بیدارزنی: چندی پیش، دختر ۱۲ سالهای که از سوی مسئولان مدرسه یک هفته اخراج شده بود، به خاطر ترس از تنبیه پدر، دست به خودکشی زد. شیوهی خودکشی او سقوط از طبقه چهارم یک ساختمان بود. این خبر هنگامی منتشر شد که هنوز خبر تجاوزهای مکرر از سوی معلم و مدیر مدرسهای در روستای قره محمد زنجان به «ندا»ی ۹ ساله و همکلاسی او جامعه مدنی ایران را در شوک فرو برده بود. این اخبار در این روزها اگر چه پررنگ است ولی در سالهای اخیر نمونههایی چند از فیلمهای اعمال خشونت معلمان علیه شاگردان در مدارس منتشر شده است؛ و البته دانشآموزان بزرگتر در مقطع متوسطه نیز متقابلا دست به خشونت میزنند. از جمله محسن خشخاشی، معلم فیزیک بروجردی که سر کلاس براثر ضربات چاقو یکی از دانشآموزانش کشته شد.
این موضوع سبب شد تا میزگردی در رابطه با خشونت در مدارس، چرایی و چالشهای مرتبط با آن و راهکارهای عملی برای برونرفت از آن با معلمانی که منتقدان این وضع هستند در سایت بیدارزنی برگزار کنیم. جعفر ابراهیمی، دبیر دبیرستان پسرانه با بیش از ۱۴ سال سابقه تدریس، منیژه فروزنده، دبیر دبیرستان دخترانه با بیش از ۲۰ سال سابقه تدریس و حمید فراهانی، مربی کودکان کار با بیش از ۱۰ سال سابقه تدریس، مهمانان این میزگرد هستند.
خشونت، ابزاری است برای کنترل
بگذارید با این سوال کلی شروع کنیم، خشونت در مدارس به چه معناست؟
فروزنده: ابتدا بهتر است از خشونت تعریفی ارائه دهیم تا به درک مشترکی در این زمینه برسیم. از دید من خشونت یک ابزار است برای کنترل و تطمیع. وقتی میگویم یک ابزار است منظورم این نیست که این ابزار فقط بهصورت فیزیکی اعمال میشود؛ ممکن است بهصورت قانونی، روانی، کلامی، اقتصادی و … باشد.
این ابزار در جوامع سلسله مراتبی به کار میرود؛ در جوامعی که منبع قدرت آن بالاست و بعد به ترتیب آن منبع تا پایینترین لایه جامعه تسری پیدا میکند. چنین ساختاری برای حفظ مناسبات چندلایهاش احتیاج به این ابزار دارد؛ و این ابزار از بالاترین ارگانهایی که در یک کشور و در سطح جهان، تحت سیستم سرمایهداری، وجود دارد، شکل قانونی به خود میگیرد. یعنی این ابزار بهعنوان قانون تصویب میشود، برای همین خیلی از قوانین، مصداق خشونت هستند و منجر به تبعیضات جنسیتی، دینی، قومیتی و طبقاتی میشوند. پس اگر بخواهیم به این بحث ادامه دهیم نمیتوانیم مفهوم عام خشونت را از شرایط زیستی معلمی که به سر کلاس میرود، جدا نگه داریم. معلم که به کلاس میرود به دلیل برآیندی از آن فشارها و دریافتهای غلطی که از نظامهای تبعیضآمیز گرفته است، اگر ترک است ضد کرد میشود، اگر کرد است ضد ترک میشود، اگر مرد است تحت نظام مردسالاری ضد زن میشود، اگر در لایههای فرودست جامعه طبقاتی است به علت گسست عظیمی که بین طبقات است، خشمش که ناآگاهانه است را به شکلهای دیگر بروز میدهد. اگر بخواهیم برای رفع چنین خشونتی راهکار بدهیم خشونت را زاییده نظام طبقاتی، جنسیتی، قومیتی، دینی، ایدئولوژیک و … میبینم و مدرسه یکی از نهادهایی است که در این ساختار نقش دارد، یعنی خشونت را تسری میدهد. مدرسه با آموزشهایی که میدهد، خشونت را قانونی و موجه میکند.
ابراهیمی: با این رویکرد تا حدود زیادی موافقم. با توجه به این رویکرد بهتر است در رابطه با ابعاد خشونتی که بهصورت سیستماتیک از طریق مدارس اعمال میشود بحث کنیم. با تعریفی که خانم فروزنده ارائه دادند، هم سویی دارم. این نگاه وقتی برجسته میشود که حالا مدرسه به ظاهر وظایف دیگری دارد مانند رشد و تکامل کودکان، که با اهرم خشونت که در اختیار دارد برعکس عمل میکند. من منکر مقاومتهایی که در مقابل این خشونت میشود و سعی در فضاشکنی دارد، نیستم ولی در اکثر مواقع، همین رویکردی که خانم فروزنده گفتند اتفاق میافتد.
فراهانی: من هم با این رویکرد موافقم. فقط دو نکته را میخواهم اضافه کنم. یکی توجه به این نکته که آیا اعمال خشونت کنشگرانه است یا واکنشی؟ خُب اگر بهصورت کلان نگاه کنیم میشود گفت خشونتی که در لایههای پایین جامعه جریان دارد، به نظرم یک واکنش است و البته لازم است نقش مهارتهای فردی یا ارتباطی که آن فرد با دیگران دارد هم مورد توجه باشد.
دوم اینکه خشونت یک ابزار هم هست. مهم است در نظر بگیریم که خشونت به شکلی از ارتباط و هنجار رفتاری در لایههایی از جامعه تبدیل شده است؛ یک فرض نانوشته است و به همین دلیل خیلی وقتها پنهان میماند، به این معنا که ظاهرا آن رفتار یا ارتباط، عاری از خشونت و طبیعی به نظر میرسد حتی از طرف فردی که خشونت میبیند. منتها وقتی دقیقتر نگاه کنیم میبینم که بهعنوان ابزاری به کار میرود که حتی فرد خشونتورز هم آگاهی ندارد که خشونت اعمال میکند، یعنی کار خودش را نوعی خشونت نمیداند.
با توجه به اینکه میگویید خشونت غالبا پنهان است چه چیزی باعث شده که بهویژه مسئله خشونت در مدارس اخیرا مورد توجه قرار بگیرد؟
فروزنده: ما هیچ موقع سراغ پدیدهای نمیرویم مگر آنکه واقعیت موجود آن پدیده را بهنوعی تحمیل کند و برای همین هم شما سراغ این مسئله آمدهاید چون نمود عینیاش به شکلهای مختلف نه فقط در مدارس، در کل جامعه خیلی زیاد شده است؛ خودکشیها، وضعیت بد در زندانها، اعدامها در ملأعام، همسرکشیها و … در واقع نمودهای خشونت در سطح جامعه بهقدری زیاد است که نمیتوان گفت تصادفی است. یک علتش برمیگردد به بحثی که پیشتر مطرح کردم؛ ساختار معیوب. بحرانها روزبهروز بیشتر نمایان میشود، مسائل طبقاتی خیلی بیشتر شده است. فقط هم مسئله به فقر برنمیگردد عوامل دیگری هم دستبهدست هم میدهد و به گسترش این پدیده کمک میکند. اگر آگاهیرسانی رو در یک چرخه تصور کنیم، تسمهی آن در لایههای پایین جامعه قطع شده است. یعنی وقتی منِ کارگر که بیکار میشوم باید بدانم چرا بیکار میشوم؟ در روز جهانی کارگران ایرانی پلاکاردهایی را بالا بردند که کارگران افغانی باعث بیکار شدن من شدند. نتیجهی قطع آگاهیرسانی یا کم شدن آن در لایههای پایین جامعه چنین چیزی است (ضد مهاجر افغان شدن). البته حتی اطلاعرسانی به لایههای متوسط و متوسط به بالا هم کم شده است. اینجاست که نژادپرستی رشد میکند و بعد شاهد اتفاقی میشویم که در پاکدشت میافتد. بنابراین مجموعهای از عوامل منجر به این شده که خشونت در سطح جامعه افزایش پیدا کند.
در مدارس، میخواهید تکانههای جنسی کودکان را کنترل کنید، مراقبید گوشی، تبلت یا تلفن نداشته باشند تا مبادا رابطهای با دوستپسرشان داشته باشند، یعنی یک بچه ۱۴-۱۵ ساله در اوج تکانههای جنسیاش، با سرکوب شدید از طرف مدرسه و خانواده مواجه میشود. اگر به گونهی دیگری عمل کند، مسئله حفظ آبرو و اخراج از مدرسه و نابودی آیندهاش پیش میآید، به لحاظ این سرکوب و ترس و اضطراب چه از طرف مدرسه چه از طرف خانواده، درنهایت خودش را در زیرزمین خانه آویزان میکند. یعنی نزدیکترین راهی که فکر میکند میتواند بهواسطهی آن خود را از زیر این فشارها رها کند، خودکشی است. در نتیجهی این تصادم بین شرایط عینی که وجود دارد و شرایطی که میخواهد بنیانهای قبلی را حفظ کند، درگیریها خودبهخود در جایی بیرون میزند. به همین دلیل است که خشونتها آنقدر زیاد شده است.
