بیدارزنی: نرگس محمدی به عنوان یک مدافع حقوق بشر در زندان است. طبیعی است که نه تنها خود او، بلکه کودکان او نیز شرایط سختی را میگذرانند. آیا یک مادر نباید پیش از هرچیز به فکر فرزندانش باشد؟ آیا روزی که او تصمیم گرفت مادر شود و مسئولیت مادر شدن را پذیرفت، نباید ارجحیت مراقبت از فرزندان را بر هر امر دیگر میپذیرفت؟ این پرسشها به ظاهر کاملا بجاست. اما آیا این واقعا انتخاب نرگس محمدی بوده که به زندان بیافتد و از بچههایش دور باشد؟ نرگس محمدی کجا حق انتخاب داشته، و کجا این حق را نداشته است؟
فمینیسم برای من همیشه به معنای حق انتخاب بوده و هست. آنگاه که در زندگی متوجه شدم به عنوان یک زن انتخابهایم محدود شده است، فمینیست شدم. برای من محدودیت انتخاب با مادر شدن آغاز شد.
بارداری من دشوار بود، قند خون داشتم و باید روزی ۵ بار نوک انگشتانم را سوزن میزدم و قند خونم را اندازه میگرفتم. و خلاصه یک سری تکلیف مراقبت از خود و جنین به دوش من گذاشته شده بود که خیلی وقت میگرفت، کارم را کند میکرد، و زندگی اجتماعیام را به شدت محدود میساخت. همه اینها روی وضعیت روحی و روانی من بیتأثیر نبود، خیلی احساس تنهایی میکردم زیرا که از هیچگونه حمایت مادی و معنوی برخوردار نبودم.
و قضاوت دیگران هم بود: چرا حامله شدی؟ حالا که حامله شدی، چرا نمینشینی خونه؟ چرا حتما باید درس بخونی؟ چرا حتما باید کار کنی؟
اما قضاوتها خیلی پیشتر آغاز شده بود: آنگاه که انتخاب کردم که در آن گاه مادر نشوم. انتخاب سقط جنین، انتخاب مادر نشدن، همراه با شدیدترین قضاوتها از جانب نزدیکترین آدمهای زندگیام بود. تا جایی که قضاوت آنها به خود من هم سرایت کرد و دچار افسردگی شدم. اما هیچیک از کسانی که مرا قضاوت کردند، پیشنهاد کوچکترین کمکی در نگهداری و پرورش بچه به من نکردند که مرا از آن تصمیم منصرف سازند. چه افرادی که نزدیک من بودند، و چه گروههای اجتماعی که شدیدترین تبلیغات روانی علیه سقط جنین را داشتند.
محدودیتها ادامه یافت و بهتر که نشد، هیچ، بدتر هم شد. بچه دوم هم آمد، خرج بچهها محدودیتهای مالی بیشتری به همراه آورد. مراقبت از بچهها محدودیت زمانی شدیدی ایجاد میکرد. برآورده ساختن نیازهای عاطفی بچهها و وقت گذاشتن با آنها محدودیتهایی در روابط اجتماعیام به همراه داشت. همسرم اگر تا پیش از این فقط عشق من بود، حالا پدر بچههایم شده بود و باید مراقب رابطه با او هم میبودم که ساخته شود و پیوند خانوادگی برجا باقی بماند. درست است که پدر و مادر مسئولیت خانواده را با هم به دوش دارند، اما غریزه مادرانه سهم داوطلبانهای از به دوش گرفتن مسئولیت حفظ رابطهی همه افراد خانواده با همدیگر را به دوش میگیرد.
قضاوتها نیز ادامه یافت و گستردهتر شد: درباره تعداد بچهها، شیوه بچهداری، شدت کار، زندگی مشترک، رفتوآمد اجتماعی، و …
محدودیتها شدید بود، و قضاوتها خوشایند نبود. اما همه پیامدهای بچهدار شدن منفی نبود. عشقی که بچهها به من میدادند، جبران همهچیز را میکرد! برای بچهها همیشه حاضر به هرگونه فداکاری بودهام و هنوز هم هستم.
اما چرا فداکاری؟
چرا باید زنی که مادر میشود، از همان آغاز همواره تنها راه انتخابش فداکاری داوطلبانه باشد؟
و اگر این فداکاری داوطلبانه را انتخاب نکند، به سختی قضاوت شود انگار که بزرگترین خطا را کرده است، و احساس گناه همیشه به او تحمیل شود؟
انگار که یک سری بایدها و نبایدها هست که همه زنان باید از آن پیروی کنند و اگر پیروی نکنند، زن خوبی نیستند، یا مادر خوبی نیستند.
