بیدارزنی: مقالۀ باربارا اِرِنرایک با نام «فمینیسم سوسیالیستی چیست؟» اولین بار در سال ۱۹۷۶ در مجلۀ وین[۱] چاپ شد و پس از آن مجلۀ جنبش آمریکایی جدید[۲] صفحاتی را به سوسیالیسم و فمینیسم اختصاص داد. پیشگفتاری را که در ادامه میآید باربارا به تازگی برای بازنشر مقالۀ خود نوشته است. حال که او انتقاداتی به مقالۀ اصلیاش وارد کرده و حالا که روزبهروز تعداد مردمی که برای اولین بار در معرض سیاستهای سوسیالیستی و فمینیستی قرار میگیرند رو به افزایش است ما هم تصمیم گرفتیم این مقاله را منتشر کنیم.
***
جستاری که در ادامه میآید یک نمونۀ دست اول از آراء رادیکالی است که در بیش از پنجاه سال گذشته مطرح شده است؛ زمانیکه هنوز فمینیسم و سوسیالیسم برای آمریکاییها ایدههای بدیعی به نظر میآمدند. بسیاری از جوانان سفیدپوست طبقۀ متوسط، زنانی مانند خود من، این دو مفهوم انتزاعی را با اشتیاق پذیرفتند و با آن دست به گریبان شدند تا دریابند این دو چگونه به هم مرتبط میشوند. من امروز هرگز خود را با چنین پروژهای درگیر نمیکنم. با توجه به ذائقۀ امروز من این پروژه خیلی غیرعادی، دارای پتانسیل بالا برای پاسخهای ناهمگون و خیلی غیرتاریخی به نظر میرسد.
تنها نکته این جستار که باعث جا خوردن من میشود این است که در نظریه فمینیسم سوسیالیستی پرداختن به موضوعاتی مانند نژادپرستی و همجنسگراییهراسی به تمامی و به راحتی به بعد موکول میشدند. تنها توجیه من این است که به نظر میرسد در آن زمان سرمایهداری و سلطۀ مردانه از شأن و منزلت یک «نظام» برخودار بودند درحالیکه نژادپستی و همجنسگراییهراسی به سادگی و به اشتباه به موضوعاتی دم دستی تقلیل داده میشدند. اما این یک توجیه ضعیف است. حالا پس از نیم قرن من دیگر مجذوب «نظامهای» انتزاعی نمیشوم و خیلی بیشتر به مسائل واقعی متمایل هستم از جمله ستم وارد بر دگرباشها و یا افراد رنگینپوست. هر کس که به دنبال نظریهپردازی است باید پیرامون این اتفاقات واقعی هم تحلیل نظری ارائه دهد.
من اعتراف میکنم که در این جستار ناشیگری دیگری هم وجود دارد. به نظر میرسد من میخواهم انقلاب صنعتی را نقطه آغاز کاپیتالیسم معرفی کنم، در این تعبیر اولی دومی را به یک تازهوارد تبدیل میکند که بیش از چند صد سال نیست که به صحنه انسانی وارد شده است. آنچه من باید بدان علاقمند میبودم نه کاپیتالیسم بلکه جوامع طبقاتی –یا جوامع قشربندیشده- است که نزدیک به پنج هزار سال پیش در جهان بینالنهرین و همزمان با نشانههای باستانشناسی از پیدایش مردسالاری، جنگاوری و بردهداری وجود داشتهاند. چگونگی پیدایش این چیزها داستانی است که در اسطورهها، سنگتراشیها و دیگر اشکال روایت در سراسر دنیا رمزگذاری شده است؛ سؤال چالشبرانگیز این است که این ویژگیهای جوامع طبقاتی چگونه توانستهاند از خلال هزارهها و بروز تغییرها در جوامع همچنان در «مناسبات تولید» باقی بمانند.
