در هر فلکی مردمکی میبینم
هر مردمکش را فلکی میبینم
ای احول اگر یکی دو میبینی تو
برعکس تو من دو را یکی میبینم!
«حضرت مولانا»
بیدار زنی: مصاحبه دوست عزیزم «زهره اسد پور» تحت عنوان «تشکل گریزی یکی از موانع قدرت یافتن جنبش» که از سلسله گفتگوها درباره برساختن برنامههای ایجابی و متقاطع در سایت وزین «بیدارزنی» منتشر شده بود مرا بر آن داشت تا به طرح سوالات و ابهامات خود تحت یادداشت زیر بپردازم.
آنچه که از مقدمه این سلسله گفتگوها برمی آید پرداختن به گفتمانهایی است که در آن ایجاد گزینهای «بدیل» و البته «ایجابی» با پرداختن به ستمها و تبعیضهای چندگانه و متقاطع از قومیتها/ملیتها، مسائل زیستمحیطی، حقوق کورکان و … بهعنوان مسائلی تفکیکناپذیر، اصل قرار داده شده است. در این مقدمه صحبت از گرهگاههایی به میان آمده که نقطه اشتراکی برای تمامی تبعیضهاست و در آن مطالبات زنان بدون پرداختن به سایر مطالبات ناقص خواهد بود.
حال با فرض قرار دادن این مقدمه بهعنوان اساس کار، با دوست عزیزم «زهره» که فعال چپگرای حقوق زنان است به گفتگو نشستهاند تا شاید تلاقی مسائل و مشکلات اجتماعی بتواند فرصتهایی برای همگرایی عملی میان کنشگران ایجاد نماید. لذا لازم دانستم ضمن تشکر از پرداختن به گفتمانی اینچنین ضروری نظرات خود را بهعنوان متنی تکمیلی ضمیمه این گفتگو کنم!
«زهره» عزیز بحث خود را با تحلیلی مختصر از موقعیت زنان در جامعه شروع کرده است، تحلیلی که یک راست سر اصل قضیه رفته و آگاهی طیف وسیعی از زنان از فرودستی خود را فرض قرار داده است! بدون اینکه حتی اشاره کند منبع این «آگاهی» کیست و کجاست؟ چه کسی این «آگاهی فراگیر» را به زنان ما داده؟ این «آگاهی» چه زمانی به جامعه زنان تزریق شده است؟ «آگاهی بخشی» پروسهای زمانبر هست که نیاز به منابع مادی و معنوی فراوانی دارد، به خصوص اگر مقاومتی سازمان یافته در قبال این «آگاهی بخشی» نیز وجود داشته باشد! همچنین «مکان» و سیطره این آگاهی خود مورد بحث هست، کدام گروه از زنان به نظر شما در معرض این «آگاهی» قرار گرفتهاند؟
و این دقیقا نقطه آغاز نادیده گفتن دیگری است، بگذارید مطلب را با یک مثال خلاصه کنم، آیا شما از وضعیت آگاهی زنان سردشتی که چه بسا شوهر یکی از آنها همان کولبری بود که زیر بهمن مدفون شده خبر دارید؟ یا جای دوری نرویم، نظرتان نسبت به وضعیت آگاهی زنان حاشیهنشین کرج مثل «نازی آباد» چیست؟ باز هم معتقدید طیف فراگیر زنان از فرودستی خود خبر دارند و آگاهند؟
به نظر من که اینطور نیست. اشتباه بسیاری از کنشگران مدنی دقیقا از همینجا شروع میشود که حساب کل ۸۰ میلیون ایرانی (۴۹٪ زن ایرانی) را با معدود روشنفکران اطراف خود میسنجند، همین مسئله باعث تحلیلی از بیخ و بن غلط میشود که در آن تنها طیف اندکی از اطرافیان بهعنوان «زن ایران» در نظر گرفته میشوند و در نتیجه این تحلیل اشتباه درمان اشتباه نیز تجویز میشود.
در خوشبینانهترین حالت اگر همه زنان را از وضعیت خود آگاه بپنداریم، سوالی به میان خواهد آمد که نتیجه این آگاهی چه بوده؟ آیا شاهد حرکتی از این زنان آگاه به وضعیت خود بودهایم؟ آیا اعتراضی رخ داده از سوی آنها رخ داده است؟
در سالهای اخیر نمونه یکی از اعتراضات تقریبا همگانی، اعتراض به ورود زنان به استادیومهای ورزی بوده، این اعتراض آیا در شهرهای دیگری غیر از تهران به شکل گسترده رخ داده است؟ نه دوست عزیز حداقل برای هم وطنان زن آذربایجانی که از نزدیک از وضعیت آنها اطلاع دارم فعلا که این مسئله در دستور کار و اولویت نبوده است!
