بیدارزنی: «تاریخ مذکر» کتابی است مشتمل بر دو بخش که در بخش اول تحت عنوان همین نام به بررسی تشتت فرهنگ در ایران پرداخته و در بخش دوم آن تحت عنوان «فرهنگ حاکم و محکوم»، ذیل ۲۷ عنوان، گریزی بر جنبههای مختلف ادبیات، هویت، هنر، اجتماع و فرهنگ زده است. بنا بر گفتهی خود نویسنده «تاریخ مذکر» رسالهای است در رد پدیدهای به نام «تاریخ مذکر» در شرق، بهویژه ایران دوران سلطنت؛کتابی که براهنی به خاطر آن و چند نوشتهی دیگرش از جمله مقالهای دربارهی مرگ جلال آل احمد به زندان رفت. کتاب در سال ۱۳۴۹ نوشته شده اما به دلایلی، که عمدتاً به خاطر مطالب موجود در بخش پایانی کتاب است، زیر چاپ نرفت. باوجود این به محبوبترین کتابهای زیرزمینی دورهی خود تبدیل شد و بعدها در سال ۱۳۹۳ توسط انتشارات نگاه به چاپ چهارم نیز رسید.
متن زیر با ایمان و اعتراف بر تواناییها و آثار بیبدیل نویسندهی شهیر آن، با اساس قرار دادن بخش اول این کتاب به بررسی منتقدانه این اثر پرداخته است. لذا لازم میدانم پیش از آغاز به دو نکته مهم اشاره کنم؛ اول این که پیش از مطالعه هر نقدی بر هر مخاطبی لازم است تا اثر مورد نقد را به دقت مطالعه کرده و بر نقاط ضعف و قوت آن که طبیعت امر هر اثری است واقف باشد. به خصوص زمانی که مورد بحث شخصی چون رضا براهنی است که از بنیانگذاران دیدگاه پستمدرنیسم در ادبیات، منتقد خوشذوق و نویسنده ی بیهمتای عصرمان است. دوم این که بدون شک هر خوانندهی منصفی بر این نکته واقف است که نقد یک اثر به معنای چشمپوشی بر نکات مثبت دیگر آن نیست. بنده نیز با اذعان و اعتراف بر جنبههای کلیدی و آموزندهی این اثر به نقد تنها بخشهایی از آن پرداختهام که به نظرم جای اما و اگر داشت.
با توجه به اینکه محتوای کتاب، عمدتاً خارج از حیطهی مطالعاتی بنده بود، لذا به خود اجازه نقد محتوایی نمیدهم و آن را به ادیبان و تاریخدانان وامیگذارم و کتاب را از منظر محتوایی نه رد میکنم و نه تأیید. هرچند در حیطهی اطلاعات محدودم در حوزه تاریخ و ادبیات احساس کردم بیش از حد در مورد حضور زنان در این دو حوزه منفیبافی شده باشد. اگرچه بنده نیز پایاپای نویسنده از صمیم قلب معتقدم نه تنها در حوزهی تاریخ و ادبیات بلکه در سایر حوزهها، از سیاست گرفته تا هنر، زنان حاشیهنشینترین افراد حاضر هستند و آنقدر شواهد و قرائن بیشمارند که کسی جرئت انکار و تکذیب ندارد.
