{{تا قانون خانواده برابر:}} مشاغلی همانند کارگری خانگی، پرستاری کودک یا فرد سالمند و … خدماتی هستند که خریدارانش در سال های پیشین بیشتر طبقات بالا یا متوسط بالای جامعه بوده اند. در سال های اخیر، با تغییر شیوه زندگی، فعال تر شدن زنان در عرصه های اجتماعی و شغلی، بالا رفتن معیارهای پاکیزگی منزل، گسترش الگوهایی که بر توجه بیشتر به رشد، نمو و تربیت کودکان تاکید می کنند و عدم رشد مناسب خدمات عمومی همانند مهدکودک ها و خانه های سالمندان با انتظارات رو به رشد جامعه از این خدمات، خانواده های طبقه متوسط هم به تدریج خریدار این خدمات شده اند.
کارگران این مشاغل به علت ماهیت فردی شغل خود و ساختار نامناسب اقتصاد ایران، از هیچ گونه امنیت شغلی برخوردار نیستند، هیچ نوع بیمه ای به این مشاغل تعلق نمی گیرد و هیچ نوع قراردادی محدوده و وظایف این مشاغل را تعیین نمی کنند. به علت ماهیت خانگی این مشاغل، بیشتر خانواده ها ترجیح می دهند کارگر زن داشته باشند. از سوی دیگر بیشتر این زنان مهارتی برای مشاغل دیگر کسب نکرده اند، شغل های خانگی از این دست در بیشتر موارد تنها راهی است که این زنان برای ادامه حیات خود و خانواده اشان می شناسند. اکثر آن ها همه و یا بیشتر مخارج خانواده اشان را خود به عهده دارند و بنا بر طبیعت روزمزدی این مشاغل (در بیشتر مواقع)، هر روزی که کار داشته باشند، پول هم دارند و هر روزی که به علت بیماری و یا دشواری های دیگر زندگی (که زندگی این زنان پر از دشواری است) نتوانند کار کنند، پولی هم برای خرج کردن ندارند. طبیعت ناامن این مشاغل عملا خانواده هایی را هم که خریدار این خدمات هستند، با دشواری مواجه می کند، چون عملا کارگری که هیچ تعهدی در کارفرمای خود برای ادامه شغلش نمی بیند، یاد می گیرد که او هم در مقابل، تعهدی به خریدار خدماتش نداشته باشد و ممکن است بدون هیچ توضیحی، ناگهان از ادامه کار، منصرف شود.
در زیر به زندگی چهار تن از این زنان نگاهی می اندازیم تا با دشواری های کار و زندگی آنان بیشتر آشنا شویم.
{{عالم، کارگر زن سالمند تحت فشار تبعیض های جنسیتی و سنی}}
عالم خانم، زنی 50 ساله است. او با وجود باریک اندامیش، بسیار بیشتر از سنش نشان می دهد، دندان های مصنوعیش از او مادربزرگی تمام عیار ساخته است. او مادر 5 فرزند است، دو دختر و 3 پسر. پسرانش یکی زندانی است، دیگری معتاد و تنها پسر سومش کار می کند. دو دخترش یکی به دلیل اعتیاد شوهرش از او طلاق گرفته و صاحب یک دختر 6 ساله است که هر دو با عالم خانم زندگی می کنند. دختر دیگرش ازدواج کرده و این طور که از صحبت های عالم خانم می توان فهمید، دامادش مرد سربه راهی است.
