تا قانون خانواده برابر: در نوشتهها و گفتههای برخی از فعالان جنبش زنان و برخی کنشگران میتوان رگههای تفکری دگرگونه را شاهد بود؛ تفکری که از تک مرکزانگاری مساله زنان به مختلفالمرکز بودن آن، و یا از پرداختن به حداقل مشترکات آنان به حداکثری کردن آن، و از یکسانانگاری به تکثرباوری و از تک صدایی به چند صدایی متمایل شده است. شاید اینان کم کم به این نتیجه رسیده باشند که با نادیده گرفتن سایر جنبههای هویتی زنان، یا با موکول کردن این وجوه به بعد و یا با مجزا کردن آنها، در واقع تداوم دهنده همان تفکر مردانهای میشوند که معمولا در جنبشها حاکم بوده و هست، و با پافشاری بر آنها در واقع زنان را به انتخاب “این یا آن” و یا دوری گزیدن از “زن بودگی” خود سوق میدهند. هر چند دیر، اما زمان آن فرا رسیده که ما هم به تفاوت بنیادینی که تبعیض تک وجهی و تبعیض های چندوجهی و همزمان در زندگی زنان دارند، پی ببریم.
به همین دلیل این مطلب را که ۷ سال قبل سعی در عنوان کردن موضوع مشترکات و تفاوتها داشته، مناسب چاپ در این زمان یافتهام تا شاید بتواند کنشگران را بیش از پیش به اهمیت و بغرنجی موضوع و لزوم مطالعات و پژوهشهای گسترده در این زمینه بکشاند که زنان این کشور پهناور و کثیرالمله، مسائل بسیار گوناگونی را در زندگی روزمرهی خود تجربه میکنند و در دل همین پروسه است که زنانگی و درک آن اشکال متفاوتی به خود میگیرد و نحوهی مقابلهی متناسب با شرایط را شکل میدهد. و برای رسیدن به مشترکات باید تفاوتها را لحاظ کرد و آنها را محترم و حتی ارزنده شمرد!
این مقاله که در شماره 30-31 ماهنامه دیلماج در فروردین 86 چاپ شد، به بررسی وجوه مشترک و متفاوت بین زنان پرداخته و در پی یافتن پاسخ به این سؤال ها است که با وجود این وجوهِ گاه ضد و نقیصِ اشتراک و افتراق می توان از جنبشی به نام جنبش زنان سخن گفت و اینکه آیا لازم است این جنبش مستقل باشد یا نه؟
گنجاندنِ مبارزه بر علیه تبعیض جنسیتی، در یکی دو واژه، مانند جنبش زنان، فمینیسم[1]، مسأله زن و … به معنای یک دست انگاشتن آن نیست. طبقهی اجتماعی، نژاد[2] (ملیت، قومیت)؛ مذهب، محل زندگی و آداب و رسوم و قوانین حاکم بر آن، و حتی ویژگیهای ظاهری و روحی یک زن، شرایط جسمانی و سنی، میزان تحصیلات، تجرد یا تأهل، شاغل یا غیرشاغل بودن و نوع شغل او و … همگی در نابرابریها و خشونتهایی که وی با آن مواجه است، دخیلند. بگذریم از معضلات دگرگونهای که در مواقع بحرانی، یا شرایط جنگی پدید میآیند و زنان را نیز درگیر میکنند.
مشکلات زنان از کشوری به کشور دیگر، از یک محله در شهر با محلهی دیگر آن و حتی از یک محیط خانوادگی به دیگری متفاوت است. شاید به همین دلایل، برخی از زنان موقعیت و شرایط خود را منحصر به فرد میدانند و در پی یافتن مشترکات خود با دیگران نیستند.
