بیدارزنی: معرفی شاعران زن ایرانی که تلاش میکنند با همه محدودیتها در عرصه شعر ساختارشکن باشند و فراتر از هنجارهای غالب بروند، یکی از رسالتهای فمینیستی است. از این رو تلاش میکنیم در سایت بیدارزنی به معرفی شاعران زن بپردازیم. اولین شاعر غزال مرادی است؛ متولد بهمن ۶۳ که دارای لیسانس ریاضی و فوق لیسانس مدیریت اجرایی است. او شعر سرودن را از سال ۱۳۷۷ شروع کرده است.
مرادی سه مجموعه شعر با نامهای «باد مخابره خواهد کرد»، «درناها نمکگیر میشوند» و «ساراسواتی در آینه» را منتشر کرده است. به گفته خودش در خانوادهای بزرگ شده که نوشتن اپیدمی است. مادرش محبوبه پاشالی نویسنده است که سه اثر منتشر شده دارد. خواهرش آنا ماریا مرادی مجموعه شعر «اصالتا درخت تبریزیام» را منتشر کرده است. مرادی داستان نیز مینویسد که هم اکنون در دست چاپ است. به مناسبت انتشار سومین اثرش ساراسوتی در آیینه با او مصاحبه کردهایم که در پی میآید.
در اشعار شما اسطوره زیاد استفاده میشود و این یکی از مواردی است که شعر شما را زیبا میکند. شما تنها از اسطورههای ایرانی استفاده نمیکنید و گاه اسطورههایی به کار میبرید که برای خواننده معمولی نامأنوس است. مثل همین کتاب آخرتان که نامش ساراسواتی است و در اشعار این کتاب هم از او هم از الهههای دیگری یاد میشود که سانسکریت است. فکر نمیکنید این مسئله میتواند در ارتباط مخاطب با شعر شما مانع ایجاد کند؟ من ابتدا که اشعار این مجموعه را خواندم به این اسامی برخوردم و با جستجو در اینترنت فهمیدم ساراسواتی در سانسکریت الهه دانش و شناخت، موسیقی و هنر است. بار دومی که شعر را خواندم فهمم از شعرتغییر کرد اما در برخی موارد معنی اسم را پیدا نکردم مثل انایور دوم که حتی با سرچ کردن هم نفهمیدم به چه معناست، یا شما از مفاهیم فیزیک و ریاضی در اشعارتان بهره میجویید آیا بهتر نبود برای این موارد زیرنویس میگذاشتید؟ البته استفاده از اسطورههای ایرانی و غیر آن و حتی آشناییزدایی از آنها از نکات قوت شعر شماست.
در اسطوره سخن از این است که چگونه هر چیزی پدید میآید و به هستی خود ادامه میدهد؛ و نگاه من هم به همین جریان هستیشناسانه اسطورهها در شعر است. در اساطیر، ثنویتی هست به نام خویشتن و دیگری و همین افسانهها هستند که زنان را به شکل دیگری ترسیم کردهاند. آشناییزدایی از این اسطورههای مربوط به زنان همیشه در ذهنم بود است. برای همین به سراغ اسطورههایی رفتهام که کمتر برای مخاطب ایرانی شناختهشده است. وجه روایی و ظرفیتهای زبانی که اسطورهها ایجاد میکنند همواره مورد نظرم بوده است. اینکه ممکن است مخاطب با این اسطورهها ارتباط برقرار نکند، ریسکی است که باید میپذیرفتم. درست مانند مفاهیم ریاضی و فلسفی که در شعرهایم به کار میبرم. به طور کلی همیشه این نقد بر من هست، اما از آنجاییکه همیشه شکل دشوار پدیدهها برایم جالب است من با این شگرد از زبان روزمره فاصله میگیرم.
آنایورودم سرزمین مادری است به زبان آذری و شعر مورد نظر فضایی اجتماعی دارد.
در کتابهای قبلی ناشر مواردی که نیاز به پانویس داشت را به من گوشزد میکرد. ولی در ساراسواتی این اتفاق نیفتاد. من فکر میکردم دیگر مخاطبان جنس شعر مرا شناختهاند و همین که بسیاری از مخاطبان برای یک کلمه وقت میگذارند و درباره آن تحقیق میکنند، آن عنصری که ناشناخته بوده است شناخته میشود. همین شاید همان اتفاق شعری است که باید بیفتد.
در شعر ژاندارک شما با استفاده از یک داستان تاریخی در شعری کوتاه تلاش میکنید از صلح زنانه بگویید. شما سرودهاید: لباس مردانه میپوشم / تا جنگها تمام شوند/هرقدر سوزانده شوم/ گیسوانم را به باد میسپارم/ تا عطر موهایم/صلح به دنیا بیاورند. آیا زنانگی را منهای جنگ میدانید که با پوشیدن لباس مردانه میخواهید صلح به ارمغان آورید؟ در اینجا استفاده از ژاندارک که جنگ فرانسویان علیه اشغالگران انگلیسی را سبب شد چه نقشی دارد؟ آیا دو نوع جنگ از نظر شما وجود دارد که یکی خوب است یکی بد؟ از طرفی یک نوع آیرونی در این شعر بین ژاندارک و زنی که گیسوانش را به باد میسپارد تا عطرش صلح را به ارمغان آورد، وجود دارد.