در اثر مذکور اگرچه نویسنده از عدم حضور زنان گله و شکایت کرده که بیجا نیز نیست، لکن به دلایل آن اشارهای نکرده و تنها به ذکر موارد پرداخته است. از سوی دیگر سایهی سنگینی از ناامیدی و منفیبافی در سرتاسر اثر مشاهده میشود که از همان ابتدا مشهود است و تا انتها خود را بهعنوان یکی از ویژگیهای بارز اثر پیش میبرد. اما همانگونه که اعتراف کردم به دلیل خارج از حیطهی مطالعاتی بودن بنده دست به بررسی محتوایی اثر نخواهم زد، اما امید آن را دارم که فعالین حوزه ادبیات نیز نظرات خود را در این زمینه بهتفصیل ارائه دهند. اگرچه به دلیل گره خوردن شخصیت رضا براهنی با مسائل هویتی و سیاست، کمتر کسی تاکنون منصفانه در مورد این شخصیت بزرگ لب به سخن گشوده است.اما نقد من به «تاریخ مذکر» دلایل دیگری دارد که ذیلاً عرض خواهم کرد؛
تلاش برای نشان دادن تبعیض {مذکر بودن تاریخ} با تبعیض و اجحاف در حقوق سایر اقشار و استفاده از ادبیاتی احساسی و گاه توهینآمیز در حق سایرین. ویژگیای که در پشت جلد کتاب تلویحاً از آن بهعنوان دلیل شهرت و محبوبیت رضا براهنی یاد شده است:
«…نقدهایش در دههی چهل در مجله فردوسی او را انسانی رک و بیپروا شناساند و باعث شهرتش شد..».
در اثر مرز باریکی بین رک و بیپروا بودن با توهین و تحقیر وجود دارد که در بخشهایی از این کتاب عبور از این مرز توسط نویسنده به چشم میخورد. نویسنده دست به تحریر کتابی زده است که در ظاهر در مقام اعتراض به مردانه بودن تاریخ و ادبیات پرداخته اما در باطن هر آنچه با کلیشههای ذهنی اش در تضاد بوده و توان هضمش را نداشته یا مورد قبول و پسندش نبوده، با همین ادبیات بیپروایش به باد توهین و تحقیر گرفته است. در زیر مصادیقی از این توهینها را میتوان دید.
«شعر هومر که به نظر میرسد مردی است از نظر جنسی سالم، با شعر سافو که زنی همجنسباز است فرق میکند»[۲].
در ادامه و در همین صفحه مینویسد: «…این حرف دکتر رحیمی را به هیچوجه در مورد فرخی نمیتوان قبول کرد که شعر فرخی به دلیل اینکه برای هموسکسوالیته سروده شده، بیارزش است. چرا که شعر فرخی دعوت به انحراف جنسی نیست، همانقدر که شهر نظامیدعوت به عشق سالم نیست.»
لطفاً در متنهای بالا به کلمات سافوی همجنسباز، هومر از نظر جنسی سالم و هموسکسوالیته به مثابه انحراف جنسی دقت بفرمایید. جناب براهنی با استناد به کدامین مدرک و دلیل از هموسکسوالیتهها بهعنوان منحرفان جنسی یاد میکنید؟ کدامین افراد در دیدگاه جنابعالی از نظر جنسی سالم به شمار میروند؟ چگونه میتوانید در کتابی که در آن بهنقد مذکر بودن تاریخ پرداختهاید از کلمه سخیف و خار کنندهای چون همجنس باز استفاده کنید؟! به نظر میرسد زنان همجنسگرا نیز بهاندازه زنان از نظر جنسی سالم به گفتهی شما، به یک اندازه در تاریخ مردانهای که ذکر فرمودهاید غایب هستند و حتی بیشتر! حال بگذریم که ذهن شخصی هیچکسی نمیتواند معیار سالم یا ناسالم بودن و مصدر صدور حکم و توهین گسترده به اقشار مختلف از جمله همجنسگرایان باشد.
