تاقانون خانواده برابر: «مردان ناشناس در ولایت قندهار در جنوب افغانستان به سر و صورت دست کم پانزده تن از دختران دانشآموز اسید پاشیدند». «در دفترچه انتخاب رشته کنکور کارشناسی سال 1391 در ایران، 36 دانشگاه کشور، دختران را در 77 رشته تحصیلی نپذیرفتند». «به واسطه طرح بومیگزینی جنسیتی در ایران، دختران به دلیل آنچه «حفظ امنیت» آنها خوانده میشود، تنها میتوانند در دانشگاههای محل زندگی خود پذیرش شوند». «مقامات وزارت معارف، از مسمومیت پنجاه دختر دانش آموز در ولایت پکتیا در جنوب شرق افغانستان خبر دادند». «از سال 1377 در چندین مرحله، مقامات وزارت علوم، سازمان سنجش و برخی دیگر از مقامات دولتی ایران، خواستار اجرای «سهمیهبندی جنسیتی» برای محدود کردن ورود دختران به دانشگاهها شدند». «برای دومین بار در مدت کمتر از یک هفته، ده ها دانش آموز دختر در پایتخت افغانستان مورد حمله با گاز سمی قرار گرفتند».
خبرها عادی میشوند. در سرت تکرار میشوند، تازه اگر جز آن دسته از کسانی باشی که به خودت زحمت خواندن بدهی، همین وسط هم عدهای به صورت شبانهروزی مشغول دفاعیات نوشتن در پشت این طرحها هستند: بومیگزینی جنسیتی و سهمیهبندی جنسیتی و تفکیک جنسیتی. دراین سو هم دیگر چه فرقی میکند، هر ماه، 50 نفر مسموم شوند و یا 200 نفر، خبر تکراری به خبر سوخته تبدیل می شود، بوی همان مکتبهایی که را میگیرد که آتش زدهاند تا دختران نتوانند درس بخوانند، بوی پوست سوخته هم میدهد شاید.
چه بر سر ما آمده است که در برابر چنین اتفاقاتی میتوانیم به آرامی سری تکان دهیم، به روی خودمان نیاوریم و یا شاید بسنده کنیم به جلساتی که در آن برای کسانی که خود به عمق فاجعه آگاهند، عمق فاجعه را توضیح دهیم؟ چگونه میتوان از این دایرهای که مفری به بیرون ندارد خلاصی یافت و پدران و مادرانی را آگاه کرد که نگران دختران خود نیستند، دخترانی که ماهها تلاش میکنند تا از سد کنکور عبور کنند و بعدها با عبور نکردن از آن، محکوم میشوند به ندانستن.
همواره یکی از سختترین موانع زنان در راه به دست آوردن حقوق اولیشان مانند حق آموزش، باورهای غلط مردانه یا مردسالارانه بوده است. با سواد شدن حقی بوده برای مردان و برای زنان منع میشده است. آمار درستی در دسترس نیست اما سانا ساریان در کتاب جنبش حقوق زنان در ایران اشاره می کند که: «تا سال 1304 تنها 3 درصد کل زنان ایرانی باسواد بوده اند، در آن زمان در باور عمومی، سواد آموزی زنان مخالف نص صریح اسلام و خطری برای جامعه قلمداد میشد و عدهای نیز بر این باور بودهاند که زنان، مغرشان، ظرفیت و استعداد جذب دانش را ندارد.»1
آموزش همیشه نهادی بوده است که دولتها سعی کردهاند آن را زیر لوای خود قرار دهند و رنگ و بوی ایدئولوژیک خود را بر روی آن سوار کنند. بسیاری از جامعهشناسان، نمیتوانند ماهیت ایدئولوژیک آموزش در ایران، افغانستان و بسیاری از کشورهای دیگر را کتمان کنند. چه بسا این نوع ساز و کار در هر جایی متفاوت باشد. همان طور که آلتوسر در این باره میگوید: «ایدئولوژی همیشه در یک دستگاه و در عمل یا اعمال آن دستگاه وجود دارد» .2
او بر این باور است که در جوامع سرمایهداری معاصر، در سنین 4 تا 16 سالگی، هر بچه ای ساعات بسیاری تحت آموزش قرار میگیرد که این آموزش خود تحت نظر گفتمانها، فنون و آداب آن جامعه ی خاص قرار دارد و بچهها ایدئولوژی حاکم را بیواسطه در قالب اخلاق، دین و فلسفه میآموزند.3
در ایران هم ایدئولوژی حاکم، ماندن زن در خانه را ترویج میکند و «بابا آب داد» در دفتر مشق بچهها بارها نوشته میشود، زن فقط در نقش مادری مهربان و فداکار و همسری که تمام زندگی اش را خوشبختی شوهرش میداند، نشان داده میشود. تمامیت نقشهای کلیشهای بازتولید میشوند و هر آن چه خارج از این ساختار قرار گیرد نشان دهندهی یک زن هنجارشکن است که باید از جامعه طرد شود.
