پیام مرگ هاله این بود: در مقابل ظلم باید ایستاد حتی اگر جانت را از دست بدهی

    0
    422

    {{تا قانون خانواده برابر:}} {در آستانه چهلمین روز از جان باختن ناباورانه هاله سحابی هستیم. هاله سحابی، دختر عزت الله سحابی، یک روز بعد از درگذشت پدر خود و در پی حمله ماموران امنیتی به مراسم تشییع جنازه او در لواسان، در گذشت. به مناسبت چهلم او با نرگس محمدی، فعال حقوق زنان و حقوق بشر و از همراهان هاله، درباره فعالیت ها و منش مبارزاتی هاله سحابی به گفتگو نشسته ایم.}

    {{سمانه عابدینی: در ابتدا لطفا در مورد فعالیت های هاله سحابی در حوزه زنان، اجتماعی و سیاسی مختصری توضیح دهید؟}}

    {{نرگس محمدی:}} قبل از اینکه در مورد فعالیت های هاله در عرصه های مختلف بخواهیم صحبت کنیم بهتر است قدری به شناخت شخصیت هاله بپردازیم، چون به نظر من ممکن است خیلی ها در عرصه زنان به فعالیت بپردازند اما با چه رویکردی وارد این عرصه می شوند، به نظر من خیلی مهم است و در خروجی کار حتما تاثیر می گذارد.ی ک فرایندی طی می شود و خروجی ای خواهد داشت که دارای اهمیت است چون آن فرایند برگرفته از شخصیت همان شخص است. اینکه با چه رویکردی، با چه نگاهی و با چه هدفی وارد این عرصه شده. برای همین من می خواهم قبل از شروع بحث به شخصیت هاله بپردازم.

    در مورد هاله می خواستم بگویم که هاله یک شخصیت چند وجهی داشت. عموما انسان طوری هست که در یک زمینه خیلی می تواند خلاق باشد و رشد کند، یا اینکه فقط به یک زمینه خیلی بها می دهد و ارزش قائل می شود و بیشتر در آن زمینه تلاش می کند. به نظر من در دنیا خیلی نادر هستند کسانی که سعی می کنند وجوه مختلف شخصیت خودشان را بارور کنند و به آن بپردازند. مثلا کسانی که وارد عرصه سیاست می شوند اینقدر رسیدن به هدفشان در عرصه سیاست برایشان مهم می شود –البته شاید آن هدف باارزش باشد- که گاهی از عرصه اخلاق و انسان گرایی فاصله گرفته و فکر می کنند که همه چیز همان سیاست است و بکارگیری فرمولهای سیاسی، نظریه های سیاسی، تئوری های مختلف سیاسی که گاه حتی از آن ارزش و هدف آنها را دور می کند. یا حتی در عرصه های دیگر، مثلا در عرصه علمی کسی هست که خیلی رشد می کند ولی در واقع او فقط یک پرفسور است، یک دکتر است یا حتی یک اندیشمند است که هیچ انسان دیگری نتوانسته به راحتی با او ارتباط برقرار کند و از وجهه انسان دوستانه او نتوانسته هیچ بهره ای بگیرد، علی رغم اینکه این شخص ممکن است در عرصه علمی خدمت بزرگی کرده باشد.

    بنابراین بعد از این مقدمه به این می خواستم بپردازم که هاله سعی کرده بود که یک تعادلی در وجوه مختلف زندگیش برقرار بکند، یعنی هم مادر باشد، هم یک فعال زنان باشد، هم کسی که در ایران وارد عرصه سیاسی شده است (که من بعدا به چرایی این موضوع خواهم پرداخت)، هم کسی که در رشته فیزیک درس می خواند و زبان خارجی را خوب یاد می گیرد و در یک کشور خارجی درس می خواند اما در آن فضا مستحیل نمی شود و به کشور خودش برمی گردد.

    هاله در خانواده مدرن و پیشرفته ای بدنیا آمده. پدربزرگش دکتر یدالله سحابی است که حدود نه سال پیش درگذشتند، دکتر بودند و پدر و مادر هاله هم به همین ترتیب. پس هاله متعلق به یک خانواده مدرن بود ولی هاله فقط به پیشرفت علمی توجه نداشت، هرچند که در این زمینه هم پیشرفت داشت. درسش را در رشته فیزیک تمام کرد و به زبانهای خارجی هم تسلط داشت، ولی در واقع او کار سیاسی هم می کرد، مشغله اجتماعی هم داشت، در حیطه زنان هم وارد شد، مادر سه فرزند هم شد و آنها را هم بزرگ کرد.