در جای دیگر این کتاب آمده است:
«عجیب اینجاست که در تواریخ فارسی، سخن از غلامان هست ولی سخن از زنان به مفهوم دینامیک کلمه نیست….به هر طریق غلامان خواه به امیری رسیده باشند و خواه نرسیده باشند، اهمیتشان در طول تاریخ از زنان که بدون تردید نیمیاز جمعیت هر نسل را تشکیل میدادند به مراتب بیشتر بود، چرا؟»[۳]
در این بخش نویسنده از خواننده سوال کرده است که چرا در تاریخ باید اهمیت غلام از زن بیشتر باشد؟ نگاه تحقیرآمیز به غلام و پایین آوردن شأن و مقام او به خاطر طبقه اجتماعی ای که به آن تعلق دارد، که خود از مورد تبعیض قرارگرفتگان و تحقیرشدگان زمان خود بودند جای بسی تأمل و تعجب دارد. سرنوشتی مشابه که یقهی زنان را هم به همان اندازه گرفت. عده ی مظلوم دیگری که به زور به بردگی گرفته میشدند و زندگیشان به تاراج میرفت. اکنون بعد از سالها باز مورد تحقیر قرار میگیرند، این بار توسط روشنفکران قرن ۲۱.
در جایی دیگر مینویسد:
«البته در تمام این شرایط از زن گذشتهی ایرانی بحث میکنیم که لااقل به شهادت قصههای کهن، زن خانه دار خوبی بوده، عطوفت و پاکی سرش میشده و لااقل از حس فداکاری برای اطرافیانش لبالب بوده، زن شهرنشین حتی از این صفات ساده انسانی هم دارد عاری میشود؛ از غرب یک لجام گسیختگی بی حد و حصر آموخته است و پس از آنکه چادر را کنار گذاشته، خیز برداشته است در بی اصالت ترین هیأتها تا خود را به صفوف مقدم زنان با فرهنگ جهان برساند…»[۴].
در متن بالا صفات انسانی برای یک زن به این شکل وصف شده است: زنی که خوب خانهداری کند، عطوفت و پاکی سرش شود و فداکار باشد! و نویسنده بر سر زن شهری فریاد میزند که ابتدا چادر را کنار گذاشت و سپس به تقلید از غرب بیبند و بار شد!
گویی معیار اعتبار امور ذهن کلیشهای نویسنده است و هر آنچه از دایره خطوط ذهنیاش تخطی کند بیاعتبار و لایق قضاوت است. اگر نویسنده، « زن خانهدار فداکار چادری» را مطلوب میداند پس خارج شدگان از آن مشتی لجام گسیخته بیاصالتی بیش نیستند!
اما توهینها به اینجا و تنها به زنان و غلامان ختم نمیشود، قضاوت پای خود را از خطوط شخصیترین و حساسترین حوزهی زندگی افراد نیز فراتر میگذارد. نویسنده این بار مذهب افراد را نیز بینصیب نمیگذارد.
خوب به جملهی زیر دقت کنید و اولین چیزی را که برایتان تداعی میکند با صدای بلند تکرار کنید؛
«اگر مذهب یهود با تمام ترکیبات گونه گون و وسواسهای اصیل و غیر اصیل قومیخود نخستین تز بزرگ مذهبی در خاورمیانه بود، مسیحیت که از دنده چپ همین مذهب یهود به پا خاسته بود، در طول تاریخ، آنتی تزی بود که …»[۵].
بله، مسیحیت از دنده چپ یهودیت خلق شده تا علیه ایدهآلهای مذهب یهود به ویژه ایده آلهای اقتصادی آن مبارزه کند. آیا شما نیز به مثابه من یاد روایت آفریده شدن زن از دنده چپ مرد افتادید؟!
اما این آفریده شده از دنده چپ یهود «از آنجایی که خود نوعی سیستم حکومت دنیوی بود، پس از تثبیت در اروپا، موجب شد قرون وسطی با تمام تیرگی و ظلمتش بر اروپا حاکم گردد»[۶].