ژاندارک برای من بیشتر از آنکه یک رهبر جنگ باشد یک ساختارشکن است. کسی که علیه شرایط موجود زمان خودش قد علم میکند. حتی با پوشیدن لباس مردانه که در آن زمان جرم محسوب میشده است. ژاندارک کسی است که به دو جرم سوزانده میشود یکی پوشیدن لباس مردانه در جنگ و دیگری جنگ در روز شنبه. من احساس میکنم شباهت زیادی میان زنان جامعه امروز و ژاندارک وجود دارد. همین شباهت است که درونمایه این شعر قرار میگیرد. درواقع زنان جامعه امروز نیز ناگزیرند در برابر جامعه پدرسالار بایستند. درواقع من زنانگی را منشأ جنگ نمیدانم بلکه با پوشاندن لباس مردانه به تن راوی در این شعر ساختارشکنی را شروع میکنم؛ نوعی قد علم کردن در برابر شرایط موجود. هر دگرگونیای در جامعه میتواند نتایج مثبت یا منفیای به همراه داشته باشد. درواقع به گونهای زنانگی منشأ صلح است وقتی عطر گیسوانش میتواند صلح به دنیا بیاورد. با اقتباس از گفتهای از اوریانا فالاچی باید بگویم زن بودن افزون بر نوعی جنگ است وآنقدر باید شجاع باشی که بتوانی آن چه که باید، باشی.
البته در واقع خود کلیت این شعر نوعی آیرونی است.
در اشعار شما من رنج زنانه را میبینیم؛ اما زن اشعار شما منفعل نیست و این نقطه قوت شعر شماست که ضمن بیان ستمها تن به آنها نمیدهد. حتی به قیمت تنها ماندن. چگونه میشود مرز بین قربانی نبودن یا بودن را در شعرحفظ کرد؟
حفظ کردن تعادل میان قربانی بودن و نبودن خیلی سخت است. حتی گاهی در شخصیتپردازی کاراکترهای شعر نیز این مرزبندی مشکل است. این که زنان در شعرهای من منفعل نیستند خبر خوبی است؛ اینکه من موفق بودم تصویری که از زنها در ذهنم بوده است را ایجاد کنم. ولی درشعرهایم همیشه به دنبال بازتعریف تصاویر کلیشهای از زنها هستم. کشف شیوههایی ناب برای دست یافتن به تصویر جدیدی از زن که پوسته تکین بودن خود را بشکافد و وارد عرصهی تازهای بشود.
از نظر شما زبان زنانه چیست؟ و تا چه اندازه زنان شاعر ایرانی معاصر زبان زنانه دارند و متأثر از مردسالاری نمینویسند؟
در واقع من هم با نظر الن سیسکو موافق هستم که زبان زنانه بایستی با نوعی از ساختارشکنی همراه باشد که بتواند نوع دیگری از سوژههایی را تولید کند که امکان جدیدی را برای روابط اجتماعی و جامعه فراهم کند بهگونهای که بتواند نظم اجتماعی غالب یا گفتمان پدر سالارانه و سرمایه دارانه را ویران کند و همین ویرانی و دگرگونی است که زبان زنانه را میسازد؛ زبانی که برخلاف فرمهای پیشین باشد. زبان زنانه بایستی بازتاب اندیشههای زنانی باشد که آن را بازگو میکنند نه تکرارکننده آن چیزی که سالهاست گفتمان مسلط ادبیات بوده است.
زنانهنویسی در سالهای اخیر جریانی است که بسیاری از شاعران زن سعی دارند آن را دنبال کنند؛ اما بسیاری به اشتباه همان شکل گفتمان مسلط ادبیات را با سوژههای تن زنانه همراه میکنند و متأسفانه اتفاق زبانی جدیدی نمیافتد. حتی به لحاظ محتوایی نیز نگاه زنمحور را دنبال نمیکند بلکه بهنوعی بازتولید همان کلیشههای سابق است.
ساراسواتی
چه بهاندازهی الهه دورگا
چه به اندازهی ساراسواتی
هرقدر دست داشته باشم
دست نمیکشیم از این خاطرات
همگام با ژاندارک
بر سوختههای زنی دلتنگ
از ما زن میسازند
کابوسهایمان
در رویهایشان تعبیر شود
بر ویرانههای بستر تصرف[۱]
هیچ مردی از دامن زنی به معراج نمیرود
از ویرانههای زنی
از افسانههای احمقانه دردناک
سکوت را برهم میزنم تا هیچ شاهزادهای
تا این قصه برای ابد تمام شود
زنی دوباره خواهم ساخت
و سکوت سالیان نگفته را میشکنم.
زنجیر
از همین بن بست شروع میشود
خرد کسوف میکند
تو ستاره ها را میشمری
روزها به هیئت فرزانهای
شب به تعبیری دیوانه
جیرجیرکها میخوانند
و آندرومدا در زنجیر است
در فاصله زمین و آسمان
زنجیرها نامرئیترند
و آفتاب چیزی جز خیال نخواهد بود
پرومتئوس در زنجیر
[۱] فروغ فرخزاد