فمینیسم و آتئیسم؛ مردسالاری به مثابه شر /زهیر باقری نوع‌پرست

0
71

بیدارزنی: زنها همچون مردان می‌توانند به وجود خداوند یا عدم وجود او باور داشته باشند. برای باور داشتن یا نداشتن به وجود خداوند، هر شخص مستقل از جنس خود به بررسی شواهد می‌پردازد. ولی آیا فمینیست بودن هم همچون زن بودن در برابر پرسش از وجود خداوند بی‌تاثیر است؟ تعریف ما از فمینیست در این متن «فردی» است که به مبارزه با بی‌عدالتی‌های جنسیتی می‌پردازد و معیار تشخیص عدالت و بی‌عدالتی جنسیتی نیز عقل و شواهد عقلانی است. این مبارزه می‌تواند در سطوح و شکل‌های بسیار متفاوتی صورت پذیرد. در یک سر طیف این تعریف، فمینیست می‌تواند نگاه خود را به مسائل جنسیت‌محور تصحیح کند و یا می‌تواند مشغول فعالیت مدنی تمام وقت برای ایجاد آگاهی پیرامون تبعیض‌های جنسیتی و روش‌های مقابله با آن باشد. در نتیجه فمینیست بودن برخلاف زن یا مرد بودن جایگاهی بیولوژیک نیست، بلکه جایگاهی هنجاری است یعنی هنجاری تحت عنوان «عدالت جنسیتی» وجود دارد که فمینیست با تعهد به آن، به جنسیت و مناسبات آن در جامعه می‌نگرد. در حالی که زن یا مرد بودن به خودی خود تعهدی نسبت به عدالت جنسیتی به وجود نمی‌آورد و در دنیای واقع هم زنان و مردانی داریم که به عدالت جنسیتی تعهد دارند و هم زنان و مردانی که به بی‌عدالتی جنسیتی تعهد دارند. فمینیست بنا بر تعریف نمی‌تواند موضعی اتخاذ کند که در ضدیت با عدالت جنسیتی باشد. آیا پیرامون بحث وجود و باور به خدا، شخص فمینیست با توجه به موضع خود پیرامون عدالت جنسیتی ملزم به پذیرش موضع خاصی است؟ در این متن می‌خواهم به بررسی این پرسش بپردازم.

تعریف‌ها و تصورات بسیار متفاوتی از خداوند در طول تاریخ و در فرهنگ‌ها و ملل متفاوت مطرح شده است. در این بحث خدایی که مدنظر ماست خدایی است که در ادیان ابراهیمی طرح می‌شود. به طور کلی در بحث‌های فلسفی، خدای این ادیان شخصی در نظر گرفته می‌شود که بدن نداشته ولی ذهن دارد، همه‌چیزدان و همه‌کارتوان است و خیر مطلق است و اراده و قصدیت دارد. این خدا، جهانی که در آن زندگی می‌کنیم و خود ما را آفریده و حیاتی پس از مرگ نیز به ما وعده داده است. تصویری که فیلسوفان از خداوند این ادیان ارائه می‌دهند تصویری است که با ظاهر متن مقدس این ادیان همخوانی کامل ندارد و ایده‌آل‌سازی شده و انسجام یافته است. در تصویری که فیلسوفان از خدا در ادیان ابراهیمی ارائه می‌کنند، خدا شخصی جنسیت‌زدایی شده است ولی متون مقدس این ادیان در ارجاع به خداوند او را مذکر در نظر می‌گیرند. اگر تصور ما از صفت «خیر مطلق» این باشد که خداوند در این ادیان هیچگاه دست به خشونت نمی‌زند و خیر مطلق یعنی مهربان مطلق بودن و کسی را تنبیه یا مجازات نکردن، این نکته نیز به وضوح در تعارض با متون مقدس این ادیان است. در متون مقدس خداوند احساساتی مانند خشم، ناراحتی و شادی از خود نشان می‌دهد در حالی که در ایده فلسفی مطرح شده از خداوند، او نمی‌تواند احساساتی مانند خشم، ناراحتی و شادی از خود بروز دهد. رویکردهای عقل‌گرایانه به دین ما را ترغیب می‌کنند این بخش‌های متون مقدس را به شکلی تفسیر کنیم که خداوند مرد در نظر گرفته نشود، یا متهم به بی‌عدالتی نشود و یا احساسات انسانی به او اطلاق نشود.