    {{عابدینی: به نظر شما با توجه به شخصیت خانم هاله سحابی کدام وجه از شخصیت ایشان پررنگ تر و برای شما بارزتر بود؟}}

    {{محمدی:}} همه مسائلی که در بالا توضح دادم در کنار هم پیش رفت. ولی به نظر من در این زندگی چند وجهی هاله، یک وجه اش بیشتر خودش را نمایان ساخت و آن وجه پررنگ تر است و بیشتر جلوه گر است. به نظر من با شناختی که من از هاله داشتم آن {{وجه اخلاقی و عاطفی هاله بود}}، یعنی در زمینه های مختلف این وجه بیشتر به چشم می آمد. به نظر من، هاله واقعا انباشتی از اخلاق بود و این باعث شده بود که یک ویژگی انسان دوستانه داشته باشد، تواضع عجیبی در هاله بود، یک فروتنی بیش از حد. یعنی به نظرم انسان می تواند فروتن باشد ولی نه اینقدر. مثلا من فکر می کنم وقتی انسان در جایگاه هاله با یک دانش آموز صحبت می کند، حداقل بخاطر تجربه ای که دارد احساس برتری می کند ولی من هیچوقت این احساس را در هاله ندیدم، چه زمانی که با یک بچه کوچک حرف می زد، یا با یک زن خانه دار، چه وقتی که با یک دکتر حرف می زد؛ با هر کسی که صحبت می کرد برایش فرقی نداشت، آن تواضع را همیشه رعایت می کرد.

    هاله معمولا سرش پائین بود یعنی وارد اتاق که می شد وارد جمعی که می شد، شخصیتش با غرور و خودخواهی خیلی فاصله داشت و این حتی در حرکتهای دستش، صورتش، راه رفتنش نمایان بود. کسانی که با هاله آشنا بودند کاملا متوجه هستند که من چه می گویم. در کل این را می خواهم بگویم که هاله خیلی متواضع بود. اینکه دختر عزت الله سحابی بود یا نوه یدالله سحابی بود که در تاریخ مبارزات ایران بسیار تاثیر گذار بودند و مخالف یا موافق آنها برایشان احترام زیادی قائل هستند، این اصلا برای هاله یک وجه ممیزه و برتری به حساب نمی آمد. اتفاقا در جمع هایی که من به همراه هاله می رفتم، هروقت که تلاش می کردند بخاطر اینکه دختر عزت الله سحابی هست و یا نوه یدالله سحابی هست از این منظر با او برخورد بکنند، سعی می کرد کاملا فاصله بگیرد.

    من یادم هست که سال 79 که مهندس سحابی و تعدادی از ملی مذهبی ها را گرفتند، از شهرستانهای مختلف ما را خیلی برای سخنرانی دعوت می کردند، چون آن موقع فضا باز بود، دانشگاهها خیلی فعال بودند و محافل خیلی کار می کردند چه فعالان جبهه مشارکت، چه محافل ملی مذهبی. سال 80 که من حساب می کنم حدود 20 الی 21شهر برای سخنرانی دعوت شدیم. خُب، در برخی از این سفرها من با هاله بودم. مثلا در یک سفر که به دانشگاه زنجان داشتیم، در سالن بزرگ دانشگاه، دانشجوهای زیادی جمع شده بودند. بعضی از اساتید دانشگاه زنجان هم بودند که مهندس سحابی را خوب می شناختند و خیلی هم نسبت به ایشان ارادت داشتند و در دفتر اساتید هاله را دعوت کردند و البته خیلی هم هاله را تکریم کردند. من کاملا احساس می کردم که هاله معذب است یعنی دوست داشت که از این جمع وارد جمع خودمانی دانشجوها بشود و با آنها حرف بزند و درد دل کند. یعنی من این را با تمام وجودم حس می کردم که هرکجا که می خواستند هاله را بخاطر خانواده اش تکریم بکنند هاله خیلی ناراحت می شد.