میگویند «بهشت زیر پای مادران است!» اما این حرف واقعا مفت است یعنی اینکه جامعه بهایی برای آن نمیپردازد. زنان وقتیکه مادر میشوند، از کدام سری کمکهای اجتماعی برخوردار میشوند؟ آیا از همان ابتدا مهدکودک و بهترین امکانات تفریحی و اجتماعی و فرهنگی در اختیار کودکان قرار میگیرد؟ آیا مادران از امکانات لازم برای آسانسازی شرایط کار و زندگی اجتماعی برخوردار میشوند؟ آیا امکان دورکاری برای بیشتر مادران وجود دارد؟ یا دسترسی به مهدکودک نزدیک محل کار؟ آیا پارک و امکانات ورزشی و فرهنگی برای بچهها وجود دارد؟ آیا حکومت بودجه لازم برای بیمه و درمان و مراقبتهای بهداشتی از کودکان دارد؟ آیا جامعه امکانات مادی کافی برای امنیت اجتماعی کودکان را در نظر میگیرد؟ …
… یا اینکه بار همه اینها به دوش یک زن است که «مادر» مینامیمش و بهشت را زیر پای او میگذاریم و هندوانه زیر بغلش میدهیم؟ مادر در حقیقت زنی است که معمولا از یکسو به خاطر مادر شدن احساسی خداگونه دارد، و از سوی دیگر به خاطر نداشتن امکانات مادی و فرهنگی و رفاهی کافی برای پرورش و تربیت و مراقبت مناسب از فرزند یا فرزندانش همواره دچار احساس گناه است.
مادر شدن یک تصمیم فردی است، اما پرورش نسل آینده یک مسئولیت اجتماعی است!
نسل کنونی باید زمینه مراقبت از نسل آینده را فراهم سازد که امور جامعه را در دست گیرد، وگرنه وقتیکه ما پیر میشویم، چه کسی بیمارستانها و جادهها و رادیو تلویزیون و … را راه میبرد؟ از همین روست که دولت مثلا حساب میکند که تعداد افراد نسل آینده باید زیاد شود و زنان را تشویق به بچه آوردن میکند.
اما هر زنی وظیفه ندارد که حتما مادر شود. این حق یک زن است که آگاهانه انتخاب کند که مادر شود، یا نشود. اما آیا جامعه امکانات کافی برای یک تصمیم آزادانه و آگاهانه در چنین انتخابی را در اختیار او میگذارد؟ آیا زنی که به چنین انتخابی فکر میکند، تنها به این میاندیشد که یک بچه به زندگی او افزوده میشود و پیامدهای رابطه عاطفی با بچه و مراقبت مادرانه را در نظر میگیرد؟ یا اینکه باید خرج خورد و خوراک و لباس بچه و مخارج مربوط به نگهداری و پرورش و کلاسهای ورزشی و موسیقی و تفریحات جانبی را هم در نظر بگیرد؟ و به همان دلیل احتمال ساعات کار بیشتر خودش را هم در نظر بگیرد؟ و باز در پی آن احتمال ایزوله شدن اجتماعی خود و در پی آن امکان احساس تنهایی و افسردگی را هم در نظر بگیرد؟ و نیز احتمال ابدی شدن رابطه کنونی را در نظر بگیرد؟ زیرا که اگر طلاق بگیرد، یا شوهرش بچه را از او میگیرد، یا اینکه او به تنهایی در شرایط بسیار دشواری قرار میگیرد که بهسختی از پس مخارج بچه برخواهد آمد و دولت هیچ کمکی به او نخواهد کرد.
بیخود نیست که خیلی از زنها انتخاب میکنند که بچهدار نشوند، زیرا که جامعه آنها را در مسئولیت پرورش نسل آینده تنها میگذارد و همه مسئولیت مادی را افزون بر مسئولیت عاطفی و معنوی بر دوش مادر قرار میدهد.
زن باید حق انتخاب داشته باشد که تحصیل کند، یا نکند.
اگر تصمیم گرفت که فعلا یا اصلا مادر نشود، نباید سرزنش شود. این یک انتخاب شخصی است. زنان دیگری هستند که بچهدار شوند. (اگر درصد بالایی از زنان جامعه تصمیم گرفتند که بچهدار نشوند، آنگاه مساله اجتماعی میشود و دولت باید با راهکارهای عملی مثبت مانند اختصاص بودجه و انگیزههای مادی برای زنان، آنها را تشویق به بچهدار شدن کند.)
زن اگر تصمیم گرفت که مادر شود، امکان درس خواندن نباید از او گرفته شود. دانشگاه باید مهدکودک و مسکن برای مادران دانشجو داشته باشد.
مادر باید حق انتخاب داشته باشد که کار کند، یا نکند.
