وقتی خشونت خانوادگی با خشونت در عرصه عمومی تلاقی پیدا می کند

0
493

تا قانون خانواده برابر: دو سال پیش «ریحانه[1]» ساکن مشهد، مورد تجاوز جنسی حدود 10 مرد قرار گفت. ریحانه پیش از این ماجرا به دلیل افسردگی به روان پزشک مراجعه و به تجویز پزشک خود، قرص های آرام بخش مصرف می کرد. دلیل افسردگی او تحمل خشونت خانوادگی بود. همسرش آشکارا به او خیانت می کرد، او را کتک می زد، از کار و دانشگاه منع و رفت و آمدش را حتی با خانواده خود بسیار محدود می کرد. روز واقعه، همسر ریحانه با وی دعوای خشونت آمیزی می کند و از خانه بیرون می رود. ریحانه هم که به شدت دچار بحران شده بود، به خیابان می رود بلکه بتواند با قدم زدن آرامش از دست رفته خود را بازیابد. وقتی درنهایت سوار ماشینی می شود تا به خانه بازگردد و دخترش را که از مهد برگشته تنها نگذارد، متوجه می شود که ماشین به مکان ناشناسی می رود. با زور و دعوا از ماشین پیاه می شود اما محله ای که وارد آن شده است را نمی شناسد. او چنین شرح می دهد: «دور میدانی بودم که نمی شناختم. گیج شده بودم و به دلیل استفاده از قرص های اعصابم … بیشتر درمانده شدم. نه پلیسی آنجا بود و نه کسبه ای و نه حتی عابری که بشود اعتماد کرد. تنها ماشین های گذری بودند که جلویم ترمز می کردند. خیلی ترسیده بودم. حتی موبایل هم نداشتم که بتوانم با کسی تماسی بگیرم… در بین آن همه ماشینِ مزاحمی که برایم نگه داشته بودند، یک پراید قرمز با دو سرنشین که هر دو از قشر زحمت کش جامعه به نظر می رسیدند اعتماد مرا جلب کرد و احساس کردم می توانم از آنها کمک بگیرم». ریحانه که به راننده نوعی حس اعتماد پیدا کرده است، از او خواهش می کند که او را به میدان آشنایی در شهر برساند. راننده نیز تقبل می کند؛ اما راننده دوم نیز به مانند راننده اول او را به جای نامعلومی می برد: «یکباره به یک بیابان رسیدیم گویی که آخر آن کوچه تنگ شوم و سیاه، آخر دنیا بود. جلوی یک زمینی که تازه فنداسیون آن را ریخته بودند نگه داشت. داخلش چند کارگر بودند. راننده پیاده شد و به داخل رفت. ترسیده بودم، کسی از آنجا عبور نمی کرد. نه خانه ای، نه آدمی، من بودم و سرنشین جلوی ماشین. اصلا حرف نمی زد. تا اینکه یک موتور سوار آمد با دو سر نشین… بر تعداد موتور سواران اضافه می شد. یک دفعه در ماشین باز شد، پسری با موهای جو گندمی که البته سن بالایی نداشت و پیدا بود موهایش را رنگ کرده است، به من گفت پیاده شو …گفتم: چرا… چنان زد توی گوشم که احساس کردم استخوان گونه ام شکست و کشان کشان مرا با یک نفر دیگر به داخل اتاقکی که محل استراحت کارگران بود، برد. در داخل اتاقک یک چادر 8 نفره بود با 10 یا شایدم بیشتر از 10 مرد، که مرا به داخلش پرتاپ کردند. احساس می کردم در یک دنیایی که واقعیت ندارد و شاید تنها یک خواب است رها شده ام.. »[2]

