ما زنان بد و آن مردان خوب

0
765

تا قانون خانواده برابر: «پنجاه تا مرد کف اقیانوس می دونی یعنی چی؟ یعنی یه شروع خوب!».

«زن خوب مثل دایناسور می‌مونه که نسلش خیلی وقته که منقرض شده؛ اما مرد خوب مثل سیمرغه، که از اولش هم وجود خارجی نداشته!».

«وقتی یه زن می‌بینه که شوهرش داره زیگزاگ تو حیاط میدوه باید چیکار کنه؟ هیچی، باید بهتر هدف بگیره و به شلیک کردن ادامه بده!».

«خدا وقتی آدم رو خلق کرد داشت تمرین می کرد؛ حوا رو که آفرید گفت کار نیکو کردن از پر کردن است!».

«مواد لازم برای درست کردن مرد: مواد خود را حرام نکنید؛ مردها درست شدنی نیستند!».

 

یک | این به اصطلاح «طنز»های بی مایه و مردستیز، که وسط یارکشی های زنانه و مردانه، زنان برای «ضدحال» زدن به مردان از آنها استفاده می کنند؛ شوخی هایی هستند که گاهی این و آن گمان می کنند مایی که «طرفدار حقوق زنان» هستیم، از شنیدنشان خوشحال خواهیم شد! نتیجه ی خواندن یا شنیدنشان برای من یکی که همیشه یک لبخند ماسیده روی لبم بوده. درست شبیه همان وقت هایی که این شوخی های بی مزه را با زنان می کنند. البته بعضی‌ها موضعشان در مقابل همه‌ی این شوخی‌ها (چه زن ستیز باشد و چه مرد ستیز) این برداشت است که «این ها فقط شوخی اند». ولی برای منی که فکر می کنم هیچ شوخی ای «فقط» شوخی نیست، قاعدتا فرقی نیست بین زن‌ستیز یا مرد‌ستیز بودنش. اینکه بگوییم «مغز مردها گرونتر از مغز زنهاست، چون زن ها از عقلشون استفاده هم می کنند»، همانقدر شوخیِ زننده، جنسیت گرا و نادرستیست که پیش تر از این می گفتند «عقل ده تا زن به اندازه‌ی یک مرغ هم نیست»؛ (که البته این دومی را به «شوخی» نمی گفته اند). مردستیز شدن ادبیات و شوخی‌ها و کاریکاتورها، فقط برعکس شدن رویه ی ظلمیست که ما از اساس با وجودش مخالفیم. اینکه این مثلا «شوخی»‌ها، تا پریروز زن‌ستیز بوده (همه ی زنان را در یک ردیف قرار می داده و تمسخرشان می کرده) و حالا مردستیز شده (همه‌ی مردان را در یک ردیف قرار می‌دهد و تمسخرشان می‌کند)، ماهیتِ این نگاه نادرستِ جنسیت محور را از بین نبرده، فقط آن را از شکلی به شکل دیگر در آورده. در واقع ما با یک «تطور» روبروییم، نه تغییر یا تحول.

 

دو | سوءتفاهمی دیرینه و همیشگی، که بین جامعه و فمینیست‌ها وجود داشته و دارد، این باورِ دور از واقعیت است که فمینیست‌ها «مردستیزند». اینکه فمینیست ها عموما از «زنان» و حقوق نادیده گرفته شده ی آنان حرف می زنند، از «ساختار» مردسالار یا پدرسالار جامعه گله می کنند، از خشونت هایی که علیه زنان رخ می دهد و به دلیل چینش قدرت در جامعه، جنسیت خشونت ورزان عموما مرد است، شکایت می کنند؛ این باور را شکل داده که مشکل اصلی فمینیست ها «مردان» جامعه اند، و هدفشان هم برعکس کردن این ساختار است و گرفتن همه ی چیزهای خوب از مردان و دو دستی تقدیم کردنش به زنان! تلاش گاه و بیگاه ما («ما»ی فمینیست) و تاکیدمان بر اینکه نظام مردسالار، به ضرر خود مردان هم هست، عموما تلاش بی نتیجه ایست و صداییست که به گوش کسی نمی رسد انگار. همین است که بخشی از گفتگوی میان مردان و جنبش زنان، باید صرف رفع این سوءتفاهم شود؛ و پای قریب به اتفاق حوزه‌های مسائل زنان، باید از یک طرف تاکید کرد بر این که مقصر بودن «ساختار مردسالار»، با مقصر دانستن «خود مردان» متفاوت است، و از طرفی هم باید با بخشی از مخاطبینِ مذکر، وارد «مباحثه» و گاهی حتی «مجادله» شد که هیچ «مردستیزی» ای اینجا در میان نیست و ما بر این باور نیستیم که «مردها بَدند و فقط ما زن ها خوبیم»!

 

سه | آن چیزی که از آن به اسم نظام مردسالار(یا پدرسالار) یاد می‌شود، چیزیست که در جامعه معنی پیدا می کند، و این جامعه، همانقدر که مردان را در بر می گیرد، زنان را هم شامل می شود. هر قانون، سنت، عرف، یا هنجاری که در هر جامعه ای وجود دارد را، هم زنان و هم مردان جامعه هستند که حفظ می کنند. پس چیز عجیبی نیست اگر بگوییم که زنان یک جامعه هم اگر نه بیشتر از مردان، حداقل همسان با آنها، خواسته یا ناخواسته سنت ها و عرف مردسالار را می پذیرند و بر هم زدن این نظمِ سابق را معمولا نادرست و خطرناک می دانند. همه ی ما، این مؤنث‌های مردسالار را می‌شناسیم. آن چهره ای از آن ها را بارها دیده ایم که با ادبیات مردسالار، همجنسان خودشان را تحقیر می کنند، به زنان موفق برچسب های عجیب و غریب می زنند، تسلیم خواسته‌های ناموجه مردان اطرافشان می‌شوند یا با تمام وجودشان از زنان فمینیست ابراز انزجار و نفرت می کنند! اما مشکل دیگر، آنجاییست که به همان ترتیبی که مردانِ مردسالار، زنان را جماعتی فرومایه و نادان و ضعیف و در عین حال خطرناک و حیله گر می دانند، زنانِ مردسالار هم تصورِ نادرست و ناقصی از مردان دارند

