بیدارزنی: یکی از ویژگیهای مردسالاری، تقسیم مشاغل به زنانه و مردانه است. به عبارت دیگر مردسالاری مشاغلی را که عمدتاً در راستای نقش خانوادگی زنان به شمار می رود، مشاغل زنانه تلقی می کند؛ مشاغلی همچون معلمی، مربیگری مهد کودک… که زنان را موظف میسازد، همچون خانه و نقشهای خانوادگی مشغول مراقبت و یا آموزش به کودکان باشند… یا منشیگری که از زنان میخواهد همانند خانه، وظیفهٔ تنظیم برنامههای دیگری (در خانواده، همسر و فرزندان و در محل کار، رئیس) را بر عهده بگیرند.
از ویژگیهای این مشاغل زنانه در بازار کار، میتوان به کم بودن دستمزد علیرغم سنگین بودن مسئولیت، فقدان امنیت شغلی و… نام برد.
در آستانهٔ روز جهانی کارگر، به گفتگو با چند تن از این زنان پرداختهایم تا درکی بهتر نسبت به شرایط و ویژگی و بیحقوقیهای این کارگران داشته باشیم.
همچنین بخوانید: مشاغل زنانه و تعامل سرمایهداری و مردسالاری
پردیس: مربی مهد کودک
پردیس تا چندی پیش مربی مهد کودک بوده است. مهدی که پردیس در آن به کار مشغول بوده یکی از مهدکودکهای معروف رشت است که از کودکان هر ماه شهریهای معادل ۶۰۰ هزار تومان دریافت میکرده. در کلاس پردیس به طور متوسط حداقل ۱۲ کودک حضور داشتهاند؛ به عبارت دیگر مهد کودک از کلاس پردیس حدود هفت میلیون و دویست هزار تومان دریافت میکرده اما در این میان سهم پردیس ماهانه ۵۵۰ هزار تومان بوده است، حتی کمتر از مبلغی که فقط یک کودک ماهانه پرداخت میکرد!
پردیس میگوید از شهریور ۹۳ و با دستمزد ماهانهٔ ۲۸۰ هزار تومان در این مهد مشغول به کار شده است، «من همیشه کار با کودک را دوست داشتم، اما مهد کودکهای دیگر به نظرم فضای مناسبی برای کودکان نبود، خیلی شلوغ بود و آموزشهای خوبی نیز به کودکان داده نمی شد… علاوه بر این دستمزد این مهد کودکها ماهانه ۱۸۰ هزار تومان بود. یکی از آشنایان مرا به این مهد معرفی کرد و من با حقوقی به مراتب بیشتر از دیگر مهدها در این جا مشغول به کار شدم».
این در حالی است که حداقل حقوق مصوب دولت برای سال ۹۳ ، بیش از ششصد هزار تومان بوده است. از او میپرسم آیا از حداقل حقوق یا دیگر حق و حقوق قانونیاش باخبر بوده است؟ میخندد و میگوید: «نه! برایم مهم نبود… فکر میکردم بیمه به چه دردم می خورد؟» و ادامه میدهد «کم کم برایم بیمه مهم شد، دیدم دارم به سی سالگی نزدیک می شوم و اگر بیمه بودم تا الان سه سال سابقهٔ کاری میداشتم ..فکر کردم اگر مشکلی برایم پیش بیاید و نتوانم کار کنم کسی نیست دستم را بگیرد …»
به این ترتیب او و دیگر همکارانش این درخواست را با مسئول مهد در میان میگذارند، اما مدیر مهد نمیپذیرد و میگوید: «هنوز تیمش را نبسته است … و کسانی را بیمه خواهد کرد که او بخواهد آنها بمانند…» دو سال بعد هنگامی که یکی از همکاران قصد ازدواج دارد به امید یافتن کاری بهتر تصمیم میگیرد مهد را رها کند، مدیر مهد گرچه بسیار به او نیاز داشته اما حاضر نمیشود به قیمت افزایش مناسب حقوق و بیمه، او را همچنان در مهد نگه دارد… نهایتاً با پیگیریهای کارکنان مهد، مسئول مهد میپذیرد آنان را بیمهٔ حرف و مشاغل کند. بیمهای که چون الزامآور نیست، در صورت تخلف از آن قابل پیگیری در مراجع قانونی نیست.