خشونت در مدارس جدا از خشونت در جامعه نیست
بر اساس تجربهای که داشتید شیوههای اعمال خشونت در مدارس را چطور میبینید؟
ابراهیمی: من اول بر این بحث تاکید میکنم که خشونت در مدارس جدا از خشونت در جامعه نیست. کسانی که میخواهند مدرسه را جدا از کل جامعه بررسی کنند، وقتی به مسئله خشونت در مدارس میرسند دچار تقلیلگرایی میشوند. بهطوریکه سراغ عاملی که خشونت ورزیده میروند؛ معلم یا دانشآموز. نکته دیگری که روی آن بحث دارم این است که این خشونت همواره بوده، اما الان با بحرانی شدن زیست اجتماعی مردم در عرصههای مختلف، به اَشکال مختلف خود را نشان میدهد؛ از موج خودسوزیها و خودکشیهای کارگران و دانشآموزان که شکلی از خشونت در جامعه است تا قتل و تجاوز و … که مرزی هم ندارد. خُب این نمایی از شرایط بحرانی جامعه ایران است و باز این مسئله را نمیتوانیم از مسائل ساختاری جدا کنیم. اعمال خشونت یک رابطه مستقیمی دارد با وضعیت اقتصادی و اجتماعی مسلط در جامعه.
حال اگر بخواهم به تجربههای خودم اشاره کنم، بخشی از خشونت اعمالشده در مدارس، سیستماتیک است. از جمله خشونت بخشنامهای و آییننامهای که از قضا دیده نمیشود؛ خشونتی که بهواسطهی آن، دانشآموز از قبل کلی فکر میکند که چطور به مدرسه برود. چون من بحث خشونت را در ارتباط با کودکان در زمینهی خلاقیت و رشد آنها هم میبینم. اینهمه خشونتی که اعمال میشود، در نوع پوشش و نوع آماده کردن آن دانشآموز برای آمدن به مدرسه حتی تا چند قدمی آن، تاثیر میگذارد، طوری که دانشآموزان دختر بهخصوص تا چند قدمی مدرسه پوششان متفاوت از زمانی است که وارد مدرسه میشوند. میخواهم بگویم این خشونت پیش از مدرسه اعمال میشود بهواسطهی آییننامهها و قوانینی که بچهها باید به آن، تن بدهند. این نوع خشونت کمتر دیده میشود بهطوریکه وقتی صحبت از خشونت در مدارس میشود فوری سراغ معلمی میرویم که دانشآموزی را زده. چنین چیزی در ساختار نظام آموزشی رخ میدهد، نه صرفا نظام آموزشی در ایران، بلکه در هر نظام آموزشی که قرار است کار بازتولید اجتماعی را انجام دهد و بسیار هم سو با ارزشها و منافع طبقهی مسلط در جامعه است. اما در ایران خب این به شکل پیچیدهتر و شدیدتری اتفاق میافتد.
در همین سیستم آییننامهای، معلمان هم، بهخصوص معلمان زن، تحت خشونت هستند؛ نوعی خشونت و برخورد از بالا به پایین سیستم اداری. بعد میرسیم به خشونتی که ممکن است معلم، مدیر یا ناظم بر بچهها اعمال کنند که آنهم شکلهای مختلف دارد. خشونت دیگری که وجود دارد و کمتر به آن پرداخته میشود، خشونتی است که بین خود بچهها وجود دارد؛ شکلگیری این گروههای دوستی که گاهی منجر به قتل میشود. نوع دیگر خشونتی که امروزه در رسانهها به آن توجه میشود خشونتی است که دانشآموزان نسبت به معلمان اعمال میکنند.
وقتی همه این اشکال را نگاه میکنم میبینم در دورانی که من هم دانشآموز بودم همه این اشکال وجود داشته، ولی الان تشدید شده است. به علتِ تشدید شدنش، پیشتر اشاره شد؛ بحرانی شدن وضعیت اجتماعی و اقتصادی جامعه. این خشونتِ گسترده را ناشی از دو مورد دیگر هم میدانم که امروز بیشتر در مورد آن اطلاعات داریم. یکی اینکه بالاخره فضای الان با ۳۰،۲۰ سال پیش خیلی فرق میکند، اکنون آن گفتمانی که در دههی ۶۰ در آموزشوپرورش یک گفتمان مسلط بود، ارزشهای خودش را از دست داده و گفتمان جدیدی شکل گرفته است. در مقابل این گفتمان مسلط، همیشه مقاومتهایی از سوی دانشآموزان، اولیا و برخی از معلمان صورت گرفته و این باعث شده مسئلهی طبیعی خشونت در مدرسه با چالش جدی روبهرو شود؛ اگرچه شاید در سطح محدودی. هنوز معلمانی هستند که نمیخواهند بپذیرند خودشان، هم ابزار سرکوب در مدرسه هستند و هم سرکوب میشوند و برای همین واکنشی در مقابل آن ندارند. مسئلهی دیگر، دستاوردهای نوین تکنولوژی است. الان دیگر نمیشود هر کاری را انجام داد و مخفیاش کرد. بسیاری از خشونتهایی که در گذشته هم بوده، امروز سریع بیان و مطرح میشود.
گروهی که قدرت کمتر دارد، بیشتر خشونت میبیند
آقای فراهانی با توجه به اینکه شما در منطقهی محرومی فعالیت آموزشی برای کودکان میکنید که بخش زیادی از کودکان تحت آموزشِ شما افغانستانی هستند، چه تضادهایی بین دانشآموزان افغانستانی و ایرانی وجود دارد؟ شما چطور توانستهاید با آن برخورد کنید؟
فراهانی: بر اساس تجربهی کار ما، معمولا در محلههایی که هم ایرانی و هم افغانستانی هستند، تنش و درگیری بهصورت مدام میان بچهها و همینطور بین خانوادهها وجود دارد. یک علت این مسئله به تبلیغات علیه افغانستانیها برمیگردد و بخشی هم به خاطر این است که در این مناطق، منابع محدود است. در نتیجه وقتیکه یک گروه جمعیتی جدید میآید، نزاع سر آن منابع بالا میگیرد. حالا میتواند آن منابع چیزهای ظاهرا ساده باشد مثل زمین بازی.
حقیقت این است کاری که بتواند این رابطه خشونتآمیز را کمی سست کند، ساده نیست. به این دلیل که بچهها حداکثر نصف روزشان را در مجموعهی [آموزشی] ما میگذرانند. اما بیرون از آنجا بهصورت مداوم با مسائلی روبهرو هستند که بخشیاش همانطور که گفتم ناشی از تبلیغات است و بخشیاش واقعیت زندگی است که باعث میشود قدرت تاثیرگذاری [اقدام ما] را کم کند. مضاف بر اینکه وقتی به لحاظ قدرت، یک گروه قومی، زبانی و … نسبت به گروه دیگر قدرت کمتری دارد و از آنجا که همه چیز بر مبنای این تعریف شده که کی زورش بیشتر است، خواه ناخواه آن گروه مورد خشونت واقع میشود. در واقع آن مناسبات و روابط است که خشونت را ایجاد میکند. به همین دلیل خیلی نمیتوانم ادعا کنم که تجربهای که داشتیم تجربهی موفقی بوده. بیشتر وقتی دیدیم [برخوردها] خارج از کنترل ماست و ممکن است بچهها به هم آسیب بزنند، سعی کردیم تا حد امکان کاری بکنیم که با همدیگر برخورد نداشته باشند. یعنی برای آنکه فرایند آموزشی که طی میشود با اخلال روبهرو نشود، «جداسازی» کردهایم، به این صورت که مثلا بچههای ایرانی بعدازظهر بیایند، بچههای افغانستانی صبح. من با این مسئله موافق نیستم چون به نظرم پاک کردن صورتمسئله است اما اگر هدف این باشد که بچهای الف-با یاد بگیرد، خب راهحل هم متناسب با آن تعریف میشود. بنابراین اهمیتی ندارد که آن تضاد حل شود بلکه مهم این میشود که الف- با را یاد گرفته باشد.
از طرف دیگر، سعی کردیم منابع را اعم از خدمات یا امکانات عادلانهتر تقسیم کنیم.
گفتید که مناسبات کودکان در مدارس جدا از جامعه نیست، از آنجا که دختر و پسر بهصورت مختلط در مرکزی که کار میکنید آموزش میبینند به لحاظ جنسیت این وضعیت را چگونه میبینید؟ مثلا اگر روابط قدرت به شکل زور گفتن پسر ایرانی به پسر افغانستانی عمل میکند، آیا شاهد این بودهاید که پسر افغانستانی به دختر ایرانی زور بگوید؟
فراهانی: الان در جایی که کار میکنم اکثریت قریب بهاتفاق آنها افغانستانی هستند. ولی زمانی که در دروازه غار کار میکردم و هر دو گروه بودند، نه هرگز شاهد این نبودم. به خاطر اینکه ناموس تلقی شدن دختر ایرانی، خط قرمزی به وجود میآورد، حصاری دور آن دختر ایجاد میکند که پسر افغانستانی جرئت نمیکند به او نزدیک شود. انگار که خشونتورزی به آن دختر، سهم پسر ایرانی است. در اینجا جنسیت و قومیت تقاطع پیدا میکند؛ برعکسِ آن، دختر افغانستانی از پسر ایرانی خشونت میبیند.
