بیدارزنی: در روزهایی هستیم که عزم جهانی برای مقابله با خشونتی که نیمی از جمعیت جهان به خاطر زن بودن به اشکال مختلف با آن روبه رو هستند، شکل گرفته است. خشونتهایی که دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. همینکه زن باشی کافی است که خود را برای مواجه با آنها آماده کنی.
در نهمین روز این کارزار جهانی، دخترکم زنگ در را میزند. چهرهاش شادتر و خندانتر از همیشه است. کاغذی در دست دارد و با هیجان آن را جلوی صورتم میگیرد. بالا و پایین پریدنش نمیگذارد نوشتهی روی کاغذ را درست بخوانم. کاغذ را از دستش میگیرم و نگاهی سریع به آن میاندازم. مسئولان مدرسه در چند خط کوتاه توضیح دادهاند که دستور آمده که جشن تکلیف دانش آموزان کلاس سوم بهجای اردیبهشت در آذرماه برگزار شود و از والدین میخواهند که در جلسهای که بهمنظور هماهنگی برای جشن ترتیب دادهشده حاضر شوند. چشمم روی کلمه آذرماه متوقف میشود؛ چه تصادفی!
دخترک میبیند فکری شدهام و بیدرنگ میپرسد: مامان خوشحال نشدی؟ من دیگه بزرگ شدم.
لبخندی زورکی میزنم و سرم را به بالا و پایین تکان میدهم؛ اما میترسم که کلمه بر زبان بیاورم چون اگر کلمهای حرف بزنم دیگر نمیتوانم جلودار سؤالهایش باشم. ناشیانه بحث را عوض میکنم و میخواهم که برود دست و رویش را بشوید تا ناهار بخوریم.
شب وقتی برای آخرین بار کنار تخت دخترک میروم تا پتویش را برای چندمین بار رویش بکشم، گفتگوهای ذهنیام تمامشده و با خود کنار آمدهام؛ فردا در جلسه شرکت میکنم اما دخترک در جشن شرکت نخواهد کرد…
هوا آفتابی است و دختران همه کیفور. بهخصوص دخترهای کلاس سومی دورهام میکنند و مثل چکاوکهای سرخوش پشت سرهم میگویند: خاله سلام، خاله سلام…
وارد اتاق جلسه میشوم طبق معلوم چند مادر نشستهاند و خبری از پدرها نیست. جلسه شروع میشود و مسئول برگزاری جشن با مقدمهای کوتاه صحبتهایش را آغاز میکند. از سن حساس دخترها و اینکه ۹ سالگی مقدمه نوجوانی است، برایمان میگوید. درنهایت از ما میخواهد که مبلغی برای تهیه چادر سفید، سجاده و تاج گل و بقیه ملزومات جشن بپردازیم. سپس از ما میخواهد که اگر سؤالی داریم، مطرح کنیم. دستم را بالا میگیرم و میپرسم که آیا شرکت در جشن برای همه بچهها اجباری است؟ جواب میدهد اگر والدین مسلمان باشند بله و برای سایر ادیان الهی اجباری نیست؛ و ادامه میدهد که الحمدالله همه بچههای مدرسه ما مسلمان هستند. دوباره میپرسم: حتی اگر مسلمان باشند میتوانند در جشن شرکت نکنند؟ اخمی به پیشانی میاندازد که بیشتر نشانگر تعجب است تا ناراحتی و میگوید: چرا؟ همه پدرها و مادرها آرزو دارند دخترشان را در لباس زیبای تکلیف ببینند و از بزرگ شدن آنها شاد شوند. مگر شما نمیخواهید دخترتان در این جشن شرکت کند؟ با قاطعیت میگویم: نه!
ناگهان چندین سر بهطرف من برمیگردد. نگاهها همه حیران و پرسان است.
میگویم: نه نمیخواهم و کاش هیچ دختربچهای در ۹ سالگی در چنین جشنهایی شرکت نکند؛ و آرام دلایلم را برایشان بازگو میکنم. از آذرماه میگویم و از این ۱۶ روز نارنجی و از اینکه چند دختربچه در دنیا از حق تحصیل محروم هستند و در چه مناطقی از دنیا و ایران اندام جنسی دختران را ناقص میکنند و چه آمار وحشتناکی از دخترانی داریم که عروسکهایشان را به مادرشان میسپارند و به خانه بخت میروند؛ حتما به آنها هم میگویند بزرگ شدهای! زمزمهها بلند میشود و خانم معلم پرورشی میگوید: خوب این جشن چه ربطی به اینکارهای غیرانسانی دارد که در جاهای دیگر انجام میشود. این یک جشن آسمانی است. دختران ما لباس سفید میپوشند و از آلودگیها دوری میکنند و با چادر سفید و تاج گل به فرشتههای کوچکی میمانند که قصد تقرب به خدا را دارند. مادران همچنان زمزمه میکنند و حرفهای خانم معلم را تایید میکنند.
از آنها میخواهم فقط لحظاتی به حرفهایم گوش کنند. از آنها میخواهم لحظاتی ظواهر این جشن را فراموش کنند و به هدف اصلی این مراسم که گذاشتن تکلیفی سنگین بر دوش ظریف و نحیف این کودکان است فکر کنند. چند تا از مادرها ساکت شده و گوش میکنند اما اکثر آنها اعتقاد دارند قضیه آنقدرها هم جدی نیست و این یک جشن ساده و فرمالیته است؛ اما وقتی میگویم که از نظر ما این فرمالیته است اما قانون نظر دیگری دارد و از روزی که یک دختر ۹ سال قمری را پشت سر بگذارد با یک زن چهل ساله در برابر قانون برابر است، سکوت میکنند و گوش میدهند. سکوتشان ترغیبم میکند که بیشتر بگویم. از اینکه یک دختر ۹ ساله اگر دست به سرقت بزند یا در یک حادثهای باعث قتل کسی شود همانند یک بزرگسال به جرمش رسیدگی خواهد شد میگویم و ادامه میدهم کودک چه پسر و چه دختر تا ۱۸ سالگی کودک است و تکلیفی ندارد جز درس خواندن و بازی کردن. ما مادران حتی بعد از هیجده سالگی نیز فرزندان خود را بچه میپنداریم و از آنها مراقبت میکنیم. مسئولیتی بیش از توانشان بر آنها تحمیل نمیکنیم پس چرا بهراحتی به استقبال جشنی میرویم که هدفش تحمیل تکلیفی فرای توان و ظرفیت دخترانمان است.
به نظر میرسد مادران قانع شدهاند اما میگویند شرکت نکردن در جشن تکلیف چارهی کار نیست. عمیقا با آنها همدلم اما شاید بتوان با شرکت ندادن دخترانمان در این جشن، قدمی برداریم برای آگاه کردن مادران و پدران برای خشونتی پنهان که در ظاهری زیبا و فریبنده علیه دخترانمان اعمال میشود. شاید جشنهای اینچنینی جای خود را به کارگاههایی بدهند که دختران را با حق و حقوقشان آگاه کند و راههای مراقبت از بدن و مصونیت از آزارهای جنسی و خیابانی را که در سالهایی نهچندان دور با آن مواجه خواهند شد، به آنها بیاموزد. بلکه بتوان در آیندهای نزدیک با کمک روانشناسان دورههای آمادگی بلوغ برای دختران در مدارس برگزار کرد تا ترس از بلوغ و قاعدگی جای خود را به شناخت درست دختران از بدنشان بدهد. کارگاهها و کلاسهای آموزشی که بهشدت جای خالی آنها در مدارس بهخصوص مدارس دخترانه احساس میشود.