بیدارزنی: در کوچه باد میآید، مسیر خانه در خلاف جهت باد است، حرکت برایمان سخت است تا به منزل هوژان و روژان میرسیم؛ مادر و دختری که با چند نسل خاطره و فرزندانی کوچک، انتظارمان را میکشند.
لطفا خودتان را معرفی کنید و علت پناهندگیتان را به ما بگویید؟
من هوژان هستم. حدود ۴۰ سال است که در ایران زندگی میکنم. پدر و مادرم در زمان صدام به ایران آمدند و من نیز در کرمان به دنیا آمدم، در شهر مهان. در این ۴۰ سال نیز ازدواج کردم و بچهدار شدم. روژان دختر من است که ۲۳ سال دارد و در ایران زندگی میکند و صاحب یک فرزند است.
آیا طی این ۴۰ سال به شما شناسنامه یا هویتی ایرانی داده شده است؟
خیر. من ۴۰ سال است که با کارت پناهندگی زندگی میکنم. برای هر کار اداری نیز، نیاز به نامه اتباع خارجی دارم.
میتوانید تجارب خود را از مواردی که به عنوان پناهنده احساس تبعیض کرده اید برای ما بگویید؟
هوژان: موارد زیادی هست. برای مثال من قصد اخذ گواهینامه رانندگی داشتم، به شهرک آزمایش رفتم اما چون هویت ایرانی نداشتم و شناسنامه ایرانی نداشتم، به من گواهی ندادند.
روژان: من هم با مشکلات زیادی مواجه شدم. من امکان خرید سیم کارت دائمی ندارم، تنها میتوانم سیم کارت ایرانسل را به اسم دوستان ایرانیام خریداری کنم.
این محدودیتها باعث مشکلات فراوانی برای ما میشود. چراکه امکان ثبت چیزی از آن خود نداریم و نیاز به افراد دیگری (ایرانی) پیدا میکنیم تا به نام آنها ثبت کنیم و بتوانیم از آن استفاده کنیم.
حادترین مشکلی که تاکنون با آن مواجه شدید چه بوده است؟
راستش را بخواهید ما چند وقت پیش خانهای را خریداری کردیم. از آنجایی که من و شوهرم شناسنامه و مدرکی که نشان دهد ایرانی هستیم نداریم، یکی از دوستان همسرم به ما کمک کرد تا خانه را به نام وی خریداری کنیم و در آن ساکن شویم؛ اما متأسفانه او در یک تصادف درگذشت و اکنون پدر و مادرش میخواهند خانه را از ما بگیرند و ما هم دستمان از همه چیز کوتاه است.
در جریان پروسههای قانونی چطور پیش میروید؟
هوژان: برای این خانه که در حال طی کردن پروسه قانونیِ آن هستیم و همچنین برای اخذ شناسنامه بارها مراجعه کردیم، وکیل گرفتیم و هزینه زیادی نیز متحمل شدیم؛ اما شناسنامه ندادند. نمیدانم چگونه برخی افراد میتوانند با داشتن آشنایانی شناسنامه بگیرند.
بعدها هنگام ازدواج و تولد فرزندانتان با مشکلی مواجه نشدید؟
راستش را بخواهید ما پارسال برای ازدواج با ماشین به عراق رفتیم (چراکه بیشتر بستگان ما آنجا هستند)، اما اگر در ایران هم ازدواج میکردیم چون شناسنامه نداشتیم با مشکل مواجه میشدیم. بنابراین مجبور هم بودیم در عراق ازدواج کنیم.
هنگام تولد فرزندمان نیز برای زایمان به عراق رفتیم چون در ایران بیمه نداریم و هزینه بیمارستان برایمان سنگین بود.
شما انجمن یا گروه خاصی ندارید تا مطالبات خود را در آنجا مطرح کنید یا بتوانید با سایر شهروندان عراقی که مشکلاتی مشابهِ شما دارند، در ارتباط باشید؟
روژان: خیر. فکر میکنم این مسئله کار دشواری باشد. همچنین مسجدی در تهران بود که برای اهل سنت بود اما آن را ویران کردند. چرا ما نباید مسجد داشته باشیم؟
برای تمدید کارت پناهندگی چطور؟
ما هر سال باید کارت را تمدید کنیم و برای این امر باید ۴۰ تا ۵۰ هزار تومان پرداخت کنیم.