از طرفی تلفیق و درهمتنیدگی انواع تبعیضها، اشکال پیچیدهتری از مسأله زن پدید میآورد و طبقهبندی آن را مشکلتر میسازد. عوامل تبعیضآمیز به نحوی بر یکدیگر اثر میگذارند و به صورتی تفکیکناپذیر درمیآیند، چرا که تبعیض صرفاًُّ جمع همهی عوامل تبعیضآمیز یا حتی ضرب آن در یکدیگر نیست. به همین دلیل برخی از مردم تبعیض را امری «فزونیپذیر» میانگارند. برای مثال فردی که هم زن است و هم معلول و نیز متعلق به اقلیتی ملی، نمیتواند بخش معلول بودن خود را از بخش زن بودن و بخش تعلقش به قومیتی خاص را از یکدیگر تفکیک کند و نیز مردمی که در مورد او تبعیض قائل میشوند. میتوان عوامل دیگری مانند فقر و انواع استثمار را هم به این مجموعه افزود.[3]
میزان آگاهی زنان از تبعیض جنسیتی نیز بسیار متفاوت است. اغلب زنان از مدخل سایر حرکات اجتماعی وارد قلمرو عمومی میشوند. نابرابرهای اجتماعی، تقسیم نابرابر کار و توزیع ناعادلانهی ثروت و قدرت، همگی بر زندگی زنان تأثیر گذارده و شرایط متنوع پدید آمده بر میزان و نوع آگاهی آنها از جامعه و خویشتن خود مؤثراند. مبارزات ملیگرایانه یا ضد امپریالیستی، و مقابله با خط مشیهای سیاسی یا اقتصادی استثمارگرانه و جنبشهای رهاییبخش، همگی همراهی زنان را با مردان برانگیخته است. چرا که «نیازهای ما را تنها جنسیت ما تعیین نمیکند.»[4] «در جهان سوم، جنبشهای کارگری و دهقانی برای تحول اجتماعی و مسائل حقوق بشر و صلح و… بومشناسی، مبارزه با خشونت فرقهای و حرکت ضد بنیادگرایی، همگی حوزههای مهمی برای عمل فمینیستی هستند.» [5] در فراز و نشیبِ شرکت در این خیزشهای اجتماعی، گاهی زنان متوجه بیاعتنایی مردان به نابرابریهای جنسیتی و یا تقابل و انکار منافع صنفیشان شدند و به آگاهی جنسیتی عمیقتری دست یافتند و در واقع «فمینیسم تقریباً زبانی می شود که زنان در اعتراض اجتماعی به آن دست یافتهاند.»[6] به هر حال، شرایط متفاوت و منافع متناقض زنان، طیف وسیعی از آنها را به صور گوناگون به تکاپو وا داشته و وا میدارد. حتی در پرداختن به مسائل مشترک نیز راه حلها و روشهای گوناگونی ارائه میشود و این همه بر وسعت و دامنهی فمینیسم افزوده و روایتهای مختلفی از آن را بهوجود آورده است.
«فمینیسم، گاهی تنها به مبارزات زنان بر ضد ظلم و ستم حاکم بر مناسبات جنسیتی اطلاق میشود، حال آن که عملاًفعالیتهای زنان، چه در زمان حال و چه در گذشته، غالباً بر ضد مناسبات نابرابری بوده که به همدیگر مرتبط اند و جنبههای بسیاری از مقاومت در عرصهی فرهنگ و زندگی روزمره را دربرداشته است.»[7]
تعریف جودیت آستلارا در 1948 از فمینیسم چنین است: «فمینیسم طرحی برای دگرگونی اجتماعی و نیز جنبشی برای پایان بخشیدن به سرکوب زنان است…، این مخالفت جدای از سایر اشکال مبارزه اجتماعی، نبوده، این ارتباط هم بر ایدئولوژی و هم بر سازماندهی جنبش تأثیر میگذاشته است.»[8] موج اول[9] فمینیسم در امریکا (اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم) توجهی به تفاوتها نداشت و دست به تعمیم خواستههای گروهی از زنان میزد و به علت تمرکز بر یک هدف مشخص (بهدست آوردن حق رأی زنان) از هم پاشید، اما فمینیستهای موج دوم روز به روز نسبت به تفاوتهای نژادی و طبقاتی در درون جنبش زنان حساسیت بیشتری پیدا کردند.[10] در واقع آن چه بیش از هر چیز تأثیر خود را بر فمینیسم موج دوم و بعد از آن گذارد، «فمینیسم سیاه» بود که ناممکنی از هم جدا کردن نژاد و جنسیت را آشکار ساخت. همزمان با غرب در کشورهای جهان سوم نیز جنبشهای حقوق زنان بهوجود آمد و ریشهی درونزاد فمینیسم جهان سوم و نقش استعمار در شکل گرفتن این جنبشها مهم بود. اعتراضات نویسندگان فمینیست سیاه و جهان سومی، بسیاری از فمینیستهای سفید را به بازاندیشی در نظریههای تعمیم دهندهی خود دربارهی ستم مشترکی که به زنان میرود و پذیرفتن تفاوتهای میان زنان به مثابه یک گروه وا داشته است.[11]
مشترکات
با وجود تفاوت و ناهمگونیهای موجود بین زنان، تئوری «خواهری جهانی» غیر قابل قبول مینماید. ولی آیا امکان دستیابی به حوزهی عملکردی مشترک بین زنان وجود ندارد؟
فمینیسم علاوه بر فراهم آوردن قدرت تجزیه، تحلیل و ریشهیابی تبعیض جنسیتی، مانند آینهای، تکرار باور نکردنی ستمدیدگی زنان را در سراسر گیتی به ما مینمایاند. با اینکه «هر کشوری و احتمالا هر شهر کوچکی سرگذشتی ویژهی خویش دارد، پارهای تنشهای به طور مکرر در جاهای گوناگون به چشم میآیند.»[12] بهعنوان مثال، مواجهه با «خشونت وجه مشترکی برای ایجاد ارتباط بین زنان خارج از دایرهی تفاوتها و شکافها و وجه تمایز (سیاسی) تعریف شده» فراهم میآورد.[13]
