رنج‌های پنهان پشت جذابیت بازار*

0
15

بیدارزنی: زنان گیلانی همواره مشغول تلاش، فعالیت و کسب ‌و کار بوده‌اند و همیشه سهم مهمی در اقتصاد خانواده و در نتیجه جامعه داشته‌اند. چه آنان که کار سخت و طاقت‌فرسا و پر از مخاطره کشاورزی را انجام می‌دهند چه آنان که با پهن کردن بساط دست‌فروشی در بازارهای محلی شهرهای مختلف گیلان در پی کسب روزی و گذران زندگی خود و خانواده هستند. زنانی که شاید دیگر قدرت انجام کارهای سخت کشاورزی را ندارند و به ناچار به دست‌فروشی و فروش محصولات محلی و خانگی و دست‌ساز خود رو آورده‌اند تا از این راه کمی از هزینه‌های کمرشکن زندگی را تامین کنند.

در بازارهای محلی گیلان یکی از مولفه‌هایی که زیاد به چشم می‌خورد و به سوژه مناسب دوربین‌های عکاسان نیز تبدیل شده˛ زنان دست‌فروشی‌اند که مشغول فروش محصولات کشاورزی این استان هستند و ترکیب رنگ محصولات با لباس‌های این زنان باعث جذب نگاه‌های عکاسان شده است اما در پشت این رنگ‌های دل‌فریب مسائل و مشکلاتی وجود دارد که کمتر دیده شده‌اند. این زنان غالبا از روستاها به بازارهای هفتگی شهری می‌آیند و قسمت‌هایی از بازارها را به خود اختصاص داده‌اند. پدیده دست‌فروشی در بازارهای محلی گیلان هر چند عرفا پذیرفته شده اما در قوانین عادی به‌خصوص در قانون کار و استخدامی هیچ حق و حقوقی برای این افراد مطرح نشده است و اصلا دست‌فروشان به رسمیت شناخته نشده‌اند.

بازارهای هفتگی در استان گیلان از زمان‌های پیشین وجود داشته اما لاهیجان و رشت بازار هفتگی ندارند و دست‌فروشان همه روزه در شهر حضور دارند و طرح ساماندهی دست‌فروشان در این شهرها و چگونگی برخورد با آن‌ها همچنان از مسائل مهم و دغدغه برانگیز برای دست‌فروشان و مسئولین این استان است. سایت‌ها و نشریات استان همه از لزوم احیای بازارهای هفتگی و اختصاص مکانی به بازار روز در رشت و مواردی که بتواند مسائل مربوط به سد معبر را در این استان حل کند می‌گویند اما جای خالی حقوق این دست‌فروشان در هنگام کار در همه اظهارنظرهای مسئولین استان و همچنین کشور خالی است. در حقیقت عده‌ای از مشکلاتی که دست‌فروشان برای چهره شهر و عابرین به وجود آورده‌اند صحبت می‌کنند و در مقابل افرادی نیز از تاثیر مثبت دست‌فروشی برای جذب توریست در استان می‌گویند اما خود دست‌فروشان و حقوق و وضعیت آن‌ها فراموش شده است. در دنیا روز (۱۴ نوامبر) را به‌عنوان روز جهانی دست‌فروشان در نظر گرفته‌اند که درباره حقوق آن‌ها صحبت و تصمیم‌گیری کنند. پیشنهادهایی برای بهبود وضعیت این قشر وجود دارد مانند صدور کارت برای دست‌فروش‌ها در بازارهای محلی و رسمیت بخشیدن به کار ایشان˛ موظف شدن شهرداری برای اختصاص تسهیلاتی مانند بیمه˛ بهداشت در محیط کار˛ حمایت از دست‌فروشان برای داشتن مکانی مناسب و امن خصوصا برای زنان دست‌فروش رسیدگی به شکایات و حل اختلافات و در کل نظارت بر کار آنان که برای زنان فروشنده می‌تواند موضوع مهمی بوده و کارکرد بسیار مثبتی داشته باشد. در حقیقت امنیت در محیط کار از مولفه‌های اصلی برای کارگران و خصوصا زنانی است که در اجتماع مشغول به کارند و در حال حاضر کمبود آن در دست‌فروشان بازارها احساس می‌شود.

