بیدارزنی: امنیت در فضاهای خصوصی و عمومی زنان هر روز به اشکال مختلف تهدید میشود. بعضی از این تهدیدها، مثل مزاحمت خیابانی یا گشت ارشاد، آنقدر هرروزه و تکراری شدهاند که به آنها عادت کردهایم، نمیبینمشان و بخشی از زندگیمان شدهاند. حتی یاد گرفتهایم چطور از مواجهه با آن فرار کنیم؛ دعوا میکنیم، سوار ون میشویم، برایمان مانتو میآورند، به کوچههای فرعی میپیچیم و به هر طریقی از استراتژیهای فردی کمک میگیریم تا بگذریم. اما در مقابل این تهدیدهای هرروزه، مواردی از ناامنی هست که نمیشود با آنها مقابلهی فردی کرد. اگر کسی روی صورت من اسید بپاشد با پیچیدن توی کوچه یا دادزدن سر فرد مزاحم، ماجرا حل نمیشود. مواردی مثل اسیدپاشی یا تجاوز باید جای دیگری حل شود؛ توسط دولت و پلیس بهعنوان متولی و مدعی اصلی برقراری امنیت و هم توسط جامعه مدنی در قالب نهادها و کنشگران. بهاینترتیب میخواهم روی موارد حاد ناامنی زنان حرف بزنم، با مطرح کردن سه مثال. تجاوز گروهی به زنان در خمینیشهر اصفهان، اسیدپاشی به زنان در اصفهان و تجاوز به دختر ۱۱ ساله کنار یکی از اتوبانهای تهران.
بررسی این موارد حاد شاید کمک کند که استراتژیهای جمعیمان را بازبینی کنیم و میتواند منبعی باشد برای تدوین استراتژیهای جمعی برای مسائلی که عادی و روزمره شده است.
در حادثه خمینیشهر اصفهان در ۲ خرداد ۱۳۹۰، ۱۲ مرد از صبح، باغ کناری که در آن ۱۳ زن و مرد جوان مهمانی گرفته بودند را زیر نظر گرفته بودند. ساعت ۱۲ شب درحالیکه صورتهایشان را پوشانده بودند وارد باغ شدند، مردها را زندانی کردند و زنها را بهجای دیگری در همان نزدیکی منتقل و به آنها تجاوز کردند. بعد از اینکه خبر ماجرا منتشر شد، اغلب میشنیدیم که قربانیها مقصر شمرده میشدند. وقتی کلیت جامعه به ماجرا فکر میکند نمیتواند فراموش کند که این زنها و مردهایی که در باغ خمینیشهر بودند بیگناه نبودند؛ بهواسطه حجاب، مشروب یا مهمانی مختلط مساله را برای خود توجیه میکنیم که پس خودشان هم تقصیر داشتند. این گناهکار دانستن قربانیها در مواضع مسوولان و دستگاههای حکومتی بهروشنی مشخص است.
موسی سالمی، امام جمعه خمینیشهر گفته بود: «اینها آدمهای علیهالسلامی نبودند». محسنی اژهای گفته بود: «به خانوادهها سفارش میکنیم تا اقداماتی که موجب خدشهدار شدن عفت عمومی میشود، انجام ندهند. برخی از تعرضها به دلیل کوتاهیهای اولیه است». رئیس پلیس آگاهی اصفهان هم گفته بود: «آنها اگر لباس مناسب داشتند شاید اینطور نمیشد» و اظهارنظرهای بسیارِ دیگری که در آن زمان شنیدیم که تجاوز و خشونت به زنان را توجیه میکرد و قربانی را مقصر میدانست. اما با این وجود شاهد بودیم که متهمان دستگیر شدند. در ماجرای اسیدپاشی به شکل دیگری این واکنشها را دیدیم. گمانهزنیهایی در سطح جامعه، آمران به معروف و ناهیان از منکر را عوامل پشت این قضیه میدانست. حتی اگر این فرضیه را درست بدانیم (چون هنوز متهمی دستگیر نشده و انگیزهای مشخص نشده است) بازهم مقصر اصلی را زنان قربانی میدانند که پوشش مناسب نداشتهاند. مثلا امامجمعه اصفهان گفته بود: «مسئله حجاب دیگر از حد تذکر گذشته است و برای مقابله با بدحجابی، باید چوبتر را بالا برد». هرچند اعتراضات گستردهای در اصفهان انجام شد و در تهران هم جنبوجوشهایی دیده شد ولی سرانجام آنقدر نبود که دستگاههای حاکم را مجبور به پاسخگویی کند.
در ماجرای دختر ۱۱ سالهای که کنار یکی از اتوبانهای تهران توسط ۶ مرد مورد تجاوز قرار گرفت، جامعه نه اسم قربانی را میداند، نه میداند کجا این اتفاق افتاده و نه خبر دارد بعد از تجاوز کجاست و چه بر سر او آمده است. همچنان بخشهای سنتیتر جامعه از قربانی دانستن بچهی ۱۱ ساله دست برنمیدارد و حدس میزند که حتما خودش میخواسته یا کارگر جنسی بوده است. بقیه جامعه هرچند دختربچه را مقصر نمیدانند ولی موضع اعتراض و پیگیری هم ندارند.
