بیدارزنی: «نیسه» یا The heart of madness فیلمی از «روبرتو برلینر» است که در هفته فیلم برزیل ۱۵ مهرماه با حضور چشمگیرعلاقمندان به هنر هفتم در خانه هنرمندان به نمایش درآمد.
فیلم داستان نیسه Nise da Silveira است؛ روانپزشکی که در سال ۱۹۴۴ برای کار کردن به بیمارستانی نهچندان معروف میرود که در بخشی از آن بیماران روانی را نگهداری میکردند گرچه از محتوی فیلم برمیآید که او پیشتر نیز در این بیمارستان مشغول به کار بوده است. حضور یک زن در جمع پزشکان مرد که بهسختی او را قبول میکنند همراه با مخالفت او با روشهایی مانند شوکدرمانی و چکش زدن به مغز یا برداشتن بخشهایی از مغز بیماران اسکیزوفرنی بهزودی جبههگیریهای پزشکان مرد را در برابر این تنها پزشک زن برمیانگیزد. مدیر بیمارستان به دلیل مخالفت او با به کارگیری روشهای خشونتآمیز برای معالجه بیماران به نیسه کاری میدهد که در حد نظارت بر پرستاران است اما او با جدیت تلاش میکند روشهای انسانگرایانه را جایگزین روشهای غیرانسانی و خشونتهای غیرقابلتوصیف پرستاران و پزشکان با بیماران روانی بهخصوص اسکیزوفرنی کند.
در اولین سکانس فیلم زنی را میبینم با لباسی قرمز که در فلزی خاکستری را میکوبد. او نیسه است؛ زنی که از کوبیدن درها و بسته بودن آنها ترسی ندارد، راه خودش را میرود و بهتدریج این راهها را با تمام سختیهای پیش رو میگشاید.
اولین کار او، بعد از ورود به بخش، تمیز کردن محیط و بیرون بردن وسایل اضافی است که در آن وجود دارد هر چیز بدردنخوری (کنایه از بدردنخور بودن بیماران روانی و بیاهمیت بودن این بخش). پرستاران بیانگیزه پشت میز یا رو به پنجره ایستادهاند و او میخواهد که فضا را مرتب کنند، پرستار مرد همراهی نمیکند اما نیسه و پرستار زن همه وسایل اضافی را بیرون میبرند، کف زمین را میشویند تا به قول نیسه فضا کمی انسانیتر شود.
نیسه در اتاق را باز میکند و بیماران اسکیزوفرنی که فقط در حیاط نگهداری میشوند و ازنظر کارکنان بسیار خطرناک هستند را به داخل راه میدهد. او مانع خشونت پرستاران علیه این بیماران میشود و میگوید تنها مشاهدهگر رفتارها باشند، او میخواهد با این روش بتواند با بیمارانش ارتباط بهتری برقرار کند.
او یکی از بیماران را که خشونت زیادی دارد و در سلول انفرادی نگهداری میشود از پزشک تحت معالجش میگیرد و تلاش میکند با او ارتباط برقرار کند. در حیاط بیمارستان جورابش را از پایش درمیآورد و با کمک دستمال آن بیمار، توپی را درست میکند و شروع میکند به بازی با او. در همین حین از پرستار مردی که از پشت پنجره در حال مشاهده کردن رفتار او با بیماران است میخواهد که بیاید و به او کمک کند، ولی مرد ابتدا به خاطر ترس از این بیماران از پذیرش این موضوع سرباز میزند ولی پس از مدتی با اصرار نیسه به او میپیوندد و اینگونه همه بیماران کمکم شروع میکنند به بازی کردن.
نیسه با پیشنهاد پرستار مردی که ابتدا از رابطه با بیماران سرباز میزد اما بهتدریج تحت تأثیر رفتارهای او قرارگرفته بود، آتلیه هنری در بیمارستان راه میاندازد و اینگونه کمکم بیماران شروع به نقاشی ضمیر ناخودآگاه خود میکنند. او به همه پرستارها یادآور میشود حق خشونت ندارند، همه بیماران را با اسم کوچک صدا میزند و اجازه نمیدهد کسی به آنها بگوید دیوانه. او با این روش سعی میکند شخصیت لهشده و نادیده شده بیماران را به آنان بازگرداند.
کمکم حتی پرستاران خیلی خشن هم رفتار بهتری با بیماران دارند، نیسه در ادامه فعالیتهایش برای بهبود وضعیت درمانی این بیماران، آنها را به گردش میبرد و از خانوادههایشان میخواهد به دیدارشان بیایند.