مفهوم خداوند دست‌کم در سطح ضمایر به کار رفته در متون مقدس مرد در نظر گرفته می‌شود. فمینیست ممکن است برای مقابله با مردسالاری بر زن بودن خداوند تاکید کند و یا در حالتی دیگر بر بدون جنسیت بودن خداوند و تصحیح ضمایر در متن مقدس پافشاری کند. چه خداوند زن باشد، چه مرد باشد و چه بدون جنسیت، پرسش از وجود او همچنان باقی خواهد ماند. با تاکید بر زن بودن یا بدون جنسیت بودن خداوند مسئله وجود داشتن یا نداشتن او حل نمی‌شود. به عبارت دیگر اگر مسئله عدالت جنسیتی در متن مقدس برقرار هم شود، مسئله وجود خداوند همچنان برقرار است. علاوه بر این، زن یا مرد بودن خداوند هر دو به یک اندازه ایده خداوندی انتزاعی و بدون جسم را غیرمحتمل می‌کنند. در نتیجه اگر فمینیسم و ضدیت با آن به دوراهی زن یا مرد بودن خداوند بینجامد، فارغ از اینکه چنین بحثی چگونه دلالتی برای فمینیسم و عدالت جنسیتی خواهد داشت، خود مفهوم خداوند زیر سوال خواهد رفت. از این رو، فمینیست‌ها می‌توانند بدون تلاش برای نشان دادن اینکه خداوند زن است، نشان دهند که مرد انگاشتن خداوند خروج از توحید است.

فمینیست می‌تواند با توجه به متن مقدس چنان که هست به نقد نگرش‌هایی بپردازد که تنها ویژگی‌هایی را که مردانه در نظر گرفته می‌شوند (مانند عدالت و قدرت) در متن مورد تاکید قرار می‌دهند و در عوض بر وجود ویژگی‌هایی که زنانه برشمرده می‌شوند در متن تاکید کنند (مانند دلسوزی و عشق). در این گونه نقد فمینیستی هم مسئله وجود یا عدم وجود خداوند مطرح نیست، بلکه نگاهی یک جانبه و مردسالارانه به خداوند مطرح است که شخص فمینیست سعی در اصلاح آن دارد. چنین اصلاحیه‌ای نیز نمی‌تواند وجود یا عدم وجود خداوند را برای ما مشخص کند، بلکه با پیش‌فرض گرفتن وجود او به اصلاح تصویری یک جانبه از او می‌پردازد.

همانطور که گفته شد، خدایی که فیلسوف با توجه به متن مقدس ادیان ابراهیمی تعریف می‌کند با ظاهر متن مقدس تعارض‌هایی مشخص دارد. تصویری که فیلسوف از خدا ارائه می‌کند تصویر معقول‌‌شده‌ای است. به همین شکل، فمینیست نیز می‌تواند با توجه به عقلانی بودن «عدالت جنسیتی» به بازسازی تعریف خداوند بپردازد و در صورتی که این تعریف جدید با متن مقدس در تعارض بود به تفسیر و تعبیر آن بخش از متن مقدس روی بیاورد. در این سه حالت که به آنها اشاره شد، به رغم تفاوت‌هایی که دارند، شخص فمینیست وجود خدا را زیر سوال نمی‌برد و یا به چالش نمی‌کشد در عوض سعی دارد با پیش‌فرض گرفتن وجود خداوند نشان دهد که چگونه فهمی مردسالارانه از خداوند، خداوند را انسان‌وار می‌کند و به شکل مردی در آسمانها به تصویر می‌کشد و چگونه چنین تصویری «توحید» را مخدوش می‌کند.

