بیدارزنی: چشمهایم را با وحشت باز کردم. صدای قلبم را میشنیدم. نمیدانم چرا کاری نکرده بودم. همینطوری ایستاده و تماشا کرده بودم. شاید هم میترسیدم. آره میترسیدم دهانم را باز کرده نکرده، کاری انجام داده نداده با کلمههای لخت و تند او مواجه شوم. اما اصلاً به او مربوط نبود. ولی مگر مسئلهی ربط است. اصلاً مگر گوش میکند تا ببیند به او ربط دارد یا نه! انگار فقط میخواهد اعتراض کند. شاید هم میخواهد بگوید تو هیچچیز نیستی. شاید هم میخواهد بگوید حرفها و کارهایت به هیچ دردی نمیخورد! شاید به خاطر همین است که یک قلم و کاغذ دستش گرفته و هر لحظه به صحبتهایم، کارهایم و نظرهایم نمره میدهد.
در مدرسه و دانشگاه دلهرهی نمره را نداشتم. بیخیال سر جلسهی امتحان حاضر میشدم. انگار مهمانی میرفتم؛ نه دلهرهای، نه فکر و ذکری. انگار تمامی دلهرهها و اضطرابهایم را برای همین روزها نگه داشته بودم. یعنی این نمرهها در کارنامهام ثبت میشوند؟ یعنی این نمرهها تأثیری در زندگیام دارند؟ نکند میخواهد هیچ بودنم را ثابت کند.
نمیدانم چرا میترسم. کاری نمیتوانم بکنم. اگر بیدار بودم میتوانستم کاری بکنم؟ حداقل پتویی روی آن میانداختم یا حولهای خیس کرده جلوی بینی و دهانم میگرفتم. اصلاً نمیدانم کدامشان روزنامه خرید. الان که روزنامه از مد افتاده، خبرها را از موبایلها میخوانند. شاید هم… نمیدانم کدامشان خرید. وقتی رسیدیم خانه، نمیدانم کدامیک روزنامه را باز کرد بخواند؛ ناگهان چیزی از لای روزنامه افتاد پایین دو سه غلتی زد و کمی آن طرفتر ایستاد. همهشان یکصدا گفتند، موبایل کیه؟ نمیدانم چگونه روزنامه را دستش گرفته و متوجه سنگینیاش نشده بود. با دقت نگاه کردم، دیدم فقط شبیه موبایله! گفتم بهش دست نزنید، یه چیز دیگه است انگار. یک مرتبه شروع کرد به روشن و خاموش شدن، چراغش قرمز بود. از ترس فریاد زدم، همه برید عقب بمبه! همین که حرفم تمام شد، همان چیز ترکید و همه جا را دود گرفت.
آری همان موقع بود که چشمهایم را باز کردم. نمیدانم چرا پتویی رویش نینداختم، چرا حولهای خیس کرده جلوی بینی و دهانم نگرفتم. از خودم تعجب میکردم. مدیریت بحران را تا حدودی بلدم. بلافاصله به بهترین واکنش فکر میکنم و بهترین کار. ولی چرا کاری نکردم. شاید میترسیدم. همین دیروز بود که سر هیچ و پوچ کار خودم و تمامی دوستان و آشنایان و فامیلها را یکسره کرد. انگار میخواست همهشان را خفه کند. نمیدانم چرا؟ همهاش میترسم نکند حرفهای لخت و تند و بیآبروی او را حس کرده باشند. وقتی میبینمشان سعی میکنم توی چشمهایشان نگاه نکنم. نکند بمب حرفهای او بود که از درون روزنامه افتاد؟
از او میپرسم، چرا به جای صحبت کردن و جواب دادن منفجر میشوی؟ میگوید به خودم مربوط است. خودم میدانم. باز میترسم کلمات از دهانش سرازیر شوند و پایینتر باز لخت و تند شوند. صدایم را قطع میکنم. کلمهها تا توی ذهنم جایشان را پیدا کنند، به این ور و آن ور کاسهی سرم میکوبند و میکوبند و میکوبند و بالاخره طبقهشان را پیدا میکنند. طبقهی «همینه که هست»! اینکه گشتن نمیخواست، نمیدانم چرا همهی کلمهها به آن طبقه میروند. میترسم آن طبقه آوار شود و کل ذهنم را در هم بریزد. بریزد که خوب است. اصلاً کل طبقهبندی ذهنم در هم بریزد، اینکه خوب است. شاید طبقهی جدیدی بزنم به نام «دیگر بس است»، یا مثل آن فیلم نامش را آتشبس بگذارم. اما آتش آنها کاملاً نمیسوزاند. آتش اینجا خیلی تیز و تند است خشک را هم میسوزاند، تر را هم. گذشته را سوزانده، حال و آینده را هم میسوزاند. آیا با طبقهی «دیگر بس است» میتوانست حال و آیندهاش را نجات دهد؟
دودِ بمب چشمهایش را میسوزاند چرا به فکرم نرسید حولهای خیس روی بینی و دهانم بگذارم. دود همهجا را گرفته، چرا پتویی رویش نینداختم. همیشه همینجورم، میگذارم کار از کار بگذرد. میگذارم کار بیخ پیدا کند. میگذارم همهچیز تا به مغز استخوانم برسد. ناگهان منفجر میشوم. باروتم تمام میشود و باز مدتها طول میکشد تا ذرات باروت را با صبر و حوصله رویهم بگذارم و بگذارم تا باز باروتی کافی برای انفجار جمع کرده باشم و باز تمامش کنم و بعد ذرهذره رویهم بگذارم و بگذارم و بگذارم تا بمبی شود که در خوابم بترکد و من نتوانم هیچ کاری انجام دهم.
درباره نویسنده:
Rouhan:
روح انگیز پورناصح، مترجم و نویسنده. متولد ۱۳۴۱، تبریز.
همکاری با روزنامه های فروغ آزادی، مهد آزادی و شمس تبریز. از سال ١٣٨٣
بعد از فارغ التحصیل شدن از رشته مترجمی زبان انگلیسی شروع به ترجمه ی داستانهای کوتاه از انگلیسی به فارسی و گاهی به ترکی و مقالات و مطالب متعدد کردم که در سایتها و در روزنامهی مختلف مثل اعتماد و ماهنامهی دانش و مردم و ترجمهی بعضی از داستانهای کوتاه در ماهنامهی چیستا و آذری و صدای زنان به چاپ رسیدهاند.
کتابهای چاپ شده:
١- رویای یک ساعته (ترجمه داستان کوتاه از انگلیسی به همراه دو نفر از دوستان)
۲- موسیقی درمانی (ترجمه از انگلیسی و اقتباس به همراه خواهر)
٣- نکند فردا یادم برود (تالیف، مجموعه ی داستان کوتاه)
۴- ترجمه ی کتاب روانشناسی از انگلیسی با عنوان پایان دادن به آزارِ احساسی در روابط عاطفی.
از یکسال پیش شروع به یادگیری زبان ترکی استانبولی کرده که ترجمهی “چیزها و رویاها” اولین ترجمه از ترکی استانبولی وی به فارسی است که در ویژه نامهی ادبیات ترک همشهری داستان به چاپ رسیده است.