در این میان همسر نیسه کتابی از «یونگ» در اختیار او قرار میدهد و او نیز برای یونگ نامه مینویسند و آثار هنری بیمارانش را ارسال میکند. یونگ در جواب نامه نیسه، او را مرد فرض میکند و راهنماییهایی به این پزشک زن ارائه میکند، نیسه در هنگام خواندن جواب یونگ با خنده خطاب به همسرش میگوید حتی یونگ هم نمیتواند تصور کند او زن است؛ اما نامه یونگ تأییدی است بر کارهای او.
برجستهترین منتقد هنری برزیل به دیدن آثار بیماران میآید و تعجب میکند کسانی که هیچچیز از نقاشی نمیدانند بدون هیچ آموزشی چگونه نقاشیها یا مجسمههایی خلق کردهاند که به حقیقت، واجد نامیدن اثر هنری هستند. او میگوید آنان ضمیر ناخودآگاهشان را نقاشی کردهاند و به نیسه پیشنهاد میدهد این موضوع را با مردم مطرح کند. چرا که کاری که او انجام داده فقط به علم بازنمیگردد بلکه به مردم و حتی سیاست نیز برمیگردد.
نیسه زنی است که با تمام سنگاندازیهای همکاران مردش و تحقیر کردنهای مداوم پا پس نمیکشد و با انرژی بیشتری تلاش میکند تا انسانگرایی را بهجای روشهای غیرانسانی برای بهبود وضعیت بیماران اسکیزوفرنی به کار گیرد. او از حیوانات نیز برای کمک به درمان بیماران استفاده میکند اما رئیس بیمارستان دستور کشتن همه آنها را میدهد به بهانه اینکه بیمارستان جای نگهداری حیوانات نیست. لحظه رویارویی بیماران با سگهای کشتهشده یکی از تکاندهندهترین لحظات فیلم است، بیمارانی که بعد از مدتها حرف نزدن، با نقاشی کردن و کمک حیوانان لب به سخن گشوده بودند و حتی عاشق شده بودند بهشدت دچار تنش میشوند و دراین بین یکی از پرستاران مرد مورد خشونت قرار میگیرد. همین امر سبب میشود بیماری که پیشتر در سلول انفرادی نگهداشته میشد دوباره از نیسه گرفته شود.
نیسه آثار هنری همه بیمارانش را جمع میکند. نمایشگاهی با عنوان «از ناخودآگاه خود نترسید» برگزار میکند و با مردم در مورد ثاتیر هنر در درمان این بیماران صحبت میکند. او توضیح میدهد بیماران اسکیزوفرنی ارتباطشان را با بقیه از دست میدهند اما آنان با نقاشی تلاش کردهاند جایگاه خود را در زندگی به دست آوردند و به بهبود خود کمک کنند. نیسه با توجه به نقاشیها و صحبت با اقوام بیماران تلاش میکند بفهمد چه اتفاقی در گذشته سبب شده است آنان دچار اسکیزوفرنی شوند. عشق و حسادت یکی از عواملی بوده است که آنان را به راهی انداخته که توسط خانواده و دیگران طرد شوند.
نیسه و نگاه انسانگرایانه او سبب میشود آنان بهبود پیدا کنند. یکی از صحنههای تأثیرگذار فیلم زمانی است که او میگذارد یکی از بیماران که جز خشنها محسوب میشود و تا قبل از ورود او مورد شوکدرمانی بوده، موهایش را که آراسته است باز کند یا سکانسی که بعد از کشتن سگها او در بیمارستان پشت میزی نشسته است و از سر استیصال فریاد میکشد.
فیلم با تصویر نیسه واقعی، که حالا پیر شده تمام میشود و ما چهره بیماران او را میبینیم که همانند نیسه پیر شدهاند ولی همچنان در حال نقاشی در بیمارستان هستند.
فیلم بر تاثیر زن بودن نیسه و نگاه انسانگرایانه او تأکید دارد؛ زنی که بهسختی در میان پزشکان مرد پذیرفته میشود و میتواند طردشدگان را بهتر درک کند.
نیسه سلیویرا هنوز نیز با آنکه درمانگر خلاق و ممتازی بوده شناختهشده نیست. شاید اگر برلینر تلاش نمیکرد چنین فیلمی را بسازد خیلیها نمیدانستند چنین روانپزشک برجستهای وجود داشته است. بعد از دیدن فیلم سعی کردم در مورد این زن بیشتر بدانم اما تقریباً بهجز یک مقاله به زبان انگلیسی مطالب درخوری پیدا نکردم. نیسه در ۱۹۹۹ در برزیل درگذشته است. زندگی او باید غنیتر از این فیلم باشد که کاش بیشتر در موردش میدانستیم.