در سطح سیاسی نیز ممکن است با ارجاع به مواردی در تاریخ بتوان نشان داد که چگونه باور گروهی بخصوص از زنان یا فمینیست‌ها به خداوند باعث شد آنها در مبارزه برای احقاق حق خود یعنی رفع تبعیض جنسیتی موفقیت بیشتری کسبکنند. در صورتی که چنین مواردی هم وجود داشته باشند باید به خاطر داشت که کارآمدی یک باور نمی‌تواند ما را به موضع‌گیری در قبال پرسشی متافیزیکی رهنمون سازد. حتی ممکن است مشخص شود که باور داشتن به خداوند می‌تواند برای انسان‌ها به طور کلی و نه فقط برای مبارزه برای عدالت جنسیتی مفیدتر باشد ولی بر فرض هم که چنین یافته‌ای بدست بیاید نمی‌توان از آن نتیجه گرفت خدایی وجود دارد. ما انسان‌ها توهم‌های مفید هم داشته و داریم و از بررسی روان بشر و اینکه چه چیزی برای او مفید است نمی‌توان نتیجه گرفت چه چیزی در جهان خارج وجود دارد. ابعادی از واقعیت برای ما انسان‌ها چنان غیرقابل قبول است که برای پذیرفتی شدن آنها به خلق داستان و اوهام دست می‌زنیم.

در این متن مسئله مورد نظر این است که آیافمینیسم به خودی خود دلالتی برای مسئله وجود خداوند و باور به او دارد یا خیر؟ برای این منظور باید دید دلالت مستقیم تبعیض جنسیتی و عدالت جنسیتی برای این بحث چیست. وجود تبعیض جنسیتی یک شر است و عدالت جنسیتی ایده‌آلی است که فمینیست برای برقراری آن تلاش می‌کند. بدین منظور می‌خواهم «مردسالاری» را به عنوان جلوه‌ای از مسئله شر در نظر بگیرم. نخست بگذارید «مسئله شر» را به طور خلاصه مطرح کنم و سپس مردسالاری را به مثابه یک شر بررسی کنم.

همانطور که گفته شد تصور فلسفی ما از خداوند ادیان ابراهیمی این سه ویژگی را برای او برمی‌شمارند: همه‌چیزدان، همه‌کارتوان، خیر مطلق. اگر خداوند شخصی باشد که این سه ویژگی را داشته باشد پس هرآنچه که می‌آفریند نیز باید جلوه‌ و تاثیری از این ویژگی‌ها داشته باشد. پس هنگامی که ما به جهان و انسان می‌نگریم توقع داریم آنچه وجود دارد نشان از دانش، توان و خیر مطلق داشته باشد. ولی با نگریستن به جهان و انسان در می‌یابیم که چنین نیست، انسان‌ها به یکدیگر بدی و ظلم می‌کنند (شر اخلاقی) و طبیعت هم با ما سر مهر نیست، از انواع بیماری‌ها و ویروس‌ها گرفته تا بلایای طبیعی مانند سونامی و زلزله زندگی انسان‌ها را دشوار و رنج‌آلود می‌کند (شر طبیعی). با مشاهده شر اخلاقی و طبیعی از خود می‌پرسیم: مگر خداوند نمی‌دانسته چنین شرهایی روی خواهند داد؟ اگر پاسخ «نه» باشد، خواهیم گفت پس خدا نمی‌تواند همه‌چیزدان باشد. اگر پاسخ «بلی» باشد، می‌گوییم او که همه‌چیزتوان است پس می‌توانست جلوی این شر را بگیرد و خیرمطلق است پس می‌خواهد جلوی اینها را بگیرد. پس خداوند یا همه‌چیزتوان نیست یا خیرمطلق نیست. که در هر یک از این احوال خداوندی که فیلسوفان برگرفته از ادیان ابراهیمی تعریف می‌کنند نمی‌تواند وجود داشته باشد. به عبارتی، در «مسئله شر» تلاش فیلسوف در نشان دادن عدم انسجام تعریف خداوند است که توسط فیلسوف خداباور ارائه می‌شود، تا بدین شکل وجود چنین خداوندی با چنین ویژگی‌هایی زیر سوال برود.