اما قضاوتش به یهودیت و مسحیت منتهی نمیشود و این روند تا بیانصافی به عرفان و تصوف و حتی مارکسیسم نیز پیش میرود و تا اثبات اسلام به عنوان تنها مذهب قابل قبول و بدون اشکال ادامه پیدا میکند. او در نقد غیرمنصافه از تصوف مینویسد:
«تصوف در دورانی از تاریخ ایران، از نظر فرهنگی عنصری ضد اسلامی بوده و به دلیل ضد اسلامی بودنش، ضد اجتماعی نیز بوده است»[۷]
«تصوف روحیه ای منفی آفریده، اسلام روحیهای مثبت…و ما اگر مغرض نباشیم روحیه مثبت را برخواهیم گزید»[۸]
«تصوف در اصل پشت به زندگی دارد و به مقدرات اجتماعی و تاریخی مردم بی اعتناست»[۹]
«تصوف ذاتاً مفید نیست»[۱۰]
در همین بخش از کتاب، آنچنان خشم وجودم را میگیرد که برای لحظاتی کتاب را میبندم و از خواندنش منصرف میشوم. نویسندهای که به خود اجازه میدهد این چنین سبک زندگی افراد را مورد قضاوت قرار دهد، انسانها را به خاطر طبقه اجتماعی و گرایشات خاص جنسی ایشان تحقیر کند، اعتقادات مذهبی افراد را به چالش بکشد واقعاً تا چه حد ارزش مطالعه و صرف وقت را دارد حتی اگر براهنی بزرگ باشد؟!
برای لحظاتی خودم را جای نویسنده میگذارم تا بتوانم نگرش او را به مسائل مذکور بهتر درک کنم. از خود میپرسم رضا براهنی کیست و چه دلایلی سبب نوشتن اثری با این مضمون از او شده است؟!
رضا براهنی متولد تاریخی طلایی است. سالروز تأسیس شکوهمند فرقه دموکرات آذربایجان در تبریز؛ ۲۱ آذر ۱۳۱۴، نویسنده، منتقد و شاعری آذربایجانی است که در ۱۰ سالگی شاهد تأسیس حکومت سیدجعفر پیشه وری بود. او از پایه گذاران کانون نویسندگان ایران و رئیس سابق انجمن قلم کانادا است. از خانوادهای فقیر که شاید بعدها در شکوفایی اندیشه چپ در او بی تأثیر نبود، اما چپگرایی که در حمایت انقلاب مینویسد و طی نامهای به آقای خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامیایران پیروزی انقلاب بزرگ ایران را آرزوی قلبی خود میداند، شخصی که بعدها به مخالفان نظام و حمایت کنندگان جنبش سبز تبدیل می شود، نشان می دهد که در برخورد با مسائل اجتماعی دگم اندیش نیست و به راحتی میتواند متناسب با شرایط دست به تصمیم گیری بزند. ویژگی ای که به نظر میرسد در بعضی مواقع حالت افراط به خود میگیرد و او را متهم به بلاتکلیفی می کند.
رضا براهنی همیشه یک پایش در سیاست گیر بوده است، در سال ۱۳۵۶، برندهی جایزه بهترین روزنامه نگار حقوق انسانی شد، بعدها به خاطر حمایت و نوشتههایش از زبان مادری به پانترکیست بودن متهم می شود اما در پاسخ بهاین که طرفدار شاخه افراطی جریان هویت طلب است یا نه، خیلی صادقانه موضعش را اینگونه مشخص میکند: من از این غلطها نمیکنم!
و برای اقناع بیشتر طرفدارانش در مصاحبه با مجله مهرنامه، سعی میکند یکی به میخ و یکی به نعل بزند، مصاحبهای که بعد از آن باعث افت شدید محبوبیت براهنی در میان همزبانانش شد: «فارسی زبان رسمیو مشترک همه ایران است و زبان فوقالعاده شاهکاری است که من نویسنده ی آنم، ولی از زبان مادری خودم هم دفاع میکنم و ابداً به تجزیه اعتقادی ندارم». شخصی که میگوید، حاضر است برای تمامیت ارضی ایران اسلحه در دست بگیرد و برای آن بجنگد، شخصی که اعلام میکند به خاطر حرف زدن از آزادی بیان نمیتواند منکر زبان مادری افراد شود؛ این فکر را در مخاطب ایجاد میکند که اگر در مورد آزادی بیان حرف نمیزد و به عنوان یکی از شخصیتهای حقوق بشری در سطح دنیا مطرح نبود و تنها به عنوان یک نویسنده شناخته میشد، آیا این اجازه را داشت که منکر زبان مادری افراد شود؟ حرفی که او را بیشتر تبدیل به یک ژستمن[۱۱] کرد.