از شرایط کار میپرسم، میگوید: «ساعت کاری هر روز از ۸ صبح شروع میشد و اسماً تا ۳ بعدازظهر ادامه پیدا میکرد» اما در موارد متعددی آنها مجبور بودند بسیار بیشتر از این ساعات را در مهد بمانند. میگوید به طور میانگین هر هفته ۱۰ ساعت بیشتر از ساعت مقرر، در مهد میمانده و این ساعات، مشمول اضافه کاری و دستمزد بیشتر نمیشده.
«هر فصل یک روز جشن تولد متولدین همان فصل را داریم، یکی دو روز درگیر آماده کردن مراسم هستیم که گاه تا ۸ شب میمانیم… برنامهریزی برای هفتهٔ دیگر بعد از ساعات کار بود و آن هم جزء اضافه کار حساب نمیشد… هر روز موظف بودیم به خانوادهها تلگرامی پیغام بدهیم و گاه پیش میآمد تا ۵ میماندیم و به خانوادهها پیغام میدادیم… در مهد هر کودک یک پوشه دارد که وسایلش در آن قرار میگیرد. مرتب کردن پوشهها از وظایف مربی است که بعد از ساعت کاری انجام می شود». پردیس ادامه می دهد «به شدت سرمان شلوغ بود… من حتی اگر میخواستم دستشوئی بروم باید کسی را صدا میکردم تا به جای من در کلاس باشد…» این شلوغی در فصل زمستان با جشنهای متعدد به اوج میرسد. پردیس میگوید: «در اسفندماه فقط یک روز ساعت ۳ تعطیل شدیم».
از او دربارهٔ عیدی میپرسم، میگوید «خانوادهها عیدیهای مربیها را به مهد دادند، اما نهایتاً آنچه که به من به عنوان عیدی داده شد، ۴۲۰ هزار تومان بود».
از او میپرسم چه شد که تصمیم گرفت به همکاریاش با مهد پایان دهد؟ پردیس شرح کوتاهی از مقاومتهای خود در برابر زیادهخواهیهای مدیر مهد میدهد و میگوید: «میدانستم که دیگر نمیتوانم با این وضعیت ادامه دهم و قصد داشتم تا پایان سال تحصیلی از مهد استعفا دهم» اما گویا مقاومت پردیس در برابر شرایط ناعادلانهٔ کاری به مذاق مدیر مهد نیز خوش نیامده بود تا این که «یک شب ساعت ۸ شب مدیر داخلی مهد زنگ زد و به من گفت که دیگر از فردا سر کار نروم…، من کارم را دوست داشتم و معنی نداشت که بدون اطلاع قبلی یک شب زنگ بزنند و بگویند دیگر نیا!»
پردیس روز بعد دوباره به مهد میرود و درخواست میکند که معرفینامهای مبنی بر اینکه او در آن مهد کار کرده و از او رضایت داشتهاند به او بدهند تا او بتواند به محل کار آیندهاش ارائه کند. پردیس همچنان متوجه میشود که به خانوادههای کودکان به دروغ گفته شده است که برای او مشکلی پیش آمده و به این دلیل دیگر نمیتواند بیاید. «عصر که به مهد رفتم بچههایم را دیدم ده دقیقهای با آنها بازی کردم. گریهام گرفته بود. برایم سخت بود که با آنها خداحافظی کنم… این بچهها را من از آغوش خانوادهها گرفته بودم و آنها به من عادت داشتند».
کینهتوزی مسئول مهد به اخراج ناگهانی پردیس ختم نمیشود، او با تهدید یکی از خانوادههایی که قرار بوده پردیس به عنوان معلم خصوصی آنجا مشغول شود، مانع میشود که پردیس کار دیگری دست و پا کند. پردیس همچنان در جستجوی کار است و قصد دارد از کارفرمای سابق خود شکایت کند.