ابراهیمی: چون سی درصد دانشآموزانم افغانستانی هستند، به یک نکته در این زمینه میخواهم اشاره کنم. یک پسر افغانستانی در جمع دوستانش در مدرسه، اصلا نمیتواند ابراز کند که مثلا تمایلی به یک دختر ایرانی دارد چون با یک واکنش خشن و توجیه شده از سوی مدرسه مواجه میشود. وقتی در مورد طبقه فرودست و فرادست در ایران صحبت میکنیم باید بدانیم، بین خود طبقات فرودست، مهاجران افغانستانی به وضعیت بدتری خشونت میبینند. تهِ ماجرا، وقتی خشونت میبینند فکر میکنند خب ما از هیچ حقی برخوردار نیستیم و هر لحظه امکان دارد شرایط فعلیمان را هم از دست بدهیم. در مدارس پسرانه هم مسئلهای که آقای فراهانی گفتند بهراحتی مشهود است. یعنی بهراحتی پسران ایرانی در رابطه با تجربههایشان در رابطه با دخترهای افغانستانی میگویند ولی برعکسش خیلی کمتر است و با واکنش روبهرو میشود.
دختربچهها از هنگام ورود به مدرسه، خشونت میبینند
به لحاظ جنسیتی آیا در مدارس تفاوتی در شیوهی اعمال خشونت وجود دارد؟ یعنی میان دختران دانشآموز و پسران دانشآموز یا معلمان زن و مرد چه تفاوتهایی در این زمینه وجود دارد؟
فروزنده: دختربچه از مقنعهای که به سر میکند و روپوشی که میپوشد که حتی در زنگ ورزش هم باید این فرم لباس را داشته باشد، همه نوعی اعمال خشونت است و اگر از این پوشش یا وضعیت عدول کند، آنچنان انگ میخورد که بسیار صدمه میبیند. کافی است به خودکشیهای دختران مدرسهای توجه کنید، یا تبلت داشتند یا عکس ناجور! یا خلاف قانون مدرسه داشتند و یا موارد دیگر و وقتی مسئولان مدرسه متوجه شدهاند خواستهاند خانوادهی دختر یا پسر را در جریان بگذارند که دانش آموز خودکشی کرده است. پس از واقعه، مسئولان آموزشی بهراحتی میگویند به ما مربوط نیست و به خانواده مربوط است. یعنی بهنوعی اعمال خشونت را به گردن یکدیگر میاندازند. بعد دیگر خشونت جنسیتی در مدارس وضعیت معلمهای زن است، اگر کرم ضد آفتاب بزنند باید جواب پس بدهند، در گرمای چهل درجه باید مانتو و شلوار و مقنعه بپوشند، خشونتی از این عیانتر؟
اما گستردهتر از بعد جنسیت، معلم که به کلاس میآید چه معلم زن باشد یا مرد، در خلأ که نبوده، بلکه با مجموعهای از باورها، ارزشها و اعتقادات وارد این سیستم شده است و بنا به موقعیت شغلیاش، مجری سیاستهایی است که به او دیکته میشود –این را در کل میگویم نه درباره اقلیتی که نوع دیگری رفتار میکند- یعنی یک معلم میآید، به او یک کتاب میدهند، بدون اینکه نقشی در آن کتاب داشته باشد، اولین خشونت را همینجا میبیند، یعنی هم چون مهرهای است که هیچ ارادهای از خود ندارد. به او برفرض دویست صفحه کتاب ادبیات میدهند که آن را باید در عرض شش ماه به چهل دانشآموز، آموزش دهد. اینها قدمبهقدم مراحلِ خشونتآمیز است؛ یک کلاس با ۴۰ دانشآموز، ۲۰۰ صفحه کتاب، شاگردانی که باید ساکت بنشینند تا به آنها این صفحات یاد داده شود، سیستم نمره دهی است اگر نمره حدنصاب آورد، قبول میشود و در غیر این صورت برچسب ضعیف یا تنبل را میخورد (مشکل نمره و آزمون در سیستم آموزشی)، این دانشآموز باید حجابش چنین باشد. یعنی معلم یاد گرفته که ثانیه به ثانیه اعمال خشونت بکند؛ اگر سر کلاس متوجه آرایش شاگردش شود، یا متوجه شود که شاگردش در حال خواندن نامهی عاشقانهی دوستپسرش است، یاد گرفته که چنین دانشآموزی فاسد است و باعث فساد بقیه میشود. یعنی معلم آموزشدیده که دانشآموز دختر را طوری تربیت کند که وقتی به جامعه میآید، یک مادر نمونه، یک زن خانهدار نمونه، یک پرستار نمونه و در هر صورت در خدمت نظامی باشد که آن معلم برای همان سیستم کار میکند و تعارضی در آن ایجاد نکند. معلم بهمحض اینکه بخواهد بین کتابی که دستش است و دانشآموزی که در مقابلش است تعارضی ایجاد کند مثلا بگوید به من گفتند این کتاب را به تو درس بدهم اما نود درصد آن درست نیست، یعنی اگر بخواهد تعارضی میان سیستم و دانشآموز ایجاد کند، خودش حذف میشود. این را معلم بهخوبی یاد گرفته، این را با خشونت به او تحمیل کردهاند. یعنی بهمحض اینکه حرف زده و خواسته این تعارضات را نشان دهد، حراست اداره او را خواسته. یعنی معلم خودش تطمیع شده و حالا میخواهد دانشآموز را هم کنترل کند. بنابراین یک تقابل دوتایی همیشه هست، بین دانشآموز و معلم، معلم و کادر مدیریت مدرسه، کادر مدیریت مدرسه با کادر اداره در سطح شهرستان، کادر اداره در سطح شهرستان با کادر مرکز. این تقابلهای قدرت، مرحلهبهمرحله خشونت را منتقل میکند تا میرسد به دانشآموز که آخرین حلقهی این سیستم است.
بنابراین وقتی میگویم دانشآموز مورد خشونت است منظورمان این نیست که ترکه میخورد، بلکه خشونت علیه دانشآموز از لحظهی ورود به مدرسه، آغاز میشود؛ در صف مرتب بایستید، جم نخورید، به صف وارد کلاس شوید، حالا ساکت باشید… دانشآموز باید یاد بگیرد که با سیستم رقابتی به دیگر بچهها خشونت کند. دانشآموزی داشتم که کتاب و جزوهی دانشآموز دیگر را دزدیده بود، به این خاطر که میدانست او رقیبش است. ما همیشه سراغ خشونت آشکار فیزیکی میرویم درحالیکه این سیستم آموزشی در ساختار و درون خودش، خشونت محور است. هیچ فضایِ بازی نیست برای اینکه دانشآموزان استعدادشان شکوفا شود، روح و روانشان از آموزههایی که در خانه هست رهایی پیدا کند، بلکه برعکس تداوم همان رویکرد است… در محیط خانهای که پدر با همه تلاطمهایی که در سرکار با آن مواجه است -برفرض شش ماه است حقوقش را ندادهاند یا حقوقش زیر خط فقر است- به خانه میآید و مادر که با انواع خشونت دستوپنجه نرم میکند -از کارخانگی گرفته تا تحمل انواع خشونت اقتصادی و روانی- بچه اگر بخواهد حرف بزند و مخالفتی کند، نه بگوید، سیلی از پدر میخورد. وقتی وارد محیط مدرسه میشود میبیند در آنجا هم نمیتواند نه بگوید، در نتیجه از درون منفجر میشود. از درون افسرده میشود، از سیستم آموزشی منزجر میشود. اکثریت بچهها محیط مدرسه را زجرآور میدانند. خب این مسئله را چطور میشود دید؟
این مسائل را نمیشود از هم جدا کرد و راهحلهای مقطعی پاسخگو نیست. مثلا اینکه آقای فراهانی میگوید در مدرسهای که کار میکند برای جلوگیری از خشونت ایرانیها علیه افغانها، یک گروه صبح و یک گروه بعدازظهر میآیند، پاک کردن صورتمسئله است. چون بعد آن پسر ایرانی میرود پاکدشت و دختر افغان را گیر میآورد و آن بلا را سرش میآورد. یعنی آن تحقیر نژادی خودش را آنجا در بیرون از مدرسه نشان میدهد. بنابراین بسیاری از این مسائل را با حرف نمیشود درست کرد چرا که عمق بسیاری دارد.
