تا قانون خانواده برابر: خشونت علیه زنان پدیدهای است جهانی که به هیچ روی نمیتوان آن را تنها به محدوده جغرافیایی خاصی محدود کرد. به طور عام می توان خشونت را هرگونه آزار جسمی، جنسی و روانی تعریف کرد که نه تنها تندرستی، سلامت عقل، تعادل عاطفی و روانی زنان و کودکان را در خانواده به خطر میاندازد بلکه جامعه را نیز متضرر میسازد. اما از میان انواع خشونتها، خشونت کلامی-روانی که زنان در سطح خانوادگی و اجتماعی به شدت درگیر آن هستند، خشونتی است از نوع پنهان که از آنجا که تعریف مشخص آن برای بسیاری از زنان روشن نیست، معمولا چندان علنی نمی شود و در سطح خصوصی باقی میماند. خشونت کلامی-روانی رفتاری است که شرافت، آبرو و اعتماد به نفس زن را خدشه دار میکند. این رفتار به صورت انتقاد ناروا، تحقیر، بددهنی، تمسخر، توهین، فحاشی، متلک و تهدیدهای مداوم اعمال میشود. به بهانه واکاوی بیشتر این موضوع، با خانم لام.الف در مورد تجربهای که در این زمینه داشتهاند، به گفتگو نشستهایم:
تجربهای از آزار روانی و نحوه مقابله آزاردیده با آن
بهانه مصاحبه من با شما این است که شما مثل خیلی از زنان دیگر تجربه خشونت رو داشتید اما این قضیه رو پیگیری کردید و عکس العمل نشون دادید. از تجربه خود بگید و اینکه چگونه آنها رو به عنوان خشونت تعریف کردید؟
تجربه من عین خشونت بود. ۴ سال پیش با مردی دوست بودم که به دلیل دوست شدن او با دوستان من قطع رابطه کردیم. او به خارج رفت. امسال دوباره بعد ۴ سال به طور تصادفی در محل کارم باهاش روبرو شدم. نهایتا اون تونست دوباره من رو پیدا کنه. در حالیکه خونه و شماره تلفن من عوض شده بود. گویا به محل کارم زنگ زده بود و شماره ام رو گرفته بود. ۵-۶ روز پشت سر هم اساماس میداد. میگفت میخوام باهات دوست بشم.
از همون شماره سابق و هویت اصلی خودش یا با یک شماره دیگه؟
از یه شماره ناشناس اما همش میگفت ما همدیگه رو میشناسیم.
حدس میزدید کی باشه؟
نه. بهش گفتم اصلا حاضر نیستم تن به چنین رابطهای بدم. که شروع کرد به فرستادن اساماسهای رکیک و ورود به حریمهای خیلی شخصی من. احساس کردم کسی هست که من رو خوب میشناسه. جواب نمیدادم تا اینکه یک روز خیلی عصبانی شدم و جواب دادم. بعد از جواب من اینقدر پشت سر هم حرفای زننده زد که من مونده بودم چی باید بگم؟ شدیدا تهدید میکرد که سرت بلا میارم. رفتارهاش مصداق خشونت بود. خوب من تنها زندگی میکنم. ترسو نیستم اما بالاخره در مزان خطر هستم.
با یکی از دوستان وکیلم مشورت کردم. ایشون گفت فحشهای زشتی که این فرد داده، خودش مجازات قانونی داره و تو میتونی پیگیری کنی. این خشونت برای دیگران هم حتما اتفاق میفته اما بعضا پیگیری نمیکنند. وکیل گفت تو میتونی از مجرای قانونی داستان رو پیگیری کنی.
بقیه چه واکنشی نسبت به تجربه آزار روانی شما داشتند؟
من راجع به این موضوع با دو گروه مواجه شدم. یک گروه میگفتن گوشیات رو خاموش کن و اصلا توجه نکن.