امروز تنها نکتهای که در پاسخ به سؤال «فمینیسم سوسیالیستی چیست؟» به نظرم میآید این است که هر دو شکل ستم (جنسی و طبقاتی) ریشه در خشونت دارند و به کمک آن استمرار مییابند. در سال ۱۹۷۶ این کلمه در گنجینه واژگان نظری ما نقش عمدهای ایفا نمیکرد؛ گنجینهای که بیشتر با مفاهیمی نظیر مزد «تولید» و «بازتولید» در کار خانگی و مزد در کارخانههای محلی سر و کار داشت. آنچه توجه مرا به این مفهوم جلب کرد حادثهای خشونتآمیز بود که فردی مسلح – همسر سابق همسایه طبقۀ بالای من – مرتکب آن شد؛ مادری تنها و نیازمند. با این حال در آن زمان خشونت به لحاظ نظری مسئلهای حاشیهای بود.
حالا اوضاع تغییر کرده است. تنها چند سال بعد از آن زمان فمینیستها خشونت علیه زنان را در دستور کار خود قرار دادند و تلاشهایشان باعث شد در سال ۱۹۹۴ قانون فدرال علیه خشونت تصویب شود. همچنین در دهۀ ۱۹۷۰ «وحشیگری پلیس» مورد توجه بسیار قرار گرفت و جنبش «جان سیاهپوستان مهم است» در واکنش به خشونت بیوقفۀ پلیس در دهۀ ۹۰ و دهههای بعد شکل گرفت. در قرن ۲۱ خشونت علیه دگرباشان، مسلمانان و مهاجران اجتنابناپذیر بود. امروز هم خشونتهای مسلحانه جورواجور مسئلهای قابلتوجه است و با توجه به سودی که نصیب تولیدکنندگان اسلحه میشود جریان چپ دیگر نمیتواند در برابر آن خاموش باشد.
اما در «نظریۀ» ما خشونت همچنان مسئلهای فرعی و پیرامونی باقی میماند. ما میدانیم آنچه در نهایت ما را در طی مسیر راسختر میکند ترس از این است که دندانهایمان خرد شود یا در پیشانیمان شلیک شود، حال چه مسبب این کار دولت باشد چه مهاجمانی که از سوی دولت مجاز به حمله هستند و چه همسران سابق یا همسایگان دیوانه. شاید ما باید با تأکید بیشتر و با جزئیات دقیقتری به توضیح مسئلۀ خشونت بپردازیم.
***
فمینیسم سوسیالیستی مدتهاست که تا حدودی دور و بر ما وجود داشته، اگرچه ممکن است به خوبی مفصلبندی نشده باشد. تو یک زن در یک جامعۀ وابسته به نظام سرمایهداری هستی. تو از بابت شغلت، قبضها، همسر یا همسر سابقت، مدرسۀ فرزندانت، کار خانه، زیبا بودن، زیبا نبودن، مورد توجه قرار گرفتن و یا مورد توجه قرار نگرفتن (و شنیده نشدن) و از بابت موارد دیگر عصبانی هستی. اگر به همۀ این چیزها و به اینکه چگونه آنها را در هم ادغام کنی و چه چیزی را تغییر دهی فکر میکنی و سپس به دنبال کلماتی میگردی تا تمام این افکار را در عبارتی اختصاری کنار هم قرار دهی احتمالن باید «فمینیسم سوسیالیستی» را مطرح کنی.
بسیاری از ما از چنین راهی به فمینیسم سوسیالیستی رسیده بودیم. ما به دنبال یک کلمه یا عبارت یا گزاره میگشتیم که بیانگر تمام دغدغهها و اصول ما باشد و کلمههای «سوسیالیست» و «فمینیست» هیچ کدام به تنهایی این خواستۀ ما را برآورده نمیکردند. با این حال باید اعتراف کنم که بسیاری از فمینیستهای سوسیالیستی که من میشناسم خیلی از عبارت «فمینیست سوسیالیست» راضی نیستند. از یک طرف این عبارت زیادی طولانی است (من به یک جنبش تودهای که در چندین عرصۀ دیگر هم فعالیت داشته باشد امیدی ندارم)؛ از سوی دیگر این عبارت برای آنچه هست زیادی کوتاه است یعنی فمینیسم سوسیالیستیِ بینالمللیِ ضد نژادپرستِ ضد غیرهمجنسخواه.