    {{عابدینی: به نظر شما دغدغه اصلی در فعالیت های اجتماعی خانم هاله سحابی چه مواردی بودند؟}}

    {{محمدی:}} به نظر من، وقتی کسی وارد عرصه اجتماعی می شود، حتی اگر واقعا هم بخواهد وقت خود را تنظیم کند باز هم زمان کم می آورد و شاید به خیلی از کارهایش نرسد. ولی هاله اصرار داشت که به بعضی چیزها حتما برسد و وقت بگذارد. یکی از این دغدغه هایش کودکان کار و کودکان بی سرپرست بود. هاله به همراه چند نفر از دوستانش یک جمعی حدود 15-16 نفر از این بچه ها را شناسایی کرده بودند. من یادم است هاله یک بار با دستهای خودش یک قابلمه بزرگ کتلت درست کرده بود و به همراه نان و نوشابه ای که تهیه کرده بود و یک مقدار چیپس که یکی از دوستانش گرفته بود، برده بود برای این بچه ها. خودش برای آنها ساندویچ درست کرده بود و وقتی که برگشت به دوستش می گفت بچه ها از چیپس تو بیتشر لذت بردند تا کتلت های من. حتی جمع های مختلفی بودند که برای این بچه ها کار می کردند و غذا درست می کردند، هاله اعلام آمادگی کرده بود و با آنها هم همکاری می کرد. ولی هاله به این هم راضی و قانع نمی شد و به نظرش این بیشتر یک کمک لحظه ای بود برای این بچه ها و می گفت بعد از همه این کارها باز این بچه ها با آسیب های زیادی درگیر هستند. می گفت ما باید یک کاری کنیم که اینها از زندگی لذت ببرند، برای همین بود که هاله خودش پیشقدم شد و چرخ های خیاطی تهیه کردند و جایی را تدارک دیدند و این چرخ های خیاطی را آنجا برای کار این بچه ها مستقر کردند. هاله خودش دنبال سفارش کار برای این بچه ها می رفت و همیشه می گفت که اینها باید لذتشان از دستمزد باشد نه از خوردن و پول گرفتن، چون اینها لحظه ای هست ولی دستمزد طولانی مدت است و آنها را ترغیب به کار می کند و از بسیاری آسیب ها دور نگه می دارد.

    خوب به نظر من این خیلی مهم است که کسی که فعال در حوزه زنان بود، از اعضای مادران صلح بود و جزء ائتلاف نیروهای ملی مذهبی ها بود (که آنجا هم در حوزه زنان فعالیت می کرد)، پژوهشگر بود و آشنایی عمیقی هم با قرآن داشت و بسیاری از آیات قران را از حفظ بود و زن را در قرآن بررسی کرد و نظریات جالبی هم در این زمینه داشت، یعنی کسی که باید وقتش را صرف تحقیق می کرد، این باعث نمی شد که مثلا از این بچه ها غافل بشود و در عین حال فکر می کرد که باید زمانی را به بچه های جنوب شهر اختصاص دهد و توی گرما و سرما خوش را به آنها برساند و از آنها پشتیبانی کند.

    بعد از وقایع سال 88، هاله واقعا زندگیش را بیشتر وقف آسیب دیدگان این وقایع می کرد. یک روز آمد خانه ما و پشت سر هم مواردی را تعریف می کرد که مثلا رفتیم خانه یک دختر که پاهایش آسیب دیده بود و سوخته بود و حرکت برایش خیلی سخت شده بود و یا از کسانیکه مثلا همسرانشان در این وقایع شهید شده بودند تعریف می کرد و اینکه چه اتفاقاتی برایشان رخ داده و چگونه جسد را تحویل گرفته بودند. من به هاله گفتم که اینها را نوشتی؟ جایی ثبت کردی؟ چون اینها واقعا بخشی از تاریخ این دوره است و هاله واقعا همه این ها را ثبت می کرد. ولی فقط به عنوان یک روزنامه نگار برای ثبت وقایع نزد این افراد نمی رفت، بلکه با آنها همدردی و همدلی می کرد. من خودم شاهد هستم که برای برخی از آنها، برای مداوا و علاج آنها پول جمع می کرد و بعضی هم که در وضعیت بسیار بدی بودند – چون واقعا از قشر کارگران و طبقات محروم در بین آسیب دیدگان وقایع اخیر زیاد هستند که خیلی هم گمنام هستند- هاله آنها را شناسایی می کرد و با آنها به گفتگو می پرداخت و خیلی سعی می کرد که خودش را به این طبقه ضعیف و آسیب دیده نزدیک کند. یا در سال 79-81 که ملی مذهبی ها دستگیر شده بودند، خیلی ملموس بود که هاله سعی می کرد به ضعیف ترین خانواده ها نزدیک شود و بیشتر با آنها رفت و آمد داشته باشد. حتی بچه های آنها را نگه می داشت با اینکه پدر خودش در زندان بود. هاله خیلی تلاش می کرد خیلی …

    {{عابدینی: بعد از بعد عاطفی و اخلاقی هاله سحابی چه وجه ای از شخصیت ایشان که البته در مبارزات اجتماعی ایشان هم نمایان باشد را بارز میبینید؟}}

