دعوت به مراسم گردن زنی*، از قتل دعا در اقلیم کردستان تا فرخنده در افغانستان

0
1351

بیدارزنی: مطالعات اجتماعی مرگ را نه پدیده‌ای فردی و متعلق به فرد درگذشته و خانواده او، بلکه آن را امری اجتماعی و پدیدهای خارج از حوزه خصوصی می‌دانند. بااین‌وجود بسیاری از مرگ‌ها و به‌خصوص فوت شهروندان معمولی اهمیت سیاسی و رسانه‌ای نمی‌یابد. گاهی اما، اتفاق می‌افتد که یک مرگ بین‌المللی می‌شود و واکنش‌های بسیاری را در سراسر جهان به دنبال می‌آورد، از آن جمله است قتل دعا و همچنین قتل فرخنده در هفته‌های اخیر در افغانستان.

دعا خلیل اسود، دختر ١٧ ساله ایزدی در آوریل ٢٠٠٧ در اقلیم کردستان عراق به طرز فجیعی توسط مردان فامیل ضرب و شتم و سنگسار شد. جرم دعا عاشق شدن به مردی مسلمان و اصرار بر ادامه رابطه بود. در مارچ ٢٠١۵، فرخنده در مرکز کابل توسط مردان شهر ضرب و شتم و سپس جسدش سوزانده شد. گفته می‌شود که فرخنده پس از مجادله با دعانویس محلی توسط او متهم به سوزاندن چند صفحه از قرآن شده و مورد هجوم قرار گرفت. هرچند فاصله زمانی و مکانی زیادی بین این دو جنایت وجود دارد، اما هر دو دارای انبوهی نشانه مشترک و مرتبط با هم است که دارای لایه‌های مختلفی برای خوانش فمینیستی است.

مسلخ مردانه

در تصاویر، صحنه قتل و وقوع فاجعه یک مکان عمومی است، دعا در یک میدان و فرخنده در خیابان کشته می‌شود. فضای عمومی قتل‌ها با توجه به بافت سنتی این دو منطقه و سلطه فرهنگ مردسالار، متعلق به مردان است. در بررسی قتل‌های ناموسی در اقلیم کردستان به این نتیجه می‌رسیم که مکان بیشتر قتل‌ها، فضاهای خصوصی، خانه‌ها، زیرزمین‌ها و مکان‌های دور از دسترس است و در مواردی نیز مقتول به بیابان‌های اطراف کشانده شده و در آنجا کشته می‌شود. در اکثر موارد خشونت‌های منجر به اسیدپاشی و قتل زنان در افغانستان نیز به نتیجه مشابهی می‌رسیم. فضای عمومی برای بسیاری از زنان این مناطق غیرقابل دسترس است. جغرافیای شهری امروز حاصل اختصاص نقش‌های سنتی بازتولیدی-مراقبتی به زنان است و تقسیم‌بندی عمومی-خصوصی فضاها که فضاهای خصوصی را مناسب زنان می‌داند یک هنجار ارزشی عموما پذیرفته‌شده در جهان است، این نظریه به شکل عام توسط اندیشمندان اجتماعی حوزه‌ی شهر و فضا تایید شده است (لوید، ۱۹۷۵). ساختار اقتصادی شهر که بر تمرکز رویدادهای اقتصادی در مرکز شهرها و میادین تاکید دارد، زنان را که کارکنان خانگی و ساکن حومه‌های شهری هستند از دسترسی به این مرکزها دور کرده و سبب بازتولید و ابقای جایگاه زنان می‌شود. اما در زمان مرگ و شکنجه و مجازات این دو زن، جسم زنانه در مکان عمومی قرار دارد یا به آنجا کشانده شده است. مسلخ مردانه است و قاتلان انبوهی مرد هستند که از ابتدا تا به انتها عمل قتل را همچون یک امر جمعی و مناسک دینی اجرا می‌کنند. قربانی کردن زنی که از دایره عرف قبیله‌ای بیرون رفته یا متهم به کفر شده است (بدون اثبات شرعی)، در حوزه عمومی اتفاق می‌افتد و لمس کردن جسم زنانه و ضرب‌وجرح آن توسط مردان محرم یا نامحرم به او انجام می‌شود. اطراف قربانی را مردان احاطه کرده‌اند بدون حضور هیچ زنی در این تصاویر. مرکز جنایت یک زن است و این مراسم خودجوش تنها برای مرگ یک نفر ترتیب داده شده است. مرگی تدریجی و از هم دریدن تن قربانی در ملا عام.

