فرق است تا فرق!/ فرانک فرید

0
9

اواخر بهمن‌ماه (۹۶) بود که خانمی به اسم «لیلی بهزاد» با من تماس گرفت و گفت که در تدارک برگزاری یک گردهم‌آیی در روستای محل سکونت خود، با موضوع ازدواج زودهنگام دختران است و درصدد گرفتن مجوز برای آن. در روزهایی که همه در تب‌وتابِ برنامه‌های ۸ مارس بودند، او این برنامه را برای هفته دوم فروردین در نظر گرفته بود تا همه اهالی روستا که بیشترشان مهاجرت کرده‌اند و برای تعطیلات به روستای خود می‌آمدند هم حضور داشته باشند.

او را نمی‌شناختم و بعد حدس زدم او همان زن جوانی باشد که من عکس او را پارسال دیده بودم؛ عکسی از خودش با صفحه‌ای در دست؛ شبیه صفحه اول روزنامه، با تبریک ۸ مارس به ترکی و عکس تعدادی از زنان فعال و نویسنده آذربایجانی روی آن و با این نوشته که «بیز بورداییق» (ما اینجائیم). ابتکار جالبی بود. وقتی آن را در کنار ایدهٔ برگزاری چنین همایشی قرار دادم پیش خودم گفتم، عجب زن مبتکری! او از کودک‌همسری در روستایی نزدیک شبستر (واقع در ۷۰ کیلومتری تبریز) که بعد از ازدواج به آنجا رفته بود و متوجه شایع بودن این موضوع در آنجا شده بود، برایم گفت و اینکه حتی مردانی که از روستا برای کار به جاهای دیگر مهاجرت کرده‌اند، می‌آیند و با دختران کم سن‌وسال ازدواج می‌کنند و دختران با سن و سال بالاتر همچنان ازدواج نکرده می‌مانند ــ مشکلی که در همه‌جای آذربایجان رواج دارد. او از یک تنه به چالش کشیدن مشکل، این بار به این نتیجه رسیده بود که با دعوت از افرادی به عنوان سخنران، یراق‌بسته‌تر برای نجات این دخترکان، قد علم کند. مشکلی که از قبل هم ذهن افرادی چون من را مشغول می‌کرد؛ به خصوص که در معضل ازدواج دختربچه‌ها در آذربایجان شرقی رتبه دوم و سوم کشور را دارا شده‌ایم و این استان رتبهٔ اول را در ازدواج کلی دختران و پسران ۱۰ الی ۱۴ سال دارد. حدود ۳۰درصد کل ازدواج‌های این استان مربوط به کودک ‌همسری است! و فقر، بیکاری و مهاجرت در کنار تفکر سنتی و فشار اجتماعی کماکان بر مشکل می‌افزاید.

برای شرکت در این گردهم‌آیی به عنوان سخنران، مطالبی را در این مورد خواندم، در سمینار و گفتگوهای مربوط به این موضوع در تهران شرکت کردم و شروع به خواندن کتاب «طنین سکوت» تحقیق ارزشمند «کامیل احمدی» کردم تا دست پُرتر به آنجا بروم. دم عید که برای اطمینان از برگزاری برنامه تماس گرفتم خانم بهزاد گفت، با وعده‌ای برای بعد و اینکه آنجا چنین مشکلی وجود ندارد و یکی از مدعوینتان هم مشکل‌دار است، مجوز نداده‌اند! او آنقدر تودار بود که نگوید همسرش چند روز پیش دستگیر شده است. من بعدا فهمیدم «بهنام نورمحمدی» که به دلیل چاپ سالنامهٔ ترکی در محل کارش دستگیر شده، همسر اوست. لیلی که از مدتها پیش در تلاش برای برگزاری این گردهم‌آیی بوده از کجا می‌توانسته بداند که همسرش قبل از عید بازداشت خواهد شد و او به جای پرداختن به همایش، تعطیلات عید را در بی‌خبری از همسرش بسر خواهد برد!

یاد اسفند ۸۵ می‌افتم. آن سال دختری جوان به نام «کلثوم تقی‌زاده» تصمیم گرفته بود سالنامه زنان آذربایجان را با گرفتنِ ایده از سالنامه‌های زیبا و ارزشمندی که «نوشین احمدی خراسانی» چندین سال بود در تهران چاپ می‌کرد، در تبریز چاپ کند. حاصل زحمت او بسیار جالب بود؛ سالنامه‌ای کوچک با تصاویری از زنان آذربایجانی و سایر نقاط که کارها و فعالیت‌های چشمگیری کرده بودند و می‌توانست انگیزه‌بخش ما زنان و البته مردان باشد. اما سالنامه‌ٔ‌ها از کتابفروشی‌ها جمع‌آوری شد و او حتی نتوانست هزینه زیاد چاپ آن را از فروش آنها به دست آورد. او در محل کارش تهدید شد. در رفت‌وآمدها به ادارهٔ اماکن، اطلاعات و دادسرا معطل و مشوش شد. کارت ملی برادرش که برای جلوگیری از آسیب به کار و زندگی او پادرمیانی کرد توقیف شد و به او پس داده نشد. خلاصه اینکه این کار برایش آنقدری دردسرساخت که قید فعالیت‌های اجتماعیِ از این دست را بزند.

