بیدارزنی: نمایشگاه گروهی نقاشی و چیدمان «هرگز زنی را به این نام نمیشناختم» با ارائه آثاری از احسان برآبادی، ستاره بهبهانی، صنم قربان زاده، نگار فدایی، امید معصومی از یکم الی یازدهم مرداد ماه در گالری دنا به نمایش در آمد.
در این نمایشگاه بیشترین توجه را آثار احسان برآبادی برمیانگیخت. او با استفاده از قوطیهای کبریت تابلوهایی از زنان خلق کرده بود که معنای ضمنی «سوختن زنان در فرهنگی مردسالار» را به تصویر میکشید. در اولین تابلو، قوطیهای کبریت حاوی تصویر زنانی است که روی صورتشان خطاطی شده است و وسط تصویر کاملاً سوخته است. تابلوی بعدی تصویر زنان چادری است که صورت هیچکدامشان نسوخته اما در وسط تابلو تصویر بزرگی از پیرمردی با عینک قرار دارد که روی صورتش سه کبریت در ابعاد بزرگ قرار گرفته است. تابلوی بعدی از تصاویر دانش آموزان دختر تشکیل شده که تنها چشمهایشان پیداست و صورتهایشان باندپیچی شده است و مشخص است که صورتهایشان سوخته است و در وسط تصویر کبریتهایی سوخته شده قرار دارند. همگی این دختران متحدالشکل لباس پوشیدهاند که میتواند نشان از یک دست خواهی زنان از منظر فرهنگ مردسالار و حاکمیت باشد. دخترانی کوچک همه محجبه که آینده یکسانی میتواند در انتظارشان باشد تا فراتر از نقش مادری و همسری در جامعهای مردسالار نروند.
تابلوی بعدی با پیشزمینهی قرمز از تصاویر زنانی داخل قوطی کبریت ساخته شده است که خندان هستند و جنینی در وسط تابلو نقاشی شده است. قرمزی تابلو میتواند سمبل عشق، خون، پریود و زندگی باشد که از زن سرچشمه میگیرد. تابلوی دیگر نیز بزرگتر از بقیه است و از تصاویر زنانی داخل قوطی کبریت تشکیل شده که چهرههایشان شطرنجی شده است و در جاهایی از تصویر آینههایی شطرنجی وجود دارد.
تابلوهای برآبادی واقعیتی در مورد زنان را به تصویر میکشد زنان در جامعه مردسالار محجبه و غیر محجبه در نهایت وضعیتی یکسان دارند. حضور قدرتمند مرد و کبریت در تابلوی دوم و فقدان آن در تابلوهای بعدی و جایگزینی با سوختگی رابطهای تنگاتنگ با مردسالاری را به تصویر میکشد. حضور کبریتهای سوخته در تابلوها میتواند نشانی از زنانی باشد که قربانی فرهنگ مردسالار جامعه شدهاند. از دیگر سو کبریت فضایی است محدود و تنگ که میتواند راوی چارچوب تنگ تعریف شده از هویت زن در جامعه مردسالار باشد.
اگر صورت را به عنوان سمبلی از هویت هر فرد (زن) در نظر بگیریم تأکید بر سوختگی صورت به نوعی نشاندهندهی از بین رفتن شخصیت و هویت زن در جامعه مردسالار است. مردسالاری تصویری ساختگی از زن ارائه میدهد و این سخن دوبوآر را به خاطر میآورد که هیچکس زن زاده نمیشود بلکه زن میشود، این تابلوها نیز میتواند استعارهای از وضعیتی باشد که زن در جامعه با آن دست به گریبان است.
حضور جنین روی تصویر زنان نشانی از ادامه وضعیت برای زنانی است که به دنیا آمدهاند یا متولد خواهند شد. گویا از نظر هنرمند مرد مادری سرآغاز و پایان هر زنی است. در تابلوی آخر شاهد حضور زنانی به ظاهر شاد هستیم که صورتشان مشخص نیست و تصاویر از پیکسل هایی تشکیل شده است و حتی آینه که به نوعی سمبل شناخت است نیز در این تابلو شطرنجی شده و به نظر قادر نیست تصویری واضح را بازنمایی کند. گویی در فرهنگ مردسالار ابزارهای شناخت زنان دستکاری شدهاند و زنان نمیتوانند به واقعیت وجودی خود دست یابند.
اما آنچه میتواند در این آثار تأمل برانگیز باشد به نوعی قربانی نشان دادن زنان است در حالی که با همه محدودیتهایی که جامعه برای زنان قائل است باید گفت زنان پویاترین قشر در ایران هستند و تلاش میکنند محدودیتهای موجود را از سر راه خود کنار بزنند.
زنان در یکی از تابلوهای برآبادی گویا بین سنت و مدرنیته واماندهاند که به نوعی همان واماندگی ایرانیها در این وادی را نشان میدهد. در این تابلو زنان ظاهری امروزی دارند اما روی صورتشان آثاری از طلسم دیده میشود هرچند به نوعی در نگاه اول برای نگارنده ردی از تابلوهای شیرین نشاط زنده شد اما در برخی تصاویر گویا شخصیت زن مترادف با شیطان یا جادوگری به نمایش درآمده بود. البته هنرمند در مصاحبهای گفته است قصدش نشان دادن این بوده است که زنان در این زمانه همچنان اهل فال گرفتن هستند. مسلماً هنرمند مرد درکی از ناامنی که زنان در جامعه ایران دارند، ندارد؛ چرا که این فهم کمک میکند به مردان تا متوجه شوند چرا زنان در قرن ۲۱ هنوز فال میگیرند. نداشتن آیندهای مطمئن به واسطه قوانین و جامعهای که از زنان حمایت کند آنان را به سمت فال گرفتن سوق میدهد. در جامعهای که هیچ اطمینانی از فردا وجود ندارد ممکن است افراد فرودستتر به طلسم و فال متوسل شوند.