فراهانی: در محیط آموزشی یکی از ان جی اوها، بچهها توی جیبهایشان چاقو میگذاشتند. بحث این ان جی او این بود که آیا به اینها باید بگوییم چاقو نیاورند؟ منتها وقتی بررسی کرده بودند دیده بودند که این بچهها مجبورند از یک زیرگذرهایی که برای رفتوآمد ناامن است عبور کنند. در واقع چاقو برای آنها ابزار دفاعی بود. حالا آیا باید به او بگوییم که داشتن آن چاقو ضرر دارد یا اینکه آیا باید بلد باشد که چطور درست از آن چاقو استفاده بکند؟ در این صورت آیا داریم به او خشونت را یاد میدهیم؟ آیا اساسا استفاده از آن چاقو را عمل خشونتآمیز میتوانیم تلقی کنیم؟ بنابراین موافقم با خانم فروزنده که با حرف این مسائل حلشدنی نیست و مسئله بسیار پیچیده است. میشود به این کودکان مهارتهای زندگی را آموزش داد اما در مقیاس بسیار کوچک تاثیرگذار است.
تفکر مردسالارانه در معلمان زن هم وجود دارد
خانم فروزنده آیا شما در تجربه بیستسالهی خود با دانشآموزی روبهرو بودهاید که در خانه خشونت دیده باشد و شما یا دبیران دیگر متوجه آن شده باشید؟ اگر بله چه واکنشی داشتید؟ به لحاظ حقوقی این موضوع را چطور پیگیری میشود؟
فروزنده: من تجربهای داشتم در رابطه با یکی از دانشآموزان، که بارها مورد تجاوز برادرش قرار گرفته بود و وقتیکه باردار شد ما این موضوع را فهمیدیم. وقتی به خانهاش مراجعه کردیم از مادرش پرسیدیم میدانی دخترت باردار است؟ میدانی از چه کسی بارداری است؟ گفت نه نمیدانم و ما گفتیم که از برادرش باردار است. بعد گفت که میداند. پرسیدیم چرا اجازه دادهای؟ گفت خب برادرش برود با کی رابطه بگیرد؟ با یکی از بیرون و ایدز بگیرد؟ و حاضر نشدند شکایت کنند.
اکثر معلمها به این حد رسیدهاند که اگر دانشآموزی با چنین مسئلهای مواجه شد، اعتماد آن دانشآموز را جلب کنند و چنانچه تجاوز یا کتک خوردن از سوی خانواده روی داد، وارد عمل شوند. ولی بارها در چنین موقعیتهایی که در مسائل خصوصی دخالت کردهایم، به ما گفتهاند جلوی تربیت بچه را گرفتهایم، اداره [آموزشوپرورش] هم به همین صورت با ما برخورد میکند. یعنی دست ما بههیچوجه باز نیست.
از طرف دیگر یک مدرسه با ۵۰۰ دانشآموز یک مشاور دارد که هفتهای ۱۲ ساعت به مدرسه میآید. شما حساب کنید ۴ ماه طول میکشد تا نوبت به یک دانشآموز برسد. برای همین مشاور مجبور است موارد حاد و عیان شده را پیگیر باشد، مثلا دختری که با دستش شیشه را بشکند. ولی این مشاور، آن دختری را که بهواسطه خشونت خانگی ذرهذره از بین میرود، نمیبیند. این را معلمی که با او دائم سروکار دارد باید متوجه بشود.
حالا دانشآموزی را فرض کنید که خواهری دارد با دو بچه. شوهرش اعدام شده و حالا با بچههایش به خانه مادری برگشته است. پدر این خانواده بیکار است و حالا هم اعضای خانواده از ۵ نفر به ۸ نفر رسیده است، به همین دلایل این دختر از سال بعد نمیتواند به مدرسه بیاید. اینها مسائلی است که از حیطهی عملکرد معلم و مشاور مدرسه خارج است.
از طرف دیگر، هنوز خیلی از معلمهای ما به لحاظ آن نگاه مردسالارانه که در خود زنان هم نهادینه شده، بهمحض اینکه دانشآموز ما با مشکلاتی مواجه میشود، این جمله که «خودش تنش میخواره» را در ذهن دارند و اینگونه ناآگاهیها به بازتولید آن چرخه خشونت بسیار کمک میکند. یعنی اگر بخواهیم مسئله را اساسی حل کنیم، یکی از هدفها باید ارتقای سطح آگاهی خود معلمها باشد. زمانی که مسئله خشونت در گروههای معلمان مطرح میشود میبینیم که بسیاری از معلمان نمیتوانند کلاس را بدون خشونت بگردانند. چون خیلی از بچهها در خانه مورد خشونت بودهاند و اساسا با کتک ویا انواع دیگر تنبیهات یاد گرفتهاند که سر کلاس بنشینند. حالا چرا این بچه در خانه کتک خورده است؟ چون خانواده بهعنوان نهادی در خدمت قدرت موجود، بچه را میخواهد مطیع بار بیاورد و در مدرسه هم به همین شکل. بنابراین وقتی میخواهی وارد جریان شوی با مقاومت خانواده و معلم مواجه میشوی، معلم مرد به یکشکل و زن به شکلی دیگر. معلم زن باورهای جامعه در مورد زنان را در کلاس تکرار و بازتولید میکند، باورهایی که عامل خشونت هم به خودش و هم به دانشآموز دختر شده و می شود؛ باوری که بر اساس آن زن نهایتا مادر میشود و باید وظیفهی مادری، سرویس دهی و همسریاش را بهجا آورد. در واقع آن تسمهی آگاهی خیلی ضعیف است. خیلی جاها بهطور کامل قطع شده، در لایههای پایین جامعه که بهکل قطع است وقتی بچه از مدرسه خارج میشود، چه دختر چه پسر، به دلیل فقر اقتصادی هیچ ارتباط و سنخیتی با لایهی متوسط شهری و دنیای مدرن ندارد. آنقدر با خشونت مواجه است و آنقدر درگیر است که درنهایت یا تنفروش میشود، یا وارد باند قاچاق مواد مخدر میشود یا موارد دیگر. اگر به زندانها مراجعه کنید زنان بسیاری را میبینید که حکمهای بالا گرفتهاند به دلیل همین موادفروشی. خب این مسئله از همین لایههای پایین آمده است دیگر. لایههایی که در آن، بهجای آنکه بچه ۱۷ ساله در مدرسه باشد به زندان میافتد. مسئله این دانشآموز با صحبت یک معلم یا مشاور حل نمیشود. البته وجود مشاور را به هیچوجه رد نمیکنم که حتما باید در مدرسه بهقدر کفایت حضور داشته باشد و اگر بتوان مرهم کوچکی هم بر این زخمها گذاشت بیاثر نیست اما آن را کافی نمیدانم و فکر میکنم نباید آن را تنها هدف قرارداد.
مشکلی که من با نهادهای مدنی که به دنبال سوادآموزی به دانشآموزانی هستند که از چرخه آموزش خارج شدهاند این است که آنها کاری را که دولت باید انجام بدهد را انجام میدهند و اگر به این قناعت کنند هنر نکردهاند. مگر آنکه در این راستا، افق بزرگتری را هم روشن کنند.
مدرسه پیگیر کودکان طردشده از تحصیل نیست
آقای ابراهیمی به نظر شما چطور؟ آیا میتوان گفت خشونت در مدارس به لحاظ جنسیت متفاوت است؟
ابراهیمی: من تجربهی کار در مدارس دخترانه ندارم تا تفاوتهای میان خشونت در مدارس را بر اساس جنسیت مقایسه کنم. ولی بنابر شنیدهها از همکاران زن و مطالعاتی که داشتم، فکر میکنم که خشونت در مورد دختران و در مدارس دخترانه پیچیدهتر و شدیدتر صورت میگیرد. خشونتی که از بدو ورود دانشآموز به مدرسه علیه آنها اعمال میشود، در مورد دختران شدیدتر است. شما نگاه کنید به حصارهایی که دور مدارس دخترانه وجود دارد. در واقع خشونت ساختاری در اینجا، هم در فرم و هم در محتواست؛ ساختار کالبدی مدارس شاد نیست و خشونت را در خودش بازتولید میکند. چند وقت پیش به مدرسهی یکی از آشنایانم رفته بودم، تداعی زندان را برایم داشت. این ویژگی بسیاری از مدارس دخترانه و بهطور کل مدارس بهویژه در مناطق پایینتر است. مدرسه برای بچهها فرصتی است برای فرار از مناسبات خانواده و خیابان؛ اما از یکطرف خود مدرسه هم میخواهد بچهها را به انقیاد خودش درآورد. و باز مقاومتهایی صورت میگیرد و خشونتهایی.