پس جز وکیل کسان دیگری هم در جریان بودند؟
بله، چند تا از دوستان. یکی گفت شمارهات رو عوض کن. وقتی شماره نداشته باشه، نمیتونه تماس بگیره. یا جواب نده. اما یکی دیگه از دوستان که پیگیر مباحث زنان هست گفت چه لزومی داره که تو اینهمه به دردسر بیفتی؟ چرا اون نباید متنبه بشه؟ باز هم تا یکی دو هفته اول شک داشتم. فکر میکردم به لحاظ حیثیت اجتماعی مشکلزا می شه اما وقتی تهدیدها و آزارها ادامه پیدا کرد و با محل کارم تماس گرفت و حرفهای بسیار رکیک زد، به این نتیجه رسیدم که از حوزه خصوصی خارج شده و به محل کارم کشیده شده. پس پیگیر شدم.
چگونه برای پیگیری این آزار روانی اقدام کردید؟
به نزدیکترین کلانتری به خونه رفتم و یک شکایتنامه تنظیم کردم. پلیسها اول خیلی جدی نگرفتند. گفتند خیلی مهم نیست. میتونی گوشیات رو خاموش کنی یا جواب ندی. من خیلی اصرار کردم تا بالاخره یکی از افسرها کمک کرد و شکایت رو تنظیم کردم و بعد منو به نزدیکترین دادگاه در اون حوزه معرفی کرد. من رفتم اونجا و دادخواست نوشتم که این آقا با یک شماره اعتباری زنگ میزنه و من رو تهدید میکنه. بعد رفتم پیش خود قاضی که جریان مفصلی داره. اون دستور نوشت که برم مخابرات از اون جا پیگیری کنم. رفتم مخابرات و یک روز نشستم تا آدرس صاحب خط رو بدن تا اینکه معلوم شد صاحب خط یک زن هست.
تا اینجا هنوز نمیدونستید مزاحم کیه؟ خودش رو معرفی نکرده بود؟
نه! اواخر دیگه شک داشتم اما هنوز مطمئن نبودم. اواخر که میگفتم شکایت میکنم، میگفت اینطوری هیچ کاری پیش نمیبری چون تلفن من اعتباریه و سیم کارتش رو تو چاه دستشویی میاندازم. از نوع حرف زدن، تهدیدها و مسائل خصوصی که مطرح میکرد میفهمیدم زن نیست. کلمات و ادبیاتش کاملا مردانه بود.
زمانی که قاضی دستور داد دوباره رفتم کلانتری و اونجا در حضور افسر، متن اساماسها رو پیاده کردم چون قاضی دستور داده بود متن اساماسها نوشته بشه و بعد به من عودت داده شه. متنها رو نوشتم. مشکوک بودم که مزاحم خانم نیست. در همین مرحله متوقف شدم چون سه چهار روز بود تماس نمیگرفت.
همچنین بخوانید: عدالت ترمیمی و جنبش «من هم»
یعنی فکر کردید تا همین جا کافی هست؟
آره. اما کمی بعد باز شروع کرد به زنگ زدن. این بار با خط همراه اول. بالاخره صحبت کرد و من فهمیدم کی هست.
در جریان بود که دارید پیگیری میکنید؟
وقتی زنگ زد و بهش گفتم که شکایت میکنم، خیلی یکه خورد. وقتی اسم زن صاحب تلفن رو گفتم خیلی تعجب کرد و انگار فهمید که قضیه جدی هست. وقتی گفتم شکایت میکنم، رویهاش رو تندتر کرد. اون تماس با محل کارم هم بعد از همین تلفن بود.
یعنی تا قبل از این فقط اساماس میزد وقتی زنگ زد و تهدیدش کردید، گفت زنگ میزنم محل کارت و زنگ هم زد؟
بله زد. هفته بعدش یک روز مدیرم من رو خواست. بهم گفت یک آقایی زنگ میزنه و چنان حرفهای زشتی میزنه که من واقعا نمیدونم چی بگم بهش؟ گفتم مسلمه چون من گفتم شکایت میکنم، اون دست پیش رو گرفته که پس نیفته. میخواد با ابزار فشار اجتماعی تهدید کنه تا من از شکایتم صرف نظر کنم.
حتی بعد دوباره بهم زنگ زد. گفت میدونم جای دیگهای هم کار میکنی. اونجا هم میام. خونهات رو هم هرجا که باشه پیدا میکنم. این شد که دوباره رفتم شکایت کردم. این دفعه که رفتم گفتند شکایت قبلی قبول نیست و دوباره همان پروسه شروع شد.