محبوبه: کار در کافه
گرچه کار در کافه میتواند امتداد وظایف زنان در خانه تلقی شود، اما در کمال تعجب، درهای این شغل تا سالها برای زنان بسته بود. شاید به این دلیل که قهوهخانهها -اسلاف کافههای امروزی- محلی برای وقتگذرانی مردها تلقی میشد و کمتر زنی به جمع مردانهٔ آنها راه داشت. اما با گسترش فرهنگ کافهنشینی و نگاه به کافه به مثابهٔ محلی برای وقتگذرانی زنان و مردان، علیرغم بیانیههای گاه شداد و غلاظ نیروی انتظامی، درهای کافهها به روی زنان جوانی که در جستجوی کار بودند بسته نماند. در رشت نیز با گسترش روزافزون کافهها دیگر دیدن زنان جوان در کافهها به عنوان مسئول بار یا سالندار یا صندوقدار دیگر عجیب نیست. ما نیز با یکی از این زنان جوان که تا چندی پیش در کافهای مشهور در رشت کار میکرد به گفتگو نشستهایم.
محبوبه فارغالتحصیل نقاشی از یک دانشگاه دولتی است، او ۵ سال پیش فارغالتحصیل شد و هنوز دانشگاهش را تمام نکرده بود که مشغول به کار شد. محبوبه در این سالها مشاغل مختلفی را دنبال کرده است که گاه هیچ ربطی به رشتهاش نداشته است. کار در یک کارگاه طراحی پارچه، گرفتن نمایندگی یک برند نوپای پوشاک، نقاشی دیواری در سطح شهر، طراحی لباس و پارچه و برگزاری شوهای لباس بخشی از تجارب کاری او است.
پیش از هر چیز از او میپرسم چقدر دنبال شغلی مرتبط به رشتهاش بوده است؟ محبوبه گرچه در نمایشگاههای گروهی متعددی شرکت کرده است، اما آرزوی برگزاری نمایشگاهی انفرادی از آثار نقاشیاش را دارد، اما فکر میکند برگزاری نمایشگاه انفرادی در گالریهای مطرح، تا حد زیادی به عواملی خارج از استعداد هنری مربوط میشود و از اینرو برگزاری نمایشگاه در آیندهای نزدیک را بعید میداند.
نقاشی دیواری کار دیگری است که تا حد زیادی با تحصیلات او مرتبط بوده است، اما آنچه که او بابت این کار دریافت میکرد آنقدر کم بود که به باور او ارزش زحمتی که میکشید را نداشت. یکی دیگر از مشاغلی که او تجربه کرده و بیربط به رشتهاش نبوده طراحی لباس و برگزاری شو بوده است. دربارهٔ این کار میگوید: «خیلی کار خوبی بود، اما به درد کسی میخورد که سرمایهٔ آن چنانی داشته باشد چون کار باثباتی نیست و باید سرمایهای داشته باشی که اگر زمین خوردی بتوانی بلند شوی، اما من که سرمایهٔ چندانی نداشتم وقتی زمین خوردم، نتوانستم بلند شوم».
محبوبه بعد از «زمین خوردن» در طراحی لباس و برگزاری شوی لباس، تا مدتی مأیوس و افسرده میشود، تا اینکه با پیشنهاد یکی از آشنایان این بار در کافهای تازه تأسیس با حقوق ماهی هفتصد هزار تومان مشغول به کار می شود. میگوید «در کافه از مسئول بار سرد کار یاد گرفتم و پس از رفتن او به جای او مشغول کار شدم». ادامه میدهد «دلم میخواست تمام انرژیام را آنجا تخلیه کنم، هر چه کار و ساعات کار بیشتر، بهتر!» محبوبه محیط کار جدیدش را دوست داشت و گاه حتی اضافه کار هم میماند.
پس از شش ماه صاحب کار نگران از اجرا نکردن قانون کار در پرداخت حق و حقوق قانونی کارگران، تصمیم میگیرد قراردادهای جدید با کارکنان ببندد و با آنان جلسه میگذارد. محبوبه میگوید: «اواخر جلسه بود که رسیدم، دیدم از همه سفتههای سی میلیون تومانی گرفته است و همه بدون هیچ اعتراض و یا حتی پرسشی امضا کردهاند».