اگر بخواهیم هر کدام از این انواع را در عبارت موردنظر خود بیاوریم زیادی فرقهگرایانه به نظر میرسد. «فمینیسم سوسیالیستی» به یک چالش تبدیل میشود، یک راز، مسئلهای در درون و دربارۀ خودش. ما سخنرانیها، کنفرانسها و مقالاتی دربارۀ «فمینیسم سوسیالیستی» داریم اما با اینحال به خوبی میدانیم که هر دو مفهوم «سوسیالیسم» و «فمینیسم» برای اینکه موضوع هر سخنرانی، کنفرانس و مقالۀ معقول و موجهی باشند، بسیار بزرگ و کلی هستند. انسانها از جمله همان فمینیستهای سوسیالیست مذکور از خود میپرسند «فمینیسم سوسیالیستی چیست؟». یک پاسخ مورد انتظار به این سؤال این است که یک ترکیب ماهرانه از مسائل تاریخی جهان است- جهشی تکاملیافته فرای مارکس، فروید و ولستونکرافت. همچنین میتواند چیز خاصی نباشد؛ یک رسم زودگذر که به تصرف چندین فمینیست و زنان سوسیالیست ناراضی درآمده است.
حال من سعی میکنم میانبر بزنم و به اسراری بپردازم که دور و بر فمینیسم سوسیالیستی پدید آمدهاند. یک راه منطقی برای شروع کار این است که به فمینیسم و سوسیالیسم جداگانه نگاهی بیندازیم. یک سوسیالیست و به طور دقیقتر یک مارکسیست جهان را چگونه میبیند؟ و یک فمینیست چگونه به جهان نگاه میکند؟
در آغاز، مارکسیسم و فمینیسم یک ویژگی مهم مشترک دارند: هر دو به جهان به دید انتقادی نگاه میکنند. هر دو از اسطورهشناسی متداول و «فهم عامه» فاصله میگیرند و ما را وادار میکنند که به تجربه به شیوۀ جدیدی نگاه کنیم. هر دو در تلاشاند که جهان را نه بر مبنای تقارنها، توازنهای ایستا و مفاهیمی از این قبیل بلکه بر اساس تضادها درک کنند. آنها منجر به نتیجهگیریهایی میشود که همزمان که باعث رهایی میشوند ناخوشایند و آزاردهنده هم هستند. امکان ندارد که کسی مارکسیست یا فمینیست باشد و تنها یک بیننده باقی بماند. برای فهم واقعیتی که این تحلیلها افشا میکنند باید اقدامی در جهت تغییر وضع موجود انجام داد.
مارکسیسم پویاییشناسی طبقاتی در جامعۀ وابسته به نظام سرمایهداری را خطاب قرار میدهد. هر دانشمند علوم اجتماعی میداند که وجه تمایز جوامع وابسته به نظام سرمایهداری نابرابری سیستماتیک شدید با درجات مختلف است. مارکسیسم میفهمد که این نابرابری از فرایندهایی ناشی میشود که ذاتی نظام سرمایهداری در مقام یک نظام اقتصادی هستند. یک گروه اقلیت از مردم (طبقۀ سرمایهدار) مالک کارخانهها، منابع انرژی، ثروت و تمام چیزهایی هستند که سایر مردم برای زندگی کردن به آنها وابستهاند. اکثریت عظیمی از مردم (طبقۀ کارگر) باید از سر ضرورت محض زیر شرایطی کار کنند که سرمایهدارها تعیین میکنند و حقوق خود را از آنها دریافت کنند.
از آنجا که سرمایهداران سود خود را از راه پرداخت حقوقی کمتر از ارزش واقعی آنچه کارگران تولید میکنند به دست میآورند به ناچار روابط بین این دو طبقه یکی از تضادهای رفعنشدنی است. طبقۀ سرمایهدار هستی خود را مدیون بهرهبرداری مداوم از طبقۀ کارگر است. در تحلیل نهایی آنچه این نظام طبقاتی را سرپا نگه میدارد قدرت زور است. طبقۀ سرمایهدار روشهای خشونتآمیز سازماندهیشدهای را که از سوی دولت، پلیس، زندانها و … ابراز میشود (بهطور مستقیم یا غیرمستقیم) کنترل میکند. طبقۀ کارگر تنها با به جریان انداختن یک پیکار انقلابی با هدف مصادره قدرت دولت میتواند خود و در نهایت تمام مردم را از زنجیر رها کند.