خشونت در بین پسران دبیرستانی بسیار عریان و خشن است و گاهی زدوخورد دانشآموزان در درون مدرسه منجر به خونریزی و حضور پلیس میشود. خب همانطور که اشاره شد این مسئلهای نیست که با حرفهای مشاور بشود حل کرد. به این علت که خشونت در ساختار نظام آموزشی است. نظام آموزشی در ایران حتی وظایفی که سرمایهداری در غرب برای خودش تعریف کرده –فکر نکنیم این وظایف را انجام دهیم خیلی اتفاق خوبی میافتد- از جمله جامعهپذیریِ بازتولید نیروی اجتماعی کار و نیروی انسانی، را هم انجام نمیدهد و از این وظایف هم با سیاستهایی که اعمال میکند شانه خالی میکند؛ یعنی کاری که دولت بهواسطه نظام آموزشی قرار است انجام دهد. وقتی شما میپرسید آیا میتوانید در تجربههایی که داشتهاید به بچهای که خشونت دیده کمک کنید، فرض کنید بشود از طریق مدرسه این کار را انجام داد؛ بحث روانشناس و مشاور و مددکار است. در دو سال گذشته مدارس را از همان مشاوری که خانم فروزنده گفتند در مقطع متوسطه خالی کردند به بهانه تعدیل نیروی کار. اینجاست که میگویم هر اتفاقی که در مدرسه میافتد در ارتباط با ساخت مسلط اجتماعی و اقتصادی جامعه است. همان دختری که نامه از جیبش پیدا کردند و خودکشی کرد، هیچ مشاوری زمانی که این دختر با بحران روبهرو شده بود با او صحبت نکرد. برخی از معلمان دغدغه فردی دارند و توجهات خاص به دانشآموزان و مشکلاتشان میکنند که تازه نظام آموزشی نه تنها از این معلمان تقدیر نمیکند، بلکه آنها را زیر ضرب هم میبرد. بنابراین تاکید میکنم نه تنها مدرسه وظایف آموزشی خود را بهدرستی انجام نمیدهد و در این زمینه عقب رفته است؛ بلکه به فرض اینکه در سیستم آزادتر و بازتری بودیم و گروههای اجتماعیای حضور داشتند که مسئلهشان حل مسائل جامعه بود، آموزشوپرورش جلوی آنها را میگرفت چون اجازه نمیدهد افراد وارد این سیستم شوند و مشارکت فعالانه برای رفع مشکلات بکنند. تنها جایی که آموزشوپرورش مشارکت افراد و جامعه را میپذیرد در زمینهی گرفتن پول است.
از سوی دیگر میتوان نگاهی به آمار دانشآموزان بهاصطلاح رایج بازمانده از تحصیل –که من آنان را طردشده از چرخه نظام آموزشی مینامم چون این کودکان بهدلخواه تحصیل را رها نکردهاند بلکه به دلیل شرایط اجتماعی و اقتصادیشان مجبور به ترک تحصیل شدهاند و سهم دختران طردشده از تحصیل بهمراتب بیشتر است- انداخت. این آمار بهمنماه یعنی بعد از امتحانات دیماه برای معلمان مشخص میشود. یعنی برفرض مشخص میشود فلان مدرسه ۳۰۰ نفر ورودی در مهرماه داشته است اما ۲۸۰ نفر در امتحانهای دیماه شرکت کردهاند یعنی ۲۰ نفر از چرخهی آموزش بنا به هر دلیل که اکثرا دلیل اقتصادی دارد، خارج شدهاند. خب آموزشوپرورش هیچ وظیفهای برای خودش قائل نیست که پیگیری کند این کودکان کجا هستند و چرا تحصیل را رها کردهاند. چون اساسا مشاوری در مدارس وجود ندارد که بخواهد پیگیری کند. باز اینجا برخی معلمان شخصی از کانالهای ارتباطی که با دانشآموزان دارند پیگیری میکنند یا گاهی معاون از منظر معاونتش این کار را انجام میدهد ولی این کار در اصل بر عهدهی مشاور است، درحالیکه همانطور که گفتم مشاور در مقطع متوسطه نداریم. سیستم آموزشوپرورش از این سیاست دفاع میکند، چون این سیاست است که با سیاستی که در کل از بالا هدایت میشود، خصوصیسازی و کالایی شدن همه مناسبات اجتماعی، همخوانی دارد.
پس ملاحظه میشود که بهخصوص خشونت مسئلهی بسیار پیچیدهای است. وقتی دانشآموزی گلوی معلمی را با چاقو درید برخی مسئله را به خود آن دانشآموز تقلیل دادند. درحالیکه بهزعم من دستهی چاقو در دست کسانی بود که سیاستگذاری کردند و این خشونت را در مدرسه نهادینه کردند نه آن دانشآموزی که در آن موقعیت قرار گرفت. البته مسئولیتهای فردی را باید در نظر گرفت ولی عمده کردن مسئولیت فردی بدون توجه به مسائل ساختاری، خطری است که ما را میاندازد در بحثهای روانشناسی و اینکه بخواهیم مشکلاتی که ریشههای عینی، اقتصادی و ساختاری دارد را با سمینار و گفتوگو حل بکنیم.
سرمایه اجتماعی خانوادههای محروم برای مطالبه حق آموزش با کیفیت ناکافی است
معمولا به مدارسی که در مناطق محروم هستند، مثلا در روستاها یا حاشیه شهرها، که مسائلشان پیچیدهتر هم هست کسانی را میفرستند که اتفاقا تجربهی کمتری دارند. این مسئله چه چالشهایی به دنبال دارد؟
فراهانی: کارکرد مدرسه در نظام اجتماعی موجود، مراقبت-تنبیهی است. یعنی فرض بر این است که یک سری بچه هستند که از ششسالگی نمیشود آنها را کنترل کرد و تا یک سنی باید کنترل شوند. برخی افراد میتوانند خودشان را بیشتر با سیستم سازگار کنند و ارزشهای موجود را بیشتر بپذیرند یا تواناییهایی دارند که در چنین نظامی میتواند استفاده شود، این افراد امکان رشد بیشتری دارند. اگر از این زاویه ببینیم این یک اتفاق کاملا طبیعی است. چون آن بچه یا خانوادهای که در منطقهی محروم و حاشیهای زندگی میکند، سرمایهی اجتماعی کافی که حق آموزش با کیفیت را مطالبه کند، ندارد. نتیجه این میشود که حتی اگر سیستمی باشد که درست کار کند بهمرور زمان در آن این اتفاق میافتد که محل کارِ نیروی انسانیای که توانمندیهای کمتری در ادارهی یک کلاس دارد را به این مناطق سوق میدهد. این نمونهها در خود تهران هم قابلمشاهده است. شهرداری، مدرسهای برای کودکان کار و خیابان راه انداخته است و بیکیفیتترین آموزشها را در آن ارائه میدهد؛ طوری که بچهها نمیخواهند به این مدرسه بروند. خب ظاهر این مدرسه شیک است و رنگ دارد و از حالت زندان هم درآمده است اما معلمی که آنجا درس میدهد توانمندیهای فردی لازم برای اینکه یک کلاس را بتواند اداره کند، ندارد. یا اگر معلمی دغدغهای دارد و تلاش میکند کاری انجام دهد سعی میکنند او را جدا کنند که نتواند الگو و روش کار خود را بین معلمان دیگر تکثیر کند.
در برخی ان جی اوها هم وضع به همین شکل است. برفرض بچههای کار و خیابان معمولا خانوادهشان خیلی جدی پیگیر وضعیتشان نیستند. بخشیاش به این خاطر است که به صورت یک هنجار درآمده است که این بچه خودش بزرگ میشود، و از طرف دیگر پدر و مادر این کودکان توانمندیهای لازم را ندارند یا خودشان تحصیل نکردهاند و در کل مطلع نیستند از اینکه چقدر کیفیت آموزش در وضعیت تحصیلی کودکانشان اهمیت دارد. نتیجه آنکه در بسیاری از ان جی اوهایی که به کودکان کار و خیابان درس میدهند، الزاما معلمان و مربیان توانایی لازم را ندارند و گاهی هر کسی از در وارد شود و بخواهد کار داوطلبانه بکند، به او میگویند بفرما به این کودکان آموزشی بده. در نتیجه بر فرض کلاس نقاشی سه جلسه برگزار میشود و دیگر برگزار نمیشود. برای همین وقتی بچهها را در بازهی زمانی دوساله میبینیم، هر هفته این کودک در یک سری کلاسها شرکت کرده است، اما وقتی میخواهی برونداد آن را ببینی میبینی چیز زیادی نیست. منابع هم هدر داده شده است. یکبار که سنجیدیم در یک ان جی او طی یک دوره ۱۰ساله کلی نیروی انسانی وقت گذاشته است. اگر ساعت کار این نیروی انسانی را در نظر بگیریم، به یک عدد نجومی میرسیم.
تبعات این مسئله این است که در درجهی اول خود آن بچه آسیب میخورد. یکی از آسیبهایی که بچهها در چنین وضعیتی میبینند مربوط میشود به تعارضاتی که در زندگی شخصیشان به وجود میآید -نمیخواهم بگویم این تعارض لزوما بد است مثل توجهی که این مربی در عرض مدت کم به بچه داشته و رفته درحالیکه این بچه کسی را ندارد که جبران این محبتی که رفته است را برفرض در خانه بکند- و بعد هم افراد داوطلبی که کلی انگیزه داشتند و میخواستند کاری بکنند ولی نتوانستهاند، از نظر روحی یا انگیزشی آسیب میبینند. در درجهی دوم خود آن ان جی او آسیب میبیند. حدود هشت سال پیش، در یکی از این محلات فردی آمد و دادوفریاد کرد. گفتیم مشکلش را بگوید. گفت از وقتی شما به این محله آمدید، تنها کاری که کردید این بوده که مانتوی دخترها کوتاهتر شده، ولی اینها هیچچیزی یاد نمیگیرند. اگر هم با بخش اول مشکلی نداشته باشیم بخش دوم حرف او بسیار مهم بود. یعنی نشان میدهد اعتماد جامعهی محلی که آن ان جی او در آن فعال است سست شده است و شکاف به این شکل بیشتر میشود.
