بیدارزنی: فروردین که به انتها میرسد گیلان حال و هوای تازهای پیدا میکند. علاوه بر زیباییهای طبیعت، دیدن زنان و مردانی که برنجکاری را آغاز کردهاند؛ جنبوجوشی را به فضای روستا میآورد. اما حضور مردان، همین چند روز است تا زمین را که در اثر سرمای زمستان خشک شده؛ رام کرده و آمادهاش کنند که نشاهای کوچک برنج در آن بنشیند. اما نشاکاری دیگر کاری مردانه نیست. وجین اول و دوم را هم باید زنان انجام دهند. از چند درصدی از زمینهای دارای کشت مکانیزه که بگذریم، بقیه زمینها منتظر زنانی هستند که پیوندی دیرین با یکدیگر داشتهاند.
در این میان زنان کارگری هستند که امرار معاش برایشان تنها از طریق کار روی زمینهای دیگران میسر است. این دسته از زنان کارگر، دوباره توسط سرگروهها و زمینداران دیده میشوند. پردههایی در سطح شهر و روستا دیده میشود که شماره تلفن دادهاند برای کارگر زن و افسوس که چشم هیچ مسئولی یا این پردهها را نمیبیند و یا اگر هم شماره تلفنها را دیده هرگز نمیاندیشد که این زنان کارگر چه کسانی هستند؟ شرایط کاریشان چطور است؟ آیا از بیمه برخوردارند؟ دولت چه وظیفهای در قبال این کارگران دارد؟ آیا در میان همه کشمکشهای سیاسی و وعدههای انتخاباتی، حتی وعدهای هم برای بهتر شدن شرایط کار به این زنان داده شده یا اساسا اینقدر مهم نبودهاند که کسی حتی در این حد هم توجهی به آنان داشته باشد؟
برای پاسخ به این سوالها وارد دنیایشان میشویم. دنیایی که از دور پر از رنگ و زیبایی است؛ اما درون آن حکایتهایی دردناک دارد. به روستای نرکه حوالی املش میرویم؛ که به خاطر رسیدن فصل بهار، جنبوجوش کار در آن آغاز شده است. سراغ یکی از زنان کارگر میرویم. میگوید «ساعت کاریشان از ساعت ۷.۵ صبح تا ۷.۵ عصر است. در قبال روزی ۴۰ تومان دستمزد و در این میان دو ساعت هم وقت ناهار دارند. اگر راهشان نزدیک باشد که به خانه میروند؛ وگرنه با یک غذای مختصر و یا نان و پنیر روز را میگذرانند.»
کارگران معمولا طبق قانون کار باید تسهیلاتی را از صاحبکار دریافت کنند. اما مشکل این زنان این است که قانون وجود این کارگران را نادیده گرفته و قانونی برایشان نوشته نشده است. مرخصی زایمان و نحوه نگهداری از کودک، برای این زنان وجود ندارد. گویی اینها وظایفی زنانه هستند که خود زنان باید چارهای برای آن بیندیشند. زن کارگر، در پاسخ به سوال ما؛ که در هنگام بارداری هم کار میکنید، میگوید: «بله زن حامله هم میآید؛ وقتی احتیاج به پول دارد، وقتی شوهر معتاد دارد. زن حامله اگر کسی را نداشته باشد؛ مجبور است بیجار[۱] کار برود. نشا میرود، وجین میرود … حتی کارخانه چای میرود. من زن حاملهای را دیدهام که وسط روز دردش گرفت، دستش را توی گل مشت میکرد تا درد را از سرش واکند، تا غروب کار کرد، همان شب زایمان کرد. صاحب بیجار گفت: فلانی صورتت گل انداخته! خبری هست؟ میگفت: نه خبری نیست. میترسید روانهاش کنند خانه، مزد آن روز را نیمه حساب کنند!»
درباره نگهداری از کودکان نیز اضافه میکند: «بچهها را میگذارند خانه و میروند سر بیجار. چارهای ندارند. بچه توی گهواره میماند تا برگردی. سالها پیش دختربچهی یک نفر توی هالانه دستمالش به گردنش پیچید انقدر تقلا کرد تا خفه شد، مادر سر بیجار دیگری داشت کار میکرد، بچهاش مرد، هنوز هم کار میکند.»
زنان کارگر مجبورند اینگونه رفتار کنند تا نشان بدهند کارایی فوقالعادهای دارند؛ زیرا معیار سنجش کارفرما و سردستهها برای انتخاب کارگر زن همین قدرت است. با یکی از سردستهها راجع به معیار انتخابشان به گفتوگو پرداختیم که جواب داد: «معمولا زنان بین سن سی تا پنجاه سال برای این کار انتخاب میشوند. ولی سن مسئله مهمی برای انتخاب نیست و کارایی کارگر مهم است. کارگری که کارایی بالاتری داشته باشد، امکان انتخابش بیشتر است.»