بنابر این ما نه تنها گاه و بیگاه باید «مردستیز» نبودن خودمان را برای مردان اثبات کنیم، بلکه عموما ناچاریم وقتی که با این دسته زنان هم در رابطه با حقوق و تکالیف اجتماعی و باورهای برابری‌طلبانه‌مان صحبت می کنیم، مدام بر «بد نبودن» مردان تاکید کنیم و از اینکه مردان هم می توانند رفتار درست و انسانی ای داشته باشند دفاع کنیم! نظرات و باورهای مردستیزانه‌ی این زنان، درست مثل نگاهِ زن‌ستیزانه‌ی جامعه، مایه‌ی تاسف است و نشان می دهد چه راه طولانی و ناهمواری برای رسیدن به جامعه‌ای انسانی و برابر پیش رویمان داریم. «یعنی میگی هیچ مهریه‌ای نخوای ازش؟ خب پس‌فردا راحت طلاقت میده، یا از چشش میفتی و میره با یکی دیگه! مگه نمی شناسی مردها رو؟»! «دختر به پسر پیشنهاد ازدواج بده؟ اینجوری که پسره تا صدسال دیگه هم به دختره سرکوفت می زنه که خودت بودی که التماسمُ کردی! مگه نمی‌ شناسی پسرا رو؟»! «چرا به خودت نمی رسی اصلا؟ از چشم شوهرت میفتی ها! مردها فقط عقلشون تو چشمشونه»! «وای! شوهره می دونسته که قبلا از فلان پسره خوشش میومده؟ خب دختره چرا باهاش ازدواج کرده؟ حالا الان پسره گفته دوستش داره و براش این چیزها مهم نیست، وگرنه مگه میشه مردا این چیزا واسه شون مهم نباشه! پس فردا بیچاره ش می کنه. مردا رو نمی شناسی؟»! «شوهرت داره برنج آبکش می‌کنه و تو نشستی اینجا؟! حالا الان چیزی بهت نمی گه؛ پس فردا ولت می کنه و میره دنبال یه زن سربه راه ترها! ببین کی بهت گفتم. مردها رو نمی شناسی؟». «پسره گفته که توی رابطه دنبال معاشقه‌ست و واسه همین از روسپی‌ها خوشش نمیاد؟ خب لابد مغزش تکون خورده بوده طفلک؛ وگرنه کی باور می‌کنه یه مرد به جز نیاز جنسی‌ش به چیز دیگه ای هم فکر کنه. مردها رو انگار نمی شناسی ها». «یعنی همه‌ی درآمدت رو خرج زندگی می کنی و واسه خودت کنار نمی‌ذاری؟ درآمد زن مال خودشه، این وظیفه‌ی مرده که خرج بده. حالا اون مهریه‌ت رو بهت داده که پولاتُ تقدیمش می کنی؟ به مردها که نباید انقدر رو داد».

*

ما به خیال خودمان در قامت حامیان انسانیت و برابری، ظاهر می شویم و باورمان بر این است که نگاه فرودستانه به زنان و تبعیض‌های ناروایی که به زنان و مردان به واسطه‌ی جنسیتشان تحمیل می‌شود را محو کنیم؛ دلمان می خواهد شاخه های گل در دستمان داشته باشیم و نویدبخشِ زندگیِ پرسعادتی باشیم که همه از شادی و رنج هایش به یکسان سهم می‌بریم. اما در نهایت شبیه سربازهایی خسته و زخمی که هیچ کجا مأمن و پناهی ندارند، باید در همه‌ی زمین‌ها «بجنگیم». از یک طرف با فرهنگ و قانون و سنت های مردسالار، از یک طرف با باورهای غلطی که درباره‌ی فمینیسم وجود دارد و با سوءظنی که مردان به ما دارند، و از طرفی هم با خیلی از باورهای نادرستِ خود زنانی که به دنبال احقاق حقوقشان هستیم. از یک طرف باید خیال مردان و پسران جوانمان را راحت کرد که هیچ «مردستیزی» ای در میان نیست و اگر هم باشد زاییده ی همان نظام مردسالاریست که ما به دنبال اصلاح آن هستیم. و از آن طرف هم باید با این باور نادرست زنان و دختران جوانِ مقهور سنت های مردسالار جنگید، که بدی و نادرستی را در ذاتِ لایتغیرِ مردان جامعه می‌بینند و از اینهمه مردستیزیشان باید ترسید.

گاهی هم که پشت خاکریزهایمان، خسته از این نبردها، زخمهایمان را می شماریم و نفس تازه می‌کنیم و به آن شاخه گلهایی فکر می کنیم که روزی در جهانی برابرتر با یکدیگر قسمت خواهیم کرد؛ کسی شروع می کند به تعریف یک لطیفه یا طنز یا معما برایمان: «می دونی فرق یک مرد خوب با هیولای لاک نیس چیه؟ هیولای لاک نس تا به حال چندبار دیده شده!». و منتظر می‌ماند تا ما از خنده ریسه برویم.

 

 

*عنوان اشاره ایست به این جمله ی معروف که «زنان خوب به بهشت می رسند، زنان بد به همه جا»؛ و بر اساس این جمله، زنان فمینیست، «زنان بد» تلقی می شوند.