ابراهیمی: قبل از اینکه برسیم به چه باید کرد نکتهای را میخواهم درباره معلمها بگویم. در نظام آموزشی ما همانطور که محتوای آموزشی برای کودکان اصلا با واقعیت زندگی مادی و عینیشان همخوانی ندارد، در مورد محتوای آموزشی برای دانشجوی تربیتمعلم هم به همین شکل است. دانشجوی تربیتمعلم انبوهی از مطالب را در دانشگاه مطالعه میکند و واحدهای دانشگاهی را پاس میکند بدون اینکه این واحدها ربطی به شغل آیندهاش و کار آیندهاش داشته باشد. حالا ۱۵-۱۰ واحد هم واحد تربیتی باشد، چه فایدهای برای من که با لیسانس ریاضی معلم شدم، بعدا تغییر رشته دادم، دارد؟ به همین دلیل، فردی که به این سیستم آموزشی میآید، حالا چه کمتجربه باشد یا آدم خلاقی باشد، دانشگاه چیزی به او ارائه نمیدهد. بنابراین در پروسه تدریس باید این تجربه را به دست بیاورد. خب حالا یک تقسیمبندی هم در سیستم آموزشی وجود دارد که مثلا در شهرها، بعضی شهرها در مناطق، بعضی مناطق، در منطقه بعضی مدارس حالت تبعیدگاه دارد و معلمهایی که از هیچ حمایتی درون اداره [آموزشوپرورش] برخوردار نیستند، امکان دارد به این مدارس فرستاده شوند.
در بسیاری موارد، یک معلم کمتجربه -تجربه اوایل تدریس خودم را میخواهم بگویم- اگر بخواهد با ویژگیهایی که معلمهای باتجربه دارند سیستم کلاسیاش رو بچیند، باید خشونت کند. من خودم یکی دو سال اول کارم که تجربههای خودم را هنوز به دست نیاورده بودم سر کلاس در مورد این مسئله چالشهای زیادی داشتم. به خاطر اینکه یکسره میآمدم، با بچهها سر اداره کلاس مشکل داشتم و گاها از دو طرف به تنش هم کشیده میشد. معلمهای با تجربه در مواجهه با این قضیه به من میگفتند علت و ریشه این قضیه این است که من مرز بین معلم و دانشآموز را مخدوش کردهام، چون نگاه سنتی و از بالا به پایین به دانشآموز داشتند. بنابراین در برخی از موارد بیتجربه بودن معلم، به سود خودش و دانشآموزش است.
تغییر در نظام آموزشی بر عهده همه جنبشهاست
چه راهکارهایی باید برای مقابله با خشونت در مدارس پیشبینی کرد؟ فکر میکنید چه ارزشهایی باید در محتوای آموزشی مدارس تغییر کند؟
فروزنده: بگذارید یک مثال از تجربه خودم بزنم. ما سال دوم دبیرستان که بودیم، معلم ادبیاتمان پس از گذشت یک ماه از سال تحصیلی، رفت. بعد گفتند از فردا یک آقایی میآید که معلم ادبیات جدیدتان است. ما هم یک کلاس شلوغ بودیم. پنکه خراب بود ما هم مشغول شلوغکاری خودمان بودیم دیدیم یک آقایی که کلاسور زیر کولش بود و به دلیل سنگینی کلاسور کج راه میرفت، آمد. ما هم فکر کردیم که تعمیرکار است و آمده پنکه را درست کند برای همین به کارهای خودمان ادامه دادیم. دیدیم رفت پشت تریبون و همینجوری ایستاد ما را نگاه کرد. یکی برگشت گفت که آقا مگر نیامدی پنکه را درست کنی؟ گفت نه من معلم ادبیاتتان هستم. بعد، خوب ما هم نشستیم. گفت اولش من بگویم اسمم فلان است و از تبریز آمدهام و ادامه داد «هرکس خواست از کلاس برود بیرون لازم نیست از من اجازه بگیرد.» این اولین چیزی بود که به ما یاد داد و هیچوقت فراموش نمیکنم، اینکه هرکسی میخواهد از کلاس بیرون برود لازم نیست از من اجازه بگیرد. ۱۰ دقیقه از کلاس گذشته بود، شاید ۱۵ نفر رفتند. کلاس ما ۴۳-۴۲ نفره بود. گفت بچهها یک تئاتر با هم کار کنیم. یک نمایشنامه آورده بود از برشت، که اصلا کسی اسمش را بلد نبود. این روند ادامه پیدا کرد، تا یک ماه بعد، بچههایی از کلاسهای دیگر که ورزش داشتند از زنگ ورزش میزدند و در کلاس او مینشستند. یکهو میدیدیم که ۶۰ نفر در کلاس او شرکت کردهاند. مترقی بود و رویکرد خودش را در اداره کلاس داشت. یعنی کتاب درسی را کنار گذاشته بود و به ما میگفت من به همه شما نمره این کتاب را میدهم. کاری اصلا به این کتاب درسی ندارم. کتابهای صمد را بخوانید. اولین کسی که کتابش را ما خواندیم صمد بود. بعد دوباره منتقلش کردند. میخواهم بگویم وجود چنین عنصرهایی بدون تردید، اثرگذار است. وجه آگاهی، وجه ساختارشکنی خیلی وجه مهمی است، ولی اگر فکر میکنیم که با تعدادی معلم میشود این وضعیت را اصلاح کرد، به نظر من درست نیست. این وظیفه تکتک جنبشهاست، هر جنبشی باید مبحث مرتبط به خودش را هدف قرار دهد؛ جنبش زنان، (مباحث جنسیتی)، جنبش معلمها، (مسئله دستمزد ولغو خصوصی سازی آموزش و…)، جنبشهای قومیتی، (مسئله ساختارهای تبعیضآمیز قومیتی را هدف قرار بدهند) و بعد با طرح مطالبات، هم بهعنوان دانشآموز، هم بهعنوان معلم، هم بهعنوان زن در کنار همدیگر عمل کنند. به نظر من این راهی است که میشود امیدوار بود بهواسطه آن تحولات اساسی صورت بگیرد.
ذینفعان در نظام آموزشی باید سهیم باشند
ابراهیمی: برای کنترل و کاهش خشونت در سطح کلاس دو تا عنصر مهم است؛ دانشآموز و معلم، البته اگر از عناصر کالبدی و محیطی و … عبور کنیم. به نظر من معلمهایی که آموزش بدون خشونت مدنظرشان هست، یعنی آموزش آنها عاری از خشونت است -معلمی که نسبت به عملکرد ساختار نظام آموزشی آگاه است و میداند اگر در این سیستم منفعل عمل کند و مقاومت نشان ندهد، خودش به عنصر سرکوب و خشونت تبدیل میشود- کار سختی در پیش دارند. بعضی مواقع من فکر میکنم که دارم بدون خشونت عمل میکنم، اما میبینم که نه! یک لایههای پنهانی از خشونت در کار من هم وجود دارد و خیلی سخت است بهطور واقعی بتوان این کار را انجام داد. مثلا شما اگر در کلاس ۴۰ نفره را ببندید، اصلا این فضای بسته کلاس تنشزاست میان معلم و دانشآموز و میان دانشآموزان. خب یک معلم آگاه چطور میتواند در چنین فضایی خشونت را در سطح کلاس خود و مدرسه کاهش دهد. این مسئله را از سطح خرد آن میخواهم بررسی کنم، مستقل از ساختارها. اولین نکته این است که آن معلم خودش مهارتهای لازم را برای ایجاد روابط بدون خشونت کسب کرده باشد. خب این را باید نظام آموزشی، آموزش دهد که انجام نمیدهد. در اینجا بحث مهم من صلاحیت معلمان است. باید آنها روی صلاحیتهای خودشان، خصلتهای خودشان کار کنند. من خودم بعد از ۱۴ سال میبینم که هنوز خیلی نقطهضعف دارم و باید خیلی روی خودم کار کنم.