بدن تنبیه‌شده در مجازات مردانه

کماکان تا سده‌ی هجدهم شکنجه، تعذیب و مجازات محکومان در مکان‌های عمومی و در بیشتر مواقع در میادین اصلی شهر انجام می‌گرفت. پس‌ازآن بود که شکنجه صورتی پنهانی به خود گرفت و در سده‌ی بیستم پیچیده‌ترین روش‌ها برای «شکنجه سفید» شکل گرفت تا کمترین اثر را بر جسم قربانی بگذارد و بیشترین حجم درد بدنی و روحی را همراه داشته باشد. تعذیب متعلق به نظامی است که بدن انسان فاقد فایده و ارزش است. برای قرن‌های متمادی بدن محکومان عنصر اصلی بود در مجازات در ملاعام. این بدن داغ می‌شد، تکه‌تکه می‌شد، در شهر چرخانده و نشان داده می‌شد و در معرض دید همگان قرار می‌گرفت. ساعت‌ها و روزها بدن محکوم شکنجه و سرانجام تسلیم مرگ می‌شد. فوکو در کتاب مراقبت و تنبیه اشاره می‌کند که تنبیه و تعذیب در آن نظام تنبیهی، متعلق به پادشاه بود. او به‌صورت مستقیم یا غیرمستقیم خواهان اجرای مجازات بود و فرمان می‌داد. در ورای قانون این پادشاه بود که آسیب دیده بود و هر جرمی اقدامی بود برای «شاه کشی» که باید به‌سرعت پاک می‌شد.

دعا و فرخنده هر دو توسط نظام مردسالار حاکم ابتدا محکوم و سپس مجازات می‌شوند. بدن آن‌ها به روش قرون‌وسطی در میدان و خیابان در معرض عموم قرار می‌گیرد و تعذیب داده می‌شود. «دامی ین» در دوم مارس ١٧۵٧ توسط چهار اسب از چهار طرف کشانده شده و از هم دریده می‌شود. بدن فرخنده در ٢٠١۵ توسط اتومبیل زیر گرفته می‌شود و در آخر سوزانده می‌شود. بدن دعا با ضربات چوب خردشده و سرانجام با سنگی بزرگ بر سر او متلاشی می‌شود. جرم هردو «شاه کشی» است. شاهد این هنجار کشی در قتل دعا، پسرعمویی است که خواهان ازدواج با دعاست و در مرگ فرخنده نیز تعویض نویس محلی جار می‌زند و جلادان مرد سر می‌رسند و خواهان اجرای عدالت و برگرداندن حرمت شاه هستند. شاهی که عرف و سنن است و گاهی چهرهای دینی به خود می‌گیرد.

تشییع‌جنازه زنانه

پس از پایان فاجعه و قتل دعا و فرخنده مردان مسلخ را ترک کرده‌اند. جسم زن همچون مردار یا شی نجس در میدان رها می‌شود. خون، مو، تکه ‌پاره‌های پیکر و لباس، امعا و احشاء دریده شده همگی در صحنه جرم باقی مانده‌اند. ماموریت مردان به پایان رسیده است و آنان دیگر به جسد کاری ندارند. زنی که از مناسبات پا بیرون گذاشته و تن او تسلیم‌شده به جایگاه محتوم نیست، مورد مجازات قرار گرفته است. آنچه قتل فرخنده را از دعا متمایز می‌کند این است که پس از مرگ سوزانده می‌شود. مجازات قرون‌وسطایی برای جادوگران زن. همچنان که «رالف پتر فوکس» در کتاب «تعقیب ساحرگان»، می‌نویسد موضوع ساحران در بستر تاریخ زنان و جنسیت‌ها موضوعی مهم و جا افتاده است. ۸۰ درصد کسانی که تحت این عنوان مورد آزار قرارگرفته یا زنده‌زنده سوزانده شده‌اند را زنان تشکیل می‌دادند و ۲۰ درصد قربانیان هم مرد بوده‌اند.

پس از مرگ دعا، گفته می‌شود که مادر و یکی از خواهرانش، جسد _بخوانید تکه‌های بدن_ را جمع‌آوری کرده و در مکانی نامشخص دفن کردند. جسد سوزانده شده فرخنده در عملی بی‌سابقه توسط صدها زنی تشییع شد که تابوتش را بر دوش داشتند. پس از مجازات، بدن قربانی یا رهاشده در میدان و یا سوزانده می‌شود. زنان، کار دفن باقی‌مانده تن را بر عهده می‌گیرند. فردا مسلخ شسته شده و اثری از جنایت باقی نمی‌ماند. آنچه ثبت‌شده همان تصاویر ارسالی از زمان و مکان قتل است.