همهی ما وقتی متوجه وجوه مشترک خود با دیگران میشویم، احساس اعتماد به نفس بیشتر و نزدیکی بیشتری با طرف مقابل میکنیم. در مراجعه به تاریخ، با یافتن مشترکات شرایط زمانی و مکانی خود با آن چه قبلاًاتفاق افتاده، در تصمیم خود برای ادامهی راهی که در پیش گرفتهایم، مصممتر میشویم و با «ارتباط خود با کسان مشابه دیگر در گذشته، قابلیتی تحقق نیافته در ما حاصل میشود.»[14]
از طرفی، آن چنان که میپنداریم مرز بین تفاوتها و مشترکات حصارکشی شده نیست؛ به عبارت دیگر، قطعاًُّ نقاط تلاقی یا مرزی مشترک بهصورت بخش مشترک یا سرگذشت مشابه وجود دارد که میتوان با استفاده از آنها محور مشترکاتی ترسیم کرد. «چون برخی از زنان در بعضی موقعیتهای تاریخی، منافع متعارض دارند، نمیتوان گفت که زنان مختلف در موقعیتهای مختلف دارای هیچ منفعت مشترکی نیستند، در دنیای واقعی امکان ترکیب شدن گروههای زنان با یکدیگر بر مبنای مقتضیات زمان و نیز تشکیل ائتلاف با مردان موضوعی است که اهمیت حیاتی دارد.»[15] حرکت زنان در هر بخش از محور مذکور، ارزنده بوده و نافی یکدیگر نیست؛ چه این حرکت در رابطه با منافع صنفی خودشان باشد و چه در ائتلاف با دیگران. پروژههای مقطعی با اهداف کوتاه مدت نباید کوچک انگاشته شوند؛ این برنامهها همواره از طرف افرادی با «دیدگاههای کلنگر که تمایل به نادیده گرفتن جزئیات آزاردهنده، در این باره که در فاصلهی اکنون و سعادت جاودانی چه باید کرد»، مورد نقد قرار میگیرند.[16] به نظر لیندا گوردون، نباید دو گرایش موجود ـ توجه صرف به تبعیض جنسیتی و تلفیق آن با دیگر موضوعات ـ در تفکر فمینیستها را به نحوی ناهمساز و متعارض با هم تعبیر کنیم، بلکه باید بکوشیم هر دو را جزو کل میراث جنبش فمینیسم به شمار آوریم. آنچه انجامش برای ما لازم است، پیدا کردن روشهای پشت سر گذاشتن این تنش و ایجاد ترکیبی نو است.[17]
مشترکات / تفاوتها
چنانچه عنوان شد، در دوران کودکی فمینیسم (تا اواخر موج دوم آن)، در واقع جنسیت جدای از بقیهی مسائل مثل طبقه و نژاد بررسی و ارائهی طریق میشد، اما همان طور که دیدیم، دوران تعمیمدهی مسائل زنان سفیدپوست تحصیلکردهی طبقهی متوسط امریکا و نادیده گرفتن تفاوتها، بسیج زنان را با مشکل مواجه کرد و فمینیسم به دنبال راههای بدیل برای یافتن حوزه عملکردی مشترک با در نظر گرفتن تفاوتها برآمد. «فمینیستهای پسا مدرن و پسا ساختارگرا از ساختشکنی مقولههای ثابت زن دفاع میکنند» و در اتخاذ هویتهای جمعی، آنها را «تثبیت شده و تغییرناپذیر» نمیدانند. فرمولبندی که کوشیده است به فراسوی شکل تفاوت راه یابد و الگوی «سیاست مورب» است که شیوهای برای بسیج عمومی زنان بدون غفلت از تفاوتهای بین آنها پیشنهاد میکند؛ یک سیاست ائتلاف که در آن مواضع مشخص افراد شرکتکننده حفظ شده و مردم، تفاوتها و در عین حال اهداف مشترکشان را تشخیص میدهند و هویتی گروهی فراهم میشود. این هویت جمعی را میتوان در آرمانی مشترک یافت. یعنی مبارزه علیه انواع سرکوب! هر چند شکل آن، از این جامعه به آن جامعه و از این دوره به آن دوره تغییر میکند.[18]
مبارزه بر علیه انواع تبعیض در واقع، منتها علیه محور فرضی مشترکات است که برای جنبش زنان پیشنهاد شد؛ محوری که در یک سوی آن کف مطالبات زنان قرار دارد و در سوی دیگر آن سقف مطالبات انسان و هنر فعالان جنبش زنان در حرکت سیالشان بر روی این محور است و همین سیالیت حرکت، به جنبش زنان، ارزشی ماورای دیگر جنبشها میدهد و آن را فصل مشترک همهی حرکتهای عدالتجویانه میکند. «جنبش زنان میتواند پل انقلابی مهمی بین انواع و اقسام بیعدالتیها باشد و بیشک ما زنان امروز، مهندسان این پل هستیم.»[19]
«مداقه کردن در مورد این که چگونه میتوان جامعهای بهتر ساخت و اقتصادی ابداع کرد که در آن استثمار کمتر باشد…، دل مشغولی زندگی روزانهی ما هستند که هم زنان و هم مردان را دربرمیگیرد.»[20]
به علاوه، «بنهریا و رولدن در سال 1987 در کتاب نقاط برخورد طبقه و جنسیت به جای مطرح کردن دو نظام سلطهی مردان و حکومت طبقهای، اظهار میکنند که: ویژگیهای زندگی واقعی نه در حالتی دوگانه، بلکه به صورت یک کلِ منسجم بروز میکند، در اینجا، روابط چند جانبهی سلطه ـ انقیاد بر اساس نژاد و قومیت، ملیت و تبعیض جنسی با روابط جنسی و طبقاتی به صورت دیالکتیکی تأثیر متقابل دارند.[21]
البته، منظور از مطرح کردن این موضوعات، ارائهی راهحلهای فوری و سادهانگارانه و مقطعبندی نشده برای مسائلی با پیچیدگی زائدلوصف نیست و مقالهای در این حد، فرصت پرداختن به این مهم را ندارد. بلکه تأکید روی خسارات ناشی از نادیده گرفتن مشترکات ـ تفاوتها است.