از آنجایی که «عدالت جنسیتی» دغدغه فمینیست است، وجود مردسالاری به عنوان مصداق بارز بی‌عدالتی از جمله مصادیق شر است. آیا مردسالاری شر اخلاقی است یا شر طبیعی؟ به عبارت دیگر، آیا مردسالاری نتیجه تصمیم‌گیری‌های بشری همچون دزدی، قتل، جنگ، تجاوز و است و یا اینکه طبیعی همچون زلزله، سونامی و ویروس‌های کشنده است. جدا کردن طبیعت بشر از تصمیم‌گیری‌های او چندان شدنی نیست، ولی منظور از تمایز بین اخلاقی و طبیعی در این بحث متوجه اموری است که از یک سو با تصمیم‌های بشری و اعمال و قصدهای آنها درآمیخته و از سوی دیگر اموری که از تصمیم، اعمال و قصدهای بشری بیرون است. بنابراین، اگر درخت‌ها و رویش گیاهی منطقه‌ای را نابود کنیم و در اثر این کار سیل به راه افتد و جان بسیاری از انسان‌ها گرفته شود این شر را می‌توان شر اخلاقی در نظر گرفت. هرچند شاید آنهایی که برای نخستین بارها درخت قطع می‌کردند و جنگل‌زدایی می‌کردند از تاثیر آن بر سیل آگاه نبوده باشند ولی تصمیم و اعمال آنها، فارغ از نیتشان، منجربه سیل شده است. مردسالاری نیز نمی‌تواند به این معنایی که مدنظر ماست شر طبیعی در نظر گرفته شود، بنابراین مردسالاری را گونه‌ای از شر اخلاقی در نظر می‌گیریم.

ممکن است فمینیستی علت شکل‌گیری مردسالاری را در عواملی طبیعی مانند قدرت فیزیکی بیشتر مردان به صورت میانگین در برابر زنان یا انحصار توانایی بچه‌دار شدن به زنان یا هر عامل طبیعی دیگری جستجو کند. پذیرفتن اینکه وجود مردسالاری صرفاً و صرفاً نتیجه انتخاب و قصدیت آدمها بوده و بیولوژی فعلی انسان‌ها «هیچ‌گونه» نقشی در آن نداشته قابل دفاع نیست. اگر بتوان میزان دخالت این امور طبیعی در شکل‌گیری مردسالاری را نشان داد آنگاه می‌توان مشخص کرد مردسالاری ترکیبی از شر طبیعی و شر اخلاقی است و می‌توان سهم بخش اخلاقی و بخش طبیعی آن را نشان داد. تعیین تناسب امر طبیعی و امر سیاسی در شکل‌گیری تبعیض همچنان جز اختلاف نظرهای مهم برشمرده می‌شود و امکان اینکه در حال حاضر بتوان مشخص کرد سهم بیولوژی در این مناسبات چقدر است و سهم انتخابهای انسانی چقدر است وجود ندارد. ولی اگر برای یافته‌های مردم‌شناسانه و تاریخی پیرامون آغاز مردسالاری اعتباری قائل باشیم باید گفت از آنجایی که در دوره‌هایی از تاریخ که هنوز کشاورزی ابداع نشده بود انسانها با داشتن همین بیولوژی، تبعیض سیستماتیک جنسیتی نداشته‌اند، پس بیولوژی انسان تنها می‌تواند به عنوان زمینه‌ای برای پیدایش مردسالاری در نظر گرفته شود و رابطه بین بیولوژی ما و مردسالاری ضروری نیست و انسانها به خلق جامعه مردسالار محکوم نیستند. نکته‌ی دیگر اینکه نمی‌توان بر اساس واقعیت‌ها، هنجارهای خود را تعیین کنیم. یعنی نمی‌توان بر اساس اینکه گروهی از انسانها به صورت میانگین در مقایسه با گروهی دیگر توان فیزیکی بیشتری دارند نتیجه گرفت این گروه باید بر گروه دیگر تسلط داشته باشند. ممکن است ما بخواهیم از هنجار «سلطه» در جامعه خود بهره ببریم ولی به جای زور فیزیکی، عوامل دیگری را برای مشخص کردن اینکه چه کسی باید سلطه کند و چه کسی باید سلطه بپذیرد در نظر بگیریم. ممکن است هوش، زیبایی، سن، تخصص و یا دیگر عوامل را برای تعین بخشیدن به هنجار جامعه خود لحاظ کنیم؛ در حالتی دیگر ممکن است به این نتیجه برسیم که نمی‌خواهیم جامعه خود را بر اساس هنجار سلطه تعیین کنیم بلکه می‌خواهیم در عوض مثلا هنجار «برابری» را اصل قرار دهیم. بنابراین، از اینکه مردان به صورت میانگین از زنان قدرت فیزیکی بیشتری دارند نمی‌توان به این نتیجه رسید که سلطه مردان بر زنان قابل دفاع است مگر اینکه هنجار «سلطه گروهی از انسانها بر گروهی دیگر از انسانها بر مبنای زور فیزیکی بیشتر آن گروه موجه است» را پذیرفته باشیم. اگر بخواهیم بحث را محدود به بدن انسانها کنیم، در استدلالی دیگر می‌توان با یافتن نقصان در طراحی بدن زنان و یا مردان به گونه‌ای دیگر از نقد به خداباوری نیز پرداخت. اگر خداوند همه‌کارتوان، همه‌چیزدان و خیر مطلق است پس در طراحی‌های او هم باید این ویژگی‌ها جلوه‌گر باشند. پس کافی است در طراحی بدن زن و مرد ایرادی پیدا کنیم تا نشان دهیم در آنچه طراحی شده نشانی از چنین خالقی وجود ندارد. مثلا بدن زنان به شکلی طراحی شده که اگر خروج نوزاد از ناحیه‌‌ای در شکم آنها رخ می‌داد زایمان با درد و رنج کمتری همراه بود یا نقطه بهینه زایمان کودک با بدن فعلی زنان ناحیه‌ای در شکم آنهاست. (۱) در عین حال، بدن زنان و مردان می‌توانست به شکلی کاملا متفاوت هم باشد. در هر یک از این دو حال، در مورد زایمان چنان که وجود دارد، دردی غیرضروری و اجتناب‌پذیر داریم که نتیجه طراحی نامناسب بدن زن است. هرچندن ممکن است خداباوری در پاسخ به این استدلال بگوید که این جهانی که خداوند خلق کرده است بهترین جهان ممکن نیست و او آزاد بوده جهان را به هر شکلی که می‌خواهد خلق کند و وجود این نقصان‌ها و کاستی‌ها وجود خداوند را زیر سوال نمی‌برد. در این حالت باید پرسید چرا خداوندی که توان ساخت بهترین جهان ممکن را دارد آن را نمی‌آفریند و اثری ضعیف از خود به جای می‌گذارد که در نتیجه آن شر هم وجود داشته باشد؟ با این ملاحظه‌ها می‌توان مردسالاری را شر اخلاقی در نظر گرفت.