آنها ریحانه را با زور مجبور به کشیدن حشیش می کنند: «آنقدر ترسیده بودم که تصور چیزی جز فرار نداشتم و چشم هایم تنها زمینی را می دید که باید از رویش می گذشتم غافل از بلایی که قرار بود بر سرم آید. در برابر تمام ضجه های من، ناله هایم و التماس هایم آنها تنها می خندیدند و مرا تحقیر می کردند. و همچون عروسک خیمه شب بازی مرا دوره کرده بودند. و هر کس از هر طرف بند بارانیم را می کشید و مرا بروی زمین می انداخت و من که گیج از آن دود بودم به هر طرف سکندری می خوردم. هر چند که تمام تلاشم را می کردم تا از دستشان بگریزم. مرد مو جو گندمی بقیه را بیرون کرد و گفت: لباست را در بیار. التماس کردم که شوهر دارم، بچه دارم. بارانیم را داد بالا و گفت: کو؟ تو که بچه نداری. گفتم: من یک دختر دارم. او تنهاست، بگذار بروم … محکم زد توی صورتم و با چاقویی که در دست داشت، گفت: اگر نذاری، صدایت که به جایی نمی رسد اما می کشمت. من داد می زدم و فقط داد می زدم… او با بی شرمی تمام به من تجاوز کرد و بعد از او یکی دیگر و یکی دیگر و … آنقدر داد زده بودم، گریه کرده بودم که دیگر توانی نداشتم اما در این زمان هیچکس نبود که به فریادم برسد. فقط صدای موتور سوارانی می آمد که دائم بر تعدادشان اضافه می شد و من تنها صدای دعواهایی را می شنیدم که به خاطر زودتر وارد شدن می آمد. سرهایی که موبایل به دست به داخل می آمدند…»

در نهایت ریحانه را به شهر آورده و رها می کنند؛ با این تهدید که اگر حرفی بزند عکس و فیلم هایی که از او گرفته اند را پخش می کنند. ریحانه دو روز بعد جریان را با دوستش مطرح می کند و به اصرار او به خانواده اش اطلاع می دهد. به اصرار مادرش به دادگاه می رود و شکایت می کند. در آگاهی از وی بازجویی می کنند: «آنقدر سرگرد پرونده سرم داد کشید که من با گریه گفتم اگر داد بزنید من نمی توانم ماجرا را درست بگویم و بعد سرگرد آرام شد و گفت بگو. آنها تاکید داشتند که من دوست پسر دارم و رفتم پیش او و او مرا غافل گیر کرده و دوستانش را آورده. من هرچه قسم می خوردم آنها باور نمی کردند و می گفتند چون شوهر داری می ترسی بگویی و من با تمام سخت بودن ماجرا، همه چیز را شفاف توضیح دادم. بعد از مدتی مرا فرستادند پزشک قانونی؛ و این درحالی بود که حتی پزشک آنجا گفت چرا اینقدر دیر. مسلما بعد از این مدت تشخیص سخت است چرا که بدن یک زن از توانایی ترمیم بالایی برخوردار است. فردای آن روز به پزشک زنان مراجعه کردم. بیشتر نگرانی من از بیماریهایی مثل ایدز و هپاتیت بود. دکترم بعد از شنیدن جریان در حالی که تحت تاثیر قرار گرفته بود حمایت شدید خودش را از من اعلام کرد و کاری کرد که تمام واکسن ها را به رایگان تزریق کنم؛ و همچنین ترغیبم کرد که تا آخر این جریان بروم و از هیچ چیز نه بترسم و نه شرم داشته باشم…»