    {{محمدی:}} من فکر می کنم که اگر به وجه دیگر هاله بعد از بعد عاطفی اش بخواهم بپردازم، هاله در عرصه مبارزات اجتماعی خیلی سختکوش بود، در این زمینه، شیوه خاصی هم داشت. این شیوه را هاله ابداع نکرده بود ولی سخت به آن معتقد بود. شیوه ای که هاله در مبارزات اجتماعی از آن استفاده می کرد {{ {شیوه مبارزه بدون خشونت} }} بود. یعنی هیچ خشونتی را بکار نبریم. روحیه ظلم ستیزی هاله بارز بود و وقتی ظلمی را می دید آرام و قرار نداشت.
    باز این را بصورت یک شعار نمی خواهم مطرح کنم، ببنید آخرین اتفاقی که در مورد هاله می توانم مثال بزنم، دستگیری او در میدان بهارستان بود. هاله درآن روز نه شعار می داد، نه فریاد می کشید، نه با کسی تخاصم داشت، نه اینکه سنگی پرت می کرد، نه سلاحی در دست داشت؛ فقط یک پلاکارد دستش بود. به نظر من نکته مهم این است که کسی که معتقد به شیوه مبارزه بدون خشونت هست اصلا نمی ترسد، یعنی پایبندی به این شیوه باعث می شود که ترس در وجود اینها راه پیدا نکند، چون به این شیوه خیلی اعتقاد دارند. ببینید این شیوه تجربه شده و ابداعی هاله نیست خیلی آدمها در گوشه و کنار جهان از آن استفاده کردند و موفق هم بوده اند. به نظر من شیوه ای که ملت ایران در رسیدن به خواسته های قانونی اش بعد از وقایع 88 در پیش گرفت و هاله یکی از حامیان این شیوه بود، استفاده از شیوه عدم خشونت بود. یعنی می رفتند، اما سکوت می کردند و کتک می خوردند ولی کتک نمی زدند. فحش و حرف های رکیک و ناشایست می شندیدند، اما به هیچ عنوان این رفتارها را تکرار نمی کردند. اتفاقا به نظر من هرچه کسانی که معتقد به این شیوه بودند، رنج بیشتری می کشیدند در اعتقاد خودشان به این شیوه محکم تر می شدند. ببینید کسی که معتقد به مقاومت مسالمت آمیز باشد البته وقتی که انتخابش می کند –چون یک زمان یک نفر از روی جبر به این شیوه کشیده می شود مثلا می گوید من که نمی توانم بزنم پس کتک می خورم ولی یک موقع است که این شیوه را انتخاب می کند و می گوید من در راستای رسیدن به هدفم رنجی بر دیگری تحمیل نخواهم کرد– چون رنج را بر دیگری تحمیل کردن در شیوه و منش و شیوه مبارزاتی او جایی ندارد؛ پس می گوید ما مقاومت می کنیم هرچند که رنج مضاعفی بر ما تحمیل خواهد شد.