مسئله دیگر که من مطرح می کنم و برخی ممکن است به آن برچسب آموزش ایدئولوژیک بزنند، و با رویکردهای لیبرالمنشانه نفیاش کنند این است که من معتقدم دانشآموز باید نسبت به جایگاهی که دارد آگاه باشد. مطلع باشد که خشونتی که بهصورت سیستماتیک به او اعمال میشود، ریشههایش در کجا است؟ مثلا دانشآموز سر کلاس من میآید میبینم زیر چشمش کبود شده است، تا از او علتش را میپرسم، میزند زیر گریه که پدرم اینطوری با من رفتار میکند و کلی نسبت به پدرش کینه دارد. ضمن اینکه پدر این دانشآموز باید نقد بشود و آموزش ببیند، خود این دانشآموز حق دارد بداند پدرش در چه سیکلی از خشونت قرار دارد. من یکبار از دانشآموزانم پرسیدم چه کسانی روابط خوبی با پدرشان دارند، تعداد کمی دستانشان را بالا بردند، از ۴۰ نفر حدود ۵، ۶ نفر، بقیه گفتند ما اصلا روابط خوبی با پدرمان نداریم. پرسیدم چه کسانی وقتی صبح میآیند مدرسه، پدرشان هنوز خانه است، اکثرا دستشان پایین بود. گفتم حالا چه کسانی وقتیکه میخواهند بخوابند پدرانشان از سر کار برگشتند خانه. چون محیط کاری من، کارگری هست، بازهم اکثر بچهها دستشان پایین بود. خب یعنی چه؟ یعنی این دانشآموزان اصلا فرصت ندارند که پردانشان را ببینند و با پدرشان یک ارتباط خوب و سازنده داشته باشند. این کودک حق دارد جایگاه خودش را بداند. در مورد خشونت هم کودک باید نسبت به موقعیت خودش آگاه شود. من خودم این کار را میکنم و برای اینکه کلاس آرامتری نسبت به سایر کلاسها داشته باشم، به بچهها یاد میدهم که ما با هم در تعارض و تقابل نیستیم و منافع مشترکی داریم، من اگر اینجا هستم به خاطر شما هستم، اگر شما هم کمک کنید که کلاس آرامتری داشته باشیم شاید با هم به اهدافی که مدنظرمان هست می رسیم. این مسئله به نظر من خیلی مهم است. برخی میگویند که چرا دانشآموز را درگیر این مسائل میکنید. چرا به دانشآموز، آموزهها و باورهایی را میگویم که اصلا ربطی به زندگی او ندارد. اما من باورم دارم اینکه شما به بچه آگاهی نسبت به موقعیت اجتماعی دهید باید بخشی از آموزش باشد. باید به دانش آموز گفت کسی حق ندارد تو را بزند، تحقیر کند، به تو توهین کند، حتی اگر درس نخوانی، کجای این آموزش ها در تعارض با آموزشهای انسانی است؟
کلانتر از آن، چیزی است که به معلمها مربوط میشود؛ اینکه معلمها میتوانند در کاهش خشونت نقش داشته باشند. یعنی در گام اول، تا جایی که امکان دارد، از رفتارهای خشونتآمیز به شکل کلامی، فیزیکی و … پرهیز کنند و وقتی با مسئله خشونت در مدارس برخورد میکنند، باید اولین کسانی باشند که بهعنوان پیشگامان، آن را محکوم میکنند. در این صورت، بدنه منفعل معلمان هم -بخشی از معلمان که به قول معروف با همین شرایط راحت هستند و از این سیستمی که خشونت را منتقل میکند راضیاند- وادار میشوند که نسبت به مسئله خشونت فکر کنند. اما سازوکار اساسی به نظر من برای اینکه کلا خشونت و نظام آموزشی ما تغییر کند، این است که باید در بین ذینفعان -معلمان، والدین، دانشآموزان- آگاهسازی که دوستمان به آن اشاره کردند، صورت بگیرد و این البته کافی نیست چرا که ظرف مناسب آن فراهم نیست. مادامیکه سازمان آموزشی ما به این صورت از بالا به پایین است و مشارکت در آن به معنای پرداخت پول و هزینه مدرسه هست، عملا هیچ اتفاق خاصی نمیافتد. یک نفر خشونت میکند، وزیر محکوم میکند. بعد امکان دارد بهواسطه حکمی، معلمی اخراج شود یا دانشآموزی تنبیه شود، اما قضیه اصلی سر جای خودش بماند. به نظر من هر تغییری در نظام آموزشی، خارج از ظرف واقعیاش، یعنی تشکل یابی، آنهم به شکل مستقل، طوری که بتواند منافع ذینفعان را بدون در نظر گرفتن جناحهای سیاسی در قدرت در نظر بگیرد، امکان ندارد. بدون این تشکل یابی امکان ندارد که ما بتونیم یک مرحله جلوتر برویم.
به یک معنا ذینفعان باید در نظام آموزشی مشارکت بیشتری داشته باشند. نمیتوان بحث کاهش خشونت در مدرسه را مطرح کرد و از چهار تا روانشناس یا استاد دانشگاه دعوت کرد و بعد از دل آن جزوه درآورد و فرستاد برای معلمان که آموزش ضمن خدمت ببینند. بلکه باید معلمها خودشان در کارگاهها حضور داشته باشند و راهکارهای کاهش خشونت به شیوه مشارکتی از دل کارگاه دربیاید. باید دانشآموز هم در کارگاه باشد و نظر بدهد و به راهحلها فکر کند، نه فقط در مورد مسئله خشونت، بلکه درباره سایر مسائل هم. اما این اتفاق هیچ موقع نیفتاده است و نمیافتد، بلکه متنی بهعنوان سند تحول بنیادین نظام آموزشی که در آن شاید ۵۰۰ نفر هم مشارکت داشتهاند ولی این مشارکت، یک مشارکت فردی بوده نه جمعی. شاید افرادی بودند که از نظر سیستم علمی که بسیار مدرک محور است، مدارک بالایی در تدوین این سند داشتند ولی این سند چرا الان هیچ کارایی در نظام آموزشی ما ندارد؟ چرا بحرانهای نظام آموزشی ما را حل نمیکند؟ به دلیل همین رویکرد. خب طبیعتا اگر این بخش از ذینفعان متشکل بشوند، وارد تعارض با همان نظام آموزشی مسلط میشوند. چون نظام آموزشی نمیخواهد این کار را انجام دهد. بهخصوص در سه سال اخیر، رویکرد و راهبرد کارایی کردن آموزش و تجاری و بازاری کردن مدرسه اتفاق افتاده است و این راهبرد قانونیتر و شدتش بیشتر شده است. وقتی شما مناسبات جاری مدرسه را با پول، کارتخوان، و مناسبات بازاری تعیین میکنی، نمیتوانی مدرسه را از خشونت که از ویژگیهای بارز بازار و منطق سود و سرمایه است، مصون نگه داری.
برای همین است که میگویم بحث خشونت در مدرسه جدا از بحث ساختار مسلط در جامعه و ساختار اقتصادی نیست. این یک بحث ذهنی نیست، کاملا ریشههای مادی دارد و عینی دار. مدارسی را در نظر بگیرید در همین تهران که الان در موقعیت تجاری هستند و حیاطهای این مدارس به بخش خصوصی واگذار شده است برای زدن مغازه تا بهرهوری مدرسه افزایش یابد. خب اینجا مدرسه است یا بنگاه اقتصادی یا بازار؟ طبیعی است که این مسئله تعارضهایی ایجاد کند که جنبه خشونتآمیز هم به خودش بگیرد. بهجای اینکه کالبد مدارس را شاد کنیم، از حصارهایش کم کنیم و یک سری تغییرات اساسی انجام بدهیم، هرروز داریم انقباضیتر در مورد فضای آموزشی عمل میکنیم و اینها همه مسائلی است که به هم مربوط است. آنجایی که ساختار آموزشی به سود یک ساختار انسانیتر تغییر کند، جایی است که حرکت جمعی وجود داشته باشد. سخنم بازهم در رابطه با معلمهاست.
بحث دیگر اینکه مسئله آموزش فقط به معلمان مربوط نیست و به دانشآموزان هم ربط دارد. تمام گروههای اجتماعی و جنبشهای اجتماعی را که بخواهیم نگاه کنیم، در مسائل آموزشی شریک هستند. یعنی بحث خصوصیسازی نظام آموزشی که یکی از مسائل اصلی ما است خشونتهای خاص خودش را به دلیل طردی که ایجاد میکند به وجود میآورد. بنابراین، مسئله تمام فعالان کارگری هم باید باشد. وقتی میگوییم در نظام آموزشی تبعیض جنسیتی وجود دارد، باید دغدغه جنبش زنان شود. در بحث کالایی سازی آموزش که صورت گرفته است، همانکه در دانشگاهها هم شاهدش هستیم، به جنبش دانشجویی مرتبط است. یعنی اینکه تاکید روی یک آموزش کیفی، برابر و … یا تبعیضهای دینی، قومی و تبعیضهای دیگر. ما الان در مدارسمان، بهخصوص در قسمت فارس نشین، شاهد رشد یک ناسیونالیسم افراطی هستیم، این در پاسخ به واکنشی بود که در دهه ۶۰ درباره مسئله ناسیونالیسم بود. الان دارد خودش را بهصورت افراطی نشان میدهد و باعث یک سری خشونتهای افراطی میشود. بنابراین اگر میخواهیم مسئله خشونت را در مدرسه حل کنیم باید مسئله خشونت را در خارج از مدرسه تعیین تکلیف کرده باشیم.