ریحانه به اصرار وکیل خود به همسرش اطلاع داد. او از این می ترسید که همسرش از وی طلاق بخواهد: «به شوهرم گفتم. او رفت…بدون هیچ حرفی. نه تسکینی و نه پناهی و نه نشانی از دیواری که بتوانم پشت خسته ام را برای ثانیه ای تکیه اش دهم. او رفت… پس از گذشت 2 هفته به خانه آمد. از آن به بعد زندگیم دیگر سر سوزنی نشانی از زنده بودن نداشت. شوهرم مدام برای مدت زیادی می رفت و من و دخترم را تنها می گذاشت. منی که از ترس آن بی شرف ها حتی جرات خوابیدن نداشتم و دائم فکر می کردم همه جا با من هستند. حتی در خیابان. چرا که به من تذکر داده شده بود که برای خانواده ی متهم، رضایت از من مهم است. و ممکن است حتی تعقیب و یا تهدید شوم». ریحانه بر تعداد قرص های آرام بخش خود می افزاید:«شب ها تا چشمهایم را روی هم می گذاشتم در تاریکی چشمم، گویی چند نفر مثل سایه می پریدند روی من و من با فریاد چشمهایم را باز می کردم. شوهرم نه تنها توجهی به من نمی کرد که به من می گفت: هرزه، خیابانی، فاسد! دوست پسرت این بلا را سرت درآورد و من راهی بجز پناه بردن به قرص هایم نداشتم. در این مدت حتی اقدام به طلاق هم کرد که اگر مسئله مهریه ام نبود تا امروز جدا شده بودیم…»

محله ای که ریحانه مورد تجاوز قرار گرفت شناسایی و چند نفر از افرادی که به او تجاوز کرده بودند دستگیر شدند. پرونده به دادگاه فرستاده شد: «پیش یک قاضی فرستاده شدم که تا به حال کسی مثل او مرا در زندگی ساقط نکرده بود. با کلی بی احترامی به من تهمت زد. او هم گفت تو با آن ها دوست بودی و چون می ترسیدی حامله شوی، ماجرا را گفتی و من برای هزارمین بار، شکنجه ی تعریف جریان را کشیدم. تا همه ی آنها پیدا شدند و اقرار کردند و بالاخره حرف من را باور کردند. بعضی از خانواده آنها آمدند در خانه ام… آنها گفتند قاضی پرونده آدرس مرا داده است که وکیلم گفت می توانم از قاضی پرونده شکایت کنم. اما بی احترامی های قاضی و توهین به من آن هم در حضور متهمین… مرا از ادامه پرونده منصرف کرد. وکیلم که پرونده را به جایی رسانده بود، خواستار پول در مقابل خدماتش شد که من نداشتم و روی گفتنش را هم به وکیلم نداشتم، شوهرم که رهایم کرده بود و خانواده ام که دستشان تنگ بود… شوهرم بعد از گذشت 2 سال هنوز انگشتش را به من نمی زند، خانه نمی آید و آشکارا و بدون هیچ ترسی به من خیانت می کند. من زندگیم، آینده ام و شوهرم را از دست داده ام و چیزی نیستم جز یک آدمی که در انتظار مرگ است. بعد از آن ماجرا چندین بار دست به خودکشی زدم که هر دفعه یکی به دادم رسید و مرا چند روز در بیمارستان بستری کردند…»

چند لایه گی خشونت علیه زنان

موارد مشابه ریحانه بسیار است. زنان خشونت دیده بسیاری هم هستند که شاید وضعیت حاد ریحانه را به ذهن متبادر نکنند ولی در وضعیت های سختی گرفتارند که به تنهایی کمتر می توانند از خشونت رها شوند. ریحانه ابتدا در لایه خشونت خانوادگی گرفتار است؛ خشونتی که او را از حقوق ذاتی خود از جمله حق تحصیل، حق کار و حق آزادی رفت و آمد محروم کرده است. زمانی که با لایه دیگر، خشونت در عرصه خیابان، روبه رو می شود و این دو لایه روی هم می افتد، در تله ای گرفتار می شود که همه زندگی اش را تحت تاثیر قرار داده و خروج از آن را برای وی با مشکل مواجه کرده یا حتی ناممکن می سازد. در چنین شرایطی، بدون حضور عاملیت دیگری که بتواند او را از این وضعیت رهایی بخشد یا روزنه ای باشد، نمی توان چندان امیدوار به ایجاد تغییرِ خوب برای او بود.

در زندگی ریحانه چه چیزهایی اتفاق افتاد که ریحانه هم اکنون در چنین وضعیتی گرفتار شده است؟ چگونه روی هم افتادن این دو لایه می تواند ریحانه را این چنین گیر بیاندازد.