    در حادثه بهارستان هاله سرش باتوم می خورد و خونریزی می کند، در حالیکه بیماری دیابت هم داشت و اوضاع نامناسبی داشته ولی نگران بغل دستی اش بوده که اسپری فلفل در صورتش زده بودند و مدام می گفته که «الهی بمیرم تو الان داری خیلی درد میکشی». در عین حال وقتی که بازداشت می شود حتی گفتار هاله با بازجوها از سر مهرورزی بوده و حتی وقتی که من در یک مجلسی هاله را دیدم و از او در مورد وقایع سلول و بازداشتگاه پرسیدم با یک حالت خیلی دلسوزانه ای میگفت که «بازجوهای من اطلاعاتشون خیلی کم بود». برای من خیلی جای تعجب داشت چون فکر می کردم که هاله وقتی با آن حالت که باتوم توی سرش خورده و در رنج و ناراحتی بوده، دستگیر شده اما این مسئله هیچ کینه ای را در دل او ایجاد نکرده بود. بنابراین این پایبندی هاله به این شیوه مبارزاتی خیلی با ارزش بود چون انتخاب این شیوه از سر ناچاری نبود بلکه هاله آگاهانه انگشت روی این شیوه گذاشته بود. باز من یادم هست که در سال 79 که مهندس بازداشت شدند و 15 ماه در انفرادی بود، اولین ملاقات خانواده با مهندس بعد از 3 ماه انفرادی بود. در دیداری که بعد از ملاقات داشتیم هاله خیلی ابراز نگرانی می کرد که حال مهندس خوب نبود. چون کسانی که در این زمینه کار کردند می دانند که نگهداری فرد در سلول انفرادی، تحمیل شکنجه روانی است. من خودم پروژه ها و مطالعات جهانی را در این زمینه دیده ام که به بررسی اثرات روانی این نوع شکنجه بر روان و حواس افراد پرداخته اند، ما این را به عینه در مورد این افراد دیدیم و وقتی که از ملاقاتها برمی گشتیم از وضعیت زندانی ها و حتی خطر زنده نماندن شان خیلی نگران می شدیم. یکی از ملاقات های سختی که من هیچ وقت یادم نمی رود به تاریخ قبل از 21 اسفند برمی گردد. هاله می گفت که من به مهندس اسم پسرم را گفتم که بابا یحیی دلش خیلی برایت تنگ شده و مهندس گفته بودند که یحیی کیه و خوب این به شدت خانواده را نگران کرده بود که وضعیت مهندس اصلا خوب نیست یعنی حتی در مورد خانواده اش هم اطلاعاتش خدشه دار شده بود. از گفتن این اتفاق می خواستم به این نتیجه برسم که خوب در حالت عادی انسان انتظار دارد که دیدن پدر در این حالت خشم هاله را برانگیزد ولی در عوض دیدیم که هاله یک نامه محرمانه برای قاضی پرونده پدرش نوشته و در آن سعی می کند که با مسبب این واقعه درباره اخلاق حرف بزند، حتی سعی کرده بود که آنها را راهنمایی از سر انسان گرایی کند و حتی نگرانی خودش را از آینده آن فرد به تصویر کشیده بود که بعدها ممکن است اتفاق بدی برایت بیفتد مانند سعید امامی.

    یعنی همان طور که از سر دلسوزی برای پدرش بود برای مسببین و عاملین نیز دلسوز بود، یا حداقل به آنها هم فکر می کرد.و من یادم است آن شبی که پیش هاله بودم که این نامه را دیدم اینقدر در شگفت بودم که خدایا خداوندا آخر این هاله چه جور موجودی است! واقعا تا کجا می تواند برای کسی اینقدر دلسوزی کند. یک موقع است که شما برای فرزندت دلسوزی می کنی، یک موقع برای همراه و همفکرتان است ولی دلسوزی یک آدم برای دشمنش آن هم تا این حد یک ذره باور نکردنی می شود و انسان گمان و ظن های دیگری به ذهنش می رسد ولی واقعا هاله اینجوری بود. هاله نسبت به دشمن خودش هم مهرورز بود و واقعا من فکر می کنم که هاله چون نگاه مذهبی داشت این رحمت الهی را در درون هر کسی می دید. مورد دیگری که می توانم به آن اشاره کنم قضیه فوت مهندس سحابی بود. از روز قبل از دفن مهندس، خانواده خیلی تحت فشار قرار گرفتند که جنازه را دفن کنند و بقیه مسائل و هم تهدیدی که روی خود هاله بود برای برگرداندنش به زندان. اما هاله باز از آن مهرورزی و رابطه انسانی با دوست و دشمنش، فاصله نگرفت. صبح که چای ریخته بود برای مهمان ها، حواسش بود که برای نیروهای امنیتی که دم در ایستاده بودند هم چای ببرند، همان نیروهایی که به او هجوم آوردند و باعث این وقایع شدند، در واقع می خواهم بگویم که حتی نسبت به کسانی که جانش را در معرض خطر قرار دادند و این اتفاق ناگوار افتاد، حتی نسبت به آنها هم دلسوز بود. در واقع می خواهم برداشت شخصی خودم را از این اتفاق بگویم و آن اینکه هاله با این رفتار، آخرین پیامش را هم به همه ما داد و من در اینجا یاد حضرت علی می افتم که نسبت به قاتلش دلسوز بود و وقتی برایش شیر آوردند گفتند که برای او هم ببرید، او هم انسان است و هاله نسبت به کسانی دلسوزی می کرد که دور خانه را گرفته بودند، فضا را امنیتی کرده بودند، در حالیکه آنها دوست داشتند یک وداعی با سحابی بکنند که سحابی فقط یک پدر برای او نبود واقعا نقش یک استاد را در زندگی هاله داشت.