سرگروهها معمولا مرد هستند. در یکی دو سال اخیر زنان برای سرگروه شدن پیشقدم شدهاند؛ اما طی این سالها مردان، زنان را برای کار سازماندهی میکنند و بابت آن از صاحبکاران پول دریافت میکنند و این خود شغلی مردانه است که از رنجی زنانه سر برآورده است. شغلی که هیچ نظارتی بر آن نیست و هیچ مسئولیتی نیز ندارد. سردسته در پاسخ به سوالات ما گفت: «هیچگونه نظارتی از هیچ نهادی در کار ما وجود ندارد و ما هم به هیچ کسی پولی پرداخت نمیکنیم. دهیاری یا شورا، هیچ زمانی حتی وقتی اتفاقی افتاده باشد هم ما را بازخواست نکردهاند.» او همچنین درباره مسئولیت شغلشان ادامه داد: «هر گونه اتفاقی که حین کار برای کارگر پیش بیاید یا تصادفی که بین راه پیش آمده باشد؛ مسئولیتش با خود کارگر است. سرگروه یا صاحبکار هیچگونه مسئولیتی در اتفاقهای حین کار ندارند.»
زن کارگر در پاسخ به این سوال که مسئولیت اتفاقهای پیشآمده با کیست میگوید: «با خودش. کسی که زنها را بیمه نکرده به سردسته یا صاحبکار هم مربوط نیست؛ خودش باید برود دوا و درمان کند، پولش را هم از جیب خودش میدهد.»
عدم وجود بیمه که وی به آن اشاره میکند؛ معضلی است که زنان کارگر را بیش از حد دچار بحران میکند. کارفرما حتی در کارهای ساختمانی نیز باید پروژهاش را بیمه کند تا کارگر روزمزد برای اتفاقات پیشآمده بیمه باشد؛ اما کارگر زن که در شالیزار کار میکند شامل این قانون نیز نشده و عرف هم پرداخت هزینههای درمان را به شخص ضعیف محول کرده است. علاوه بر اتفاقاتی که میتواند برای کارگران در مسیر و حین کار پیش آید، بیماریهای زیادی نیز این زنان را تهدید میکند؛ بیماریهایی که به خاطر عوارض ناشی از ده ساعت کار روزانه در مزرعه است و درگیری با انواع کودهای شیمیایی که ابتدا سلامت شالیکار را نشانه گرفته است و بعد از آن سلامت جامعه را. زنی کارگر از این بیماریها گلهمند است و میگوید: … «موقع وجین انگشتهای دست و پای آدم تیل فیرشه[۲] میشود، خیلی دردناک است؛ ولی باید با همان دست کار کنی. علت آن از سم و کود شیمیایی است. قدیم نبود. الان علفکش میزنند. کار وجین راحتتر شده؛ اما این بیماری دست و پای آدم را اذیت میکند. اما وقتی مجبوری باید بروی با همین دست کار کنی. سردسته انتظار دارد برویم.»
برای علت این بیماری سراغ پزشکی در روستا میرویم که بیمارانش را اکثرا همین زنان تشکیل میدهند. او نیز بیماری فوق را تایید کرده و میگوید: «نام رایج این بیماری در گیلکی «تیل فیرشه» است. این بیماری همان التهاب اطراف ناخن است که به دلیل تشکیل آبسه درد شدیدی دارد و تا خارج شدن کامل چرک، این درد ادامه خواهد داشت. به دلیل استفاده از سموم شیمیایی و در نتیجه ضعف سیستم ایمنی در جدارههای ناخن و با تسهیل نفوذ مواد خارجی، میکروب وارد بدن فرد شده و باعث بروز این بیماری میشود. شالیکاران برای درمان این بیماری، سابقا از دارویی که خود آن را «سیا دوا» مینامیدند استفاده میکردند.»