نگاه خیره مرد، دوربین/ پورنوگرافی تا قتل

صنعت چندمیلیاردی پورنوگرافی با پشتوانه سرمایه‌دارانه و مردسالار خود پرمخاطب و بسیار گسترده است. در این فاشیسم جنسی نگاه خیره دوربین بر بدن زنی قرار دارد که وسیله و ابزار لذت و کام‌جویی مطلق و بدون مرز جسم مردانه است. فارغ از گرایش‌های سادو-مازوخیستی خریداران و بینندگان این صنعت، آنچه کانون لذت را شکل می‌دهد قدرت مردانه برای تسلط و مالکیت تمام وجود زنانه است. همچنان که «جودیت باتلر» می‌گوید این قدرت مردانه که – هر کاری می‌توان با بدن زنانه- کرد، قدرتی ویرانگر است. تمامیت جسم را می‌توان مورد کام‌جویی قرارداد از مو و زبان تا مهبل و پای زنانه قابل‌مصرف است و قابلیت شی شدگی را دارد. نگاه خیره دوربین بر نمایش لحظه‌به‌لحظه این مصرف کردن استوار است. قابلیت روزافزون و پیشرفت‌های مکانیکی ابزار ثبت، عکس، فیلم‌برداری و ویدئو امکان هر اغراقی را به صاحبان صنعت می‌دهد. روش‌های ترسیم تصویری ازنظر تعداد و نوع، افزایش یافته است، اما محتوا همان است، معنا همان است، هدف همان است، جایگاه زنان ترسیم‌شده همان است، ارزش زنان ترسیم‌شده نیز همان است. در آن‌سوی پورنوگرافی، قتل و مرگ بدن‌های زنانه وجود دارد. تصاویر ویدئویی ضبط و ارسال‌شده از این دو قتل، خروجی دوربین موبایل‌هایی است که بسیاری از آن‌ها به خود جلادانی تعلق دارد که در صحنه جنایت حضور دارند. همزمان که فیلم می‌گیرند سنگی نیز به سر قربانی پرتاب می‌کنند یا چوبی به دست دارند. این بار کانون نگاه خیره دوربین بر کام‌جویی نیست بلکه لذت امری سیال است که دچار تغییر شده است. کام‌جویی مردانه از بدن زنانه که در خلوت و توسط تصاویر پورنو انجام می‌گرفت این بار عوض می‌شود. تبدیل می‌شود به لذت انتقام‌جویی مردانه در عرصه عمومی. همچون شرکت در یک شوی «استریپ تیز» با نمایش اندام‌های متحرک و زنده. در قتل دعا و فرخنده هجوم غریزی، رفتار غریزی و خشم مردان برای کشتن، یادآور مباحث نوربرت الیاس در «فرآیند متمدن شدن» است. معیارهای رفتاری به‌جامانده از قرون‌وسطی که عملا در خشونت، رفتارهای جنسی و … نمود پیدا می‌کردند به دلیل افزایش آستانه شرم و دل‌زدگی دگرگون شدند. در تصاویر قتل دعا و فرخنده اما نه نشانی از شرم یافت می‌شود و نه ترس از مجازات. با روش‌های تکنیکی پیشرفته در ترسیم تصویری، نگاه خیره دوربین هر چه هست تصویر ضبط‌شده این دقایق پایانی است با دوربین جلادان. دوربین‌های موبایلی که کار شاهد را در آن مسلخ انجام می‌دهند. ناظر بودن و شاهد بودن نه بر بی‌گناهی قربانی بلکه بر پروسه مجازات مشروع از نگاه جلادان مرد که به‌سوی دعا و فرخنده هجوم می‌برند. جسم زن زیر نگاه مردان و همزمان صدها دوربین موبایل قرارگرفته که قرار است این تصاویر را هزاران بار بازتولید و کالایی کنند. در این فیلم‌ها آخرین گفته‌های قربانیان نیز شنیده نمی‌شود، صدای مردان آن‌چنان بلند و پر از خشم و جنونی همگانی است که ناله قربانی را خفه می‌کند. آنچه از همه پررنگ‌تر و تهوع‌آورتر در این تصاویر نشان داده می‌شود چهره مسخ‌شده و نگاه خیره و مستاصل قربانی است که گاه در میان خون و خاشاک و حمله سریع سنگ یا چوب در عرض چند ثانیه محو می‌شود و بعد از مدتی دوباره ظاهر می‌شود. این بار خون‌آلودتر و قابل‌ترحم‌تر و البته به مرگ نزدیک‌تر.

