بیدارزنی: فیلم «گزارشی درباره مینا» به کارگردانی کاوه مظاهری که در هشتمین جشنواره بین المللی «سینما حقیقت» در تهران به نمایش در آمد، سیزده روز از زندگی زنی خیابان خواب را به تصویر میکشد. در نمای اول، دوربین مینا را دنبال میکند که برای خرید وسایل سفره هفتسین به بازار رفته است و با حداقل دارایی که دارد تنگ ماهی و شمع میخرد. انتخاب سیزده روز شروع سال نو یا همان نوروز بهعنوان روزهایی از زندگی مینا که قرار است به مخاطب نشان داده شود، هوشمندانه است. اینکه در روزهایی که شادترین روزهای زندگی ما ایرانیان نام گرفته است، هستند کسانی که زیر آسمان شهر حتی از همین دلخوشیهای ساده نیز محرومند. سال که تحویل میشود زندگی برای مینا همان است که بود. همان دربهدریها و بیپناهیها. ماموران شهرداری حتی به سقف پلاستیکی سرپناه مینا هم رحم نمیکنند و آن را به آتش میکشند. تا روز ششم ما از زندگی مینا چیز زیادی نمیدانیم. در روز ششم مینا از سرگذشت تلخش میگوید. اینکه با شوهرش در خانهای اجارهای با حداقل وسایل، زندگی میکرده است اما دست روزگار همین سرپناه کوچک را هم برنمیتابد و شوهر مینا در تصادفی به طرز دلخراشی کشته میشود و از همان روز دربهدریهای مینا نیز شروع میشود؛ و مینا تبدیل به زنی خیابان خواب میشود که جایی برای زندگی کردن بهجز خیابانهای شهر برایش نمانده است.
مظاهری در طول فیلم سعی کرده است با حفظ فاصله و ایستایی دوربین با مینا زندگی او را با کمترین تغییر به تصویر بکشد. کارگردان با انتخاب قابها و نماهای زیبا در به تصویر کشیدن واقعیت زندگی مینا موفق عمل میکند. تلاش مینا برای حفظ حداقل نشانههایی از زندگی انسانی مانند جارو زدن محلی که زندگی میکند و یا شستن ظرفهای محقرانهاش آنهم با وسواس نشان از تسلیمناپذیری زن دارد. مینا برای ادامه زندگی برای خود بهانههایی تراشیده است. مهمترین آنها دو سگی است که مینا با محبتی مادرانه مدام دلنگرانشان است. شاید این محبت نشانهای باشد از کودک از دست رفتهای که مینا بعد از شنیدن خبر مرگ شوهرش سقط کرده است.
مینا نماد یکی از هزاران زنی است که در زیر پوست شهر بیسرپناه در سرما و گرما شب را بهروز و روز را به شب میرسانند. زنهایی که به خاطر جنسیتشان آسیبپذیرتر هستند. داراییهای اندکشان توسط مردهای کارتنخواب دزدیده میشود و یا مورد آزار و اذیت جنسی قرار میگیرند.
در یکی از نماها در دل سیاهی شب مینا را میبینیم که با روسری مشکی در کنار سگ سیاه ولگرد خوابیده است. تشخیص مینا با سگ در آن تاریکی بسیار مشکل است. شاید این سکانس تلنگری باشد بر زندگی غیرانسانیای که به مینا و امثال مینا تحمیلشده است. اما مینا همچنان مصمم است به ادامه زندگی. در سیزدهمین روز از شروع سال نو، مینا را میبینیم که خیابانهای شهر را یکبهیک پشت سر میگذارد؛ و از کنار مردمی که بیتوجه به آدمهایی مثل او میگذرند، با چشمانی جستجوگر که به دنبال وسایلی برای زندگی محقرانهاش است، میگذرد.
مینا از روی زمین تکههایی چوب پیدا میکند و پشت به دوربین با چوبهایی که در دست دارد و شاید قرار است سقفی باشند برای بیسرپناهیاش به سمت محل زندگیاش میرود.
و همچنان زندگی زیرپوست شهر و بیتوجه به وجود مینا و میناها در جریان است.