شخصی که با همین سیاستِ به نعل و میخ زدن چوب دو سر طلا شده است و گاه از سوی ایران پرستان و گاه از سوی هویتطلبان آذربایجانی مورد انتقاد شدید قرار گرفت.
شخصی که با سخنرانی اش در حمایت از زبان مادری در سازمان ملل اعلام کرد که زبان فارسی تنها زبان یک سوم کل جمعیت ایران است و همین بهانهای شد تا پان ترکیست بودن نیز بر گنجینهی افتخاراتش اضافه شود و بعد از آن شروع به دفاع از زبان فارسی و اعلام شیفتگی بهاین زبان بکند تا از هجمهی توهینها علیه خود بکاهد. اما در این مسیر آنچنان تند میرود کهاین بار از طرف دیگر دیوار میافتد و به جای آوردن دلایل منطقی سعی میکند مخاطبش را با دلایلی چون شیفتگی خود به زبان فارسی قانع کند.
در کتاب تاریخ مذکر در این باره مینویسد:
«زبان رسمیایران، زبان فارسی است، این درست و برحق است و کسی هم اگر منکرش شد بدهید حلق آویزش بکنند»[۱۲]
«ولی شما حق ندارید بگویید که ترکی، زبانی است زشت. به دلیل اینکه شما در شیفتگی من به زبان فارسی تردیدی به خود راه نمیدهید، قبول بکنید که زبان ترکی عثمانی، به همان اندازه ی زبان فارسی و فرانسه، زیبا و آهنگین است»[۱۳]
او حتی در مورد زبان نیز معتقد به بریدن دست دراز غرب است، این درحالی است که بیشترین کلمات اجنبی در زبان فارسی را کلمات عربی تشکیل میدهند.
«ما در حمایت از زبان فارسی، فقط میتوانیم با یک عنصر اجنبی به جدال برخیزیم و آن غربی است»[۱۴]
او که شدیداً از غرب و غلبه فرهنگی آن واهمه دارد در کتابش ملیت پرستی را نیز تحفه غرب میداند و معتقد است فکر ملت خواهی در اروپا بود که سبب ایجاد مرض ملی گری انحطاطی در میان ملل مسلمان شد.
«و بعد گروهی از ترکان متعصب معتقد شدند که قوم ترک، بالاتر از همه است…و اینها همه در نتیجهی تلقینات سوء جاسوسان غربی…» است تا «موجبات متلاشی شدن وحدت اسلام را فراهم کند».[۱۵]
غرب هراسی از یک سو و خواستن خدا و خرما از سوی دیگر سبب شده تا نویسنده فراموش کند که غرب و سیاست تفرقه انداز و حکومت کن او تنها میتواند یک دلیل از هزاران دلیلی باشد که اقلیتنامیده شدگان ایران به خاطر آن دست به اعتراض میزنند. وضعیت نابسامان اقتصادی، انتخابهای گزینشی، وجود موانع برای رسیدن آنها به پستهای عالی مرتبه، محروم شدن از ابتدایی ترین حقوق انسانی، عقب ماندگی فرهنگی عمدی و سیاست مرکزگرایی در همه ابعاد زندگی، تنها دلایل اندکی از مسائل داخلی است که هیچ ربطی به توطئههای غربیها و غرب زدگی ندارد!