بار دوم به کجا مراجعه کردی؟
دوباره به همون کلانتری سابق. گفتند اینبار چون مزاحمت با یا یک خط دیگر هست پس باید شکایت جدید تنظیم کنی. دوباره همون روند قبلی رو طی کردیم. روند این بود که ما اول یک دادخواست نوشتیم، بعد قاضی دستور داد و کلانتری حوزه استحفاظی مهر زد و من رفتم مخابرات و دوباره برگشتم کلانتری و بعد مجددا پیش قاضی. من دفعه قبل دیگه پیش قاضی نرفتم و در همین مرحله متوقف شدم. ایندفعه رفتم یک اظهاریه پیش بازپرس اونجا نوشتم اما به اجرا نزاشتم چون بازپرس گفت این برگه اگر مهر بخوره و تحویل داده بشه، جرم عمومی میشه و شما دیگه نمیتونی صرف نظر کنی. به همین علت نگهاش داشتم. اون هم هنوز تماس نگرفته و من هم تا همین مرحله پیش رفتم.
دقیقا چی باعث شد که تصمیم گرفتی ادامه ندی؟
وقتی رفتم پیش بازپرس گفت تو بحث قانون مجازات این مورد شامل مجازات «حدی» میشه و تنها یکی از اساماسهاش که تو رو فاحشه خونده کافیه تا به مجازات حبس و ۸۰ ضربه شلاق محکوم بشه. بازپرس گفت همه اینها هست و این حق تو است که پیگیری کنی اما این رو هم در نظر بگیر که این آدم یک فرد تحصیلکرده فوق لیسانس و کارمند هست. این آدم با شکایت تو تمام موقعیتهای فعلیاش رو از دست خواهد داد.
دو عامل بود که موجب بود منصرف شم. اگر برگه مهر میخورد، حکم جلب صادر میشد و به حراست محل کارش هم ابلاغ و قطعا اخراج میشد. این آدم ۴۰ و خوردهای سالش هست و چه آیندهای میتونه داشته باشه؟ من فکر کردم اگر بره و شلاق و زندان رو تجربه کنه بعد چه کار میخواد بکنه؟ این فشاری بود به لحاظ امنیت شخصی و اجتماعی احساس میکردم.
همچنین بخوانید: آنچه که شهر را زشت میکند آزار جنسی است نه این پوسترها
یعنی میترسیدی بیاد بیرون و مزاحمتهاش بیشتر بشه؟
شدیدتر میشه مطمئنا. از طرف دیگه به نظرم با اینکه واقعا ترس و عدم امنیت دائما همراهم بود، فکر میکردم این قانون اینقدر خشن هست که جنبه بازدارنده نداره.
یعنی به نظرت برای توقف روند خشونت، کارایی لازم رو نداره؟
دقیقا. من قربانی خشونتم. حالا قاضی دستور داده مجرم بره زندان و شلاق بخوره. در وهله اول من مخالف حکم شلاق هستم. بسیار غیر انسانی است. من خودم به خشونت اعتراض دارم و حالا خودم دارم باعث میشم دوباره اعمال بشه. در ضمن چیزی که در قوانین ما نادیده گرفته میشه، جنبه بازدارندگی از وقوع جرم هست. آیا واقعا قانون مجازات ما روی کاهش وقوع جرم تاثیر داره؟ یا ما فقط میخوایم مجرم مجازات بشه؟ این چیزی هست که خیلی کشورها فهمیدن که مجازاتهای سختگیرانه و بیرحمانه بازدارنده نیستند. پس جای حمایت برای قربانی خشونت کجاست؟ قانونگذار فقط به مجازات فکر میکنه.
بهتره بگیم فقط به مجازات مجرم، نه حمایت قربانی و اینکه در آینده چه وضعیتی برای هر دو رخ میده.
دقیقا. من همش فکر میکردم اگر اون مجازات هم بشه، آیا من میتونم تضمین امنیت روانی داشته باشم؟ بالاخره اون با عقدههای ناشی از شلاق و مریضتر برمیگرده.
از توقف روند شکایت تا الان چه اتفاقات جدیدی افتاده؟ دوباره تماس گرفته؟
نه هنوز.