برای تهیه گزارشی از وضعیت زنان دست‌فروش به دو بازار هفتگی گیلان رفته‌ایم تا اندکی از وضعیت معاش و کار و زندگی این زنان بپرسیم و پای درد دل آن‌ها بنشینیم:

شنبه بازار انزلی:

ساعت ۴ عصر، حوالی شنبه بازار پر از ماشین و مردمی است که برای خرید به بازار آمده‌اند. محل جدید بازار˛ انبار اداره قند و شکر سابق است و دیوارکشی شده و در ورودی و خروجی دارد. بازار شلوغ و پر از سروصداست و اکثر فروشندگان˛ مردانی هستند که با صدای بلند اجناسشان را تبلیغ می‌کنند و تعدادی از زنان نیز در کنار مردان دست‌فروش مشغول کارند. زنان اکثرا سنشان بالاست و زن جوان کمتر در میان آن‌ها دیده می‌شود. یکی از زن‌ها بساط سبزی‌های معطر و ترشی را پهن کرده و با خوش‌رویی با مشتریان صحبت می‌کند. زن سنش بالاتر از شصت سال است یعنی سنی که باید بازنشسته باشد و از خدمات دولت برای ادامه زندگی استفاده کند اما روی زمین نشسته و برای مشتریان قسم می‌خورد که سبزی را خودش گران خریده و مجبور است به این قیمت بفروشد. از او می‌پرسیم مگر خودش سبزی‌کاری نمی‌کند؟ می‌گوید: محصولاتش را از زمین خودش تهیه می‌کند و بعضی را که ندارد از جای دیگر خریده و برای فروش می‌آورد. حمل و نقل بار با خودش است. خودش ترشی می‌گذارد و خودش رب انار درست می‌کند. کسی کمکش نمی‌کند چون بچه‌هایش ازدواج کرده‌اند و تنها یک دخترش که طلاق گرفته با نوه‌اش با او زندگی می‌کنند. وسواس دارد که همه کارها را خودش انجام دهد. می‌گوید از روزی که شنبه بازار باز شده من همین‌جا فروشندگی کرده‌ام. هم فروشنده‌ام و هم کارهای خانه را انجام می‌دهم. از شهرداری و عوارضش می‌پرسیم می‌گوید مامور شهرداری آمده و از او هزار تومان خواسته است. مرد بغل‌دستی‌اش می‌گوید: «از من پنج هزار تومان گرفته. از زنان کمتر می‌گیرند.» در ازای این پولی که می‌گیرند اما تنها اجازه دارند در بازار بساط کنند و بقیه مسائل مربوط به خودشان است در واقع شهرداری، زمین شنبه بازار را در ازای پول اجاره می‌دهد و در مقابل هیچ نظارتی بر کار ندارد. زن تعریف می‌کند که قبل‌ترها برای مکان بساط کردن دعوا می‌کرده و در یکی از دعواها پسر جوانی به شدت کتکش زده اما به قول خودش حالا که پیشکسوت شده دیگر به خاطر جا کسی کتکش نمی‌زند. این مسئله را به چشم دیدیم وقتی سراغ زن چهل ساله‌ای رفتیم که بیرون در ورودی بازار مشغول دست‌فروشی بود. مشغول صحبت با او بودیم که مرد دست‌فروش داخل بازار با لحن بدی به او تذکر می‌دهد که بساطش را خیلی جلو پهن کرده است و امکان تصادف! وجود دارد. با تعجب به او نگاه می‌کنیم. جایی که او بساط کرده محل عبور ماشین نیست. زن دو سال است در همین مکان مشغول دست‌فروشی است. ایراد بی‌دلیل مرد باعث شد که زن شروع به صحبت بیشتر کند: من مانند زنان دیگر زمین ندارم که از محصولات زمین خودم بفروشم و همه این‌ها را خریداری کرده‌ام. در همین انزلی مستاجرم و سرپرست خانوار. دخترم دانشجو است و هزینه رفت و آمدش به رشت سرسام‌آور است حتی اگر از هزینه‌های دیگر بگذریم.

زن برای تامین هزینه‌های زندگی در انواع بازارهای محلی دست‌فروشی می‌کند. به دختر دانشجویش افتخار می‌کند و دوست ندارد در کارهای بازار از او کمک بگیرد هرچند که دختر در کار خانه همراهی‌اش می‌کند.

با زن سرپرست خانوار هم خداحافظی می‌کنیم و سراغ زنان دیگر می‌رویم. محصولات همه زنان تقریبا مشترک است. سبزی‌های معطر – دلار – انواع ترشی و تخم‌مرغ. در میان زنان دست‌فروش بالای ۵۵ سال˛ زنی جوان را می‌بینیم که گل می‌فروشد. این زن متفاوت گل‌ها را به همراه شوهرش از بازار گل تهران خریداری می‌کند و در بازارهای محلی به فروش می‌رساند. ظاهرا شرایط بهتری دارد و از شغلش هم راضی است. دسترسی به ماشین برای حمل و نقل و همین‌طور بازار پایتخت شرایط کار را برای وی متفاوت کرده است. اما زنان دیگر تقریبا وضعیت مشابهی دارند. بساطی کوچک که در روزهای بارانی با نایلون آن را می‌پوشانند و فضایی که با چانه‌زنی و دعوا و گاهی حتی با ضرب و شتم به دست آورده‌اند.

