بیدارزنی: ون مخصوص حمل زندانیان وقتی به سمت اوین نرفت، برای همهی ما مشخص بود که مقصد قرچک است، تمام راه را سرود و آواز خواندیم و خندیدیم، و گاه دربارهی آنچه که در قرچک در انتظارمان بود حرف زدیم. با فاصلهای ۱۸ ساله دوباره به بند عمومی میرفتم، بار پیش ۱۸ سال جوانتر بودم و دانشجویی بیتجربه و تنها…
به بچهها میگویم تصویرتان را از زندانیان واقعی کنید، نه از آنها زامبیِ ایستک به دست (اصطلاحی که همانجا بچهها ساختند) بسازید و نه تصویری سانتیمانتال…
بازتولید روابط بیرون از زندان
زندان فرصت بینظیری است برای بازنمایی نابرابری و نقش حیاتی پول در برساختن سلسله مراتب، در فضایی کوچک. پول در زندان بسیار حیاتی است و کافی است پول نداشته باشی تا در اعماق سلسله مراتب دست و پا بزنی و حتا از آب و خوراک مناسب نیز بیبهره باشی.
میوه و سبزیجات جزو جیرهی زندان نیست و بالطبع تنها کسانی میتوانند به آن دسترسی داشته باشند که پول داشته باشند و بتوانند از فروشگاه زندان میوه و سبزیجات بخرند.
حتا آب آشامیدنی نیز در دسترس نیست، آب شور و تلخ قرچک برای شستن لباس هم مناسب نیست و خط شورهای که بر روی لباس برجا میگذاشت، نیازمند تلاش دوبارهای برای پاکسازی بود. از حوضچهی کوچکی که به اصطلاح شیر آبی آشامیدنی داشت با ارفاق میشد برای مسواک زدن استفاده کرد و تلاش بچهها برای آشامیدن از آن با حالت تهوع شدید، ناموفق مانده بود. در زندان برای آشامیدن آب هم باید پول داشته باشی تا بتوانی بطری آب معدنی را از فروشگاه زندان تهیه کنی.
اما کسب پول هم ماجرایی جداگانه دارد، زندانیان محروم چارهای جز کارگری در زندان ندارند، چند نفر از زندانیان وظیفهی نظافت سرویسها را بر عهده داشتند، شب به شب زن میانسال ریز نقشی با چهارچرخهای بزرگ میآمد، به انتهای بند میرفت، سطلهای بزرگ و سنگین از زباله ۱۲۰ زندانی را خالی میکرد، روی چهارچرخه میگذاشت، چند ردیف حمام و دستشویی زندان را تمیز میکرد و میرفت. دستمزد این زنان کارگر نه با زندانبانان که با زنان زندانی بود و هر کدام موظف بودند ماهانه هزار و پانصد تومان به عنوان دستمزد به این زنان بدهند. زبالهها هم لابد جزو همانها بود که در همان نزدیکیها سوزانده میشد و عصر به عصر دودِ ناشی ازسوزاندنش در همان نزدیکی را میشد دید و کمی بعدتر خاکسترش بر حیاط زندان و بر سر و روی زندانیان میبارید و همه جا را سیاه میکرد.
تعداد دیگری از زندانیان در کارگاههای اشتغال زندان مشغول به کار بودند. زندانیان کارگر باید پیش از ساعت ۹ صبح به کارگاه میرفتند و تا ساعت ۵ آنجا میماندند. روزی ۸ ساعت کار در ازای دستمزدی به شدت ناچیز! گروه کارخانجات «حامی» که زیر نظر قوهی قضاییه است این کارگاهها را ایجاد کرده است. دستمزد مصوب طبق مصاحبهی مطهرنژاد مسوول بنیاد تعاون زندانیان کشور، بین ۳۸ تا ۵۴ درصد دستمزد مصوب برای کارگران آزاد است. به عبارت دیگر حتا اگر گفتههای مطهر نژاد را بپذیریم، کارگران در ازای کاری که مشابه کار کارگران آزاد است، کمتر از نیمی از دستمزد در بیرون زندان را دریافت میکنند و این یعنی صنعت پر سود زندان داری!
