بیدارزنی: در مجلس عزاداری همسرم بودیم. عمهام گفت: «آبروداری میکند و بر مزار همسرش تا زمان مرگ منتظر میماند.»خواهرشوهرم گفت: «نیازی به ازدواج مجدد ندارد، فرزندانی دارد که میتواند شاهد بزرگ شدنشان باشد.»
«همسرش پول و سرمایه کافی برای زندگی کردن را برایش بجا گذاشته، پس به هیچکس احتیاج ندارد. و نیازی به بحث کردن بر سر ازدواج مجددش وجود ندارد»، اینها را مادربزرگم گفت.
زنهایی که برای ابراز همدردی در آغوشم میگرفتند هر یک جملاتی مشابه را گوشزد میکردند. آبروداری کن، قوی باش و وفاداریت به همسرت را نشان بده، ازدواج نکن.
آبرو و ناموس (Honor) طبق تعریف خانواده و مردم نیک طینت به این معنی است که زنِ شوهرمرده بر گور همسرش بنشیند و بهتنهایی فرزندانش را بزرگ کند، بدون داشتن همسری دیگر. این آن چیزی است که حفظ آبرو و ناموس تعریف شده است.
آیا زنی که دوباره ازدواج کند به این معنی است که شرف و آبرو ندارد؟ اگر اینطور است آیا مردی که بعد از مرگ همسرش ازدواج میکند را بیآبرو میدانید؟
چرا از نگاه این زنان داشتن پول کافی و فرزندانی بهجامانده از همسر، حق خواستن یا نیاز به عشقی دیگر را از من میگیرد؟ آیا این حق من نیست که بخواهم زندگیام را با مردی دیگر به اشتراک بگذارم؟ حق بیرون رفتن و خوش بودن را ندارم؟ چرا احساسات من پشیزی نمیارزد؟
تنها ماندن و ازدواج نکردن بعد از مرگ همسر، شریف و آبرومندانه است ولی محروم کردن خود از فرصتهای شاد زیستن و انسانی کامل شدن بیآبرویی نیست؟
ریاکارانه است نصیحتهای زنی که در کنار همسر و فرزندانش، در آرامش و امنیت به سر میبرد و دیگری را به حفظ ناموس و آبرو دعوت میکند. ساده است برایشان اینگونه قضاوت کردن؛ چراکه آنها محکومبه تنها زیستن نیستند. حرفهایشان شدیدا مرا رنجاند، چیزی نگفتم، اشک ریختم.
روز دوم، بستگانم بستهای پر از لباس سیاه برایم آوردند. چرا باید لباس سیاه بپوشم اگر نخواهم؟ نشانۀ وفاداری بیشتر به همسرم است؟ اگر همسرم رنگ قرمز دوست داشت چطور؟
بعد از چند روز خانوادهام همراه با خانوادهی همسرم به دیدنم آمدند. بعد از چند ساعت حرف زدن و سیگار دود کردن در مورد سرنوشتم تصمیم نهایی گرفته شد. پدر گفت: «ما آبرویمان را به خطر نمیاندازیم، اجازه نمیدهیم دخترمان بهتنهایی در این خانه زندگی کند.»
«بله قربان شما درست میگویید. اما ما کورد هستیم و فرهنگ و آدابورسوم خاص خودمان را داریم. مسئولیت این بچهها وظیفه ما و ترک کردنشان برایمان غیرممکن است. اگر دخترتان همراه فرزندانش به خانه ما بیاید خوشحال میشویم و اگر نیاید …» برادر بزرگتر همسرم این حرفها را زد و رفت.
میخواستم بگویم پدر! خواهش میکنم … اما اجازه حرف زدن نداشتم. «تو همان دختری هستی که قبل از ازدواج بودی». زنان فامیل بهمراتب خشنتر از مردان درباره من و سرنوشتم صحبت میکردند.
فرزندانم بیرون منتظر تصمیم نهایی بودند. فریاد زدم: بهعنوان مادر فرزندانم خواهش میکنم اجازه دهید صحبت کنم. من بچههایم را به کسی نخواهم داد. میتوانم مثل گذشته از آنها مراقبت کنم. هیچچیز برای من عوض نشده. میخواهم در خانهام و کنار فرزندانم زندگی کنم.
پدرم گفت: «دخترم گذشتهها گذشته. اگر تو بهتنهایی در این خانه بمانی، مردم تو را به چشم یک رسوا میبینند و بهآسانی قورتت میدهند.»
میدانستم کاری از من ساخته نیست. گفتم باشد، فقط لطفا بعد از مراسم ختم…
یک روز قبل از آمدن خانوادهام برای بردن من و فرزندانم، فرار کردم. با ۲ ساک بزرگ از لباسهایم، عکسهای عروسی و عکسهای همسرم در جشن تولد فرزندانمان. کردستان را ترک کردیم.
ای زنان سرزمینم! زندگی طولانی بهتنهایی، جایی است که زندگی کردن برایتان وجود ندارد.
پینوشت: امروز تانیا کورد میرزا وکیل و فعال حقوق زنان است.
منبع:
Kurd Mirza, Tania (2015, 18 May). When My Husband Died Kurdistan Tribune.