محبوبه میداند که نه تنها این سفتهها باید حداقل پشتنویسی شده باشند، بلکه چنین مبلغی واقعاً زیاد است؛ پس به کارفرما اعتراض میکند، کارفرما در برابر محبوبه کوتاه میآید و میپذیرد که هم مبلغ سفته را کم کند و هم آن را پشتنویسی کند، اما از محبوبه میخواهد تا چیزی از این گفتگو به دیگر کارکنان نگوید، محبوبه نمیپذیرد و او به این دلیل محبوبه را از کار اخراج میکند. محبوبه پیش از خروج با شرح ماوقع، از همکاران سابق خود میخواهد بروند و سفتهها را پس بگیرند… نهایتاً کارفرما میپذیرد مبلغ سفتهها را کم کرده و همهٔ آنها را پشتنویسی کند. اما در این میان، محبوبه کار خود را از دست میدهد!
او پشیمان نیست، فکر میکند این وظیفهٔ او بوده که به همکاران خود دربارهٔ مشکلاتی که ممکن است سفتهٔ سفید امضا به بار بیاورد بگوید.
محبوبه پس از مدتی در کافهای دیگر مشغول به کار میشود، اما وقتی کارفرما به قرار اولیه دربارهٔ ساعت کار پابند نمیماند و از او میخواهد روزی چند ساعت اضافه بماند، او آنجا را نیز ترک میکند. با او از شرایط کار در دیگر کافهها میپرسم، میگوید: «کافههایی که کمتر معروف هستند حقوقی به مراتب کمتر به کارکنان خود میدهند». از کافهای یاد میکند که برای صندوقدار حقوق ۵۰۰ هزار تومان در نظر گرفته است آن هم برای کار از ساعت ۹ صبح تا ۱۰ شب!
حقوق ماهی ۷۰۰ هزار تومان برای ۸ ساعت کار در کافه بدون بیمه و… به گفتهٔ او در شرایط موجود تا حد زیادی برای یک مسئول بار ایدهآل است. او میگوید سالندارها (کسانی که مسئول رزرو میز و… هستند) حداکثر ۶۰۰ هزار تومان در ماه حقوق میگیرند. به نظر او با گسترش کافهها در سطح شهر و در فقدان فرصتهای شغلی دیگر، کار در کافه به عنوان یک گزینهٔ در دسترس و در مجموع خوب، برای زنان مطرح است.
محبوبه گرچه احتمالاً به زودی در کافهای دیگر مشغول به کار خواهد شد اما هنوز امیدوار است روزی بتواند با دست و پا کردن سرمایهٔ مورد نیاز، نمایشگاه نقاشیای از آثار خود برپا کند.
مریم: تدریس در مدرسهٔ غیردولتی
معلمی به عنوان یکی از مشخصترین مشاغل زنانه ادامهدهندهٔ نقشهای سنتی زنان در خانواده است. به خصوص تدریس به کودکان و خردسالان همواره همسو با روحیههای زنانه و مادرانه تلقی شده است، تا آنجا که علیرغم تفکیک شدید جنسیتی در ایران، تدریس به پسران کلاس اولی، و حتی باقی مقاطع دبستان، در قبضهٔ معلمان زن است.
در سالهای اخیر با گسترش مدارس غیردولتی(غیرانتفاعی!) بازار کار دیگری به روی زنان گشوده شده است، بازار کار تدریس در مدارس غیرانتفاعی! شغلی با فشار کاری بالا برای زنان به خصوص زنان جوان فارغالتحصیل دانشگاهی که درهای دیگر مشاغل را به روی خود بسته میبینند. در کمال تعجب علیرغم حضور بیش از پیش افراد جویای کار در مدارس غیردولتی، تشکلهای صنفی معلمان، همچنان در قبضهٔ معلمان رسمی قرار دارد و بیحقوقی این بخش عظیم از معلمان نادیده گرفته میشود.