در واکنش به وجود شر اخلاقی، قوی‌ترین پاسخی که خداباور ارائه می‌کند پیش کشیدن مسئله «اراده آزاد» است. او می‌گوید اراده آزاد ویژگی خوبی است و خداوند به ما اراده آزاد داده است. از عواقب داشتن اراده آزاد این است که افراد می‌توانند بین خوب و بد انتخاب کنند و آنها مسئول اعمال خود هستند. در چنین پاسخی، شخص خداباور به ایده خاصی از اراده آزاد متعهد است. ماهیت اراده آزاد برای ما نامعلوم است، آیا اصلا ما انسان‌ها اراده آزاد داریم؟ «اراده‌ی آزاد» مفهومی است که جایگاه بسیار متمایزی برای بشر قائل می‌شود  چرا که ادعا این است که در ۹۹٫۹% حرکاتی که در جهان روی می‌دهد جبر علت و معلولی حاکم است ولی در مورد انسان چنین نیست. ولی حتی اگر مشخص شود که اراده آزاد داریم، این اراده نامحدود نیست. بسیار واضح است ما انسانها توان انجام هر کاری را نداریم. پس اگر اراده آزاد ما، بر فرض وجود داشتن، محدود است، می‌توانست محدودیت‌های دیگری هم داشته باشد. می‌توانست به شکلی باشد که ما توان ظلم و ستمگری نداشته باشیم. گذشته از این، با وجود همین اراده‌ای که ما انسان‌ها داریم می‌توان جهان ممکنی را در نظر گرفت که در آن مردسالاری نمی‌داشتیم، اگر خدایی وجود می‌داشت می‌توانست این جهان ممکن را محقق سازد. (۲)