شوهر عالم خانم سال ها معتاد بوده است و چند سال پیش عالم و بچه هایش را ترک کرده، در روستای خودشان، با زن جوان تری ازدواج کرده و در حال حاضر از او صاحب چند فرزند است. تمام هزینه های زندگی به دوش عالم خانم است. او می گوید سال ها پیش پسرش که الان به جرم قتل زنی که به گفته عالم خانم می خواسته عروسش را به فساد بکشاند، زندانی است. پس عالم خانم در خانه ای کارگر بنایی بوده، یک روز زن صاحب خانه می خواسته پتوهایش را بشوید و پسر، مادرش را به او معرفی می کند و از آن به بعد عالم خانم می شود کارگر خانه. او خوشحال است که می تواند نان فرزندانش را بدهد گرچه مرتب از بدبیاری هایش ناله می کند. از اعتیاد پسرش، بدبیاری پسر دیگرش، و بداقبالی دخترش گله مند است. با وجودی که با زحمت بسیار، زندگی خود و فرزندانش را تامین می کند اما می گوید از دامادش، پنهان کرده است که خانه مردم کار می کند. او هم مثل بیشتر زنان و مردان کارگرخانگی، کارفرمایانش را در میان روابط پیدا می کند. مثلا خانه خانمی کار می کند، اگر او از کارش راضی باشد، او را به دوستان و فامیل خود که نیاز به کارگر دارند معرفی می کند و بدین ترتیب این شبکه گسترده می شود.
عالم خانم که به گفته خودش هیچ خیری از شوهرش به او و بچه هایش نمی رسید، اواخر به این نتیجه رسیده بود که بهتر است از او جدا شود تا شاید بتواند از کمک های اندکی که کمیته امداد به زنان سرپرست خانوار می کند، بهره مند شود. آن زمان تازه صحبت یارانه ها شده بود و عالم خانم شنیده بود که اگر بتواند از شوهرش جدا شود، آن گاه یارانه ها را به او می دهند. بنابراین عزمش را جزم کرده بود و بالاخره با کمک فرزندانش، شوهرش را متقاعد کرد که او را طلاق دهد.
او سال ها پیش در منزل یکی از کارفرمایانش از چهارپایه به زمین افتاده و دستش شکست. به گفته خودش، کارفرمایش پول زیادی برای مداوای دست او خرج کرد اما دستش، دست نشد. به همین دلیل او توانایی برخی کارها را از دست داده است و کارهایی مثل پاک کردن شیشه برایش دشوار شده است، امری که موجب شده، برخی از مشتریانش ترجیح بدهند کارگر جوان تر و سالم تری را استخدام کنند. مسئولیت مالی زیادی بر دوش عالم خانم است، اجاره خانه، تهیه غذا، جهاز دخترش که به تازگی با مرد دیگری نامزد شده و تهیه دیه زنی که توسط پسرش به قتل رسیده است. هزینه هایی که برای پرداخت برخی از آن ها عالم خانم مجبور است هر روز تن و جانش را فرسوده تر سازد.
{{نرگس، مسئول تأمین هزینه های زندگی، بی نصیب از پول یارانه ها}}
نرگس خانم زنی 37 ساله است. او زنی کوچک اندام است و با سن کمش صاحب 5 فرزند است که بزرگترین آن ها 22 ساله است. پسر بزرگش دانشجوست، پسر دومش معتاد است و همین دومی به گفته خودش روزگار او و بقیه فرزندانش را سیاه کرده است. سه دخترش، یکی پیش دانشگاهی است، دیگری راهنمایی و سومی هم دبستانی است. به گفته نرگس، شوهرش هیچ مسئولیتی در تامین مخارج خانواده به عهده نمی گیرد و همه مخارج زندگی با اوست؛ خرج تحصیل بچه ها، خورد و خوراک روزانه و خرج دوا و دکتر که در زندگی او، هزینه قابل توجهی است. خودش بیماری ام اس دارد، پسر بزرگش ناراحتی قلبی دارد، دختر بزرگش بیماری افسردگی دارد و کوچکترین دخترش از سوء تغذیه شدید رنج می برد.
با وجود بیماری که روز به روز تاب و توان را از او می گیرد، او مجبور است هر روز کار کند. طبیعت کارش هم همین است، او می گوید اگر زیاد هم با مشتریانش بدقولی کند، به دنبال کارگر خوش قول تری می گردند و او مشتریانش را از دست می دهد.