فرزندانتان اکنون در تحصیل خود مشکلی ندارند؟
روژان: اکنون خیر، اما خواهرم در دانشگاه بهشتی در رشته داروسازی قبول شد، دانشگاه از او ۱۲ میلیون تومان پول درخواست کرد، که چون این مبلغ پول را نداشتیم این مانع ادامه تحصیلی وی شد. خواهرم بسیار با هوش و درسخوان است و در بهترین رشته در دانشگاه دولتی قبول شد اما چون پناهنده هستیم باید ۱۲میلیون پرداخت کنیم، آیا این درست است؟
همچنین خواهر برادرهایم در مدرسه دولتی، چون جزو اتباع خارجی محسوب میشوند باید هزینه اضافی پرداخت کنند.
خودم هم خاطره ای از مدرسه دارم که هیچوقت از ذهنم پاک نمیشود یادم میآید در دوران مدرسه، بچههای کلاس به من توهین میکردند و مرا آزار میدادند. حتی معلممان به من میگفت کافر! این حرف خیلی مرا زجر داد مگر ما همه مسلمان نیستیم؟! این داستان مربوط به همین ۴، ۵ سال پیش است. روزی معلم مدرسه ما به من گفت تو باید دینت را عوض کنی (از سنی به شیعه) و من نیز به او گفتم تو چرا دینت را عوض نمیکنی؟
همچنین یکی از خیرین مدرسه در دوران راهنمایی به هر دانشآموز، دفترچه حساب بانکی (پاسارگاد) میداد اما در میان تمام دانشآموزان تنها کسی که دفترچه هدیه را نگرفت من بودم چون میگفتن تو ایرانی نیستی.
آیا از وضعیت دوستان و آشنایان خود در ایران و سایر کشورها خبردارید؟
روژان: یکی از آقایانی که از بستگان ما در ایران بود، چون نمیتوانست چیزی را به نام خود ثبت کند، همه دارایی خود را به نام همسرش که ایرانی بود کرد؛ اما همسرش از او طلاق گرفت و با داراییهای مادی او رفت.
هوژان: شنیدهایم که در خارج از ایران بعد از ۴ سال به فرد پناهنده اقامت میدهند؛ اما بعد از ۴۰ سال هنوز به ما اقامت ندادهاند. مطابق با قانون باید بعد از ۱۰ سال به ما نیز اقامت داده میشد اما خبری نیست.
روژان: راستش را بخواهید دایی من ۱۰ سال است که در بریتانیا زندگی میکند و اکنون شهروند آن کشور شده است.
هوژان: شوهر خواهر من نیز که به خاطر حملههای داعش به سوئد پناهنده شد و حدود ۲ سال است در کمپ به سر میبرد. به او پول و سرویس رفتوآمد بچهها اختصاص داده شده است.
از ایرانیان ساکن عراق چطور؟ خبری دارید؟
بله. در همسایگی خانه ما در عراق، ایرانیانی هستند که مقیم عراقاند. آنهایی که ۲۰ سال است در عراق زندگی میکنند شناسنامه دارند، ماشین و خانه دارند و اما در ایران بعد از ۴۰ سال ما تنها میتوانیم خانه اجاره کنیم و آن هم به مدت یک سال؛ چراکه مهلت کارت یک سال است و بعد از یک سال باید کارت تمدید شود.
نظرتان راجع به مردم ایران چیست؟
ما مردم ایران را دوست داریم؛ اما گاهی نیز ناچاریم هویتمان را پنهان کنیم. یادم میآید زمانی بود که دوستان ما از عراق آمده بودند و به ما سر میزدند، یکی از همسایهها هم با پلیس تماس گرفت و مأمورین به خانه ما آمدند و منزل ما را تفتیش کردند. و رفتار توهینآمیزی با ما داشتند.
مهمترین درخواستی که از مسئولان دارید چیست؟
هوژان: تابعیت ایران به ما بدهند و برایمان شناسنامه صادر کنند. آیا این درست است که من متولد ایران باشم و تمام عمرم که ۴۰سال است در ایران زندگی کرده باشم و همهی فرزندانم در ایران متولد شده باشند اما هنوز شهروند ایران محسوب نشویم؟ من ایران را کشور و وطن خود میدانم باور کنید چند روز که برای دیدن اقوام به عراق میروم دلم برای ایران تنگ میشود و دوست دارم زود به ایران برگردم. روستای ما در عراق به تصرف داعش درآمده بود که خدا را شکر مردم توانستند بجنگند و آن را از داعش پس بگیرند بعضی از اقوام که به کشورهای اروپایی و آمریکا پناهنده شدند به ما میگویند به آن کشورها برویم اما مگر میشود؟ ایران خانه ی من است!