فمینیسم نابرابری آشنای دیگری را خطاب قرار میدهد. تمامی جوامع انسانی با درجات مختلف نابرابری میان جنسها از هم متمایز میشوند. اگر با نگاهی گذرا جوامع انسانی را مطالعه کنیم با عبور از تاریخ و مکانهای گوناگون درمییابیم که همۀ آنها در یک ویژگی مشترک بودهاند: انقیاد زنان توسط مردان، ابژه کردن زنان به عنوان شکلی از اموال چه در خانواده و چه در اجتماع، تقسیم جنسی کار به نحوی که زنان محدود شوند به انجام کارهایی مانند بچهداری، انجام کارهای شخصی مردان بزرگسال و اشکال خاص (و معمولن کمدرآمد) کار تولیدی.
فمینیستها که با جهانشمول بودن این مشکلات دست به گریباناند در تلاش بودهاند آنها را به کمک واقعیتهای زیستشناختیای تبیین کنند که مبنای زیست اجتماعی بشر هستند. به طور متوسط مردان به لحاظ فیزیکی قویتر از زنان هستند بهویژه در مقایسه با زنانی که باردارند یا از کودکان مراقبت میکنند. علاوه بر این، مردان این توانایی را دارند که زنان را باردار کنند. بنابراین اَشکالی که نابرابری جنسی به خود میگیرد -اگرچه ممکن است از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت باشند- در تحلیلی نهایی از برتری فیزیکی مردان بر زنان نشئت میگیرند. میتوان گفت این نابرابریها در نهایت نتیجۀ خشونت یا تهدید خشونت هستند.
منشأ زیستشناختی استیلای مردانه – واقعیت خشونت مردانه- معمولاً از سوی قانون و سنت پوشانده میشود؛ قانون و سنتی که روابط میان جنسها را متناسب با هر فرهنگی تحت نظارت درمیآورد. اما بر اساس یک تحلیل فمینیستی چنین استیلایی واقعن وجود دارد. احتمال تجاوز مردانه به عنوان اخطاری به زنان «بد» (نافرمان، پرخاشگر) همواره پابرجاست و زنان «خوب» را به مشارکت در استیلای مردانه وادار میکند. پاداش «خوب» (زیبا، مطیع) بودن در امان ماندن از خشونت مردانه و همچنین در بعضی موارد امنیت اقتصادی است.
مارکسیسم اسطورههای پیرامون «دموکراسی» و «تکثرگرایی» را مورد حمله قرار میدهد تا نظام طبقاتی حاکمی را برملا کند که بر پایۀ استثمار خشونتآمیز قرار گرفته است. فمینیسم از میان اسطورههای «اقتضای طبیعت» و عشق رمانتیک عبور میکند تا حاکمیت مردانه را همچون حاکمیت زور افشا کند. هر دو تحلیل توجه ما را به یک بیعدالتی بنیادین جلب میکنند. میتوانیم با راحتطلبی انتخاب کنیم که اسطورهها را قبول کنیم یا چنانکه مارکس میگوید در جهت برقراری یک نظم اجتماعی تلاش کنیم که برای بقای خود به اسطورهها نیازمند نباشد.
ممکن است مارکسیسم و فمینیسم با هم جمع شوند و حاصل این جمع «فمینیسم سوسیالیستی» نام گیرد. در واقع این احتمالن شیوهای است که فمینیستهای سوسیالیست بیشتر اوقات آنرا اینگونه میبینند – پدیدهای دوگانه که فمینیسمِ ما را به درون حلقههای سوسیالیستی و سوسیالیسمِ ما را به درون حلقههای فمینیستی میراند. یک ایراد این نوع نگاه این است که مردم را در این ابهام دربارۀ ما قرار میدهد که «خب، او بلخره چه گرایشی دارد؟» یا از ما میخواهند به این سؤال پاسخ دهیم که «تضاد بنیادی چیست؟». این نوع پرسشها که معتبر و بهجا هم به نظر میرسند گاه ممکن است ما را از ادامۀ مسیر بازدارند: «انتخاب کن!» «یا این باش یا آن!» اما ما میدانیم که نوعی هماهنگی سیاسی در فمینیسم سوسیالیستی وجود دارد. ما نه دوگانهایم و نه موضعی خنثا داریم.