او در ادامه مینویسد:
«روشنفکر غربی خود از موقعیت امروز خود خسته شده است»[۱۶] و این در حالی است که ایرانی برای رسیدن به وضعیتی که غربی در آن به سر میبرد تلاش میکند.
اما واقعیت این است که ایرانی در صدد رساندن خود به غرب نیست. بلکه او در تلاش است تا خود را به دموکراسی ای برساند که نمود هرچند محدود و دارای نقاط ضعف آن را میتواند در کشورهای غربی بیابد. او به دنبال مصادیقی از دموکراسی راه میافتد که نمود آن را در کشورهای اسلامی چون عربستان سعودی که زنانش حتی حق نشستن در صندلی جلوی ماشین را نیز ندارند و یا خاورمیانه نیافته است. با پیشرفت گسترده تکنولوژی و شکلگیری راههای ارتباطی و تبدیل شدن جهان به دهکدهای کوچک اکنون دیگر هیچ ایرانی آگاهی، غرب و کشورهای اروپایی را کعبه آمال و آرزو نمیداند. آنچه یک ایرانی آرزومند اوست جاری شدن دموکراسی و شکل گیری آزادی و عدالتی است که به همین شکل محدود و خستهکننده غربیاش هم در کشورش وجود ندارد. همانی که خود براهنی را سالها محصور دیوارهای سرد زندان کرد!
اما براهنی در حوزه ادبیات و شعر هم، بیتأثیر نبوده است. او که برندهی جایزهی ادبی یلدا به خاطر یک عمر فعالیت در حوزه نقد ادبی را در سابقهاش دارد، خود آغازگر شعر پستمدرن نیز هست. سبکی که معتقد است با تکیه بر آن میتوان شعر فارسی را از بنبست شعر کهن و شعر نیمایی و شعر سپید نجات دهد. آغازی که تنها در شعر خلاصه نشد، روحیهی پست مدرنیسم در سرتاسر آثار او از جمله «تاریخ مذکر» به وفور مشاهده میشود. سبکی که قابل تحسین و تامل است، در «تاریخ مذکر» با اعلان نفرت و انزجار از غرب در همه ابعاد زندگی، نمود افراطی پیدا میکند. طوری که حتی در وصف جوان ایرانی مینویسد:
«با قیافهاش کاری نداریم که غربی است…در ذهن او دو سه تصنیف اراجیفی میگذرد…»[۱۷]
در جای دیگر مینویسد:
«…و جوان ایرانی در طول دو ساعتی که فیلم آمریکایی میبیند به خود به کلی بیگانه است..»[۱۸]
این روند غربزدگی از دید براهنی تا اساتید کشور هم پیش میرود و روشها و اصولی که اساتید –به استثناء استادان رشته ادبیات فارسی و عربی- از غرب یاد گرفته اند به درد ایران نمیخورد.[۱۹] هرچند دل خوشی از اساتید ادبیات فارسی و عربی هم ندارد و آن رشتهها را از عقبمانده ترین رشتههای دانشگاهی میداند.
در مورد زنان نیز معتقد است: «نمونهای که اکنون به عنوان یک زن ایده آل برای زن ایرانی ترسیم میشود یک نمونه کاملاً غربی است و البته آن هم نمونه بسیار مبتذل و سطحی غربی»[۲۰]
اما به راستی ترسیمکنندگان این تصویر چه کسانی هستند؟ پاسخ این سؤال بنده را جناب براهنی اینگونه میدهد:
«خلقیات زنانهالیوود و زنان هرجائی سینماهای غربی، هر روز در برابر چشم زن ایرانی است»[۲۱]
حال سؤال من این است، زنان کدامین کشور غربی اینچنین غرق در لوازم آرایشی خود را به عنوان دومین مصرفکننده لوازم آرایشی در جهان مطرح کرده اند؟ و آیا مردان تماشاگران این سینماهای مستهجن نیستند؟ به راستی، جناب براهنی چرا زنان و مردان این سرزمین جلب تماشای فیلمهای غربی میشوند؟ آیا دلیل آن نبود جایگزین مناسب ایرانی آن نیست؟ و یا باز غرب زنجیر بر دست و پای تولیدکنندگان و کارگردانان و مسئولین سینمایی کشور زده تا ایرانیان تمایلی به تماشای سیمای ملی نداشته باشند؟!