فراهانی: به نظر من مدرسه ذاتا کارکرد کنترلی دارد با آن فضا، آن جغرافیا، و آن برنامههای درسی. به فرض مثال، همینکه همه بچهها باید صبح بروند مدرسه و ظهر بیایند، یا ظهر بروند و عصر برگردند، اینکه بچهها باید امتحان پس بدهند، اینکه یک برنامه درسی وجود دارد که باید در طول دوره مشخصی تدریس شود و … . معتقدم خود اینها یک بخشی از اصل مسئله است و جوانب مسئله نیست. و یک مقداری من فکر میکنم لازم است که در مورد اینها فکر بکنیم چون درنهایت سیستمی که مبتنی باشد بر معلم و شاگردی، در بلندمدت به سمتی میرود که دوباره در آن روابط سلطه به وجود بیاید. قدرتِ بیشتر و قدرتِ کمتر ایجاد شود و این دوباره زمینه خشونت را ایجاد میکند.
جایگزین این وضعیت چه میتواند باشد؟
فراهانی: بهعنوان یک قدم اولیه شاید بد نباشد که در میدانی که کار میکنیم، در محلی که کار میکنیم سعی کنیم بخشی از روابط و ساختارها و برنامههایی را که قرار است در کلاس اتفاق بیفتد یا تحکیم شود، دقیقتر بشناسیم و در جهت مخالف آن حرکت کنیم. مثلا مشارکتی برگزار کردن یک کلاس بهوسیلهی ابزارهای مشارکتی، البته برخی چیزها مثل امتحان را تا تغییر ساختار نظام آموزشی نمیتوان کاملا حل و فصل کرد. یا اینکه میتوان در فرصتهای خالی که در کلاس هست روی مباحث جدیدی با بچهها کار کرد یا اینکه سعی کرد با کمک خود بچهها مابهازای عینی و بیرونی کتابهای درسی –که لزوما همهاش بد نیست- را پیدا کرد و از آن دریچه شروع کرد به آموزش دادن. من فکر میکنم که این قدم اول در مورد برنامه درسی اگر توسط معلمها برداشته بشود یک ذره بتوانند تعدیل ایجاد کنند در برخی چیزها. چون این نظام درسی یا برنامه آموزشی که ناگهانی و از اول با یک ساختار منجمد متولد نشده است، یک زمینهای برای آن بوده و بهمرور تقویت شده و راههای فرار برای خلاقیت و خلاف جریان حرکت کردن را پیدا کرده و بسته است. حالا به همین دلیل، من فکر میکنم شاید نتوان همه چیز را ناگهانی جابهجا کرد، اما باید یک جاهای آن را تا جایی که در حد توان ما است عوض کنیم، من فکر میکنم همین تغییرها ممکن است خلاقیتی به وجود آورد که بتوانیم گام بعدی را برداریم ولی اگر بخواهیم همه چیز را یکباره عوض کنیم، من فکر میکنم شدنی نیست.
از طرف دیگر، معتقدم که باید با ارزشهایی که در برنامههای درسی گنجانده شده، مخالفت شود. این بخشی است که به نظرم میشود در رابطه با آن یکسری اصلاحات انجام داد. معتقدم که کار روی برنامه درسی باید دقیقا خلاف آن جهتی باشد که دارد اتفاق میافتد. مثلا برنامه درسی، رقابتجویی را بین بچهها افزایش میدهد، فردگرایی را افزایش میدهد، البته فردگرایی الزاما چیز بدی نیست، اتفاقا به نظر من خوب هم هست فردیت، اما بهاندازهای که منتهی به خودمحوری نشود. من فکر میکنم لازم است ببینیم چگونه میتوانیم این ارزشها را سست بکنیم. اگر نمیخواهیم -چون عدهای هستند با دیدگاهی که مبنی بر این است که این نظام ارزشی را چه بهصورت مثبت یا منفی نباید دستکاری کرد- حداقل اطلاعات را در اختیار بچهها بگذاریم و دسترسی آزادانه به اطلاعات را برقرار کنیم. آن موقع خود کودکان فرصت انتخاب دارند.
یک بخشیاش هم این است که باید در بیرون مدرسه هم با بچهها ارتباط برقرار کنیم؛ ایدههای خیلی خوبی را ایلیچ در این زمینه دارد ذیل بحث شبکه های یادگیری در کتاب مدرسه زدایی. ارتباطِ بیرون، شبکهای از با هم بودن و یادگیری به وجود میآورد که ظرفیت برای کلی کار دیگر دارد. مثل اینکه بچهها کار اجتماعی بکنند، این به نظر من یک اتفاق مثبت است که آن نوجوان، فرآیند یادگیریاش محدود به یک چهارچوب بستهای به نام مدرسه نشود و به بیرون مدرسه بیاید کنار چند نفر دیگر و با هم دیگر برفرض دیوار رنگ کنند. خود این با هم بودن به این شیوه مفید است.
از طرف دیگر باید ببینیم در دنیا چه شیوههایی وجود دارد چون این موضوعی نیست که ما فقط با آن روبهرو باشیم، چرخ را هم که نباید از نو اختراع کنیم. ببینیم که بقیه چهکارهایی کردهاند. حقیقتش این است که ما در کشورمان بهشدت از نظر سواد عملی و اطلاع داشتن از تجارب دیگران ضعیف هستیم. حتی این را در میان فعالان حقوق کودک هم خیلی میبینم که تعریف و تعبیرشان از صورتمسئله در موارد مختلف خشونتآمیز است. بعد میگویند که بیاییم پروانهای به دنیا نگاه کنیم، اما عملکردشان در واقع خشونتآمیز است. مثلا میخواهد برای یک دختر نوجوان کار حرفهآموزی تعریف بکند، میگوید که تو باید الزاما بیایی فلان کیت را سر هم بکنی و این کیت در خانه سر هم میشود. به این ترتیب بدتر او را به سمت خانه هل میدهند، بجای اینکه کمک کنند که از خانه به عنوان یک فضای بسته بیاید بیرون و با دنیای گستردهتری روبهرو شود، زمینه محدودیت بیشتر برای او ایجاد می کنند. چیزی را به او میآموزند که ۵ سال دیگر اصلا به درد نمیخورد چون الان همه چیز دارد بهوسیلهی دستگاه سرهمبندی میشود. آن فعال حقوق کودک میخواهد کار مثبت انجام دهد اما چون سواد عمومی مربوط به کار خودش را در حوزهای که فعالیت میکند ندارد، نتیجهاش این میشود.
فروزنده: باید یک ارتباط ارگانیک میان قدمهای جزئی و قدمهای کلی برقرار کرد. صحبتهایی که دوستان کردند بسیار مهم بود و برمیگردد به اینکه معلمان چطور نگاه میکنند. متاسفانه در میان معلمها یک نگاه نسبیگرایانه وجود دارد طوری که تا این بحثها را مطرح میشود، میگویند اینجا ایران است، خانوادهها مذهبیاند، باورها مذهبی است، ما باید مطابق با باورهایی که در خانوادهها هست، حرکت کنیم. منظورم این است که خود معلمها با آن ایستایی که در تفکراتشان هست، موانع جدی برای حتی قدمهای کوچک ایجاد میکنند، چه برسد به قدمهای بزرگ. باید برای این مسئله یک راهحل پیدا بشود. فعالان معلم، آن عدهای که به نخبهگرایی اعتقاد ندارند و خودشان را از بدنه جدا نمیدانند نباید بگذارند بهعنوان یک ابزار در سیستم مورداستفاده قرار گیرند. بخشی که آگاهتر است موظفتر است تا این سویههای کمرنگ را پررنگ کند. مطلبی که دوستمان هم اشاره کرد بهعنوان کارهای جزئی که میشود انجام داد، اینکه من از خودم شروع کنم، بگویم من عامل قدرت نیستم، من عامل کنترل دانشآموزانم در کلاس نیستم. مهم نیست که این کتاب خوب است یا بد، مهم این است که من بدانم دانشآموز را برای چه چیزی آماده میکنم، یک موقع او را آماده میکنم برای اینکه مهرهای از یک چرخه تبعیضآمیز باشد و بتواند موقعیت خوبی برای خودش پیدا کند در این چرخه و کمک کند تا این چرخه بچرخد یا این باور را داشته باشم که خودم یک مهره نباشم و در رابطه با دانشآموز دختر یا پسر و همکار خودم با همکارم، این مجموعه پیچیده و به هم تنیده معلم و شاگردی را از بین ببرم و بگویم بههرحال ما نه تنها میخواهیم این مهرههایی که چیده شده در سیستم را جابهجا کنیم، بلکه کل این دستگاه معیوب باید جابهجا بشود. کارهای جزئی را من خودم هم میتوانم انجام دهم اما بدون یک نگاه کلی و دورنگر اصلا اساسا به نظر من هدر دادن وقت است این کارها. به قول دوستمان، اینهمه بچهها وقت گذاشتهاند در ان جی اوها، بازهم خشونتها بیشتر شده، خودکشیها بیشتر شده، دزدی و جنایتها بیشتر شده، آمار اعتیاد در میان دانشآموزان بیشتر شده است. پس همه اینها نشاندهنده این است که انرژیها یک جاهایی به هدر رفته است و بهتر است که در مسیر درست استفاده شود.
ممنون از وقتی که در اختیار ما گذاشتید