  •  ریحانه تحت خشونت خانوادگی قرار دارد و برای او خارج شدن از این خشونت ـ به دلیل ساختارهای موجود در جامعه ـ بسیار سخت است.
  • خشونت خانوادگی همسر ریحانه علیه او، به محرومیت از تحصیل و اشتغال وی منجر شده و او را با وابستگی مالی به شوهرش مواجه کرده است. او درگیر فقر زنانه است و هیچ اختیاری بر مال خود ندارد.
  • او هیچ دوست و حامی ندارد چرا که همسرش او را منزوی کرده است.
  • در اثر همین انزوا و دور بودن از اجتماع، به تدریج اعتماد به نفس خود را از دست داده و دچار افسردگی شده است؛ طوری که نمی تواند بدون قرص های آرام بخش، زندگی خود را تحمل کند. او با کتک های همسرش مواجه است که افسردگی او را بیشتر می کند و او را منزوی تر می سازد.
  • در روز واقعه، در اثر همین خشونت خانوادگی به خیابان پناه می برد اما در آنجا کسی حامی او نیست و شهری که زمانی آن را به خوبی می شناخت دیگر نمی شناسد.
  • موبایل و کیف پول او توسط همسرش ضبط شده است. همه این عوامل، بروز خشونت خیابانی را برای عاملان تجاوز جمعی علیه او هموار می کند.
  • زمانی که ریحانه بالاخره می خواهد شکایت کند رسیدگی به شکایت او کند صورت می گیرد.
  • در کلانتری و دادگاه با اهانت روبه رو می شود.
  • هیچ مددکار یا روانشناسی برای کمک به اوضاع روحی وی و دختر کوچکش که اکنون در دستان ناتوان اوست، معرفی نمی شود.
  • برای وکیل پولی ندارد و در نهایت دادگاه را نصفه کاره رها می کند در حالی که خود را از همیشه افسرده تر و درمانده تر می یابد. در واقع، نه تنها برای درمان او اقدامی نمی شود بلکه خود او متهم می شود به اینکه رفتار پرخطری داشته است.
  • پدر ریحانه تحت تاثیر این ماجرا دچار ناراحتی قلبی شده و در نهایت ریحانه با مرگ او مواجه می شود.
  • همه این پیامدهای بعد از خشونت خیابانی که ریحانه با آن مواجه است با خشونت خانوادگی که به دلیل همین موضوع شدت گرفته است، تلاقی دارد و ریحانه را چنان گرفتار می کند که نمی تواند جز بیان آن راهی پیدا کند.
  • او مادر خود را گاهی شماتت می کند که چرا از او خواسته که شکایت کند تا همسرش از او روی برگردانده و خشونت علیه وی را گسترش دهد یا دادگاه به او توهین کند و …

چه کسانی مسئول هستند؟

بعد از دوسال، واقعه تجاوز جمعی به ریحانه را شنیدم و متوجه شدم که او دختر یکی از فعالان زنان است، در همین نزدیکی ما. در طول این دو سال من با او در ارتباط بودم به خانه شان رفته بودم بدون اینکه از آن خبردار باشم. وقتی نامه ریحانه را خواندم و به چند خبرنگار که فکر می کردم نسبت به این موضوعات بیشتر حساس هستند فرستادم، بعد از مدت طولانی سرانجام یکی از خبرنگاران با دشواری توانست گزارش کوچکی در صفحه حوادث منتشر کند، اما هیچ روزنامه یا خبرگزاریِ دیگری حاضر به این کار نشد. یکی گفت این ماجرا ساختگی است. یکی دیگر بهانه آورد که تقصیر خود او بوده که سوار ماشین شده؛ گویا اگر زنی تحت هر شرایطی سوار ماشینی شود اشکالی ندارد که مورد تجاوز جمعی قرار گیرد. یکی دیگر گفت اگر این ماجرا ثابت شود این افراد اعدام می شوند و با اعدام مخالف است. دیگران نیز اجازه نداشتند این نوع گزارش ها را کار کنند، به ویژه اگر خبررسان خود سوژه باشد نه وکیل او. یعنی درست زمانی که خبرنگارها خوشحال هستند که به دلیل تغییر شرایط سیاسی حالا دیگر می توانند برخی مسائل سیاسی که قبلا اجازه نداشتند را در روزنامه ها کار کنند، همچنان انتشار یک گزارش از تجاوز جمعی به یک زن که به طور رسمی دادگاهی برای آن تشکیل شده است با دشواری بسیار مواجه است. در حالی که، چنین موضوعی در هند اعتراض خیابانی به همراه داشت.