برای فهم این نوع هماهنگی سیاسی، ما باید خودمان را به عنوان یک فمینیست از سایر انواع فمینیستها و به عنوان یک مارکسیست از سایر انواع مارکسیستها متمایز کنیم. ما باید یک نوع فمینیست سوسیالیستی از فمینیسم و یک نوع فمینیست سوسیالیستی از سوسیالیسم را اخذ کنیم و ادعا کنیم چنین فمینیست سوسیالیستی هستیم. تنها در این صورت این احتمال وجود دارد که مفاهیم با هم جمع شوند و یک ترکیب معنادار و خوشایند تولید کنند.
من فکر میکنم رادیکالترین فمینیستها و فمینیستهای سوسیالیست هم با این نوع شخصیتپردازی موجز برای فمینیسم موافق خواهند بود. از دیدگاه یک فمینیست سوسیالیست مشکل فمینیسم رادیکال این است که از فمینیسم فراتر نمیرود. فمینیسم رادیکال مبهوت گستردگی و فراگیری سلطۀ مردانه شده است و در همانجا درجا میزند— در واقعیت چیزها تفاوتی حاصل نشده است؛ تمام نظامهای اجتماعی پدرسالاری هستند؛ امپریالیسم، ارتشسالاری و سرمایهداری همه بیان واضحی از زورگویی مردانۀ ذاتی هستند.
از نقطهنظر یک فمینیست سوسیالیست مشکل این تبیین آن است که نه تنها مردان (و احتمال آشتی دوباره با آنان بر اساس اصول انساندوستانه و برابریخواهانه) را نادیده میگیرد بلکه بخش زیادی از زنان را نیز از قلم میاندازد. به عنوان مثال تنزل یک کشور سوسیالیستی مانند چین به یک نظام «پدرسالاری» -همانطور که فمینیستهای رادیکال انجام میدهند- معادل با نادیده انگاشتن تنازعات میلیونها زن و دستاوردهای واقعی آنان است. فمینیستهای سوسیالیست درحالیکه معتقدند ستم بر زنان پدیدهای جهانی و فرای زمان است بر این موضوع تأکید دارند که در زمینههای متفاوت اشکال متفاوتی به خود میگیرد و این تفاوتها از اهمیتی حیاتی برخوردارند. بین جامعهای که جنسیتزدگی به شکل کشتن نوزادان دختر نمود پیدا میکند و جامعهای که جنسیتزدگی در آن به شکل نابرابری در کمیتۀ مرکزی ظاهر میشود تفاوت وجود دارد و این تفاوت به اندازهای مهم است که میتوان در راه آن از جان گذشت.
یکی از دگرگونیهای تاریخی پیرامون تبعیض جنسی که به تمام فمینیستها مربوط میشود مجموعهای از تغییرات است که همزمان با گذار از جوامع کشاورزی به جوامع سرمایهداری صنعتی پدیدار میشوند. نظام اجتماعیای که سرمایهداری صنعتی جایگزین آن شد در واقع یک نظام پدرسالاری بود و من این واژه را در معنای اصلیاش به کار میبرم تا بر نظامی تأکید کنم که در آن تولید در خانواده متمرکز و بر عهدۀ مسنترین مرد خانواده است. واقعیت این است که سرمایهداری صنعتی ظاهر شد و فرش را از زیر پای پدرسالاری کشید. تولید به کارخانهها منتقل شد و افراد از خانوادهها جدا شدند تا به حقوقبگیرانی آزاد تبدیل شوند. مختل شدن ساختار پدرسالارانۀ تولید و ساختار خانواده توسط سرمایهداری قطعاً به معنای ملغا کردن استیلای مردانه نیست! اما به این معنا است که اشکال خاص ستم جنسی که ما امروز تجربه میکنیم به میزان قابلتوجهی پیشرفت کردهاند. یک گسست تاریخی عظیم میان ما و پدرسالاری واقعی به وجود آمده است. اگر ما امروز بخواهیم تجربۀ خود را در مقام یک زن درک کنیم باید به بررسی موشکافانۀ سرمایهداری در مقام یک نظام روی بیاوریم.