    هاله در پیشاپیش جنازه پدر جان داد و این واقعا به نظر من یک افسانه است، یعنی بعدها اگر ما برای بچه هایمان این ماجرا را تعریف بکنیم فکر می کنند که ما افسانه سرایی می کنیم، ولی هاله جلوی پای پدرش جان داد. می خواهم بگویم که هاله حتی نسبت به این افراد هم دلسوزی می کرد و فکر می کرد که خوب در حالتی که بقیه دارند چای می خورند خوب آنها هم باید بخورند دیگر و حتی نمی گفت که خوب آنها اصلا برای چه اینجا هستند که من بخواهم به آنها چای تعارف کنم.

    شیوه مبارزاتی هاله مبارزه بدون خشونت بود و هیچ چیزی این را تحت الشعاع قرار نمی داد چه باتوم خوردنش، چه مرگ پدرش، چه تهاجم آن روز نیروهای امنیتی به هاله که این واقعه دردناک را پیش آورد، چه زندان رفتنش، چه زندان پدرش و حتی دیدن پدرش در این وضعیت؛ هیچکدام اینها باعث تحریک هاله برای رفتن به سمت خشونت نبود و به نظر من این درس بزرگی است برای همه ما و برای نسل بعدی.

    وجه دیگر زندگی هاله ورود او به عرصه سیاست بود. ببنید سیاست خیلی با روحیه هاله سازگاری نداشت، هاله دوست داشت که فعالیت در حوزه زنان و تحقیقات دینی داشته باشد. ولی در ایران سیاست یک معبر و گذرگاه و راهی است که گریز ناپذیراست و خیلی به انتخاب ربطی ندارد، البته متاسفانه در ایران اینطور هست که همه چیز سیاسی است و در واقع در حدود یکصد سال اخیر شرایطی در جامعه ما بوجود آمده که برای رسیدن به اهداف والای انسانی مانند عدالت، دموکراسی، برابری، آزادی و همه اینها راهی جز عبور از این دالان سیاسی وجود نداشته و افراد زیادی برای رسیدن به آن اهداف والا وارد این عرصه می شوند. ولی تفاوت اینجاست که بعضی افرادی که وارد این عرصه می شوند منهای اخلاق وارد می شوند. ولی افرادی مثل هاله وقتی وارد این عرصه می شوند اتفاقا سعی می کنند که این اخلاق را پر رنگ تر کنند. در واقع، این افراد در این عرصه برای خود فرمولهایی دارند و خود را واگذار به این عرصه نمی کنند، گاهی عرصه سیاسی خیلی عرصه کثیفی می شود که آدم چیزهایی را می بیند که چندش آور است و احساس می کند که بهتراست که مبارزه سیاسی نکند، چون حداقل یک انسان باقی می ماند. ولی بعضی ها برای این مبارزه سیاسی برای خود فرمول طراحی می کنند و خودشان را در یک چارچوب قرار می دهند و برای خوشان بایدها و نبایدهایی را تعریف می کنند. در مورد مهندس سحابی و هاله فرمولی که آنها برای مبارزه اشان بکار می گرفتند برای من خیلی مهم است و فکر می کنم که باید به آن خیلی توجه کرد و حتی آن را آموزش و تعلیم داد.

    {{عابدینی: لطفا کمی بیشتر در مورد فرمول مبارزاتی هاله سحابی در عرصه سیاست بفرمائید؟}}

    {{محمدی:}} یکی از این فرمولها این بود که عنصر سیاست + عنصر اخلاق باشد و همینطور فرمول دیگرعنصر مدارا + عنصر ظلم ستیزی. در توضیح این مورد باید بگویم که وقتی ما می گوییم شیوه مسالمت آمیز شیوه مبارزه اجتماعی هست، این تداعی می شود و یا بعضی ها به نظر من عمدا این خلط را می خواهند انجام بدهند که مسالمت آمیز بودن و مدارا مساوی با وادادگی و سازش بر سر اهداف هست. یعنی هرجایی که احساس کنند که بایستی هزینه ای را داد و یا بایستی ایستادگی و صبوری کرد، فکر می کنند که خوب ما می توانیم بگوییم که خوب مدارا یعنی سازش بر سر اهداف و کوتاه آمدن بر سر اهداف. ولی هاله و مهندس سحابی در زندگی خوشان اثبات کردند که مسالمت آمیز بودن با کوتاه آمدن و وادادگی و عدم پایبندی به اهداف خیلی متفاوت هستند و هر وقت می گوییم مدارا این باضافه پایبندی به اهداف است. این در واقع ابداع شده توسط مهندس و هاله نبود ولی بکار گرفته شده در زندگی این عزیزان بود.