در ادامه بحثِ مشترکات ـ تفاوتها، باید خاطر نشان کرد که چشم بستن بر روی تفاوتها، همان قدر زیانبار است که عمده کردن آنها؛ چرا که با این کار فصول مشترک خود را با دیگران، فراموش و در واقع بخشی از خود را انکار میکنیم. با پاک کردن این همپوشیها، تنها وجودی ناقص از ما میماند که به ناقصالخلقهها شباهت دارد. عمده کردن تفاوتها و بزرگنمایی آنها و تمرکز روی یکی از موارد تبعیض ـکه البته بسته به توان افراد، امری طبیعی استـ اما لاپوشانی بقیهی آنها، همواره با نادیده گرفتن مشترکات همراه است. «تئوری فمینیستی باید افشا کند که بین ستم نژادی، طبقاتی، جنسیتی، عملکرد استعماری ارتباطی غیرقابل تفکیک وجود دارد» و از طرفی نشان دهد که با اولویتبندی آنها که عمدتاًدر حرکات تک بعدی و یک سویه بهرهبری مردان همواره با آنها مواجه بودهایم، «استراتژیهای ناقص برای دستیابی به آزادی و تساوی تدوین مییابند و زنانی که چنین تحلیلهای غلطی را از شرایط ناگوار خود بپذیرند، بر امکان اتحاد خود در میان انبوه تفاوتهای واقعاًُّ موجودشان، خط بطلان کشیدهاند.»[22]
حساسیت مسالهی تفاوتها در این است که تجاهل نسبت به آنها میتواند زنان را در مخمصه قرار دهد. چنانچه این تفاوتها در شرایط خاص تاریخی به صورت تضادی عمیق سر باز کند، اولین قربانیان آن زنان خواهند بود که هم در جامعه مدتها آن ستم را تحمل و یا با آن مبارزه کردهاند و این بار نیز از آنها انتظار میرود جنسیت خود را فراموش کنند و تنها به از میان برداشتن آن ستم مشخص همت گمارند. فرودستان همواره دعوت به از خود گذشتگی و یاری رساندن به عمدهترین مشکل ـ به زعم عدهای ـ میشوند تا در فرصتی مناسب به معضل آنها پرداخته شود! و زنان که همواره از آن خواسته میشود تا اسوههای فداکاری، گذشت و… باشند، مستعد موکول خود به آیندهای نامعلوم هستند و در این بین وجوه مشترک خود با دیگر زنان و در واقع زن بودن خود را از یاد میبرند و بخشی از حقوق مسلم خود را فدای بخش دیگر میکنند که احقاق آن نیز نامعلوم است. پس لازم است «جنسیت در رابطه با سایر عوامل مورد بررسی قرار گیرد تا اشکال مختلف کاستیهای حقوق بشر که موجب رنج زنان میشود، به طور کامل شناسایی شود» [23]
نا مجزا بودن تبعیضات در جنبش زنان
بحث تفاوتها و مشترکات را میتوان چنین خلاصه کرد که جنبش زنان نمیتواند و نباید از سایر مسائل چشمپوشی کند و تنها به تبعیض جنسیتی بپردازد؛ اولاً به این دلیل که جوامع بشری با انواع بیعدالتیها و نابرابریها و تضییع حقوق بشر مواجه اند و زنان به عنوان بخش لاینفک جوامع انسانی، این بیعدالتیها را تجربه میکنند و یا شاهد آنند. ثانیاًُ این تبعیض نه به صورت جداگانه، بلکه به صورت درهم تنیده و پیچیده و به شکل «ستمهای چندگانهی فرساینده» عمل میکنند. جوآنآکر میگوید: «… درهم تنیدگی جنسیت و نژاد با شرایط اقتصادی و سیاسی و اجتماعی سرمایهداری بسیار پیچیدهتر از آن است که ما تصور کرده بودیم.»