سروده‌ای از نزار قبانی؛ نان و بنگ و ماه

0
373
سروده‌ای از نزار قبانی

بیدارزنی: نزار قبانی Nizar Toawfiq Qabbani شاعر و فرزند خلف زمان خویش است؛ زمانه‌ای که بر اثر دگرگونی‌های جغرافیایی و سیاسی پس از جنگ جهانی دوم در سرزمین‌های عربی، نسل جوان سوریه، آداب و رسوم کهنه، من‌جمله مظلومیت‌ها و محرومیت‌های زنان عرب را نمی‌پسندید و در آرزوی تجدد بود.

تکانی که نزار قبانی و نسل او در اندیشه‌ها پدید آوردند، به همین جا ختم نمی‌شود، وقتی محدودیت زندگی عاطفی و اجتماعی زن با جامعه پیوندهای گوناگون داشت و مظهری از دنیای فرسوده‌ای بود که مطابق افکار و آرزوهای اینان نبود، قبانی علاوه بر نوآوری در ساختار شعر، شجاعت سرودن دربارۀ زن را در زبان و ادبیاتی یافت که شده عمربن خطاب، شاعرانش را از سرودن شعر عاشقانه برای زنان منع کرده بود.

بسیاری ادبا و اساتید سنتی هم اندیشه و اشعار قبانی را گستاخانه قلمداد کرده و نمی‌پسندیدند. قومی که از دیرباز به زن به چشم تحقیر می‌نگریست و اگر شاعری نام زنی را به عنوان معشوق خود می‌برد، خانوادۀ زن بدنام می‌شد؛ در قرن بیستم نیز نمی‌توانست سروده‌های عاشقانۀ نزار قبانی را تحمل کند یا در عشق برای زن آزادی انتخاب قائل شود. این است که وی می‌گوید مرا «شاعر الفضیحه» یعنی شاعر رسوایی نامیده‌اند!

قبانی، شاعر چنین دورانی است و مضمون و درونمایۀ غالب اشعارش عشق و زن. گرچه این مایۀ اصلی اشعار اوست، اما شیوۀ بازتاب این مضمون در اشعار قبانی متنوع و هنرمندانه است. اگر نخست بازتاب میل جنسی یا رویا پروری در شعر او مشهود بود و گاه تماسش با زن؛ به تدریج پخته‌تر اندیشید و خواست به درون زن، غم‌ها، شادی‌ها، نگرانی‌ها، آرزوها و دردهای او پی برد و در مقام دفاع از وی به عنوان انسانی رنجدیده برآمد. در نتیجه و به مرور، عشق در شعر قبانی لطیف‌تر و انسانی‌تر و در دهۀ پنجاه میلادی به تدریج که زنان در کشورهای عربی به پیشرفت‌هایی نائل آمدند، وی نیز مدافع و سخنگوی زنان می‌شود. بسیاری از اشعار نزار قبانی دربارۀ عشق است و زن و مبارزه با آراء و رسوم کهنه‌ای که زن را از هر نوع ابراز نظر و توجه به عواطف و احساساتش محروم ساخته و تابع خواست و لذت‌جوئی مرد کرده بود.

در شعر معروف نزار قبانی به نام «خبز و حشیش و قمر» (۱۹۵۶) که اهمیت اجتماعی خاصی دارد و در جهان عرب تأثیری بی‌سابقه داشته است، توجه به فقر مردم سرزمینش، مسألۀ تعدد زوجات در جامعۀ عربی را از یاد شاعر نمی‌برد و از میلیون‌ها مردمی سخن می‌گوید که پابرهنه می‌دوند و نان را جز در عالم خیال نمی‌بینند و شب هنگام در خانه‌هایی آکنده از سرفه به‌سر می‌برند، اما داشتن زنان متعدد را روا می‌دارند. این مضامین است که به شعر قبانی وجهی اجتماعی و انسانی داده است.[۱]

متن حاضر ترجمۀ آزادی از روی نسخۀ عربی این شعر است که به جهت وفاداری در مضمون، به یاری تنی چند از دوستان، با نسخه‌های انگلیسی و فرانسه نیز مطابقت داده شده.