بحث بر سر اراده آزاد و انتخاب هنگامی که در مورد مردسالاری صحبت می‌کنیم در مقایسه با حالتی که مثلا در مورد دروغ و قتل سخن می‌گوییم تفاوت دارد. مردسالاری صرفا انتخاب یک انسان در هر لحظه نیست. مردسالاری مجموعه‌ هنجارهایی‌ست که تبعیض جنسیتی سیستماتیک را ترویج می‌کند و به شکل‌های متفاوت میان اعضای جامعه از بدو تولد ترویج می‌شود. بسیاری از انسانها در طول تاریخ بدون اینکه فهم درستی از تبعیض جنسیتی داشته باشند خود در بقای هنجار تبعیض جنسیتی نقشی فعال داشته‌اند. پس به رغم اینکه مردسالاری را گونه‌ای شر اخلاقی دسته‌بندی کردیم ولی تکیه بر اراده آزاد و انتخاب انسانها نمی‌تواند شری سیستماتیک همچون مردسالاری را تبیین کند، چرا که برخلاف برخی دیگر از انواع شر اخلاقی وجود و بقای این شر الزاما در گروی انتخاب آگاهانه و آزاد یک فرد و مسئولیت فردی او نیست و رنج بیهوده‌ و بی‌دلیلی که افراد بابت وجود مردسالاری در طول تاریخ متحمل شده‌اند گاه مسئولیت فردی اشخاص هم نیست. تلاش برای بر هم زدن تبعیض جنسیتی نیاز به آگاهی دارد و انسها از بدو تولد به صورت طبیعی فمینیست یا آنتی‌فمینیست نیستند. از آنجایی که باور به فطرت میان پیروان ادیان ابراهیمی باور رایجی است می‌توان پرسید چرا خداوند فمینیسم یعنی ضدیت با تبعیض و بی‌عدالتی جنسیتی را در فطرت انسانها قرار نداده است. آیا فطرت انسان می‌تواند ما را علیه نوع خاصی از بی‌عدالتی بشوراند ولی در برابر نوع دیگری ما را به سکوت فرابخواند؟ بخصوص که در بسیاری از خوانش‌های موجود از ادیان، زن کمتر از مرد انسان محسوب می‌شود. در همین راستا، کریستینا اورال در استدلالی اخلاقی علیه وجود خداوند می‌گوید زنان در انسان بودن خود با مردان برابرند و اگر باور به خداوند مستلزم این است که زنان را کمتر از مردان انسان در نظر بگیریم وظیفه اخلاقی ما کنار گذاشتن باور به خداست نه کمتر انسان در نظر گرفتن زنان. (۳)