[24] به همین دلایل زنان در جنبشهای رهایی بخش و خیزشهای عدالتخواهانه اجتماعی و اعتراضات علیه نابرابریها شرکت کردهاند. آنها «در پی تغییراتی بودهاند که نه فقط منافع بخشی از زنان بلکه صدای همهی کسانی که از مزایای حقوق بشر، دمکراسی و توسعه محروم ماندهاند، به گوش جهانیان برسد.»[25] تأثیر شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بر زنان نیز مانند مردان اجتنابناپذیر است. در نهایت این که «زنان ممکن است رؤیاهای فوقالعاده متفاوت داشته باشند و ممکن است در زمینههای مختلف و به شیوههای گوناگون کار کنند، اما نکتهی اساسی مهمی که ما را گردِ یکدیگر میآورد، تشخیص این واقعیت است که مبارزهی ما برای کسب مساوات، بخشی از مبارزهی گستردهتر در راه احقاق حقوق انسانی برای همگان است.»[26]
ضرورت استقلال جنبش زنان
آیا همهی اینها به این معنی است که نباید جنبشی مستقل برای زنان وجود داشته باشد؟ و نباید مسائل صنفی زنان بهصورت مستقل مطرح شود؟ تجارب زنان سراسر جهان خلاف این را ثابت میکند و البته تجارب خودِ ما!
زنان، پرشمارترین «اقلیت»[27] جوامع بشری محسوب میشوند که همواره در حاشیه مانده، مورد انواع ستمها و خشونتها واقع شدهاند؛ «وابستگی آنها به عنوان امری محتوم یا طبیعی نگریسته شده، امری که در واقع توسط منافع، ایدئولوژی و نهادهای پدرسالارانه حفظ میشود.»[28] مسائل آنها فرع بر سایر مسائل انگاشته شده، ارزشهای دینی و سنتی جوامع مردسالار بر آنها تحمیل و از آنها خواسته میشود تا طبق هنجارها و قوانین مسلط بر جامعه مردسالار رفتار کنند. «حتی ساختار سنتی پیمان حقوق بشر بر مبنای یک مدل مردانه است و مصداق آن برای زنان به اقدامات آتی موکول شده است.»[29]
به دلیل سلطهی مردان در عرصهی عمومی و حکومتی، آنان در عرصهی حقوق بشر نیز گزینشی عمل میکنند و به بخشی از حقوق بشر که برای آنها مهم است، حساسیت بیشتری نشان میدهند. موضوعاتی از قبیل سوء استفاده از حقوق مدنی و سیاسی، نظیر حق آزادی بیان، دین، اجتماعات و…[30] وگرنه آنان اغلب به موضوعاتی مثل خشونت علیه زنان، محرومیت آنان از شرکت در فعالیتهای اقتصادی و تصمیمگیریهای سیاسی و… بیتفاوت هستند.
این برخورد سلسله مراتبی با همه موضوعات، میراثی مردانه است که با اولویتبندی و اصل و فرع قرار دادن برای هر امری، حتی «حقوق جداییناپذیر بشر»[31] را تکه تکه و انسان را شقه شقه میکند تا به هر بخش از هویت او جداگانه پرداخته شود! «آنچه که بین گروهها فاصله میاندازد، همیشه همین است، هر کس یا هر گروهی فکر میکند که مشکل خود او اصل و مهم است؛ ما باید راه دیگری پیدا کنیم.» «این ما هستیم که انتزاعی فکر میکنیم و به دنبال حل یک مساله میرویم در این «ان.جی.او.» و برای حل مسأله دیگر به یک«ان.جی.او.» دیگر.»[32] همهی ما تجاربی داریم که از دیکته کردن و قبولاندن و تحمیل روشهای مردانه و اِعمال دیدگاههای قیممآبانه از طرف آنان ـ حتی وقتی از حقوق خود دفاع میکنیم! ـ و این بهخصوص در زمان بحرانها و خیزشهای اجتماعی و در احزاب و سازمانهای مردانه خیلی به چشم میخورد. با نگاهی به تاریخ معاصر و جنبش زنان در ایران که عمر آن به صد سال میرسد ـ هم زمان با موج اول فمینیسم در غرب ـ بعضی حقایق رخ مینماید.