در گفتوگو با پزشک متوجه میشویم که بیماری از طریق کود شیمیایی، تنها یکی از انواع بیماریهایی است که زنان به آن مبتلا میشوند و در حقیقت حوزه بیماریها گستردهتر است. پزشک انواع بیماریها را اینگونه توضیح میدهد: «زنان با دو نوع بیماری در این مزارع مواجه هستند. یک نوع بیماری که از قدیم وجود داشته است و متاسفانه یک نوع از این بیماریها در سالهای اخیر مشاهده شده که منجر به مرگومیر خاموش نیز میشود. یک گونه از بیماریها، بیماریهای مفاصل بودند که به دلیل ویژگیهای سیستم هورمونی زنان و یائسگی، اغلب زنان شالیکار با آن مواجه بودهاند. اصولا به دلیل سنگین بودن کار و ایستادن طولانیمدت در گلولای شالیزارها و…، زنان همواره در معرض فرسایش مفصلی قرار دارند؛ که این مسئله از قدیم نیز وجود داشته است. مشکل دیگری که برای زنان شالیکار ایجاد میشود مشکل گوارشی است. این زنان به علت خم شدن طولانیمدت در حین فعالیت کشاورزی خود دچار برگشت غذا میشوند که میتواند منجر به سرطان مری و ناراحتیهایی دیگر در ناحیه معده گردد. چرب و حجیم بودن غذاهای مصرفی این کشاورزان با این توجیه که از انرژی و مقاومت بیشتری در برابر سختیهای کار برخوردار باشند، این مشکلات و بیماریهای گوارشی را دوچندان خواهد کرد».
«یکی دیگر از بیماریهایی که اخیرا شایع شده است بیماری تب برنج است. این بیماری که از طریق مدفوع گربه قابل انتقال است، به دلیل آلوده بودن گربهها و انتقال این آلودگی به آبهایی که در شالیزارها موجودند، به بدن کشاورزان منتقل شده و آنها را دچار مشکل میسازد.»
البته وی نظارت مسئولین را برای پیشگیری از بیماری مؤثر میداند؛ ولی افسوس که نظارتی در کار نیست.
زنان شالیکار نیز از این بیماریها شاکی هستند. آنان در گذر زمان این دردها را حس کردهاند: «۱۵ سال بعد دیگر کمردرد داری، درد پا و درد زانو داری؛ ولی اگر احتیاج داشته باشی بازهم کار میکنی. ما همه عمرمان را کار کردیم. من از مردها هم بیشتر کار کردهام. تا ظهر برنج میبریدم، بعدازظهر برنج بار میکردم، شب در کندوج[۳] برنج را درز میکشیدم. کشاورزی ما همهاش مریضی و بدبختی است. هیچکدام از زنهای ما الان سالم نیستند، همه کمردرد و آرتروز گردن دارند. مرض عفونی میگیرند. یکی از زنها برای ادرار کردن نشسته بود و زالو وارد بدنش شده بود. دکتر رفت و برداشتند. خیلیها عفونت داخلی میگیرند.»
پزشک نیز حرف زنان را تایید میکند: «شایعترین این بیماریها آرتروز یا همان ساییدگی مفاصل است که مهمترین دلیل بروز آن زایمانهای متعدد زنان کشاورز و همچنین کار سنگین کشاورزی است؛ که نهایتا ساییدگی مفاصل را در پی خواهد داشت. شایعترین مفصلی که به این عارضه دچار میشود زانو است. از گروه بیماریهای زنان نیز، به انواع عفونتهای واژینال و از بیماریهای عمده نیز همانطور که قبلا اشاره شد بیماریهای قلبی ناشی از فشار و سنگینی کار را میتوان برشمرد.»
کارگران اما برای درمان بیماری فرصت و البته پول کافی ندارند. پزشکی که سالها با این زنان زندگی کرده میگوید: «یکی از دلایل عمدهای که باعث تجویز مسکّنهای قوی و داروهای کورتوندار، از طرف پزشک برای کشاورزان (بهویژه شالیکاران) میشود، خواست خود بیمار مبنی بر درمان سریع است. به جهت اینکه متاسفانه کشاورز فرصت کافی برای گذراندن دوره درمان و استراحت را ندارد و در صورت عدم درمان سریع و از دست دادن فرصت کار کشاورزی، درآمد یک سال خود را از دست خواهد داد و این مهم باید مدنظر سازمانهای مسئول قرار گیرد تا اگر فردی دچار بیماری شد با خیال آسوده بتواند دوره درمان را طی کند؛ نه اینکه علیرغم آگاهی از اثرات مخرب مصرف مسکّنها و داروهای قوی، تنها به دلیل نوع زندگی و وابستگی به کار کشاورزی مجبور به خطر کردن و از دست دادن سلامتی خود باشد. البته این موضوع باید در سطح کلان بررسی شود و نمیتوان با نگاه منطقهای از پس این مشکلات برآمد.»
این نگاه کلان که پزشک به دنبال آن است، وجود ندارد. نگاهی که این بیماریها را ببیند و برای پیشگیری از آنها در حد برگزاری کلاس آموزشی در خانه بهداشت روستا یا توجه بیشتر به این زنان اقدام کند. پزشک، معاینه زنان قبل و بعد از شالیکاری را پیشنهاد میکند؛ اما اذعان دارد که خود نیز هیچ اقدامی در این زمینه مشاهده نکرده است.
