بیدارزنی: اگر با یک چشمانداز تاریخی به واکاوی مشارکت زنان در عرصههای اجتماعی بپردازیم، به جرات میتوان گفت که هیچ جنبشی در طول تاریخ، بدون حضور و دخالت موثر و فعالانهی زنان، دارای ثمره و دستاوردی واقعی، ماندگار نبوده و نخواهد بود. پرواضح است که اهمیت حضور کمی و کیفی زنان در راستای تحقق اهداف جنبشهای صنفی و اجتماعی ضرورتی انکارناپذیر و غیرقابل چشمپوشی است و این حضور و تاثیرگذاری تنها در سایهی ارتقا آگاهی و مداخلهی زنان و واقف بودن به نقش و اهمیت حیاتیشان در حضور و مشارکت جنبشهای صنفی امکانپذیر است. حضور نسبتا بهتر زنان معلم در تجمعات و اعتراضات اخیر، نسبت به دیگر اعتراضات صنفی و اجتماعی در گذشته، جای بسی امیدواری است. معلمان زن به لحاظ کمی، درصد قابلتوجهی از جامعهی فرهنگیان را تشکیل میدهند و این میزان در بعضی مناطق مانند تهران بیشتر است تا جایی که بالغبر ۷۰ درصد از فرهنگیان این کلانشهر را دربردارد.
در تجمعات و اعتراضات اخیر اگرچه به نسبت سالیان گذشته در بعضی مناطق مانند کردستان معلمان زن حضوری پررنگتر داشتهاند و در هستههای مرکزی تشکلهای صنفی بعضی مناطق مشغول به فعالیت صنفی شدهاند، اما همچنان حضور و مشارکت اجتماعی زنان معلم در مقایسه با جمعیت فراگیرشان محدود است.
البته پرداختن به دلایل و ریشههای این بیتفاوتی در زنان از حوصلهی این نوشتار خارج است؛ اما بهطور خلاصه شاخصهای این عدم مشارکت را باید در ساختارهای مردسالار و بهتبع آن نقشهای جنسیتی تحمیلشدهی دانست که در قالب الگوهای فکری و فرهنگی-اجتماعی نظام بندی شده، نابرابریهای جنسیتی را بازتولید میکند. همان الگوهای نهادمندی شده و عرفهای تبعیضآمیز و پذیرفتهشدهای که تعیین سرنوشتهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جامعه را امری مردانه تلقی کرده و اینگونه آموزاندهاند که سرنوشت یک جامعه همیشه باید توسط مردان رقم بخورد. تحت تاثیر چنین رهیافتی نقش ویژه، اصلی و موردقبول زن در جامعه همان کارکردهای کلیشهای جامعه سنتی، یعنی برعهده گرفتن نقشهای مادری، همسری و … در خانواده است.
به عبارتی تامین نیازهای اقتصادی خانواده امری است که جزء حوزهی مردانه و عرصهی عمومی تلقی شده و زنان نیز باید بار مسئولیتهای عرصهی خصوصی و خانهداری را به دوش بکشند. بنابراین زنان معلم نیز متاثر از دیدگاه ذکرشده، حضور و مشارکت در تجمعات حقطلبانهی معلمان را بیشتر مختص به مردان دانسته و خود را در هیاتهای تصمیمگیری سهیم نمیدانند و عملا نسبت به مسئولیتهای اجتماعی که از وظایف بدیهی آنان است سرباز میزنند.
بدین ترتیب معلمان که خود آموزشدهندگان جامعه هستند عموما نادانسته و از پیش آموخته، خود آموزشدهندهی یک شیوهی مردسالارانه مشارکت اجتماعی میشوند و خود نیز مطابق همان الگو نسبت به مسایل محیطی و اجتماعی عکسالعمل نشان میدهند؛ این دیدگاه فکری مسلط، زنان را به پرداختن به مشغولیات و دغدغههای فردی و شخصی مستتر در فرایند تبلیغشده در قالب آموزشوپرورش، رسانه و … سوق میدهد. در این چهارچوب برجسته شدن ارزشهایی مبتنی بر جنسیت، نگاه کالایی به زنان را بیشازپیش تقویت میکند.
از سویی دیگر تلقی زنان از خودشان بهصورت عوامل و عناصر وابسته و کنش پذیر، نه خلاق و کنش گر، ترمز و عامل بازدارندهی دیگری است که در بیاعتنایی یا بیتفاوتی آنان به پدیدههای اجتماعی و مطالبات صنفی و اجتماعیشان موثر است. هرچند که باید خاطرنشان کرد که مخاطرات قانونی، اجتماعی، شغلی و حتی خانوادگی، در واکنش به حضور و دخالت گری زنان در تجمعات صنفی و دیگر اعتراضات اجتماعی به دلیل همان تبعیضهای جنسیتی که به آن اشاره شد بهمراتب زیانبارتر و بیشتر از مشکلات مردان خواهد بود. در نگاهی عمیقتر میشود دید که در اصل موانع و ستمهای اجتماعی وارده برزنان به جامعهی طبقاتی برمیگردد. بهعنوان مثال میتوان به نابرابری حقوق زنان با مردان ازلحاظ اقتصادی و عدم شرایط اشتغال یکسان اشاره کرد. روشن است که در چنین سیستمی، زنان در قبال دستمزدی بسیار پایین، بهراحتی از کار پسزده میشوند و یا گاها ستم شغلی مبتنی بر جنسیت بر آنان روا داشته میشود. با واقف بودن به ستمی مضاعف به زنان، در چنین شرایطی است که زنان شاغلی که دارای درجهای از امنیت شغلی هستند (ازجمله معلمان) با این نگاه نسبت به دیگر مشاغل و ترس از دست دادن شغل بیشتر به محافظهکاری روی میآورند و از حضور در اعتراضات و تجمعات سرباز میزنند.
به این اعتبار، محدودیتهای اقتصادی، قانونی، عرفی، فرهنگی، مذهبی و نیز تلقی خود زنان و عواملی نظیر اینها، همگی در کنار هم و در بازتولید و تاثیرگذاری بر هم، نقش زنان در دخالت گری اجتماعی را کمتر میکنند. اما از طرفی به هر درجه بیشتر که زنان در امور جمعی مشارکت بیشتر داشته باشند هم برای خودشان و هم برای کل اجتماع این نقش پیشگفته شده را بیشتر و بیشتر خنثی کرده و میتوانند تواناییهای واقعی و پنهان نگهداشتهی خودشان را برای خودشان و برای اجتماع بیشازپیش بروز دهند. واقعیت این است که هر گام کوچک مشارکت زنان در عرصههای اجتماعی، نهتنها یکقدم در نجات زنان از گرفتاریهای اجتماعی و اقتصادی و جنسیتی موثر است بلکه درنهایت حرکتی هرچند محدود بهسوی نجات کل جامعهی بشری از مصایب موجود خواهد بود.
باری محدودیتها وجود دارند اما نباید به آنان بهعنوان موانعی که قرار است همیشه سد راه باشند، نگاه کرد. به آنها باید اندیشید اما نه بهعنوان بندهایی که قرار است ما را برای همیشه در قفس تاریخ نگهدارند. بلکه باید بر آنها غلبه کرد و در این راستا بسیار ضروری است برای برونرفت از وضع موجود، با تغییر بنیادین در نگاه مردسالارانه و بنیانهای فکری جوامع سنتی؛ در راستای ارتقاء آگاهی و ایجاد احساس ضرورت در زنان برای حضور کیفی و کمی در عرصههای اجتماعی آنان گامهای اساسی برداشته شود.
* عضو انجمن صنفی معلمان کردستان – مریوان