زنان در جریان جنبش ملیگرای مشروطه، نخستین فعالیتهای خود را با کمک به تأسیس مجلس و تدوین قانون اساسی، گردآوری پول برای ادای قرض دولت و تأسیس بانک ملی و تحریم کالاهای خارجی و …آغاز کردند و نیز در بنیانگذاری مدارس، کسب حق تحصیل دختران، حق رأی، حق طلاق و حتی مبارزه با تعدد زوجات … تلاش وافری نمودند و در راه مشروطه خواهی از هیچ کوشش و مبارزهای فروگذار نکردند. زنان در مواقع حساس نیز تحت تاثیر توطئهها، از حمایت خود دست برنداشته و نارضایتی خود را به صورت انتقاد نشان دادند. آنها از نمایندگان مجلس خواستند اگر چنانچه از عهدهی کارها برنمیآیند، ادارهی امور مملکت را به زنان بسپارند. آنها چنین استدلال میکردند که هر بیوهزنی به این مجلس شورای ملی حق دارد و ما امروز حق خودمان را میخواهیم. اما قانون انتخابات سال 1285، با صراحتِ کامل زنان را از تلاشهای سیاسی بازداشت و مجلس به تقاضای حمایت از آنان توجهی نکرد. آنها نوعی آموزش محدود را برای زنان کافی دانسته و پرداختن به انجمنهای زنان را، زود هنگام تشخیص دادند. یعنی زمانی که زنان به موضوعاتی مثل تحریم اجناس خارجی، فروش طلا و جواهرات خود درراه حمایت از دولت میپرداختند، قابل قبول بودند و بعد از آن باید به آموزش هنرهای خانگی و خیاطی مشغول میشدند.[33]
اصولا بسیاری از کشورهای جهان سوم مانند ایران، از دیدگاهی ناقص و تحریف شده نسبت به مسأله حقوق زنان برخوردارند. مردان نخبه سیاسی توجهی به موضوع سرکوب زنان نداشتند؛ با وجود حمایت عدهای از روشنفکران آزادیخواه ایرانی از جنبش زنان در دههی 1310، آنها هیچ گاه نتوانستند نظر و موضع مشخصی را در مورد حقوق زنان اتخاذ کنند. احزاب سیاسی قبل از کودتای 1332 هم، احزابی کاملا مردانه بودند که این مسائل را موضاعاتی درجه دوم و فرعی قلمداد میکردند. زنان فعال در این گروهها و سایر احزاب و سازمانها مخالف رژیم شاه در مقاطع تاریخی دیگر نیز، تقدم بیشتری برای آرمانهای عمومی همرزمان مردشان قائل بودند. و همین امر موجب هر چه کمرنگتر شدن حقوق زنان میشد. گروههای مختلف سیاسی هر یک تلقی خاص خود را از حقوق زنان داشتند؛ برای مثال گروههای چپگرا مدعی رفع سایر انواع دیگر تبعیضها و بیعدالتیها پس از حل تبعیض طبقاتی بودند. اطلاق عناوینی مانند “تبعیض مضاعف” و … به ستم جنسیتی موجب دلخوشی زنان و ادامهی مبارزات آنها بود. گروههای مختلف سیاسی بعد از انقلاب به شدت در صدد جذب زنان به سازمانهای خود برآمدند. به نظر میرسد همهی گروههای سیاسی به جز خود زنان متوجه فواید بسیج زنان به نفع خود شدهاند. استفاده از زنان ـ بدون صحه گذاردن بر حقوق آنان و عدم درک مفهوم آزادی زنان ـ همواره عمدهترین ویژگی کلیهی تلاشهای سیاسی و اجتماعی در گسترهی ملی بوده است. استفادهی ابزارانگارانه از زنان بدون گنجاندن مصالح آنها در برنامههای سیاسی احزاب و گروهها همواره زیانبار بوده است. رهبری مردانه حرکات اجتماعی از طرفی و نبود آگاهی عمیق فمینیستی در میان فعالان زن، سبب شده که هیچگاه حقوق زنان در اولویت قرار نگیرد.[34]
در تاریخ سایر کشورها نیز به چنین مواردی، فراوان برمیخوریم. پیوستن فمینیستها به جنبش ضد بردهداری و همراهی با سایر جنبشهای اعتراضی دهههای پیش از جنگ داخلی در امریکا یکی از این موارد است که بلافاصله بعد از پایان جنگ، به سیاهان حق رأی اعطا و از زنان دریغ شد. جوان آکر از تجربیات شخصی خود در دههی 1940 چنین میگوید که سازمانهای رادیکالی که به آن پیوسته، درگیر مبارزه علیه نژادپرستی بودند، اما عموماًوجود مشکلی در زمینهی دموکراسی و برابری زنان در درون سازمان خود را انکار میکردند.[35]