مطهرنژاد گفته است نیمی از این دستمزد به خانواده زندانی تعلق میگیرد و ۲۵ درصد برای زندانی پسانداز میشود و ۲۵ درصد به زندانی تعلق میگیرد. وی این کار را در راستای حمایت از خانوادههای زندانیان دانسته است. به عبارت دیگر در بهترین حالت گروه کارخانجات حامی که تحت نظر قوهی قضاییه است به جای این که به زندانی یک میلیون تومان حقوق بدهد، ۵۰۰ هزار تومان دستمزد در نظر میگیرد، و ۲۵۰ هزار تومان را به خانواده زندانی میدهد و این را حمایت از خانواده زندانی میداند (تصور کنید خانوادهای با حداقل یک یا دو فرزند قرار است با این مبلغ «زندگی کند»). ۱۲۵ هزارتومان را به زندانی میدهد و ۱۲۵ هزار تومان را هم باز قوه قضاییه با عنوان «پس انداز برای زندانی!» برمیدارد. پساندازی که زندانی تا زمان آزادی به آن دسترسی ندارد. اما این پایان فاجعه نیست، دستمزد ماهی پانصد هزار تومان برای زنان زندانی رویایی بیش نیست. آنان در ازای روزی ۸ ساعت کار تنها ماهی ۲۰ هزار تومان دریافت میکنند. بازسازی فاجعه بار تفاوت دستمزد میان زنان و مردان در بیرون از زندان!
و من به یاد محور تجمع ۸ مارس روبروی وزارت کار میافتم! خواستِ دستمزدی عادلانه و برابر برای زنان… و قلبم فشرده میشود.
زنی که بیرون از زندان سرپرستی خواهر معلولش را برعهده داشت، جانماز دوخته شدهی زیبایی را نشانم میدهد و میگوید این «جانمازهای مدافع حرم» را در کارگاه زندان برای مدافعین حرم میدوزند. زن ادامه میدهد که پرده برای قطارها می دوزند با ماهی ۱۰ هزار تومان و خیاطیهای تخصصیتر مثل همان جانمازهای مدافع حرم دستمزدهای بالاتری دارند؛ ماهی ۶۰ هزار تومان! صنعت پرسودی است زندانداری!
مطهرنژاد گفته است گروه کارخانجات حامی در ۳۱ استان و ۲۹۱ زندان کشور بیش از ده هزار زندانی را به کار گرفته است. او از بهره برداری از زمینهای اطراف زندان برای کشاورزی سخن میگوید و همچنان که از «خدمات قوه قضاییه در اشتغالزایی» میخوانم از محاسبهی سودی که از این همه اشتغالزایی کسب میشود درمیمانم!
اما زندان چندان هم جای بدی نیست، کافی است پول داشته باشی و راه پول درآوردن در زندان را بلد باشی که حتا در برابر آزاد شدن مقاومت کنی… زنی را به یاد میآورم که میگفتند در همین مدت زندان توانسته از طریق معامله با همین زندانیان میلیاردی پول در بیاورد و هیچ هم دلش نمیخواهد زندان را ترک کند. کافی است پول داشته باشی تا حتی قرچک هم برایت بهشتی شود که نخواهی ترکش کنی.
تصویرهایی که در یاد میماند
گرچه به قول یکی از بچهها اقامت ما در قرچک «توریستی» بود و میدانستیم به زودی آزاد خواهیم شد، اما تصاویر این سفر توریستی به این زودیها از ذهنم پاک نخواهد شد.
تصویر زنانی فرورفته در خود که میبافند و میبافند و میبافند. تصویر زنی با بازوانی که بر روی جراحتهایش گوشت اضافه روییده است، تصویر دختر جوانی که ناپدریش را هنگام تعرض به خود کشته است، تصویر زنی که شوهرِ زنبارهاش را کشته و سالها از دیدار دخترش محروم مانده است، تصویر دختری که ادعا داشت مدل بوده است و روزی چند بار لباس عوض میکرد، تصویر زنی با دندانهای ریخته که بدش نمیآمد گاه به گاه دختران جوان را دستمالی کند، تصویر شادمانیهای غمانگیز موقع شنیدن خبر آزادی یک همبندی، تصویر اشک ها پس از رفتن زندانیِ آزاد شده، تصویر گنجشکهایی که هر روز سرخوشانه برای خوردن پسماندهی غذای زندانیان به باغچهها هجوم میآوردند و تصویر زبالههای سوختهای که بر سرمان میباریدند… میدانم قرچک رهایمان نخواهد کرد…