سه‌شنبه ‌بازار املش:

سه‌شنبه‌ بازار، بازار هفتگی املش و در واقع اصلی‌ترین بازار و رونق این شهر به حساب می‌آید. اخیرا اکثریت دست‌فروشان این بازار مردانی هستند که از شهرهای دیگر (عموما لنگرود، رودسر و آستانه) به اینجا آمده‌اند. بازار محدود به یک مکان خاص نیست و در نقاط مختلف شهر پخش شده است.

مردان دست‌فروشی که در این بازار بساط می‌کنند همه یک جای ثابت و مشخص دارند اما سهم زنان روستایی املش از این بازار، منطقه‌ی بسیار کوچکی است که گویا شهرداری تمایل دارد همین سهم اندک را نیز از آنان سلب کند.

برخلاف مردان دست‌فروش که عموما بساطشان را روی میزهای بزرگ پهن کرده‌اند، اکثر این زنان بساط کوچکشان را روی زمین پهن کرده و حتی سایبانی ندارند. برخی از آن‌ها که سابقه‌ی طولانی‌تری دارند کنار مغازه‌ها و زیر سایبان آن‌ها بساط می‌کنند.

از زن جوانی که بساط کوچکی از شیر و ماست محلی و چند دسته سبزی دارد و کنار دیوار یک خانه بساط کرده می‌پرسیم در روزهای بارانی چه می‌کند. می‌گوید روزهای بارانی یک سایبان پایه‌دار برای خودم می‌آورم. روزهای عادی پنج هزار تومان هزینه‌ی رفت و آمدم است و برای آوردن سایبان باید هزینه‌ی بیشتری بکنم.

می‌گوید علاوه بر سه‌شنبه روزهای دیگر هفته هم اینجا بساط می‌کنم. حتی جمعه‌ها. ماهانه حدودا ۴۰۰ تا ۵۰۰ هزار تومان درآمد دارم و برای دادن قسط خانه باید کار کنم.

از هفت صبح تا دو بعدازظهر دست‌فروشی می‌کند و بعد از آن علاوه بر پخت‌وپز و نظافت خانه باید به پسرش در انجام تکالیف کمک کند. همسرش کشاورز است و سه گاو شیری و چند گوساله دارند که در رسیدگی به این امور هم با همسرش همکاری می‌کند.

از او راجع به برخورد مامورین شهرداری پرسیدیم. می‌گوید سال گذشته مجبورمان کردند از اینجا برویم اما جایی هم برایمان مشخص نکردند. بعد از چند وقت خودمان برگشتیم سر جای اول. حالا هر چند روز یک‌بار می‌آیند و هزار تومان می‌گیرند. اما از من که بساطم کوچک است گاهی اوقات نمی‌گیرند. من همیشه بعد از جمع کردن بساطم اینجا را جارو می‌زنم و تمیز می‌کنم. می‌گوید کمرم را عمل کرده‌ام و به همین دلیل نمی‌توانم بار زیادی برای فروش بیاورم.

چند قدم دورتر زنی حدودا ۵۰ ساله بساط نسبتا بزرگی دارد. می‌گوید بیشتر از پانزده سال است که دست‌فروشی می‌کند. خودش تولیدکننده نیست و همه‌ی بارش را می‌خرد. بار را با وانت پسرش می‌آورند و روزی پانزده هزار تومان به او می‌دهد.

این خانم که بساطش شامل سبزی و تخم‌مرغ و ماست و فندق و… است می‌گوید مردم دیگر مثل قبل پول ندارند و خرید نمی‌کنند. قبلا همیشه بارمان تمام می‌شد اما حالا پیش می‌آید که فروش نرود. سبزی‌هایمان خراب می‌شود یا مجبوریم به دوست و همسایه بدهیم و یا سرخشان کنیم. پیش آمده که مقدار زیادی سبزی را دور بریزیم.

از این خانم می‌پرسیم چقدر از درآمدت صرف خودت می‌شود. می‌گوید فقط پول داروهایم را می‌دهم. بقیه را صرف خانه می‌کنیم. با شوهرم و پسرم هر سه کار می‌کنیم تا خرج خانه را بدهیم.

به این فکر می‌کنم که بیمه هم ندارد و برای تامین پول داروهایش در این سن باید کاری چنین طاقت‌فرسا را انجام ‌دهد؛ یا به زنی که علاوه بر این کار دامداری و کشاورزی و کارهای خانه را هم انجام می‌دهد. در واقع ساعات کاری این زن فراتر از همان ساعات استاندارد ناعادلانه‌ای است که قانون تعیین کرده اما در قبالش هیچ ندارد.

دوباره تصاویر رنگی سایت‌ها در نظرم می‌آید. چه کسی می‌خواهد عمق رنجی را که پشت این تصاویر زیبا وجود دارد درک کند و اساسا آیا این رنج‌ها می‌تواند خواب آشفته هیچ‌یک از مسئولین و مردمی را که نگران زیبایی شهر هستند آشفته سازد.

* این مطلب در ماهنامه گیلان اوجا، شماره ۱۲، اردیبهشت ۹۶ منتشر شده است. تماس با نشریه: [email protected]