مریم، یکی از زنان جوانی است که در مدرسهٔ غیردولتی درس میدهد، حدود ۸ سال است که به تدریس میپردازد و از ۵ سال پیش معلم دبستانی غیردولتی است. با او دربارهٔ شرایط کاریاش به گفتگو نشستهایم.
مریم کارش را با تدریس خصوصی شروع کرد. اولین شاگردش پسر دبستانی یکی از آشنایان بود. آنقدر والدین شاگرد از نحوهٔ کار مریم راضی بودند که او را به دیگر دوستانی که به دنبال معلم خصوصی بودند معرفی کردند. مریم بعدتر در کنار تدریس خصوصی در خانه، به تدریس در آموزشگاه نیز میپردازد. سهم او از تدریس در آموزشگاه، فقط ۵۰ درصد شهریهای است که دانشآموزان میپردازند.
پس از مدتی مدیر آموزشگاه، مریم را به مدرسهای غیرانتفاعی که به دنبال معلم است، معرفی میکند. او بدون هیچگونه قراردادی با حقوق ماهی ۱۴۰ هزار تومان در مدرسهای غیردولتی مشغول به کار میشود. میگوید: «مدارس غیرانتفاعی عمداً دنبال معلمهای بیتجربه میروند، زیرا میدانند این معلمها فقط برای اینکه سابقهٔ کاریای برای خود دست و پا کنند، حاضرند با کمترین دستمزدها مشغول به کار شوند».
مریم دو سال در آن مدرسه میماند و پس از آن در مدرسهای دیگر مشغول به کار میشود. این بار هم دستمزد پیشنهادی به او ۱۶۰ هزار تومان است، اما با کلاسهای اضافهای که برمیدارد دستمزد او به ۳۶۰ هزار تومان میرسد. یک سال بعد وقتی مدیر مدرسه با افزایش حقوق او موافقت نمیکند، مریم آن مدرسه را ترک میکند و در مدرسهای دیگر مشغول به کار میشود، این بار در پایهٔ ششم و با دستمزد ماهی چهارصد و پنجاه هزار تومان. یک سال بعد (سال جاری) دستمزد او به ششصد هزار تومان میرسد.
در تمام این سالها مریم در کنار تدریس در مدرسه، تدریس خصوصی نیز کرده است. او از میان شاگردان مدرسه، کسی را به عنوان شاگرد خصوصی نمیپذیرد نگران از این که نکند گفته شود به اندازهٔ کافی در کلاس تلاش نمیکند؛ میخندد و میگوید: «مدیرها خوششان نمیآید، فکر میکنند دانشآموز را خودشان جذب کردهاند و باید تمام استفاده را خودشان ببرند». او هر روز دو جلسه تدریس خصوصی دارد، به عبارتی از ۸ صبح تا ۹ شب هر روز مشغول به تدریس است.
از مریم دربارهٔ عرف دستمزد در مدارس غیردولتی میپرسم، میگوید: «عرفی وجود ندارد، هنوز هستند مدارسی که دستمزد ۲۵۰ هزار تومان میدهند… وضعیت در مدارس اطراف رشت بدتر است، گاهی با حقوق ۱۵۰ هزار تومان معلمها در مدارس مشغول به کارند». دولت نیز نظارت خاصی در این ماجرا ندارد، گویا دولت ترجیح میدهد نظارت خود در مدارس غیردولتی را به سختگیری دربارهٔ حجاب منحصر کند.
مریم میگوید: «مدارس غیردولتی موظفند پرسنل خود را برای گزینش، به آموزش و پرورش معرفی کنند. این گزینش مداوم است و اگر گزارشی دربارهٔ یکی از معلمین به آموزش و پرورش برسد، معلم مزبور برای گزینش مجدد به آموزش و پرورش فراخوانده میشود». مریم خود از کسانیست که دو بار به گزینش رفته است. میگوید: «بار دوم به من گفتند گزارش شده است که حجابت را درست رعایت نمیکنی…»، ادامه میدهد «آنقدر جلسه بد پیش رفت که به گریه افتادم» و با خوشحالی میگوید: «خوشبختانه نهایتاً گزینش برای بار دوم نیز مرا تأیید کرد».