حال این جا این پرسش و ابهام مطرح میشود که وقتی در جامعهای ساز و کارهای آموزشی اعم از کتابهای درسی و معلمان و… همه در راستای اهداف دولت قدم بر میدارند، پس با وجود این چرا دولت ایران نگران این است که دختران در دانشگاه هایی درس بخوانند که ایدئولوژی خودش در آن رواج دارد؟
و در این سو آیا مشکل طالبان این است که دختران افغانستان در نهادهایی درس بخوانند که مطابق میل آنها نیست و عقاید آنها را ترویج و نهادینه نمیکند؟
از نظر من جواب هر دو سوال بالا منفی است؛ ما با فرایند بغرنج تری روبه رو هستیم. طالبان در هیچ زمانی اجازهی تحصیل به دختران نمیدادند .پس مسلما مسئلهی آنها قبول نداشتن نوع آموزش و کتابهای درسی نیست. به نظر میرسد مخالفت با حضور زنان در مدارس و دانشگاهها به دنبال منزوی کردن هر چه بیشتر زنان از بطن جامعه است، زیرا همواره این ترس وجود دارد که صرف حضور زنان در اجتماع و روابط متقابل اجتماعی، منجر به کنشهایی شود که در غیر این صورت امکان رخ دادن آنها ممکن نیست. پس از منظری میتوان این گونه تحلیل کرد که حتی ساز و کارهای ایدئولوژیک به تنهایی نمیتوانند ترس رشد زنان در جوامع را فرو بنشانند و ساز و کارهای سرکوبگر هر از چند گاهی خود را به رخ میکشند و به کمک می آیند تا بتوانند موقعیتهایی که منجر به اتصال بردارهای نیرو بشود را نابود کنند.4 باید توجه داشت که خود این توجیهات ایدئولوژیک هم گاهی تنها پوسته ی ظاهری زیباتری به خود گرفته است. یکصد سال پیش بهانه برای ایجاد موانع درس خواندن زنان، مغز کوچکشان بود و امروزه: اهمیت نقش مادر در خانواده و نیاز کودک به او، بیکاری مردان جوان و نسبت مستقیم تحصیلات دختران با کاهش امکان ازدواج آنان، از دلایل عمده ی این موانع است!
تاریخ تکرار می شود؟ آن هم در جامعه ای که یکی از بیشترین تعداد نمایندگان زن مجلس در جهان را داراست؟ ذهنم در گذشته چرخی می زند: یکی از اولین مدرسه ی زنان مسلمان در ایران «ناموس» نام داشت و توسط طوبا آزموده در سال 1286 تاسیس شد. در بسیاری از این موارد این مدرسه و مدارس دخترانه ی دیگر توسط اراذل و اوباش مورد حمله و غارت قرار می گرفتند. به دخترانی که به این مدارس میرفتند غالبا سنگ میپراندند. بسیاری از خانوادهها نگران میشدند از این که دختران خود را به مدرسه بفرستند و بعضی ترجیح میدادند که از معلمهای سرخانه استفاده کنند. زنان تاریخ سازی که با ساختن اولین مدارس دخترانه و چاپ نشریات برای به دست آوردن حقوق زنان فقط در حافظههایی باقی ماندهاند که خود به دنبال ساختن تاریخاند و در کتابهایی نامشان نوشته میشود که دست به دست نمی شود.
اما، نه! تاریخ تکرار نمی شود. فقط گاهی موقعیت های تاریخی، در زمان و مکان های متفاوت، تو را به خنده می اندازد و تو را در ورطه ی خیالات غوطه ور می کند. اشتباه نکنید، این یک کمدی هم نیست!
خودکشی آنتیگونه، دیگر در این تاریخ، تراژدی نیست، آنتیگونه در برابر خواست خدایان و تقدیر نتوانست پیروز شود و با وجود مبارزه ی قهرمانانه شکست خورد. اما آنتیگونههای این زمان، دخترانی هستند با صورتهای تکه تکه شده ناشی از پاشیدن اسید و ریههای مسموم و انواع و اقسام بیماریهای روحی که سر خم نمیکنند. ارادهی خدایان و تقدیر اسرارآمیز، اقتدار خود را از دست داده است. این بار دیگر تراژدی ای وجود ندارد، همان طور که فریده، دختر افغان می گوید: حتی اگر به قیمت جانش تمام شود، به آموزش ادامه خواهد داد….
1:ساناساریان،الیز. جنبش حقوق زنان در ایران، ترجمه ی نوشین احمدی خراسانی،1384،تهران: اختران
2-فرتر،لوک(1970). لویی آلتوسر، ترجمه ی امیر احمدی آریان،1386،تهران: مرکز
3-همان، 119
4: بدیهی است نقش بسزای نهاد خانواده در تربیت دولت مردان زن ستیز در جوامع ایران وافغانستان پارامتری قابل تامل در بحث پیش روست ،لکن طرح جزئیات این نقش آفرینی در خاستگاه این مقال نمی گنجد)