این موضوع در دو قدمی ما اتفاق افتاده، گویا دیگر به خودمان خیلی نزدیک شده است. چندی پیش یکی از اقوام من شرح داد که یک بار هنگام برگشتن از سرکار برای رهایی از راننده ماشین که می خواسته او را از شهر خارج کند، مجبور شده وسط اتوبان از ماشین به بیرون بپرد و پایش بشکند. او نیز شکایت کرده بود ولی جرات بیان این موضوع را به پدر خود نداشت؛ چرا که می ترسید پدرش او را از کار کردن منصرف کند. به ریحانه نیز در دادگاه گفته بودند که چرا خود را از ماشین به بیرون پرت نکرده: «اگر می مردی بهتر از این بود که با این وضعیت زنده مانده ای». البته این درست است که شاید مرگ برای او راه حل بهتری از زنده بودن میان جامعه ای بود که خود را در قبال وضعیتی که برای زنان ایجاد کرده مسئول نمی بیند. در عوض آنها را مجبور به محدود شدن می کند تا مشکلی برای شان پیش نیاید.

جامعه چگونه دربرابر افرادی هم چون ریحانه یا زنان دیگر که هنوز مورد تجاوز قرار نگرفته اند ولی از ترس تجاوز رفت و آمد خود را کنترل می کنند، مسئول است؟ چه کسانی یا نهادهایی پس از واقعه مسئول هستند؟

نهادهای جامعه از جمله خانواده، باورهای عمومی، قانون (نظام قانون گذاری و نظام قضایی)، نظام آموزش و پرورش، رسانه های عمومی، و نهادهای جامعه مدنی، همگی در برابر چنین وقایعی چه پیش از آن و چه پس از آن مسئولیت دارند. 