در تابلوهای دیگر این نمایشگاه زنان همه غمگینبودند. هیچ یک از آنان لبخندی بر لب نداشت حتی در آثار صنم قربان زاده که زنان در موقعیتهای شادتری قرار دارند و حتی در یکی از آنان که زنی در کنار مردی مشغول دست افشانی است رنگ مایهها تیره است که نوعی غم را به ذهن متبادر میکند.
تابلوی دیگری که توجه را جلب میکند از تصاویر زنی تشکیل شده است که از یک سیر درخودماندگی رنج می برد و تکرار از ویژگی این تابلوست که نشان میدهد زن یک مسیر مشخص را پشت سر گذاشته و باز به نقطه اول رسیده است.
تابلوهای امید معصومی نیز روایتی مرد گونه از زنان دارند. در تابلویی از او زنان بیشتر به مثابه اغواگر به تصویر درآمدهاند، هرچند که اغواگری منشائی مردانه در این تابلو دارد و به نظر میرسد این مردان با ظاهری مردانه (سبیلهای اغراقشده) این هویت را به زنان بخشیدهاند.
تابلوهای ستاره بهبهانی هم ذهن را درگیر میکنند. یکی زنی است که فرزندی را در آغوش دارد و صورتش از غم مچاله شده و دیگری زنی است که روی قلبش کتابی قرمز در دست دارد اما او نیز مغموم است. گویا زنان در نقشهای مختلف خود، ناشادند، در عشقورزی زن مکدر است در مادری در همسری و همه اینها ناشی از نقشهایی است که به او تحمیل شده است نگاه مردانی که زن را درک نمیکنند و این فضای ذهنی متفاوت زن و مرد است که این سرنوشت را برای زن رقم زده است. زن و مرد درک مشخصی از عشق ندارند و زن در عشقورزی گویا بازنده است. تفاوت نگاه مردان این وضعیت بغرنج را برای زنان رقم زده است. مادری نیز وقتی مرد در کنار زن نیست و در تابلوها زن پیوسته به جنین و کودک پیوند زده شده است مسلماً در وضعیت استیصال قرار میگیرد.
بیانیهای نامرتبط
متنی که به عنوان بیانیه نمایشگاه نوشته شده بود با حال و هوای نمایشگاه در تعارض بود. در این متن نویسنده مرد خاطر نشان کرده بود: ناپایداری ذاتی هویت، زیر پای مفاهیم سنتی هویت سیاسی را خالی میکند و از آنجاکه نه ماهیت ذاتی زنانهای وجود دارد و نه هویت ثابتی که اصطلاح مذکور بر آن دلالت کند، نمیتوان از وجود مقولهی امر زنانه حرفی به میان آورد. زنانگی به واسطهی مفهوم پیچیده، متکثر، تجربه پذیر و عصیانگر خود، جای مردانگی و امر مردانه را در دنیای پستمدرن میگیرد و باید به خاطر داشت این مفهوم نیز باید در محیطی همراه باتجربههای گوناگون، بههمریخته و متکثر، ذهن را مورد هجوم خود قرار دهد و نه در محیطی منظم، آرام و ساده. دیگر زنانگی برچسب بیولوژیکیِ حاصل از سلطه و قدرت نیست، بلکه میتواند یک سوژه را فارغ از مشخصههای زیستشناختی در برگیرد.
اما آنچه در دنیای امروز رخ میدهد بخصوص در جوامعی مانند ایران که بین سنت و مدرنیته درجا میزند، واقعیت بیانگر چیز دیگری است و خیلی زود است که برایش نسخه پستمدرن نوشت و از منقضی شدن شکلگیری هویتها فارغ از سلطه و قدرت گفت. اگر هویتها مستقل از قدرت و سلطه بود زنان به تصویر کشیده شده در تابلوی برآبادی همچنان فال نمیگرفتند! هویت همچنان سیاسی است و به همین دلیل است که برگزار کننده نمایشگاه بیانیهای بیربط مینویسد تا خودش را از فمینیست بودن بری بداند.
این بیانیه و سخنان هنرمندان در مصاحبههای انجام شده گویا تلاشی است برای گفتن این که ما فمینیست نیستیم. به نظر میرسد تبلیغات منفی حاکمیت علیه فمینیستها ترسی از بیان فمینیست بودن و بیان مسائل زنان در جامعه ایجاد کرده است. اگر مردم عادی هراسی از فمینیست بودن داشته باشند قابل قبول تر است تا هنرمندانی که علیالقاعده قرار است با آثار خود دیگرگونه اندیشیدن را به دیگران بیاموزند.
همچنین نام نمایشگاه نامی نیست که با آثار عرضه شده متناسب باشد. شاید عنوان «زنی که هنوز نمیشناسم» نامی بهتر بود چرا که مردسالاری از شناخت واقعی هویت زن ناتوان مانده است، البته تلاش پستمدرن برای فهم زن به تبع نامی اینچنینی نیز برای نمایشگاه به ارمغان میآورد.