در پاسخ به مسئله شر، باورمندان به خدا به دنبال توجیهی برای وجود شر می‌گردند. اینگونه توجیه‌ها را «تئودیسه» می‌گویند، واژه‌ای که لایبنیتس، فیلسوف آلمانی، ابداع کرد. تئودیسه در واقع تلاشی است برای معنا بخشیدن به درد و رنج بشر در این دنیا، بدین شکل از یک طرف زندگی با تمام بدی‌هایش قابل فهم و تحمل‌پذیر می‌شود و از طرف دیگر باور به اینکه این جهان بهترین جهان ممکن است، میسر می‌شود. چرا که با وجود تئودیسه می‌توان همچنان باور داشت شخصی همه‌چیزدان و همه‌کارتوان و خیر مطلق جهان را آفریده و هیچ رویداد و پدیده‌ای در این جهان بی‌حکمت نیست. تجربه‌ی درد و رنج و آگاهی ما از این تجربه دانشی بی‌واسطه، اساسی و انکارناپذیر است. در کنار این دانش یقینی، مسئله وجود احتمالی خداوندی مطرح می‌شود که با چنین تجربه‌ی یقینی‌ای قابل جمع نیست. در تئودیسه تلاشی برای آشتی این دو پدیده انجام می‌گیرد. از آنجا که تئودیسه به انکار این بدیهی‌ترین تجارب ما نمی‌پردازد، پس نباید مردسالاری را نیز انکار کند. آیا می‌توان تئودیسه‌ی فمینیستی طرح کرد؟ یعنی توجیهی برای وجود ظلم و ستم سیستماتیک جنسیتی یافت؟ بورلی کلاک تبیین شرایط زنان در عین وجود خدای مدنظر بحث ما را هدف فمینیسم نمی‌داند، یعنی ارائه تئودیسه را بخشی از اهداف فمینیسم نمی‌داند، چرا که هدف فمینیسم پذیرش این شرایط و توجیه آن نیست بلکه تغییر آن است. به عبارتی از آنجایی که هدف فمینیسم تغییر سیاسی-اجتماعی است، در تئودیسه تلاش برای یافتن توجیهی متافیزیکی برای وجود شر در خلقت خداوند است (۴). به عبارت دیگر، در صورتی باید برای وجود مردسالاری تئودیسه‌ای بافت که بخواهیم وجود آن را به عنوان واقعیتی بپذیریم که وجود دارد و باید با آن کنار آمد. فمینیست نمی‌تواند با وجود یک تئودیسه، تعارض وجود مردسالاری و خداوندی همه‌چیزدان، همه‌کارتوان و خیر مطلق را حل کند. برای فمینیست وجود تبعیض جنسیتی سیستماتیک چالشی برای پذیرش چنین خدایی است. اگر استدلال‌های من درست بوده باشند، مردسالاری گونه خاصی از شر اخلاقی است که وجود آن را نمی‌توان با اراده آزاد و مسئولیت فردی توجیه کرد که قوی‌ترین استدلال خداباور است (قوی‌ترین بودن استدلالی در دفاع از یک موضع به معنای درست بودن آن نیست). مردسالاری گونه‌ای درد و رنج سیستماتیک، غیرضروری و اجتناب‌پذیر است و چنین پدیده‌ای با باور به خدایی همه‌کارتوان، همه‌چیزدان و خیر مطلق در تعارض است. در نتیجه، فمینیست نمی‌تواند به خدای ادیان ابراهیمی باور داشته باشد. او یا باید باور چنین خدایی را به طور کلی کنار بگذارد و یا در عوض بپذیرد که تغییراتی در این تعریف ایجاد کند. در هر تعریفی که با این ملاحظه صورت بپذیرد، دیگر تعاریف خدای ادیان ابراهیمی را نداریم. فمینیست می‌تواند به خدای خالق هستی باور داشته باشد که دارای ویژگی‌های اخلاقی نیست و سرنوشت انسان همچون دیگر مخلوقات برایش بی‌تفاوت است. یا به خداوندی که همه‌چیزدان و خیرمطلق است ولی توانایی محدودی دارد، باور داشته باشد. چنین خدایی در آفرینش و دخالت در دنیا محدودیت‌هایی داشته و دارد؛ ولی با این حال همچنان توانایی‌های زیادی دارد و همه‌چیزدان و خیر مطلق است، پس در صورتی که انسانها به یاری او بشتابند توان او تقویت خواهد شد. در چنین حالتی فمینیست‌ها به یاری خداوند خواهند شتافت تا با شر مردسالاری سیستماتیک نبرد کنند و عدالت جنسیتی را با کمک یکدیگر در زمین حکم‌فرما کنند.

اگر شواهد موجود نتوانند – تنها و تنها در چنین شرایطی – برتری عدم وجود خداوند به وجود یکی از این خداوندان آلترناتیو ادیان ابراهیمی را نشان دهند و به لحاظ عقلانی این دو موضع وزنی یکسان داشته باشند، از آنجایی که فمینیسم بیش از هر چیز بر از بین بردن تبعیض جنسیتی تاکید دارد باید دید باور به کدام یک از این خدایان در عمل به پیشبرد هدف فمینیسم کمک می‌کند.

 

منابع

  • Barash, D. P. (2013). Atheism and darwinism. The Oxford Handbook of Atheism.
  • این استدلال توسط جی ال. مک‌کی در مورد مسئله شر به طور کلی مطرح شده است؛ اینجا به صورت محدود در مورد مردسالاری به کار رفته است.
  • Overall, C. (2006). Feminism and atheism. The Cambridge companion to atheism. Cambridge University Press.
  • Clack, B. (2013). Feminism and the Problem of Evil. The Blackwell Companion to the Problem of Evil, 326-339.