مارکسیسم و سوسیالیسم، نقش بسزایی در تحولات اجتماعی داشته است. زنان نیز برای درک بهتر جنبههای سرکوب و تبعات تبعیض، از اندیشههای مارکس بهره گرفتند، ـ اینکه زنان آلت دست استبداد سازمانیافتهی مردان هستندـ اما شور انقلابی مارکس فقط متوجه طبقه بود و هنگامی که مسألهی تغییر مطرح میشد، منافع زنان در پناه منافع مردان محفوظ فرض میشد. زنان میتوانستند در عرصهی فعالیتها حضور داشته باشند، اما بدا به حال کسانی که با مدل مردانه متناسب نباشند .«من این امید را در خود پرورانده بودم که منافع زنان در دستان مردان در امان است … و نیز گمان میکردم منافع مرد از آن زن نیز هست.» این گفتهی آنی اسلیت است که درنشریهای چاپ شده بود؛ اما او زنان را در نظامی که ساختهی مردان است، خرد شده و دست و پا بسته یافت.[36]
زنان در مبارزات استقلالطلبانه در چندین کشور امریکای جنوبی حضور فعال داشتند. گرچه پس از استقلال به زندگی پیشین خود بازگشتند. گفتهی رهبر استقلالطلبان بعد از کسب استقلال، به خواهر خود این بود که در کار سیاسی دخالت نکند و به همکاری یا مخالفت با هیچ حزبی نپردازد! یعنی تا زمانی که به زنان نیاز هست، از آنها کمک میخواهند و بعد باید آنها به خانههای خود بازگردند.[37]
وجود بسیاری از رژیمها دیکتاتوریِ قرن بیستم در امریکای لاتین، بخش عظیمی از زنان را برای احقاق حقوق بشر در این سرزمینها به میدانِ مبارزه کشید. اما طبق معمول، در جریان تغییرات سیاسی، خواستههای زنان مبنی بر دمکراتیزه کردن که میتوانست نیازها و حقوق آنها را در بر گیرد، در حاشیه ماند، آن هم توسط گردانندگان همیشگی این جریانات: یعنی مردان. به هر صورت، تغییر به منزلهی نقطهی پایانی بر تلاشهای زنان نمیباشد.[38]
«ملیگرایی یکی از حوزههای پژوهشی است که به خاطر نادیده یا دست کم گرفتن روابط جنسیتی مورد انتقاد فمینیستها بوده است. هر چند به زنان، مسلماُّ نقشهای مشخصی در پروژههای ملی و قومی محول شده است.»[39] چنانچه قبلا نیز اشاره شد، ملیگرایی و ضدیت با امپریالیسم، زنان بسیاری از کشورها را به عرصه عمل عمومی کشانید. زیرا ملتها به آنها نیاز داشتند، اما جنبشهای ملیگرا در مورد جایگاه مناسب زنان دچار ابهامی عمیق بودند. برای مثال مردان ملیگرای هند تغییر زنان را لازم میدانستند، اما فکر میکردند ویژگیهای این تغییرات را خود باید تعیین کنند. ایثارگر و متکی به نفس، مهربان و قوی، نماد جامعهی ویران شده و عاملان اسطورهوار انتقام، ویژگیهای این زن آرمانی بود. اما ملیگرایی و کمونیسم هر دو در طرحریزی قلمرو عمومی جدیدی که زنان وارد آن شدهاند، تغییرات شگفتانگیزی برای زنان ایجاد کردند. زنان صرفاً دریافت کنندگان منفعل عقاید حاصل از اندیشهی مردان نبودند که به آنها تحمیل میشد. آنها مرزهایی را که مردان بر پایهی آرمان خود گرد حیطهی نقش زنان کشیده بودند، به مخاطره افکندند.[40]
در ایرلند در سال، 1879 در مقابله با سلطه بریتانیا، هنگامی که رهبران مرد، همگی در معرض خطر به زندان افتادن قرار گرفتند به این نتیجه رسیدند که زنان به حمایت فرا خوانده شوند. هرچند در مبارزه بر ضد استبداد به آنها فرصت چندانی داده نشد، اما سازماندهی زنان، قدرت آنها را در ایجاد مقاومتی پرصلابت نشان داد. آنها نقش مردان و زنان را در جنبش چنان به هم آمیختند که نه تنها ایرلند تکان خورد، بلکه بسیاری از رادیکالهای انگلیسی نیز به شدت تحت تأثیر قرار گرفتند و در نهایت هر دو طرف تصمیم گرفتند خود را از دست زنان خلاص کنند! اما آنان به آزادی عمل عادت کرده بودند و این از تحمل مردان خارج بود. آنها بیش از اندازه خوب عمل کرده و دیگر قابل کنترل نبودند. بعدها این زنان به بخشی از شین فین تبدیل شدند. زنان حامی شین فین اعتقاد داشتند که روح اتکا به نفسی که در جنبش زنان حاصل میشود، تضمین کنندهی اعطای حقوق سیاسی به زنان با کسب استقلال از بریتانیا است.[41]
زنان در طی هر یک از دورههای تاریخی، توشهها اندوختند و حوزه پردامنهی فمینیسم در واقع حاصل تشریک مساعی زنان در همهی این دورههاست. زنان با شرکت در این نهضتها و جنبشهای رهایی بخش نه تنها از اندرونیهای خود بیرون آمده و تجربیات اجتماعی کسب کردند، بلکه در مواجهه با زنستیزی و موکول کردن خواستها و مطالباتشان به آینده، در پی شکل دادن حرکت مستقل خود برآمدند؛ آنچه که امروز به جنبش جهانی زنان موسوم است.