همچنین بخوانید: ویژه‌نامه‌ی بیداد موریا‌نه‌ها (ویژه شعر زن)

سروده‌ای از نزار قبانی

نان و بنگ و ماه

برگردان: احمد زاهدی لنگرودی

به هنگام برآمدن ماه

از خاوران

که پشت بام‌ها را

چون خرمن شکوفه

روشن می‌کند

رها کرده کسب و کارشان

نان به دست و نغمه خوان

بر تپه‌ها، مردم

گسترده بساط تماشا

مسخ نور ماه می‌شوند

که آن را جاودانه

و خود را فانی می‌پندارند.

 

چه می‌کند این قرص قمر

در سرزمینم؟

سرزمین پیامبران

و ساده‌دلان

خسته از تخدیر تریاک و توتون جویدن

چه می‌کند با ما

ماه

که غرورمان را از دست داده‌ایم

و با بهانۀ بهشت زندگی می‌کنیم؟

چیست در آسمان

برای این تن آسودگانِ خسته؟

که پیشواز مرگ می‌روند،

به هنگام برآمدن هر ماه.

 

در سرزمینم

در سرزمین ساده‌دلان

در مقابر نیاکان

باور به قضا و قدر

میراثی است که فرزند را تخدیر می‌کند.

 

*

نور که بر تپه‌ها می‌تابد

زوال آشکار می‌شود

بر بساط فرش‌ها

که نشسته‌اند

با فنجان چای و فرزندشان.

در سرزمینم

می‌گریند ساده‌لوحان

زنا می‌کنند و نماز می‌گذارند

در سرزمینم

مردمی نابینا زندگی می‌کنند

دعا می‌خوانند و می‌گریند

اما حساب زندگی را دارند

که آنچه به دست نیاوردند،

بَنگی و گُنگ

طلب کنند

پس ماه را چنین می‌خوانند:

ای هلال…

باران الماس بهاری.

خدایی که مانند سنگ مرمری

معلق می‌مانی…

ای هرچه باور ناپذیرتر….  

 

این است

میراث همیشۀ شرقی ما

خوشۀ روشن الماس‌ها

برای میلیون‌ها گُنگ خوا‌ب‌دیده

که باور دارند

ماه شب‌های خاور

یکسان می‌تابد

و همۀ شرق

در منظر منزلتش قرار دارد.

حتی مؤمنانی که چهار زن اختیار

یا به روز جزا هم باور دارند

با میلیون‌ها نفر که هرگز نانی ندیدند

مگر در خیال

یا کسانی که شب‌ها

با سرفه و بیماری‌ها

با تن رنجور زیر نور،

هرگز نمی‌دانند درمانشان چیست.

 

در سرزمینم

نادان به خواری و زاری می‌روند

و چون هلال ماه نمایان شد 
اشک‌هایشان هم بیشتر می‌شود

صدای غم‌افزای عود

و ناله‌های شبانه

در شرق

شوق مرگ است.

 

در سرزمینم

با این زوال تاریخی

و وحشتی طولانی

و رویاهای کسل کننده

و خرافات پوچ

ساده‌لوحانی هنوز

پی جوی قصه‌های قهرمانی

ابی‌زید هلالی [۲] هستند.


ارجاعات:

۱- برگرفته از مقدمۀ مترجمان (غلامحسن یوسفی و یوسف حسن بکار) بر کتاب «داستان من و شعر» نزار قبانی انتشارات توس و برخی منابع اینترنتی.

۲- ابی‌زید هلالی: از پهلوان‌های اسطوره‌ای حماسهٔ بنی‌هلال در ادبیات شفاهی عرب است.