یعنی کوتاه اومده؟
شاید. به نظرم رفته پرسوجو کرده فهمیده کارش جرم هست و مجازات داره.
احساسات خودت رو در اون روزایی که اوج آزارها و خشونتها بود، چطوری تعریف میکنید؟
بحث آبرو و حیثیت اجتماعی بود. واقعا میترسیدم. بحث تنهایی بود چون شاید اگر با خانواده بودم با حمایت اونها دلگرم میشدم. بیپناه بودم. فشارها برای یک زن تنها خیلی بیشتر هست. اگر به خانواده خبر میدادم حتما میگفتند که برگردم. اونها حمایت میکنن اما با محدودیت همراهه. دیگه اینکه از این آدم تحصیلکرده انتظار همچنین حرکاتی رو نداشتم. خیلی ناراحت بودم. گاهی شدیدا گریه میکردم. احساس تنهایی و بیدفاعی در مقابل یک حمله وحشیانه رو داشتم.
شما شکایت کردید و تا جایی هم پیش رفتید. به نظرتون از اونجا به بعد قصه چگونه پیش میرفت بهتر بود؟ احساس بهتری به شما میداد؟ چه روندی اگر اعمال میشد خسارتهای روانی رو کاهش میداد و یا حتی تا قسمتی جبران میکرد؟
شاید اگر میشد اونجا با یک مشاور صحبت میکردم میتونست خیلی بهم کمک کنه. زمانی که داستان رو به وکیل گفتم، خیلی گریه کردم اما چون مرد بود واقعا نمیتونستم یه چیزایی رو بگم. اگر یک مشاور زن اونجا بود و من میتونستم باهاش حرف بزنم و ترسهام رو بگم، خب خیلی خوب بود. یک چیز خیلی مهم و جالب این بود که پلیس ازم خواست اساماسها یا برخی تهدیدها رو بنویسم. خب پلیسها همه مرد بودند. درسته اونها فکر میکردن من خیلی جسورم و من معتقد بودم مجرم باید خجالت بکشد ولی در عین حال فاصله بین من و افسر مانع میشد خیلی مسائل بیان شود.
از طرف دیگه چه امنیتی احساس میکردم برای ادامه زندگی؟ شاید بهتر بود مجرم رو میخواستن و به جای شلاق، یکسری محدودیتهای امنیتی براش میگذاشتن.
در این پروسه پیگیری و برخورد با قاضی، افسر و بازپرس و دیگران خشونتی وجود نداشت؟
این پروسه خیلی طولانی و وقتگیر بود. باید مدام مرخصی میگرفتم. گاهی برای پیگری ساعتها منتظرم میموندم تا جلسههاشون تو کلانتری تمام بشه. از طرف دیگه تو کلانتری همش میترسیدم و سعی میکردم فاصلهام رو حفظ کنم چون گاهی از برخورد افسرها احساس خوبی نداشتم. باز من به مسائل حقوق زنان آشنا هستم اما زنهای دیگه چطوری میخوان با این مسائل روبرو بشند؟ با این آدما چطوری برخورد میکنن؟
یک مورد ناراحت کننده این بود که قاضی در شکایت اول بعد از مطالعه پرونده به من نگاه کرد و پرسید: میشناسیاش؟ گفتم: نه! نگاهی به سر تا پای من کرد که خوب در حد معیارهای حجاب اون نمیگنجیدم. پرسید: دوست پسر داشتی؟ ترسیدم و گفتم اگه بگم آره میگه برو که حقته. گفتم: نه اما اگر هم میداشتم حق داره با من اینطوری حرف بزنه یا رفتار کنه؟ گفت: نه فقط ممکنه اون آدم باشه که مزاحمت ایجاد میکنه. بعد پرسید تنهایی؟ گفتم بله. گفت چرا؟ گفتم من ده سال هست که تهران درس خوندم و کار کردم. گفت: جالبه چرا یه دختر باید بیاد تهران تنها بمونه؟
پس علاوه بر خود خشونت، تو روند پیگیری هم احساس خوبی نداشتید؟
بله. قاضی اول این احساس رو به من میداد که تو خودت باعث شدی این اتفاق بیفته. چرا باید یه دختر تنها زندگی کنه.