اگر چه شخصاً راه حل مشکل زنان ایران و بسیاری از مسائل اجتماعی دیگر را در رجعت و دست به دامن شدن پست مدرنیسم میدانم لاکن پست مدرنیسم را به معنی قطع ارتباط تمام و کمال با مدرنیسم و غرب نمیدانم. کاری که براهنی در «تاریخ مذکر» با کوچکترین جنبههای زندگی ایرانی کرده است.
راه حل براهنی بدون شک همان چیزی است که سالها ذهن بندهی حقیر را نیز به خود مشغول کرده بود و اوج این اثر و بخش طلایی آن را نیز میتوان در این پیشنهاد یافت. راه حلی که «تاریخ مذکر» را علیرغم همهی کمی و کاستی ها به اثری ارزشمند تبدیل کرده است. براهنی مینویسد:
«…یک سیاه با تکیه بر اصالتهای بومیو منطقهای خود، پس از برانداختن استعمار و سلطهی زور و قدرت غربی، باید در آزادی کامل هویت خود را به دست خود بسازد و این هویت با هویت یک سفیدپوست همان فرقی را خواهد داشت که هویت آمریکایی با هویت فرانسوی و با انگلیسی دارد»[۲۲].
«پس یک ترک نمیتواند با فرار از خود غربی بشود، همانطور که یک سیاه نمیتواند با فرار از پوست خود سفیدپوست شود»[۲۳].
بازگشت به هویت واقعی و بالیدن به آن، افتخار به سنت ایرانی-اسلامی در عین رها کردن جنبه های متحجر آن بدون شک بهترین راه برای حل معضل بحران هویت در ایران خواهد بود. مکانیسمی که در آن به هویت جنسیتی، مذهبی، طبقاتی و اتنیکی انسانها در قالب یک شهروند ایرانی احترام گذاشته شود. هیچ پروسهی ملت سازیای به اندازه احترام گذاشتن به تفاوت های بشری قدرت جمع کردن انسانها دور هم را نداشته و نمیتواند زندگی مسالمت آمیز آنها را تضمین نمیکند. راه حلی که رضا براهنی نیز در «تاریخ مذکر» به طرق مختلف سعی در بیان آن دارد.
[۱]-تاریخ مذکر و فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم/ رضا براهنی. تهران، موسسه انتشارات نگاه، ۱۳۸۶٫
[۲]-همان، صفحه ۲۹
[۳]-همان، صفحه ۲۶
[۴]– همان، صفحه ۲۵
[۵]-همان، صفحه ۳۶
[۶]– همان، صفحه ۳۷
[۷]-همان، صفحه ۵۳
[۸]-همان، صفحه ۶۱
[۹]-همان، صفحه ۵۸
[۱۰]-همان، صفحه ۵۸
[۱۱]– نگاه کنید به نوشته «من»توپوس، «من»دینه فاضله؛( مرد، زن، من!): یاشین زنوزلو
[۱۲]– همان، صفحه ۱۰۵
[۱۳]-همان، صفحه ۱۰۶
[۱۴]– همان، صفحه ۱۱۹
[۱۵]-همان، صفحه ۴۴
[۱۶]-همان، صفحه ۷۴
[۱۷]-همان، صفحه ۸۴
[۱۹]-همان، صفحه ۹۰
[۲۰]– همان، صفحه ۱۰۲
[۲۱]– همان، صفحه ۱۰۲
[۲۲]– همان، صفحه ۷۷
[۲۳]– همان، صفحه ۷۹