از او دربارهٔ بیمه میپرسم، میگوید «یک بار بازرس نمیآید بپرسد بیمه هستید یا خیر» امسال مدرسه، مریم را بیمه کرده است البته به این شرط که حق بیمهٔ کارفرما را نیز مریم بپردازد، مبلغی بالغ بر ۱۸۵ هزار تومان! مریم میگوید از همان ابتدا مدیر مدرسه ما را تشویق کرد که برویم و خود را بیمهٔ خوداشتغالی بکنیم، برای اینکه اگر بازرس بیاید، بگوید اینها خودشان را بیمهٔ خود اشتغالی کردهاند و نمیخواهند من بیمهشان کنم.
از او میپرسم آیا باقی همکارانش تمایلی ندارند که بیمه کارفرمایی شوند؟ میگوید: «از آنجایی که مبلغی که باید برای بیمهٔ خوداشتغالی بپردازیم به مراتب کمتر از بیمهٔ کارفرمایی است، آنها هم ترجیح میدهند بیمهٔ خوداشتغالی باشند. به نظرم تصمیم منطقیای میرسد، وقتی کارفرما سهم قانونی خود از بیمه را نمیپردازد، طبیعی است که پرسنل بین پرداختن ۸۰ هزار تومان و ۱۶۵ هزار تومان، ۸۰ هزار تومان را انتخاب کنند، مگر چقدر حقوق میگیرند که ماهی ۱۶۵ هزار تومان هم بابت بیمهٔ کارفرمایی بپردازند؟»
مریم خندهٔ تلخی میکند و میگوید: «مدیر ما خیلی زرنگ است… در پایان هر سال از ما امضای محضری میگیرد که همهٔ حق و حقوق قانونی خود را دریافت کردهایم و هیچ مطالبهای نداریم.» این علاوه بر سفتهٔ ۶ میلیونیای است که از مریم گرفته. به نظر میرسد مدیر مربوطه راه را برای هر گونه پیگیری قانونی توسط معلمان بسته است، هر چند به قول مریم «کسی هم پیگیری نمیکند، کافی است از مدیر شکایت کنی تا دیگر هیچ مدرسهای با تو قرارداد نبندد. آموزش و پرورش خودش معلمهای شکایتی را به مدیرها معرفی میکند!» سکوت می کنم. آموزش و پرورش صراحتاً در کنار کارفرما قرار گرفته است و چقدر جای تشکلهای صنفیای که از حقوق این معلمان نیز همچون حقوق معلمان رسمی دفاع کنند، خالیست!
همچنین بخوانید: زنان میان دو تیغهی کار خانگی و کار مزدی / مریم وحیدیان
منشیگری: داستان سحر
زنان در خانه اغلب دلمشغول برنامههای اعضای دیگر خانوادهاند؛ آنها باید بدانند که فرزندان چه ساعتی به مدرسه میروند و یا از مدرسه برمیگردند، چه روزهایی چه درسهایی دارند و چقدر برای آن درسها آمادهاند، شوهران چه ساعتی میرسند و… به زبان سادهتر، زنان مسئول هماهنگی برنامههای دیگر اعضای خانوادهاند، نقشی که در امتداد خود در بازار کار به منشیگری ختم میشود؛ شغلی که کمتر تردیدی در زنانه بودن آن وجود دارد. با سحر، زن جوانی که در یک شرکت مشاور منشی است به گفتگو نشستهایم.
سحر از معدود زنانی است که اطلاعات نسبتاً خوبی دربارهٔ حق و حقوق قانونی خود دارد. او معتقد است آگاهی از حق و حقوق قانونی میتواند مانع از تضییع حقوق توسط کارفرما شود و خود را موظف میداند که از حق و حقوق خود به عنوان بخشی از حقوق شهروندیاش آگاه باشد. سحر ۲۹ ساله و متأهل و حدود ۷ سالیست که شاغل است. او ۷ سال پیش در یک شرکت کامپیوتری با حقوق ۱۲۰ هزار تومان در ماه مشغول به کار شد. ساعت کاری او از ۹ صبح تا ۷:۳۰ عصر بود. سحر دو ماه در آن شرکت ماند. میگوید: «در آن سال حداقل حقوق ۳۰۰ یا ۴۰۰ هزار تومان بود. بین گزینههایی که داشتم این کار بهتر از بقیه بود.» اما بعد از دو ماه به خاطر این که کارفرما حقوقش را به موقع پرداخت نمیکرد آنجا را ترک کرد.