  • خانواده اولین نهاد است که در چنین وقایعی می تواند نقش تعیین کننده داشته باشد. ریحانه توانست با خانواده خود این ماجرا را در میان بگذارد و از حمایت آنها برخوردار شود ولی نه تنها از حمایت همسر خود محروم بلکه با خشونت های بیشتر وی نیز مواجه شد. در بسیاری از موارد، زنان و دختران از ترس واکنش خانواده خود هرگز جرات بیان آن چه بر آنها روی داده را به آنها ندارند که گاه باعث می شود از شکایت یا حتی درمان خود صرف نظر کنند. ضمن آنکه حضور خانواده در کنار افراد آسیب دیده در پیگیری شکایت و درمان بسیار لازم است.
  • از طرف دیگر، باورهای عمومی در رابطه با تجاوز و خشونت جنسی اغلب خشونت دیدگان را مقصر می دانند و برای همین به سکوت آنها کمک می کنند. موضوعی که سبب می شود به درستی صدای این افراد شنیده نشود. برای این که ابتدا افکار عمومی نسبت به اینکه فرد مورد تجاوز یا آزار جنسی قرار گرفته، مقصر بوده یا نه قضاوت می کند و اگر فرد آسیب دیده را مقصر ندانست سپس پای حمایت گری به وسط می آید؛ آیا این زن وقت مناسبی از خانه بیرون آمده؟ آیا پوشش مناسبی داشته؟ آیا رفتار به جایی داشته؟ تنها در ایران این مسئله بارز نیست بلکه در بسیاری از نقاط جهان همچنان زنان هستند که خود متهم می شوند زمانی که مورد آزار جنسی قرار می گیرند. اول از همه، طرز پوشش آنها و رفتارشان مورد سنجش قرار می گیرد. در حالی که، زنان از همه گروه ها و تفکرات و در همه ساعات روز دچار آزار خیابانی می شوند؛ چه زنانی که بسیار پوشیده اند یا آنهایی که کمتر، چه کسانی که وسط روز به بیرون می روند یا شب. اما اگر زنان دسته دوم به پلیس مراجعه کنند بیشتر ممکن است با اهمال یا حتی خشونت مجریان و ضابطان دستگاه قضایی مواجه شوند. گستردگی این باور در ایران را می توان با شعارهایی که بر روی در و دیوار شهرها (و حتی روستاها) نوشته شده دریافت؛ شعارهایی که همگی به زنان یادآور می شود خود را بپوشانند و حیا داشته باشند. اما برای یک بار هم که شده مردان مورد خطاب قرار نمی گیرند تا زنان را مورد آزار جنسی یا تجاوز قرار ندهند؛ امری که این روزها در حال عادی شدن است.
  • همین باور عمومی در دستگاه قضایی نیز وجود دارد. شاید برای ضابطان قضایی راحت تر باشد که مقصر را زنی بدانند که به دادگاه شکایت کرده؛ اما عدم توجه به چنین مساله ای منجر به بروز بیشتر آن و گرفتاری بیشتر خود دستگاه قضایی و در نهایت جامعه می شود. کما اینکه در ماجرای ریحانه، تجاوز در محله ای روی داده است که قبلا نیز به عنوان محله ای ناامن به ویژه برای زنان و دختران شناخته شده بود. از این دست محله ها در کنار شهرهای بزرگ کم نیستند. محله هایی که نزدیک به شهر هستند و به راحتی می شود زنان و کودکان را به آنجا برد و مورد آزار قرار داد، در حالی که هیچ نظارتی بر آن وجود ندارد، مگر در طرح های ضربتی. بنابراین بخشی از تقصیر نیز به گردن ضابطان قضایی و بخش دیگر مربوط به امور شهری است. مسئولان شهری می بایست برای امنیت فضاهای بی دفاع شهری اقدام های موثرتری انجام دهند.
  • قانون نیز بسیار مقصر است. قانونگذار در ایران بیشتر به دنبال مجازات از طریق تنبیه های بدنی سخت است و هیچ تلاشی در جهت پیشگیری از جرم نمی کند. براساس ماده 619 قانون مجازات اسلامی مصوب سال 1392 مزاحمت خیابانی به عنوان جرم تعریف شده است: «هر کس در اماکن عمومی‌یا معابر متعرض یا مزاحم اطفال یا زنان شود یا با الفاظ و حرکات مخالف شئون و حیثیت به آنان توهین کند به حبس از دو تا شش ماه و تا ۷۴ ضربه شلاق محکوم خواهد شد.» همچنین طبق بند ت ماده 224 این قانون حد زنای به عنف موجب اعدام زانی است. بنابراین، چنین مزاحمت هایی اگر به حد تجاوز برسد و اثبات