زنان برای پیشگیری از این دردها دست به دامن مواد مخدر شدهاند تا اندکی از رنجشان بکاهند و با این مسکّن قوی بتوانند ساعات بیشتری را کار کنند؛ زیرا هنگام بیماری هم مرخصی استعلاجی برایشان وجود ندارد: «کسی که درآمدی ندارد، هر طور شده تحمل میکند. کدئین میخوریم، تریاک میخوریم تا خلاصه طاقت بیاوریم، یکسره برویم بیجارکار. چون موقع نشا، هنوز اول بهار است و هوا سرد است. پا توی آب است، دست توی آب است، غروب تمام بدن آدم خیس است، تا خانه رفتن آدم لرز میکند…»
هر انسانی بعد از سالهای مشخص کار باید بازنشسته شود؛ اما این شغل، بازنشستگی ندارد؛ تا زمانی که دولت اقدامی جهت بیمه این کارگران نکرده است. با توضیحات پزشک، شالیکاری باید جزو مشاغل سخت شمرده شده و به دلیل فرسودگی بالا، افراد در زمان کوتاهی باید بازنشسته شوند؛ اما این زنان باید کار را ادامه دهند نه تنها در مزارع برنج بلکه هر جا که صاحبکاری پیدا شود که خواهان کارگر ارزان و فارغ از قوانین کار باشد. از کارگر زن میپرسیم چقدر از سال کار میکند، میگوید: «زنی که گرفتار باشد، بیپول باشد، از اول برنجبینی[۴] تا آخرسر کار میرود. اگر بیجارهای املش تمام شد؟ میرود آستانه، لشت نشا و … زنی که مجبور است کار کند راه دورهم میرود. زنی که شوهرش معتاد است، خودش میخواهد آبروداری کند، میرود کارخانه چای میان مردها کار روزمزد میکند.»
زنانی که شرایط کاری عادلانه ندارند و در هنگام بارندگی و بیماری نیز مجبور به کارند. بیماریهایی که به گفته پزشک به دلیل سموم شیمیایی، افزایش سن نیروی کار و آلودگی آب رودخانهها و محیط افزایش یافته است. این زنان گاه با معضل دیگری هم روبهرو هستند که کمتر از آن صحبت میشود. آزار جنسی در محیط کاری که هیچ نظارت قانونی بر آن، در کار نیست. سردسته در پاسخ بهمواجهه با چنین مسئلهای میگوید: «مواردی از این دست در روستاهای اطراف اتفاق افتاده که زنان موضوع را برملا کردهاند. در کل زنان کارگر در اینگونه موارد اتحاد خوبی با یکدیگر دارند و صاحبکار را رسوا کردهاند. موضوع را به ما اطلاع میدهند. ما هم دیگر کارگری به آن کارفرما نمیدهیم و به سرگروههای دیگر هم اطلاع میدهیم که برای آن صاحبکار کسی را نفرستند. کلا موضوع از همین طریق پیگیری میشود و پیگیری دیگری از طریق نهاد مسئولی وجود ندارد. ما هم تنها کاری که میتوانیم بکنیم طرد کردن آن صاحبکار است و خود زنان او را بیآبرو میکنند.»
زن کارگر از عدم توجه مسئولین شاکی است. پزشک چاره را در اقدامات جدی و پیگیر مسئولین میداند و ما در انتها به اتحاد زنان میاندیشیم؛ اتحادی که در مواجهه با آزار جنسی نشان میدهند، همان اتحادی که باعث میشود کارگر بیتجربه و جوان را در میان بگیرند، تا صاحبکار متوجه ضعف او نشود. شاید همین اتحاد زنان بتواند راهکاری باشد برای بیشتر دیده شدن و بتواند قانون را وادار کند که سکوت خود را بشکند و از زنانی حمایت کند که بیماری، رنج و ستمی مضاعف بر آنان رفته است.
* این مطلب پیش از این در شماره ۱ نشریه گیلان اوجا منتشر شده است. به دلیل نزدیکی به زمان دروی برنج و عبور از فصل کار در بیجار (نیمه فروردین تا نیمه مرداد)، باز نشر میدهیم.
[۱] برنجزار، شالی، شالیزار
[۲] عارضهای که با التهاب شدید نسج کنار ناخنها در انگشتان دست و پا ظاهر میشود و تدریجا با آبسه و چرکی شدن بافت همراه است.
[۳] کَندوج، واژهای است گیلکی که با نامهای دیگر محلی در نقاط مختلف گیلان و غرب مازندران از آن نام برده میشود و سازهای است که شالیکاران شمالی از آن برای نگهداری و انبار کردن ساقههای شالی استفاده میکنند.
[۴] دروی برنج