    در مبارزات هند در یکی از کارخانه های احمد آباد، کارگران دست به اعتصاب می زنند منتهی برای اینکه دچار تشتت و پراکندگی نشوند از گاندی می خواهند که رهبری اعتصاب را بر عهده بگیرد. گاندی برای پذیرفتن رهبری اعتصاب چهار شرط را برای آنان مطرح می کند: اولین شرط، عدم خشونت است که در جاهای مختلف این تجربه بکار گرفته شده است و البته پایبندی به آن است که خیلی حائز اهمیت است و در جوامعی مثل جامعه ما که انسان را به خشونت فرامی خوانند و خشونت در جامعه موج میزند کاری بسیار دشوار است و اینگونه بی خشونت در برابر خشونت ایستادن کاری بسیار سخت است. دومین شرط گاندی این بود که از کسی صدقه قبول نکنید. شرط بعدی اینکه اگر اعتصاب می کنید و کسی اعتصابش را شکست با او جنگ و دعوا نکنید چون هرکسی به اندازه توانش ایستادگی می کند. اما نکته مهمی که مطرح کرد این بود که کسانی که اعتصاب می کنند باید پایبند به هدفشان باشند که این افراد در واقع اعتراض به دستمزد کم خود داشتند. به نظر من این بخش در زندگی این دو عزیز نمایان است، پایبندی به هدف و البته فکر می کنم ایستادگی آنان بر روی هدفشان بیش از توانشان بود.

    هاله دوران کودکی خودش را بیشتر در ملاقات با پدرش در زندان ها گذراند و محروم از پدر زندگی کرد. این می توانست هاله را تبدیل به موجودی کینه ای یا متنفر و یا گریزان از مبارزات سیاسی کند که البته این آفت این روزهای ما هم هست، در حالی که هاله 15 سال از دوران کودکی اش را در ملاقات پدر در زندانها گذراند. مهندس لطف الله میثمی از خاطرات زندان قبل از انقلاب خود تعریف میکند؛ «ما در اعتصاب غذا بودیم که روزی ما را صدا کردند و پاهای ما را به فلک بستند و 2 نفر بی وقفه شلاق زدند، سرهایمان را هم تراشیدند. مهندس هیچ چیزی نمی گفت و خیلی مظلوم بود و من به شدت از آن متاثر بودم “. هاله کوچک چنین پدری را ملاقات می کرد ولی هیچکدام اینها باعث نشد که هاله تبدیل به موجود کینه توزی بشود و یا باعث نشد که هاله از سیاست گریزان باشد.
    من می خواهم به خودم این جرات را بدهم که در این مصاحبه روح بزرگ هاله را با روح گاندی مقایسه بکنم، چون هر وقت که من خاطرات مبارزات گاندی را می خوانم، ناخوداگاه یاد مهندس سحابی و هاله سحابی می افتم.
    می خواهم خاطره ای را برایتان بگویم. ما جمع زیادی از خانواده های ملی مذهبی و نهضت یک بار تحصنی داشتیم مقابل دفتر قوه قضائیه در خیابان پاستور. اتفاقا آن روز یک عید مذهبی هم بود، فکر می کنم ولادت حضرت علی بود اگر اشتباه نکنم. ما به این خاطر به آنجا رفتیم که بدلیل آن عید مذهبی، مراسم و جشنی بود که خیلی از دولتمردان به آن دعوت بودند. تصمیم گرفته بودیم که در مورد وضعیت زندانیان ملی و مذهبی و سلولهای انفرادیشان و بقیه مشکلات با آنها حرف بزنیم و در واقع تظلم خواهی بکنیم. مدت زیادی آنجا ایستادیم ولی حتی یک ماشین هم نمی ایستاد که بپرسد قضیه چیست، یعنی می دیدند که تعدادی زیادی زن و کودک مقابلشان ایستاده اند ولی فورا راهشان را کج می کردند تا با ما مواجه نشوند. ساعات زیادی گذشت و ما همگی خیلی ناامید شده بودیم من ناگهان دیدم که هاله جلوی یکی از ماشین ها ایستاد و جلوی ماشین را گرفت ولی ماشین همینطور حرکت می کرد و در واقع با حرکت ماشین هاله روی ماشین افتاد و آن آقا که کنار راننده اش نشسته بود و ما البته شناختیمشان بدون اینکه توجهی بکنند که انسانی روی ماشینش افتاده، همینطور رفتند و هاله یک مسافتی روی ماشین این شخص کشیده شد. ما بشدت ترسیده بودیم و با دستهایمان در ماشین را نگه داشته بودیم که مبادا هاله پرت بشود و زیر ماشین بماند. خیلی روز بدی بود و همه حس بدی داشتیم. به هر حال این را می خواستم بگویم که هاله هیچ کجا در برابر ظلم نمی توانست سکوت بکند و وقتی این کار را کرد فکر می کردم که این از هاله بعید بود ولی وقتی خوب فکر کردم دیدم هاله اراده اش این بود که در برابر ظلم بایستد به هر قیمتی که شده، حتی به قیمت جانش.