حیات برهنه/ ناشهروند بودن زنان

در اقلیم کردستان بیش از صدها سازمان غیردولتی و دولتی و هزاران نیروی آموزش‌دیده و ندیده پلیس برای محو خشونت علیه زنان وجود دارد و بودجه‌های میلیاردی نهادهای مرتبط با سازمان ملل در امور بشردوستانه نیز سرسام‌آور است. با توجه به موقعیت استراتژیک اقلیم کردستان و امکان وقوع حملات تروریستی، می‌توان گفت نیروهای پلیس اقلیم و بغداد در همه‌جا حضور دارند. در زمان وقوع قتل دعا نیز وضعیت به همان صورت بوده است. چنین فضایی در افغانستان نیز حاکم است به‌خصوص که آمار خشونت علیه زنان در همه اشکال آن در هردو مکان بسیار بالاست و این بحث از گفتمان‌های کلیدی اقلیم-افغانستان به شمار می‌رود. در زمان و مکان هر دو فاجعه، نه از نیروهای پلیس خبری هست و نه حضور گروه یا حتا هیچ شهروندی که بخواهد این وضعیت جنون‌آمیز را متوقف کند. با توجه به مدت‌زمان یک ساعت و نیم صرف شده برای شکنجه کردن و سپس سوزاندن جسد فرخنده و همچنین یک‌ساعته سنگسار دعا این پرسش مطرح می‌شود که در این پروسه زمانی، آن‌همه نیروی پلیس و مدافع حقوق بشری و فعال دینی و مدنی و زنان کجا پناه گرفته بودند؟ رها کردن و تنها ماندن قربانی، قرار دادن مجدد او در همان جایگاه قرون‌وسطایی است که به ساحران تعلق داشت در انتظار آتش. قرار دادن دوباره است در جایگاه یهودی، اقلیت، معلول، بیمار و کولی قبل از هولوکاست. دعا و فرخنده از «انسان» بودن تهی شده و «هوموساکر» می‌شوند. مقوله‌ای قضایی از قانون روم باستان که بر اساس آن فرد متهم به جرم را نمی‌توان برای انجام دادن جرم مزبور، قربانی کرد. گو اینکه «پامپیوس فستوس» نویسنده رومی بیان می‌کند که مسئله مهم درباره هومو ساکر آن است که اگرچه «قربانی کردن این انسان مجاز نیست، اما کسی که او را بکشد برای قتل محاکمه نخواهد شد.» ازاین‌رو هومو ساکر مبین یک نوع حد ـ مفهوم است. مهاجمان، قاتلان و مردان حاضر برای قتل دعا و فرخنده یا قصاص نخواهند شد یا تبرئه شده و یا از آنان اعاده حیثیت خواهد شد. عدم حضور یا دخالت و یا نادیده گرفتن وقوع سنگسار و آتش زدن توسط نیروهای امنیتی و پلیس در زمان و مکان جنایت نیز وضعیت استثنایی یا اضطراری را به یاد می‌آورد که به گفته «بنیامین» سنت ستم دیدگان است و این خود قاعده است. زن در این موقعیت دیگر شهروندی نیست که دارای حق حیات باشد، پلیس موظف به محافظت از او باشد یا در موقعیت اضطراری، شهروندی دیگر به یاری‌اش بیاید. موقعیت او قرار گرفتن در مرحله‌ای نهایی است نه یک اراده سیاسی، بلکه بر حیات برهنه، مفهوم «آگامبنی» استوار است. حیاتی که تا آنجا مورد حمایت قرار می‌گیرد که به انقیاد شخص حاکم یا حق قانون بر حیات و مرگ درآید. آگامبن اشاره می‌کند که علاوه بر هویت‌های اجتماعی از نو تعریف‌شده، مبتلایان به ایدز، تغییر جنسیت دادگان، سالمندان، والدین و زنان همگی بر حیات برهنه متکی‌اند. دعا و فرخنده درواقع چهره تمامی آن قربانیان بی چهره‌ای هستند که پیش‌ازاین در اقلیم کردستان و افغانستان بدون حضور دوربین‌ها به قتل رسیده‌اند. همان ناشهروندانی که نه‌تنها دارای منزلت و حق بر شهر، حق بر بدن، حق امنیت، حق سکونت و حقوق برابر اجتماعی و انسانی نیستند بلکه در یک بازه زمانی و مکانی از حق حیات نیز محروم شده و با خشن‌ترین شیوه و با بدوی‌ترین ابزار یعنی سنگ و چوب و آتش توسط مردان به قتل می‌رسند.

ما آن‌هایی که توانستیم اندکی از این تصاویر را با چشمانی متعجب نگاه کنیم، نه توانایی فراموش کردن داریم و نه رستگاری قسمت‌های سرکوب‌شده و فراموش تاریخ را و نه توان نجات. دعا و فرخنده در عمق فاجعه زیستند و مرگ آنان در موقعیتی مشترک نقطه پایان همان وضعیت هولناک «بودن» به‌مثابه زن است.

* نام رمانی از ولادیمیر ناباکف

** استاد حقوق بین‌الملل، دانشگاه صلاح‌الدین