شود که زن آسیب دیده از واقعه مقصر نبوده است- نه در زمان بدی به خیابان آمده و نه پوشش بدی داشته- چنان مجازات سنگینی به دنبال دارد که برخی آسیب دیدگان را از شکایت منصرف یا مدافعان شان را از حمایت آنها باز می دارد. یعنی دستگاه قضایی اگر به روش خود به این برداشت برسد که شاکی مقصر نیست، تمام تقصیر را بر دوش متجاوزان می اندازد و به سرعت می خواهد آنها را از روی زمین محو کند؛ گاهی نیز با اعدام های در ملاء عام. اگر چه می دانیم که متجاوزان مقصر هستند، اما تمام تقصیر را به گردن آنها انداختن بدون توجه به ساختارهایی که شرایط موجود را برساخته اند (از جمله تبعیض جنسیتی در نهادهای جامعه)، تنها پاک کردن صورت مسئله است. این مسئله دست برخی رسانه ها یا نهادهای مدنی دیگر را که میانه ای با اعدام ندارند، می بندد و حتی برای پزشک قانونی و دیگر مراجع، رسیدگی به چنین مواردی را دشوار می کند. در حالی که اعدام این افراد نه تنها باری را از دوش جامعه بر نداشته بلکه در این سال ها دیده ایم که قبح ماجرا را نیز از بین برده و به رشد آن کمک کرده است. در مورد مزاحمت های خیابانی هم همین طور است. در حالی که هیچ تمهیدی برای پیش گیری از مزاحمت خیابانی و ارتقای آگاهی در این زمینه صورت نگرفته، در صورت اثبات جرم متهم مجازات کیفری می بیند. موضوعی که در رسیدگی به این جرایم اهمیت بیشتری دارد، ایجاد تحول در نگرش‌های فرهنگی نسبت به زنان است که با ایجاد تنها دو ماده قانونی کیفری قابل حل نیست.
  • نظام آموزشی در ایران نهاد دیگری است که به دلیل خلاء آموزشی که در این زمینه وجود دارد به بازنگری احتیاج دارد. هیچ گونه آموزشی به زنان و دختران برای پیشگیری از خشونت خیابانی داده نمی شود. همچنین پسران در مدارس آموزش نمی بینند که چنین رفتاری را انجام ندهند. به ریحانه می گویند چرا درست رفتار نکرده یا باید چه می کرده اما او کجا این آموزش ها را دیده است که بداند چه باید بکند؟ چه آموزش دیگری به زنان و دختران داده می شود جز اینکه باید خود را بپوشانند یا ساعات محدودی به خیابان بیایند؟ در حالی که می شود به آنها آموزش داد زمانی که با این مسئله مواجه می شوند بهتر است چگونه رفتار کنند. از طرف دیگر برای نحوه برخورد با این مسئله، هیچ آموزشی به کسانی که با افراد آسیب دیده از تجاوز مواجه هستند- از جمله ضابطان قضایی، رسانه ها، پزشکان و پرستاران و از همه مهم تر شاهدان واقعه- داده نمی شود. واقعیت آن است که فرد آسیب دیده از تجاوز، ممکن است به شدت مورد آسیب روانی قرار گرفته و تمام زندگی اش متاثر از آن شود. پیامدهای چنین اتفاق هایی گاهی بسیار حادتر از خود واقعه هستند. اگر چه این افراد ممکن است در چنین واقعه ای زنده بمانند، اما ماجرا برای آنها تمام نشده است و نیازهای بسیار جدی در زمینه بازیافت سلامت خود دارند. برای همین، رفتار با آنها بسیار حساس و تعیین کننده است و می بایست در درجه اول مورد حمایت اورژانسی قرار بگیرند. نه آنکه دادگاه محل زندگی آنها را برای کسانی که علیه آنها شکایت کرده، فاش کند.
  • در نهایت ضعف جامعه مدنی که در قبال چنین جرایمی واکنشی در خور نشان نمی دهد بزرگترین تشویق برای ادامه این روند است. اگر سازمان های زنان اجازه تشکل یابی داشتند و اگر می توانستند بر روی این مسائل کار کنند بدون آنکه به سیاه نمایی متهم شوند، اگر رسانه ها اجازه انتشار چنین اخباری را بیشتر پیدا می کردند، اگر دانشگاه ها محلی بود که بشود در آن به سادگی درباره این مسائل و حل آن تحقیق و بررسی کرد، قطعا وضعیت نمی توانست این چنین مبهم و پیچیده بماند.


[1] – برای حفظ هویت وی، از نام واقعی در این مقاله استفاده نشده است.

[2] – برگرفته از نامه ریحانه