    {{عابدینی: در مورد آخرین روز زندگی هاله، آیا به نظرتان مرگ هاله نیز در راستای زندگی اش بود؟}}

    {{محمدی:}} من این آخرین صحنه زندگی هاله را با توجه به شناختی که از او داشتم خیلی دارای پیام میبینم. ببنید این یک اتفاق تصادفی و ناگهانی در تاریخ 11 خرداد نبود، این تبلور شخصیت هاله در آن روز و آن لحظه بود و پیام های بسیاری داشت. یکی از پیام هایش این بود که هاله خیلی ظلم ستیز بود، هرکجا که احساس می کرد که دارند ظلم می کنند و زور می گویند حتما می ایستاد حتی اگر این ایستادن به قیمت جانش تمام می شد. من اشاره کردم که هاله خیلی نترس بود و به گمان من گاندی زیبا می گوید که آنکه به خدا ایمان دارد بی باک و نترس است. هاله دور بودن از ترس را در بهارستان نشان داد، با ایستادن در مقابل ماشین قدرتمندان نشان داد و لحظه آخری که هاله جلوی خانه اشان جان داد باز به نظر من اثبات همین روحیه هاله بود.

    هاله آن روز می توانست فقط در هیبت دختر یک مرد مبارز ظاهر بشود، شال سیاه بر سر بکند و لباس سیاهی بر تن کند و پشت سر جنازه پدرش راه بیافتاد. اما هاله این کار را نکرد، هاله جلوی جنازه پدر راه افتاد و شال سبز بر سر کرد، شاخه گل گلایل سفید در دست گرفت. شال سبز سرش کرد چون عاشق جنبش سبز بود و درخواست مردم ایران را به حق می دانست، گلایل سفید در دست گرفت چون او معتقد به مداراگری و صلح بود چون شیوه مبارزه عدم خشونت را انتخاب کرده بود. عکس پدر را بر سینه داشت، بعنوان پدری که خیلی ظلم دید و مهندس برای هاله نه فقط یک پدر که در جایگاه یک مبارز خستگی ناپذیر بود و هاله می خواست تن این مرد مبارز را در خاک بگذارد که آرام گیرد. عکس مهندس سحابی هم نه اینکه فقط عکس پدر بود، برای او سمبل یک مبارز بود و همه اینها را هاله به نظرم آگاهانه انتخاب کرده بود و وقتی خواستند عکس پدر را از دستش بگیرند و پاره بکنند و وقتی خواستند جنازه مهندس را از دست دوستدارانش خارج بکنند، هاله نتوانست سکوت کند کما اینکه اگر اینکار را می کرد هیچ آسیبی نمی دید. در صورتیکه هاله می توانست در هیبت یک دختر عزادار ظاهر بشود و با لباس سیاه پشت سر جنازه پدر گام بردارد و با خود اینگونه تنظیم کند که من دختر مهندس سحابی هستم و نوه یدالله سحابی هستم و در شان خانوادگی من نیست. ولی هاله اصلا در این چهارچوب های تشریفاتی قرار نمی گرفت و اصلا اهل این تعارفات نبود و اینجوری برای خودش جایگاه درست نمیکرد، جایگاه من نوه و دختر فلانی هستم برایش معنا و ارزشی نداشت. هاله تعریف خاصی از خودش داشت، مدارا، شیوه مبارزه مسالمت آمیز و عدم سازش و بخاطر همین بود که در برابر هیچ ظلمی نه سکوت می کرد و نه سازش می کرد. آن روز هم هاله آخرین گامش را برای نشان دادن این بعد از شخصیتش نشان داد. او در برابر ظلم ایستاد، به سمتش یورش آوردند و او می توانست محافظه کارانه آن شال را سر نکند یا آن عکس را در دست نگیرد، اما هاله معتقد به تک تک این سمبلها بود و آن روز هاله در مقابل این ظلم که به خودش و خانواده اش روا می کردند ایستاد و چیزی هم که در مقابل این ظلم داد و به نظر من این پیام را خیلی جلوه بخشید و خیلی تابناکش کرد که نه تنها ایران بلکه کل دنیا را خیلی تکان داد، همین پایبندی به هدفش بود. در مقابل ظلم باید ایستاد حتی اگر جانت را از دست بدهی…