سحر در محل کار بعدی نیز با حقوق ۱۳۰ هزار تومان مشغول به کار شد و با ساعات کار طولانی. تا سال ۹۳ که حقوق او به ۴۷۰ هزار تومان رسید، در آن شرکت ماند. هنوز در آنجا کار میکرد که برای مصاحبه به شرکت دیگری مراجعه کرد و پذیرفته شد. این بار او در شعبهٔ رشت یک شرکت پخش دارویی معتبر که دفتر مرکزیاش در تهران بود مشغول به کار شد. سحر معتقد است همین که محل کار جدید شعبهٔ یک شرکت بزرگ بود باعث شد تا با او مطابق قانون کار رفتار کنند. از همان ابتدا بیمه باشد و دستمزدش بر اساس مدرکش تعیین شود. سحر بیش از یک سال در آن شرکت میماند تا اینکه شعبهٔ رشت تعطیل میشود و چند ماه بعد سحر در محل کار فعلیاش به عنوان منشی به کار مشغول میشود.
در محل کار جدید به او گفتند که با حقوق ۶۰۰ هزار تومان با او قرارداد میبندند، اما او موفق میشود دستمزد خود را تا ۷۵۰ هزار تومان بالا بیاورد و از همان ابتدا بیمه شود، در حالی که همکارانی دارد که بعد از گذشت چند ماه هنوز بیمه نشدهاند. سحر میگوید حالا دیگر حاضر نیست جایی کار کند که حق و حقوقش را به او ندهند زمان خیلی چیزها را تغییر داده است «الان در سی سالگی نمیخواهم فکر کنم این همه سال کار کردهام و هیچ آیندهای در برابرم نیست.» سحر آموخته است که بر سر حق و حقوق خود با کارفرما چانهزنی کند.
از مشکلات شغلش میپرسم، میگوید: «علیرغم این که کارفرما از من رضایت دارد، گاهی رفتارهایی غیر محترمانه از طرف کارفرما صورت میگیرد که بسیار ناخوشایند است». با همهٔ این دشواریها او کار کردن را دوست دارد، میگوید: «اگر خانه بمانم افسرده میشوم، بخش زیادی از کارم را دوست دارم، برخوردهای اجتماعی با آدمها را دوست دارم، اما یک روزهایی واقعاً دلزده میشوم». او ادامه میدهد «امورات زندگی به کار کردن من بستگی ندارد، اما اگر بروم سر کار، مستقلتر هستم». از او میپرسم شرایط نرمال کاری را چگونه توصیف میکند؟ می گوید: «دوست داشتم ساعت کاریام کمتر بود، کارفرما برخورد بهتری میداشت و دستمزدها سر وقت پرداخت میشد».
مربیگری مهدکودک، منشیگری، کار در کافه، معلمی در مدارس غیردولتی و… به این لیست میتوان مشاعل فراوانی را افزود، از دستفروشی و خدمتکاری در منازل که همیشه در مشاغل غیر رسمی بودهاند تا مشاغلی که به سرعت از بخش رسمی به غیررسمی ملحق میشوند، مانند تدریس در مراکز دانشگاهی و کارگری در کارخانهها. عمدهٔ این مشاغل که پازل بازار کار غیررسمی را میسازند، در قبضهٔ زنان است. بهبود شرایط این زنان که در چنبرهٔ ستم جنسیتی و طبقاتی گرفتار آمدهاند جز با ارادهای جمعی که از دل تشکلهای مستقل زنان برمیخیزد، امکانپذیر نخواهد بود.
این مطلب پیشتر در ماهنامه اجتماعی، فرهنگی گیلان اوجا منتشر شده است.