منابع
1ـ زنان در تکاپو ـ فمینیسم و کنش اجتماعی ـ شیلا روباتام، ترجمه حشمتالله صباغی ـ نشر و پژوهش شیرازه، 1385
2ـ حقوق زنان، حقوق بشر ـ ترجمه فریده حمیدی، پروانه قاسمیان، سولماز صباغ نوین ـ انتشارات روشنگران و مطالعات زنان ـ چاپ دوم، 1385
3ـ آموزش حقوق انسانی زنان و دختران (اقدام محلی / تغییر جهانی) ـ جولی مرتوس با همکاری ننسی فلاوئرز و ملیکادات، ترجمه فریبرز مجیدی ـ نشر دنیای مادر، 1382
4ـ فمینیسم ـ مفاهیم علوم اجتماعی 6 ـ جین فریدمن، ترجمه فیروزه مهاجر ـ انتشارات آشیان، چاپ دوم، 1383
5ـ جنبش حقوق زنان در ایران، طغیان، افول و سرکوب از 1280 تا انقلاب 57 ـ الیز ساناساریان، ترجمه نوشین احمدی خراسانی ـ نشر اختران، 1384
6ـ انجمنهای نیمه سری زنان در نهضت مشروطه ـ ژانت آفاری، ترجمه دکتر جواد یوسفیان ـ نشر بانو، چاپ اول، 1377
7ـ زنان در نهضت مشروطه ـ عبدالحسین ناهیدی آذر
8ـ نقد نو (ماهنامه)، شماره 11 ـ میز گرد: جنبش زنان، مشکلات امروز، چشمانداز فردا
9ـ نقد نو (ماهنامه)، شمارههای 14 و 15 ـ دربارهی جنبش زنان، مناظرهیی فمینیستی! ـ باربارا اپستاین، ترجمه منیژه نجم عراقی ـ 1385
10ـ نامهی زن (خبرنامه مرکز فرهنگی زنان)، شماره 4
[1] توضیح: در جای جای این مقاله از واژه مردانه استفاده شده که منظور تفکر مردانه است و لزوما متعلق به مردان نیست.
میتوان با اطمینان گفت، چیزی که ما امروزه تفکر و فعالیت «فمینیستی» مینامیم، مدتها پیش از آنها که خودِ واژه به کار گرفته شود وجود داشت. (ش 4، ص 7)
[2] تبعیض نژادی یکی از متداولترین اشکال تبعیض در سراسر جهان است که CERD (پیماننامهی رفع هر گونه تبعیض نژادی) آن را در مفهمومی گستردهتر و شامل منشأ ملی یا قومی نیز در نظر میگیرد. (ش 3، ص 65)
[3] ش 3، ص63
[4] ش1، ص 15
[5]ش1، ص 442
[6] ش1، ص 451
[7] ش 1، ص 7
[8] ش 1، ص 7
[9] ـ برای کسب اطلاعات بیشتر نک: ش 4 و 7
[10] نقد نو، ش 14، ص 21
[11] ش 4، صص 135ـ 131ـ 129ـ128
[12] ش1، ص 432
[13] ش 2، ص 31
[14] ش 1، ص 462
[15] ش 1، ص 442
[16] ش 1، ص 431
[17] ش 1، ص 456
[18] ش 4، صص 5ـ 144
[19] ش 10، ص 183
[20] ش 1، ص 415
[21] ش 1، ص 433
[22] ش 2، ص 75
[23] ش 2، ص 16
[24] نقد نو، ش 15، ص 34
[25] ش 2 ص 16
[26] ش 3، ص 15
[27] ـ از نظر مدافعان حقوق بشر واژهی اقلیت، نه تنها برای اشاره به اقلیتهای عددی بلکه برای توصیف گروههایی که از قدرت سیاسی، نظامی یا اقتصادی کمتری برخوردارند، اطلاق میشود (ش 3، ص 64)
[28] ش 2، ص 21
[29] ش 2، ص 6
[30] ش 3، ص 11
[31] ـ حقوق انسانی «بخشناپذیر» هستند، به عبارت دیگر، هیچ نوع سلسله مراتب حقوقی وجود ندارد. حقوق مدنی و سیاسی همان قدر مهمند که حقوق اجتماعی و اقتصادی.» (ش 3، ص 60)
[32] ش 8، ص 13
[33] نک به منابع ش 6 و 7
[34] نک: ش 5، صص 192، 190، 189، 115
[35] نقد نو ش 14، ص 21 ؛ ش 15، ص 34
[36]ش 1، صص212ـ210
[37] ش1، صص 4تا161
[38] ش 2، صص 2ـ31
[39] ش 4، ص 134
[40] ش 1، صص 9ـ 5ـ 294 و 160
[41] ش 1، صص 4ـ161