به مخارج زیاد زندگی نرگس، هزینه های سرسام آور گاز و برق هم اضافه شده است. او می گوید برای خانه 50 متری او در جاده ساوه، قبض گاز 110 هزار تومان آمده است. این در حالی است که یارانه های او و 5 فرزندش یک راست می رود به حساب شوهری که هیچ مسئولیتی در تامین هزینه های زندگی به عهده نمی گیرد. به گفته او، قانون جدید زندگی او را سخت تر کرده است، پول قبض ها را او باید بدهد و از پول یارانه ها هم او و فرزندانش بهره ای نمی برند. گرانی هم که روز به روز زندگی را برای او و افراد شبیه او سخت تر می کند.
{{معصومه، زنی افغانی زیربار تبعیض ملی، جنسیتی و طبقاتی}}
معصومه دختری 27 ساله و افغانی است. او در 17 سالگی توسط خانواده اش به مردی افغانی، شوهر داده می شود. به گفته معصومه مرد مشکل مالی نداشت، اما به شدت خشن و بداخلاق بود. او پس از 7 سال زندگی پر از خیانت و خشونت، بالاخره از شوهرش جدا می شود. اما نه ازدواجش در جایی ثبت شده است و نه طلاقش و با این که 3 سال از جدایی آن ها می گذرد، هر از چندگاهی، شوهر سابقش مزاحمش می شود، به باد کتکش می گیرد و او هیچ فریاد رسی برای دادخواهی ندارد. به گفته معصومه هر بار که به کلانتری مراجعه کرده است، به جای این که به شکایتش رسیدگی شود، به او گفته می شود چرا در ایران است و چرا به کشورش بر نمی گردد.
خانواده نرگس پس از طلاق، او را به میان خود راه نداده اند و او با وجود این که تنها با لباس تنش از خانه شوهرش بیرون آمده بود، مجبور می شود، خودش زندگیش را اداره کند. سال اول با دوستی، خانه مشترک می گیرد و در جایی مشغول به کار می شود. پس از مدتی از کار بیکار می شود. به بنگاه های کار مراجعه می کند و یک روز او را به عنوان نگهداری از سالمند، به خانه ای می فرستند. او تعریف می کند که مرد که سن و سالی از او گذشته بود و معصومه می توانسته جای نوه او باشد، از او تقاضاهای جنسی داشته است و او به ناچار کارش را ترک می کند. او می گوید نه تنها در کار احساس امنیت روانی ندارد، بلکه به هنگام اجاره خانه، هم معمولا خودش را متاهل جا می زند و یا قرارداد را به نام مادرش تنظیم می کند تا صاحب خانه و بنگاهی فکر کنند که او متاهل است و یا به همراه مادرش زندگی می کند.
معصومه مدتی پرستاری کودکی را به عهده داشت، اما افسردگی ناشی از زندگی دشواری که پشت سر گذاشته، مزاحمت های گاه و بیگاه شوهر سابق، احساس بی پشتیبانی در کشوری که محل تولد اوست، اما هرگز او را از آن خود ندانسته است و هر گاه که به حمایت نیاز داشته است، کسانی که برای دادخواهی به آن ها مراجعه کرده است، او را به کشوری حواله داده اند که به جز محل تولد والدینش، او هیچ آشنایی با آن جا نداشته است، باعث شده است که او نتواند به شغلش ادامه دهد. موقعیت نامطمئن کار و زندگی در کشوری که در آن متولد شده است، حقوق پایین، اجاره خانه بالا و بی حقوقی کامل او به عنوان یک زن افغان، او را به جایی رسانده است که امید چندانی به آینده ندارد و زندگیش را روزمرگی ای پرکرده است که امروز را با فکر به فردایی نامطئن به سر می کند.