در مناطقی که ما زندگی می‌کنیم تا بوده چنین بوده: در آن سو تلاش برای اینکه همان ابتدا به ساکن دخلِ قضیه آورده ‌شود تا بعدا برای آقایان دردسر ایجاد نشود، و در این سو ماها هم معمولا از اینکه مبادا در تنگنای بیشتری قرار بگیریم حتی جیکِّ خبرها را در نمی‌آوریم! برای مثال، از چند سال پیش چند نفری از اهل قلم در تبریز دور هم جمع می‌شدند و برای برنامه‌های مطالعاتی خود با تمرکز بر ادبیات، جلسات کتاب‌خوانی می‌گذاشتنند. آنها کارشان را تا چندین هسته‌ی مطالعاتی دیگر پیش برده بودند، تا اینکه نشستی با دعوت از نویسندگان در منزل یکی از آنها برگزار ‌شد. اما این نشست با این بهانه که مصادف با سالروز سرکوب حکومت ملی آذربایجان (آذر ۱۳۲۵) بود، برهم زده شد. با وجود حضور اکثریت نویسندگان تبریز که گویا در همان خانه بر گردنِ آنها شماره‌ای انداخته و از آنها عکس و تعهد گرفته بودند، یک سطر خبر از آن همه اهل قلم بیرون نتراوید! متعاقب آن از بسیاری ازنشست‌های هفتگی یا ماهیانهٔ بسیار معمولیِ دیگر هم در تبریز جلوگیری شد. مشکلی که هست انعکاس خبرها در جاهایی که فضای امنیتی‌تر و بسته‌تری دارند عواقب دارد. در چنین مناطقی یا رسانهٔ پربیننده‌ای مثل رسانه‌های مرکز کشور برای انعکاس خبرها نداریم و می‌دانیم که رسانه‌های مرکز هم خبر چندانی از آنچه برما می‌رود ندارند یا نمی‌خواهند داشته باشند و بیشترین تمرکز آنها بر خبرهای مرکز کشور یا خبرهای پرسروصداتر و تکرار همان‌هاست.

با این اوصاف، کار ساده‌ای نظیر چاپ سالنامه (این بار به زبان ترکی) البته که می‌تواند چنین هزینه‌هایی دربرداشته باشد و بی‌اختیار ذهن مرا بکشاند به سالی دیگر و سالنامه‌ای دیگر و رویدادهای دیگر، و عجیب‌تر آنکه پریروز در پستی در تلگرام خواندم: «یک عنصر بیگانه‌پرست اقدام به چاپ … تقویم مزبور ترکی نام داشت و در آن سالروز پیشه‌وری و زبان مادری و … درج شده بود. ظاهراً ازآنجایی‌که این افراد خود را نه ایرانی بلکه مغول می‌پندارند، مقامات مسئول ضرورتی برای آزادی آنها در آستانه نوروز ندیده‌اند.» واقعاً چقدر تعصب و عصبیت باید وجود داشته باشد که حتی برای هم‌وطن خود حق اولیه‌ای همچون چاپ سالنامه‌ای به زبان مادری‌اش را هم جایز ندانید! بدون ذره‌ای تحقیق که زبان مغولی ترکی نیست! تازه برفرض اگر هم باشد که کل جمعیت این سرزمین با ساکن شدن مهاجران و مهاجمان شکل گرفته است و همین شده غنای فرهنگی  کنونی کشور ما، که ما به‌جای پروراندن و بهر‌ه بردن از رنگانگی‌ آن، چشم دیدنش را نداشته‌ایم و آن را تبدیل به چالش و تهدید کرده‌ایم. چقدر در ذهن شما همسان‌سازی رضاخانی جا خوش کرده است که چنین می‌تازید بر حقوق طبیعی ملیت‌های ایرانی. چرا خودتان را ایرانی‌تر از بقیه می‌دانید که چنین قیم‌‌مابانه حق تعیین تکلیف برای بقیه قائلید؟

هر بار چنین رویدادهایی را شاهد می‌شوم باز بر تجارب سی‌-چهل ساله‌ام افزوده می‌شود که ادغام نابرابری‌هایی که بر اساس طبقه، نژاد (ملیت، قومیت، ایل و تبار)، جنسیت، موقعیت تاریخی‌ـ‌‌سرزمینی، مذهب و … شکل می‌گیرند و اعمال می‌شوند، چقدر در عقب راندن سلسله مراتبی مردم بر همین اساس، نقش هم‌افزایی دارند و مدام موجدِ خودی، خودی‌تر‌، غیرخودی‌، غیرخودی‌تر و… می‌شوند.

امسال بازهم بر تجاربم افزوده شد. امسال این‌همه برنامه و سمینار و نمایش فیلم و نشست به مناسبت ۸ مارس در سطح شهر تهران بود و خوشبختانه هیچ‌یک از آنها لغو نشد (یا من به چنین موردی برنخوردم) اما برای مثال ساده‌ترین نمایشگاه عکس در تبریز و ارومیه به مناسبت ۸ مارس با تضییقات و ایجاد تنش برای برگزارکنندگان آنها همراه شد تا شاید این زنان هم بروند و پشت سرشان را نگاه نکنند. البته ما مقاوم و صبوریم، اما این‌همه نابرابری در یک کشور؟ فرق گذاشتن‌‌ها تا چه حد؟