به نظر شما عکسالعمل یک زن معمولی در مقابل این خشونت چی میتونست باشد؟
مطمئنا تحت فشار خانواده قرار میگیره و طوری رفتار میشه که انگار اولین مقصر خودشه. من تو محیطی هستم که آگاهی جنسیتی دارم. آدمهایی اطرافم بودند که من رو برای پیگیری این موضوع تشویق و حمایت کردن. این حمایت ممکنه برای هر دختری پیش نیاد. من دوستای زیادی دارم که حقوق خوندن و یا در حوزه زنان کار کردن. نظراتشون و حمایتهای اونا من رو تشویق میکرد. اما معلوم نیست یه دختر که فاقد این روابط هست، چه باید بکنه؟ چه کسی هست بهش بگه که از لحاظ حقوقی هیچ کس اجازه نداره به هر دلیلی مزاحم دیگری بشه. من وقتی به حقم آگاه شدم و تونستم شکایت کنم واقعا احساس امنیت کردم که مورد حمایت قانونم.
پس گذشته از قانون، هنجار و عرف جامعه ما هم کمکی به زنان خشونت دیده نمی کنه.
قطعا. تازه به بارشون هم اضافه میکنه. نه خانواده و نه جامعه دختران رو حمایت نمیکنند.
از این دست خشونتها زیاد اتفاق میافته. شاید ازین خفیفتر، اما اتفاق میافته. گاهی پروسه خشونت بسیار طولانی و فرسایشی و بعضا مختل کننده زندگی هست. به نظر شما چه کنیم تا زنان ما به این آگاهی برسند که در درجه اول متوجه باشند مسئلهای که پیش میاد خشونت هست. و در قدم بعدی بدونن که پیگیری همچین چیزی حق آنهاست و نشاندهنده قدرت آنهاست و نه ضعفشون.
به نظرم مهمترین مشکل این هست که جامعه ما در مورد خشونت خانگی و اجتماعی فضای بستهای داره. یادم هست در کنفرانسی در سال ۸۳ زهرا شجاعی در باب خشونت میگفت: «ما خشونت در محل کار نداریم». مبنای این نظر چیه؟ مگه ما آمار داریم؟ مطالعه یا بررسی در این مورد صورت گرفته؟ خشونت اجتماعی و خیابانی در جامعه ما، نه مورد مطالعه قرار میگیره و نه قانون به اون توجهی داره. ما زنها به راحتی در خیابون مورد آزار جنسی قرار میگیریم. آیا قانونی هست که به اون متوسل شیم؟ تازه روی این مسائل سرپوش هم گذاشته میشه.
به نظرم در وهله اول حرف زدن در مورد این خشونتها خیلی مهمه. اینکه بین مردم جا بیفته که ما پدیدههایی در اجتماع داریم که مبنتی بر جنسیت اتفاق میفته و زنان به خاطر زن بودن متحمل هزینههای زیادی در جامعه میشن. همه این مسائل رو میدونن، تجربه کردن، از وقوع آن آگاه هستند اما نمیخوان دربارهاش حرف بزنند. راه حلشون این هست که یا حصار امنیتی دور خودشون و بچهها بکشن و یا اعمال محدودیت کنند. که هیچکدام به حل مسئله ختم نمیشه.
در کشور ما هزینه استقلال برای زنان بسیار بالاست. اگر بخواهی امنیت خودت رو حفظ کنی، استقلالات رو از دست میدی. معمولا زنان از هیچ سمتی حمایت نمیشن و گویا همیشه خود زنان مسئول خشونت هستند.
در آخر نکته، حرف یا احساسی هست برای طرح کردن؟
نکته آخری که مایلم اضافه کنم این هست که در اون شرایط حمایت دوستان و حتی وکیل مردی که خیلی موارد رو بهش نگفتم، برام بسیار ارزشمند بود. همین که مورد پشتیبانی روانی قرار گرفتم. و شنیدم که حق دارم و این من نیستم که باید شمارهام رو عوض کنم. از این داستان به بعد فکر میکنم اگر یک قربانی خشونت به من مراجعه کرد در وهله اول قبل از ارائه هر راه حلی، بتونم یک حمایت روانی و عاطفی مناسب رو براش ایجاد کنم.