{{ثریا، زنی از طبقه متوسط و قربانی چند همسری}}
ثریا بر خلاف زنان دیگر دیپلمه است، خانواده ای که از آن برخواسته است به اقشار میانی جامعه تعلق دارند. او که 45 سال سن دارد، دارای دو فرزند دختر و پسر است که هر دو به دانشگاه می روند. ثریا نیز به مانند عالم و نرگس شوهر بی مبالاتی دارد که در زندگی مسئولیت چندانی به عهده نمی گیرد و چند سالی است که زنی جوانتر را صیغه کرده است و زن و فرزندانش را ترک کرده است. همه مسئولیت زندگی به عهده ثریا است. او که زیر بار اجاره خانه و مخارج بالای زندگی و شهریه دانشگاه فرزندانش، کمر خم کرده است، گاه ناچار است از خانواده اش برای تامین بخشی از مخارج کمک بگیرد. امری که برای او و فرزندانش چندان آسان نبوده است. ثریا در این مدت به کارهای مختلفی پرداخته است، از کار در آژانس با ماشین اجاره ای گرفته تا سبزی پاک کردن برای مردم، از بنداندازی در آرایشگاه ها تا نگهداری از سالمند و کودک. اما هم ماهیت نامطمئن این مشاغل و هم نیاز به پول شدید برای تامین مخارج کمر شکن زندگی، مانع از آن شده است که مدت طولانی در هر یک از این مشاغل دوام آورد. دشواری بیشتر ثریا این است که به طبقه ای میانی تعلق دارد. او اگر چه درآمدی برای تامین هزینه های شیوه زندگی طبقه متوسطی ندارد، اما معاشران خود و فرزندانش، شیوه ی زندگی ای را به او تحمیل می کند که مجبور است با سیلی صورت خود را سرخ نگهدارد و آبرو داری کند. امری که فشار زندگی را بر او بیشتر می کند. او نیز بار حضور شوهری بی مسئولیت را بر دوش دارد. او اگر چه از شوهرش مدت ها بی خبر بوده است اما هر گاه که به نهادهای حمایتی مانند کمیته امداد و بهزیستی برای کمک مراجعه کرده است با این عنوان که او زنی شوهر دار است، هر نوع کمکی از او دریغ شده است. حتی برای ثبت نام یارانه ها نیز او به دلیل شوهر دار بودن نتوانست به موقع ثبت نام کند. به همین دلیل او ناچار شده است درخواست طلاق بدهد تا شاید بتواند بی حضور سنگین مردی که «ریاستش بر خانواده» مخل آسایش خانواده است، اندکی از فشار زندگی خود بکاهد.
نداشتن امنیت شغلی، نداشتن هیچ گونه تامین اجتماعی، کار دشوار و حقوق پایین، نداشتن امنیت روانی در محیط کار آن طور که در زندگی معصومه شاهدش بودیم، نابرابری های حقوقی در زندگی خانوادگی و … باعث شده، اکثر این زنان هیچ امیدی به آینده نداشته باشند و کارشان، تنها کاری است که اندکی از مخارج روزمره اشان را با آن تامین و در عوض جسم و جانشان را در آن فرسوده می کنند. کاری روزمزدی که در آن از مرخصی هیچ خبری نیست، حتی مرخصی استعلاجی. کاری که نه منزلتی برای صاحبش به ارمغان می آورد، به طوری که عالم خانم از دامادش شغل خود را پنهان نگاه می دارد و نه تامین مالی و آرامش روانی. جسم و جان در کاری فرسوده می شود که هیچ به فرد شاغل نمی بخشد جز مزدی که تامین کننده نیروی او برای کار فردا نیز نیست. روند فرسایشی ای از این دست نمی تواند برای هیچ کدام از طرفین معامله تدوام مثبت داشته باشد. حتی خریداران این نیروی کار که گاه مجبورند در نبود امکانات مناسب نگهداری کودکان، کودکان خود را به دست نیروی کاری بسپارند که به دلیل شرایط ساختاری حاکم بر زندگیشان، توان جسمی و روحی لازم برای نگهداری کودکان را ندارند.