وقتی موارد حاد پیش میآید، میبینیم که دستگاههای مسوول و افراد مهم وابسته به حاکمیت به نحوی ماجرا را توجیه میکنند یا در برابر آن سکوت میکنند و از زیر بار مسوولیت خود شانه خالی میکنند. درحالیکه تامین امنیت شهروندان بهویژه در فضای عمومی ابتداییترین کارکرد دولت است و این موارد نشان میدهد که دستکم ما در فضای عمومیِ امنی نیستیم؛ شانه خالی کردن از این مسئولیت یعنی دولت حتی حاضر نیست ابتداییترین وظیفهاش را در مقابل شهروندان انجام دهد.
اما جامعه مدنی چه واکنشی نشان داد؟ در مرحلهی اول ما در شوک فرو رفتیم، تا از شوک بیرون بیاییم و بفهمیم به کجا و چطور باید واکنش نشان دهیم چند روزی طول کشید. اگر نهادی وجود داشته باشد که از قربانیان اسیدپاشی حمایت کند یا نهادهای دیگری که در زمینهی کاهش خشونت علیه زنان کار کنند، شاید این شوک و بیعملی روزهای اول، در موارد مشابه زودتر تمام شود و سریعتر به کنش برسیم. در خمینیشهر در نبود موضع مشخص از طرف جامعه مدنی؛ گفتمان دولت و نهادهای محافظهکار غالب شد. در ماجرای اسیدپاشی سوالها این بود که چرا افرادی که برای کمک آمده بودند آموزش ندیده بودند که چطور باید چشم قربانی را شستشو داد. آموزشهای مقابله با اسید در شبکههای مجازی منتشر شد. بعد هم شنیدیم که افرادی که دور سهیلا، یکی از قربانیان جمع شده بودند، حاضر نشدند لباس او را از تنش دربیاورند.
در ماجرای تجاوز ۶ مرد به دختر ۱۱ ساله، سوالی که برای ما در شبکههایی که به آنها دسترسی داریم مطرح شد، این بود که سهنفری که در صحنه حضور داشتند چرا فیلم گرفتند و چرا خودشان مداخله نکردند. میخواهم این را با اتفاقی که برای فرخنده ملکزاده در افغانستان افتاد مقایسه کنم. در افغانستان بعد از اتفاق فرخنده، فعالان جامعه مدنی و زنان درنگ نکردند و بهسرعت واکنش نشان دادند. همه میدانستند فیلمهایی که پخش شد توسط افرادی گرفته شده بود که خودشان در قضیه دست داشتند و مقصر بودند. اما آنها نپرسیدند چرا کسی فیلم گرفته، چرا افرادی که آنجا بودند کاری نکردند؛ بلکه به این فکر کردند که خودشان چهکاری میتوانند انجام دهند. اطلاعات را از شبکههای مجازی، همچون فیسبوک گرفتند و بر اساس آن برنامهریزی کردند. ولی ما اطلاعات را میگیریم و در مورد آنها قضاوت میکنیم. وارد بحثهای حاشیهای میشویم. روی حرفهای امامجمعه اصفهان مانور میدهیم و ابراز نفرت میکنیم، ولی هیچکدام اهمیت نمیدهیم اسم دختر ۱۱ ساله چه بود یا الان کجاست و چه بلایی سرش آمده است.
موضع رفع مسئولیت دولت به جامعه مدنی هم سرایت کرده است. جامعه مدنی به بحثهای حاشیهای و متهم کردن همدیگر افتاده است. بهدرستی فکر میکنیم وظیفهی دولت است که امنیت را فراهم کند؛ ولی با دانستن این موضوع بار را از روی دوش خودمان برمیداریم. میگوییم این وظیفهی دولت است، پس از عهدهی مسئولیت ما خارج است؛ اما این شناختِ وظیفهی دولت کافی نیست. نقش مهم جامعه مدنی یادآوری و فشار به دولت برای انجام وظیفهاش و جابهجا کردن اولویتهای بودجهای و عملیاتی دولت است.
ما بهعنوان جامعهی مدنی زمینبازی و چیزی که باید به آن اعتراض کنیم را اشتباه انتخاب میکنیم. بهجای اینکه از قربانی حمایت کنیم یا به دولت فشار بیاوریم که تامین امنیت زنان را در دستور کار خود قرار دهد، خودمان را متهم میکنیم. وقتی فیلم، عکس و اطلاعات را دریافت میکنیم اولین چیزی که به ذهنمان میآید این است که چطور فیلم گرفتهشده، ما چه آدمهای بدی هستیم که از اعدام، تجاوز، آتشسوزی فیلم میگیریم. ذهنمان را متوجه کسی میکنیم که فیلم گرفته، انرژیمان را برای آن خرج میکنیم و اشتیاق و جسارت کنشگری خود را میبازیم. دیگر بغضی شکل نمیگیرد که کنشی بیافریند. انرژی ما در حدس زدن، قضاوت کردن و اشتباه گرفتن زمینبازی تخلیه شده است. وقتی در چنین فضایی خبری به ما میرسد مهم است که ما با کدام عناصر آن میدان ارتباط میگیریم؟ ذهن ما با کدام درگیر میشود؟ قربانی؟ مقصر؟ کسی که آنجا نبوده؟ کسی که آنجا بوده؟ پلیس؟ دولت؟ شاید باید جهتگیری را به مسوولیت خود برگردانیم و بپرسیم ما بهعنوان فعالان مدنی در این میان چه وظیفهای داریم؟