بیدارزنی: رمان «مرگ آن را تلخ مینوشد[۱]» نوشته وَجدی الکومی نویسنده مصری از نگاه یک امدادگر به بازگویی نارضایتیهایی میپردازد که در بطن جامعه مصر وجود داشتند و نهایتا به «انقلاب ۲۵ ژانویه» سال ۲۰۱۱ در این کشور منجر شدند؛ اعتراضات و اعتصابهای کوچک و بزرگِ کارگران و دانشجویان که در گوشه و کنار مصر برپا بودند و با سرکوب گسترده پلیس امنیت مواجه میشدند. امدادگران برای مداوای زخمهای مجروحین از راه میرسیدند؛ مجروحین و مصدومینی که باید وجودشان توسط امدادگران انکار میشد و هیچ خبرنگار و روزنامهنگاری از آنها عکس و خبری مخابره نمیکرد.
«زمان اعتصاب و تظاهرات، آمبولانسها در میدانهای بزرگ مستقر میشوند. امدادرسانان در این مواقع حضوری فعال دارند تا آمادهی هرگونه درگیری شدید میان تظاهرکنندگان و پلیس باشند». «هنگام شروع هرگونه درگیری و وقوع شکستگی شدید در گردن، کتف، آرنج و پاها در اثر ضربات باتوم، امدادگران بهسرعت با برانکارد به راه میافتند تا همهی زخمیها را ببرند، پیش از آنکه دوربینهای خبرنگاران و افراد وابسته به سازمانهای حقوقی فیلم و عکس از آنها بگیرند».
وجدی الکومی با بازگویی جزئیات زندگی اقشار ضعیف جامعه خشم آنها را از حکومت سرکوبگر مصر به تصویر میکشد. اقشار فرودستی که در محلههای حاشیهای و خانههای کوچک جای داده شدهاند؛ مجموعه بلوکهایی که سازمان عمران و شهرسازی در اطراف شهر و در وسط بیابان بدون هیچ امکانات رفاهی ساخته است. «هدف از ساختن این ساختمانها سکونت کارگران منطقهی صنعتی بود؛ چون آنها داشتند برای مدینه فاضله برنامهریزی میکردند، بنابراین، این کارخانهها و خانههای مسکونی کارگران را انتهای شهر ساختند. بلوکها را بدون پنجره یا بالکن ساختند. تصور کن که در اتاقی زندگی کنی که دیوارهایش طوری ساخته شده که نمیتوانی آفتاب را ببینی یا سیگاری دود کنی».
نویسنده در لابهلای فصلهای داستانش علاوه بر کارگران و دانشجویان از قشر فرودست دیگری نیز سخن میگوید که در چهاردیواری خانهها محبوس شدهاند و امدادگران زمانی بر بالین آنها حضور مییابند که بسیاریشان نفسهای آخر را میکشند. زنانی که بازوهایشان توسط شوهر یا پدرانشان خرد شده است. از طبقه سوم یا چهارم به پایین پرتاب شدهاند یا گردنهایشان آنقدر فشار داده شده است که دیگر قادر به نفس کشیدن نیستند. وجدی الکومی از جامعهی مردسالاری پرده برمیدارد که ضرب و شتم و خشونت خانگی علیه زنان در آن تعریف نشده است و امدادگران موظف هستند در گزارشهایی که به وزارت بهداشت تحویل میدهند از این خشونتها تحت عنوان «شوخیهای زن و شوهری» یاد کنند.
«از ورودی تنگ و کوتاه خانه وارد میشویم. بعد از آن از پلههای سنگی شکسته بالا میرویم… مرد در آستانهی در به انتظارمان ایستاده. لباس گشاد و کهنهی درازی به تن دارد که آغشته به لکههای سرخ رنگ زیادی است. به ما اشاره میکند که منتظر بمانیم. توی آپارتمانش پنهان میشود. ناگهان مرد برمیگردد در حالی که روی دستانش عروسکی دراز به شکل انسان دارد. لباس زنانهی گشاد که آنهم آغشته به رنگ قرمز تند است تن عروسک کرده و سرش را با دستمال موی سر بسته است.
در مقابل این صحنه که با یک دست عروسک را بهطرف ما دراز کرده و در دست دیگرش کلت کهنهی متعلق به پلیسی قدیمی در فیلمی سیاه و سفید است، زرد میشویم. مرد وقتی میبیند رنگ از رویمان پریده میگوید:
ببریدش، با گلوله توی سینهاش زدم ولی فکر کنم هنوز نفس میکشد.»
رمان «مرگ آن را تلخ مینوشد» از مردمی حرف میزند که همانند نعیم امدادگر و خانوادهاش که به سرطان روده مبتلا هستند، به بیماری فراگیری آلوده شدهاند. بیماریای که نسل به نسل به پیر و جوان، زن و مرد منتقل میشود. «سرکوب و اختناقی» که مردمان مصر محکوماند آن را با بوی گندی که میدهد، مانند کیسههای حاوی پسماندههای نعیم و خانوادهاش، در طول زندگیشان با خود حمل کنند یا برای رهایی از آن «تلخی مرگ» را بنوشند و طعم آزادی را بچشند.
[۱] مرگ آن را تلخ مینوشد نوشته وجدی الکومی ترجمه کریم پورزبید/ نشر افکار