اگر انتخاب او کارکردن بود، از اینکه فرزندش از توجه کافی برخوردار نیست احساس گناه نکند. یعنی که جامعه شرایط و امکانات مناسب و مهدکودک و برنامههای پس از مدرسه برای بچهها داشته باشد که مادران مطمئن باشند که در ساعات کاریشان، فرزندان آنها از توجه و مراقبت کافی برخوردار هستند.
اگر انتخاب او کارنکردن بود، از اینکه درآمد کافی برای تأمین نیازهای مادی و فرهنگی و پرورشی فرزندش ندارد، احساس گناه نکند. یعنی اینکه جامعه امکانات اجتماعی و ورزشی و فرهنگی برای همه مادران و کودکان آنها را فراهم کند و برای پرورش و تربیت مناسب کودک نیازی به بودجه خصوصی نباشد.
زن باید حق انتخاب داشته باشد که فعالیت مدنی کند، یا نکند.
اگر انتخاب او فعالیت مدنی نبود، کسی او را قضاوت نکند و به سنتی بودن و بیعمل بودن و روشنفکر نبودن متهم اش نکند.
اگر انتخاب او فعالیت مدنی بود، از امنیت کافی برای دفاع از حقوق بنیادین خود و دیگران برخوردار باشد، جان و امنیت و سلامت او مورد تهدید قرار نگیرد، و کسی او را به خاطر استفاده از حقوق بشر خویش قضاوت نکند، کسی او را به بیفکری و بیمسئولیتی در قبال بچهها متهم نکند. اگر مادری که فعالیت مدنی دارد دستگیر میشود، محاکمه میشود، و مانند نرگس محمدی به زندان میافتد، گناهکار نیست. گناهکار اصلی آن حکومتی است که شرایط را برای کنش مدنی چنان سخت و پیچیده ساخته که افراد اینگونه بیدلیل و ناعادلانه زندانی میشوند. شرایط ناعادلانه مملکت را نباید بهحساب بیتوجهی یا بیمسئولیتی مادران گذاشت!
اگر زنی که فعالیت مدنی دارد و به زندان میافتد، به خاطر بودن با بچههایش انتخاب کند که دیگر فعالیت مدنی را ادامه ندهد، نباید قضاوت شود و سرزنش شود که «همکاری» کرد. این حق هر انسانی است که انتخاب کند که فعالیت مدنی داشته باشد یا نداشته باشد، به فعالیت مدنی ادامه دهد، یا ندهد. هیچکسی هیچ دِینی به جامعه ندارد که به خاطر دیگران به زندان برود. وظیفه و مسئولیت هرکسی است که در درجه اول از سلامت و بهبود خود و خانوادهاش مراقبت کند، و سپس به دفاع از منافع دیگران بپردازد. چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است. اما اگر مادری برگزید که حتی در چنین مملکتی به فعالیت مدنی ادامه دهد، آیا ما باید قاطعیت و شهامت و فداکاری او را در مبارزه مدنی ارج نهیم، یا اینکه در نقش دایه مهربانتر از مادر برای فرزندان او دلسوزی کنیم و در دل یا به صدای بلند او را سرزنش کنیم که کودکان خود را از حق بودن با مادر محروم کرده است؟! محکوم کردن مادر در انتخابش دقیقا همان کاری است که حکومت میخواهد ما انجام دهیم: گناه مجرم را به گردن قربانی بیاندازیم.
مادر زندانی حق دارد تصمیم بگیرد که به فعالیت خود ادامه دهد و زیر فشار غیرعادلانه مقاومت کند، با این آگاهی که در زندان باقی خواهد ماند. اما این انتخاب او نیست که در زندان باقی بماند! انتخاب او مبارزه است، نه زندان! زندانی شدن اجباری است که بر او میرود، ظلمی است که بر او میرود، و بایستی خط و مرز انتخاب مادر و اجبار و ظلم حکومت کاملا روشن شود.
پس این پرسش اشتباه است که مادران باید بچهداری کنند، یا فعالیت مدنی. پرسش را باید اینگونه طرح کرد: چرا مادران حق فعالیت مدنی ندارند؟ و چرا اگر فعالیت مدنی کنند، از حقوق مادری محروم میشوند؟ چرا حکومت عشق به کودکان را گروگان میگیرد تا مادران را زیر فشار قرار دهد؟ آیا مادری که به خاطر فعالیت مدنی زندانی میشود تنها قربانی حکومت است، یا اینکه کودکان او نیز قربانی این بیعدالتی هستند؟ چرا حکومت یک مدافع حقوق بشر را زندانی میکند و حقوق وی و کودکانش را نقض میکند؟