بدیهی است راههای دیگری نیز هستند که با کمک آنها بتوانیم به همین نقطه برسیم. من میتوانستم به آسانی بگویم ما به عنوان زنان فمینیست بیشتر به زنانی علاقمندیم که بیشترین ستم را دیدهاند مانند زنان طبقۀ کارگر و تهیدست، زنان کشورهای جهان سوم و … و به همین دلیل به درک سرمایهداری و مقابله با آن روی آوردهایم. همچنین میتوانستم بگویم ما نیاز داریم خود را به نظام طبقاتی تحمیل کنیم زیرا زنان هم اعضای طبقات هستند. اما من قصد دارم رویکرد دیگری را به عنوان رویکردمان در مقام زنانی فمینیست مطرح کنم: برای فهم جنسیتزدگیای که در زندگیهای ما جریان دارد راهی نیست به جز در نظر گرفتن و تحلیل آن در بستر تاریخی سرمایهداری.
من فکر میکنم بیشتر فمینیستهای سوسیالیست با رئوس مطالب نظریه مارکسیستی چنان که مطرح میشود موافق باشند. مشکل دیگر این است که افراد زیادی هستند (من آنها را «مارکسیستهای مکانیکی» میخوانم) که از نظریۀ مارکسیستی فراتر نمیروند. برای این افراد «واقعی»ترین و مهمترین چیزهایی که در جامعۀ سرمایهداری در جریاناند آن چیزهایی هستند که با فرایند تولید و یا فضای سیاسی متعارف در ارتباطاند. از چنین دیدگاهی، هر گونهای از تجربه و زیست اجتماعی – مانند مسائل مرتبط با آموزشوپروش، جنسیت، خلاقیت، خانواده، هنر، موسیقی، کار خانگی و …- فرعیات هستند و پویاییشناسی تغییرات اجتماعی است که در مرکز قرار دارد؛ آنها تنها بخشهایی از «روبنا» یا «فرهنگ» هستند.
موضع فمینیستهای سوسیالیست از موضع گروهی که من «مارکسیستهای مکانیکی» میخوانم فرسنگها فاصله دارد. ما (به همراه بسیاری دیگر از مارکسیستهایی که فمینیست نیستند) سرمایهداری را به عنوان یک کلیت فرهنگی و اجتماعی میبینم. ما میفهمیم که تلاش و جستجوی سرمایهداری برای یافتن بازارهای گوناگون او را برمیانگیزاند که در هر گوشه و کناری از زیست اجتماعی رخنه کند. بهویژه در مرحلۀ سرمایهداری انحصاری، از دیدگاه اقتصادی قلمروی مصرف به همان اندازۀ قلمروی تولید اهمیت دارد. پس ما نمیتوانیم نزاع طبقاتی را به عنوان پدیدهای درک کنیم که تنها به مسائلی مانند دستمزد و ساعت کاری و موضوعات مربوط به محل کار محدود است. نزاع طبقاتی در هر عرصهای که منافع طبقاتی با هم در تعارضاند از جمله آموزشوپرورش، سلامتی، هنر، موسیقی و … وجود دارد. هدف ما دگردیسی نه تنها مالکیت وسایل تولید بلکه کلیت زیست اجتماعی است.
ما مارکسیستهایی هستیم که از نقطهای کاملن متفاوت از آنجا که مارکسیتهای مکانیکی در آن ایستادهاند به فمینیسم روی آوردهایم. زیرا ما سرمایهداری انحصاری را کلیتی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی میبینیم. ما در چارچوب مارکسیستیمان اتاقی داریم برای مسائل فمینیستی که به ظاهر هیچ ارتباطی با تولید یا «سیاست» ندارد، مسائلی که با خانواده، مراقبتهای بهداشتی و زندگی خصوصی در ارتباط است.
