بالینی وجود داشته است.»
نکتهای که اوضاع را بدتر میکند این است که دانشجویان پزشکی هیچگاه نسبت به وجود این تبعیض و تعصب آگاه نمیشوند. این موضوع فقط شامل دانشگاهها و مدارس پزشکی نمیشود که تقریباً هر آنچه ما از بیولوژی انسانها میدانیم برگرفته از مطالعه بر روی مردان است. باید بدانیم ازدحام زنانی که در اتاق انتظار مطب پزشکان انتظار میکشند- زنانی که کسی نمیتواند به آنها کمک کنند- به دلیل مشکل روحی و روانی آنها یا اینکه آنها میخواهند مورد توجه دیگران قرار بگیرند نیست. بلکه این ازدحام به این دلیل است که آنها بیمارند و درد میکشند و علم پزشکی هیچ جوابی برای درد و رنج آنها ندارد.
عدم کنجکاوی تعجبآور درخصوص بیماریهای زنان به دلیل پیشرفتهایی که علم پزشکی در خصوص بیماریهایی چون سرطان پستان و بیماریهای ناشی از بارداری و زایمان در سالهای اخیر داشته است از نظرها پنهان مانده است. اگرچه این حوزههای پزشکی بدون اشکال نیستند اما بدون شک پیشرفتهایی که در این زمینه وجود داشته، باعث نجات جان میلیونها نفر شده است.
جامعهی پزشکی باید بداند زنان چیزی بیش از دستگاههای تولیدمثل هستند؛ و اگرچه زنانی که با دردهای مزمن در طول زندگیشان زندگی میکنند در عنفوان جوانی با مرگهای وحشتناکی روبهرو نمیشوند -ازجمله تعداد بالای زنانی که در هنگام زایمان، پس از آن و به دلیل سرطان پستان میمیرند- اما شواهد نشان میدهند که دردهای مزمن میتوانند منجر به خستگی و اضطراب مفرط، افسردگی و خودکشی شوند. بسیاری دیگر از این زنان به دلیل این دردهای همیشگی مجبورند که در خانه و خارج از محیطهای کاری بمانند و قادر به مشارکت کامل در زندگی خود نباشند.
من این کتاب را نوشتم چون بسیاری از زنان با درد زندگی میکنند و این دردها از سوی جامعهی پزشکی و اطرافیان جدی گرفته نمیشوند. این دردها انکار میشوند. همهی اینها موجب میشود که ما از اینکه مانند یک انسان کامل زندگی کنیم، محروم شویم. ما لایق بهتر از اینها هستیم.
منبع: گاردین
ارجاعات:
[۱]– اندومتریوز بیماریای است که میلیونها زن در سراسر جهان به آن مبتلا هستند اما هنوز هیچ درمان قطعیای برای آن وجود ندارد. این بیماری به معنای وجود بافت رحم در جایی بیرون از رحم مانند تخمدانها، دیوارهی لگن، واژن، روده و… است. این بیماری باعث بروز دردهای شدید بهویژه در زمان پریود میشود. درد در حین رابطهی جنسی و هنگام دفع مدفوع و ادرار از جمله علائم دیگر این بیماری است.
[۲] Pain and Prejudice
[۳] فیبرومیالژیا یک سندرم درد اسکلتی-عضلانی مزمن است که با درد در سطح گسترده، نقاط حساس، خستگی و اختلال خواب مشخص میشود و علت آن ناشناخته است. زنان بین ۲۵ تا ۶۰ ساله بیشترین احتمال ابتلا به فیبرومیالژیا را دارند. پزشکان مطمئن نیستند دلیل این امر چیست، اما زنان ۱۰ برابر بیشتر از مردان دچار این بیماری میشوند.
[۴] chronic fatigue syndrome
[۵] irritable bowel syndrome
[۶] painful bladder syndrome
[۷] chronic tension-type headache
[۸] temporomandibular joint disorders
[۹] درد مزمن در ناحیه اطراف دهانه واژن (فرج) که برای آن هیچ علت قابلشناسایی وجود ندارد. درد، سوزش یا التهاب مرتبط با ولوودینیا ممکن است هنگام نشستن به مدت طولانی ناراحت کننده باشد و یا درد و سوزش حاصل از بیماری، برقراری رابطه جنسی را غیرقابل تحمل نماید. این وضعیت میتواند برای ماهها و سالها ادامه یابد.
[۱۰] oestrous cycles