بهعلاوه در مکتب مارکسیستی ما تردیدی دربارۀ زنان وجود ندارد زیرا ما هرگز زنان را طوری بخشبندی نمیکنیم که در «روبنا» و یا جایی در صف اول اهمیت قرار گیرند. مارکسیستهای مکانیکی همواره دستمزد زنان (زنان خانهدار) را مورد بحث و بررسی قرا میدهند: آیا او واقعن عضوی از طبقۀ کارگر است؟ که به این معنی است که، آیا او واقعن ارزش اضافی تولید میکند؟ حرف ما این است که که زنان خانهدار بدون شک اعضای طبقۀ کارگر هستند – نه فقط به این دلیل که ما بهطور دقیق اثبات کردهایم که آنها واقعن ارزش اضافی تولید میکنند بلکه به این دلیل که ما یک طبقه را به عنوان پدیدهای متشکل از مردم میفهمیم؛ پدیدهای که زیست اجتماعیای مستقل دارد و قلمرو آن از قلمروی تولید تحت سلطۀ نظام سرمایهداری مجزا است. وقتی ما به این شیوه به طبقه میاندیشیم درمییابیم که زنانی که در ابتدا حاشیهای به نظر میرسند یعنی زنان خانهدار، با پرورش کودکان، نگهداشتن اعضای خانواده کنار یکدیگر و حفظ شبکههای اجتماعی و فرهنگی جامعه در قلب طبقۀ خود قرار دارند.
ما نظر خود را دربارۀ نوعی از فمینیسم و نوعی از سوسیالیسم مطرح میکنیم که منافع آنها بهطور طبیعی یکدیگر را دنبال میکنند. به عقیدۀ من اکنون زمان آن است که دریابیم چرا فمینیسم سوسیالیستی چنین رازآلود شده است: مادامیکه منظور شما از سوسیالیسم آنچیزی باشد که من «مارکسیسم مکانیکی» مینامم و تا وقتیکه مقصود شما از فمینیسم یک گونۀ غیرتاریخی از فمینیسم رادیکال باشد ایدۀ فمینیسم سوسیالیستی یک راز یا تناقض بزرگ باقی خواهد ماند. این دو هیچ چیز مشترکی ندارند و نمیتوانند با هم جمع شوند.
اما اگر انواع دیگری از سوسیالیسم و نیز فمینیسم را در کنار هم بگذاریم (که من تا حالا سعی کردم آنها را تعریف کنم) میتوانید زمینۀ مشترکی بین آنها بیابید و امروز این مهمترین موضوع دربارۀ فمینیسم سوسیالیستی است. فمینیسم سوسیالیستی فضایی است به دور از محدودیتهای انواع ناقص فمینیسم و مارکسیسم به نحوی که ما میتوانیم به کمک آن نوعی از سیاست را بپرورانیم که کلیت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جامعۀ دارای نظام سرمایهداری انحصاری را هدف قرار میدهد. ما تنها با انواع موجود فمینیسم و نوع متداول مارکسیسم سروکار داشتیم اما بعد باید به رویکردی دست مییافتیم که نوع نگاهش به جهان محدود و ناقص نباشد. ما باید اسم جدیدی بر آن مینهادیم، «فمینیسم سوسیالیستی»، تا بر تصمیم خود بر درک تمامیت تجربهمان و ساخت نوعی از سیاست تأکید کنیم که بازتابندۀ تمامیت آن درک باشد.
حالا من قصد ندارم نظریه فمینیسم سوسیالیستی را در مقام یک «سپهر» یا یک زمینۀ مشترک کنار بگذارم. بلکه در این «زمینه» چیزها رشد میکنند و کامل میشوند. در مقایسه با چند سال قبل ما موفق شدهایم فهممان از جنس و طبقه، از سرمایهداری و استیلای مردانه را به شکل دقیقی با هم ترکیب کنیم. در اینجا من به طور گذرا به یکی از این خطوط فکری اشاره میکنم:
- فمینیست مارکسیست به درستی درک میکند که سلطۀ طبقاتی و جنسیتی «در نهایت» برمبنای زور استوار شده است و این نکته ویرانگرترین نقد به جامعۀ سرمایهداری مبتنی بر جنسیتزدگی است اما تا به «در نهایت» برسیم چیزهای زیاد دیگری نیز در این میان وجود دارند. مردم در زندگی روزمرهشان به سلطۀ طبقاتی و جنسیتی تن میدهند بدون اینکه به طور مستقیم به خشونت تهدید شوند و حتا بی آنکه در معرض محرومیت مادی قرار داشته باشند.
- در مرحلۀ بعد بسیار مهم است که اگر متوجه اعمال زور مستقیم نمیشویم دستکم بدانیم چه سازوکاری موجب امتداد وضعیت موجود میشود. تا به حال مطالب بسیاری نوشته شده است با این مضمون که چرا طبقۀ کارگر ایالات متحده از آگاهی طبقاتی ستیزهجویانه بیبهره است. بیتردید تقسیمبندیهای قومی بهویژه تقسیمبندی سیاهپوست/سفیدپوست پاسخ اصلی این سؤال هستند. اما پاسخ من این است که علاوه بر این تقسیمبندیها، طبقۀ کارگر به لحاظ اجتماعی تجزیه شده است. محلههای طبقۀ کارگرنشین رو به زوالاند؛ زندگی بهطور فزایندهای خصوصی و درونی شده؛ مهارتهایی که زمانی در مالکیت طبقۀ کارگر بودند به تدریج توسط طبقۀ سرمایهدار غصب میشوند؛ و «فرهنگ تودهای» که تحت کنترل نظام سرمایهداری است تقریبن تمام نهادها و فرهنگ بومی طبقۀ کارگر را از بین برده است. مشارکت و اعتماد به نفسی که در طبقه کارگر وجود داشت با انزوای متقابل و پیروی دستهجمعی در طبقۀ سرمایهدار جایگزین شده است.
- مطیع کردن زنان که وجه مشخصۀ آخرین شکل از جامعۀ مبتنی بر نظام سرمایهداری است در فرآیند تجزیۀ طبقاتی نقشی کلیدی دارد. نیروهایی که زندگی طبقۀ کارگر را تجزیه کرده و موجب وابستگی مادی و فرهنگی آن به طبقۀ سرمایهدار شدهاند همان نیروهایی هستند که در تداوم روند مطیعسازی زنان نقش دارند. این زنان هستند که تجزیهشدهترین عناصر در زندگی خانوادگیای هستند که بهطور فزایندهای شخصی شده است.
- در نتیجه میان مبارزۀ زنان و آنچه بهطور سنتی نزاع طبقاتی پنداشته میشود نوعی همبستگی بنیادین وجود دارد. اینطور نیست که همۀ مبارزات زنان یک نیروی محرکۀ ضدسرمایهداری ذاتی در خود داشته باشند (بهویژه آن گرایشهایی که به دنبال افزایش قدرت و ثروت برخی گروههای خاصی از زنان هستند) اما همۀ آنهایی که به دنبال به وجود آوردن همبستگی و اعتمادبهنفس جمعی در زنان هستند برای ایجاد آگاهی طبقاتی اهمیت حیاتی دارند. برعکس همۀ نزاعهای طبقاتی بهطور ذاتی دارای یک نیروی محرکۀ ضد جنسیتزدگی نیستند (بهویژه آنهایی که هنوز ارزشهای پدرسالاری ماقبل سرمایهداری را رها نکردهاند) اما همۀ آنهایی که در جستجوی ایجاد استقلال فرهنگی و اجتماعی طبقۀ کارگر هستند ضرورتن با مبارزه برای آزادی زنان در ارتباطاند.
این طرح کلی، مسیری است که تحلیل فمینیست سوسیالیستی در پیش میگیرد. هیچ کس به دنبال ارائۀ ترکیبی نیست که در آن مبارزۀ سوسیالیستی به مبارزۀ فمینیستی یا مبارزۀ فمینیستی به مبارزۀ سوسیالیستی فروکاسته شود. چکیدههایی که من پیشتر از هر دو مطرح کردم «حقیقت» نهایی را دربردارد: جنبههای مهمی از سلطۀ سرمایهداری (مانند خشونت مردانه در خانواده) وجود دارند که اندیشههای سوسیالیستی درک اندکی از آن دارد؛ آن هم درکی با تحریف و تفسیر اشتباه. از اینرو ما به فمینیست بودن و سوسیالیست بودن در کنار هم نیاز داریم. اما بهتر است از ترکیب کردن این دو دست برداریم، هر دوی اینها به ما کمک میکنند که برای دستیابی به یک هویت فمینیستی سوسیالیستی قائم به خود، اندیشه و اقدام کنیم.
منبع: https://jacobinmag.com/2018/07/socialist-feminism-barbara-ehrenreich
[۱] WIN Magazibe
[۲] New American Movement