و اتفاقا همین عدم آگاهی باعث شده تا نیازی به لزوم ایجاد فعالیت گروهی و متشکل در میان زنان احساس نشود. یعنی دغدغه و سوال شما که چرا فعالیت انفرادی نسبت بر فعالیت گروهی بیشتر هست و یا اینکه چرا «تشکل گریزی فراگیر» وجود دارد، دقیقا با نگاه همه جانبه به متن اجتماعی و مسئله «آگاهی» که پیشتر مطرح کردید پاسخ داده میشود.
دلیل این «تشکل گریزی فراگیر» مشخص است، چون «آگاهی فراگیر»ی که پیشتر مطرح کردید سرابی بیش نیست! چراکه در صورت وجود این آگاهی باید نتایج آنکه یکی همین فعالیت متشکل است خود را نشان میداد که ما در برهه کنونی همانطور که اشاره کردید شاهد این وضعیت نیستیم!
حال اگر این دو مقوله را بهعنوان دو اصل کاملا متفاوت در نظر بگیریم و هیچ تناسبی بین فعالیت متشکل و گروهی با آگاهی زنان نسبت به موقعیت فرودست قائل نباشیم، پس دیگر چه نیازی به آگاهی زنان هست که خود مسیری طولانی، زمانبر و دشوار هست؟ آیا نمیتوان با متشکل کردن همین تعداد معدود از کنشگران به اهداف رسید؟ اگر پاسخ شما خیر هست پس چرا زنان آگاهی که پیشتر ذکر کردید هیچ کمکی در جهت فعالیت گروهی نمیکنند؟ اگر پاسخ شما بلی است چرا با این تعداد معدود و تلاش برای فعالیتهای گروهی محدود تاکنون به نتیجهای نرسیدهایم؟ فعالیت تشکیلاتی مستلزم آگاهی و احساس نیاز به کارگروهی و سیستماتیک هست، اگر جامعه زنان نتوانسته به این درجه از فعالیت برسد بیشک عمده دلیل آن عدم آگاهی و عدم احساس نیاز به آن بوده است!
بر عکس شما معتقدم تشکل یابی شدیدا با آگاهی جامعه-در اینجا زنان- بستگی دارد. هیچ فرد ناآگاه از وضعیت خود، نیازی به فعالیت تشکیلاتی احساس نمیکند و هیچ فردی که در قالب تشکیلات فعالیت میکند بدون آگاهی نمیتواند مثمرثمر بوده به سرانجام برسد.
در بخش دوم این بحث در مورد جایگاه سایر گروههای اجتماعی سوال شده است. در طرح این سوال با دقت در انتخاب واژهها و گنجاندن کلمه ملیت در کنار قومیت طراحان سوال خواستهاند خاطر دوستان هویت طلب را مکدر نکنند که این خود جای سپاس و قدردانی داشته و اشارهای بر جدی بودن گفتمان مطروحه -اینترسکشنالیتی، تقاطع، گرهگاه- دارد.
و اما در پاسخ باز صحبت از نیاز به متشکل شدن به میان آمده تا وضعت نابسامان این گروههای اجتماعی را سامان دهد! البته با قرار دادن وجه تفاوت بین جریانهای واپسگرا و جریانهای مترقی!
و وجه تفاوت چیست؟! در اینجا صحبت در مورد تفاوت بین گروهی است که از هویت طلبی و ملیگرایی صحبت میکنند و ضد مردمی هستند و سخن گفتن در مورد آنها به معنی تائید راه و روششان نیست و گروه دیگر که هیچ توضیحی در مورد آنها داده نشده است!!!!
اما برای گروه اول مثال هم زده شده، افرادی که از دولت سرکوبگر ترکیه در برابر کردهای کوبانی دفاع کردهاند!
دوست عزیز در مورد چرایی واکنش جریان هویت طلبی در مورد کوبانی نباید آن را از زاویه حمایت از دولت ترکیه دید. برای درک صحیح آن باید نگاهی به هزینههای تحمیلی از سوی گروههای تروریستی کردی که با سوء استفاده از نام خلق کرد آلت دست قدرتهای غیر منطقهای شدهاند، کرد. چنانچه در گزارشهای مختلف سازمانهای بینالمللی نیز به ظاهر مدافعان بخشهای کردی سوریه متهم به انجام اعمال غیر بشری و تغییر دموگرافی منطقه به نفع کردها دانستهاند.
تروریسم در هر شکل آن مانعی برای توسعه خاورمیانه است و بستری برای مداخله قدرتهای غیر منطقه، مسئله عدمحمایت از کوبانی مسئله حمایت از دولت ترکیه نیست مسئله کوبانی مسئله مقابله با گروههای تروریستی است که سلاح بر دوش در منطقه جولان میدهند و این برازنده حرکت مدنی مردم آذربایجان که سالهاست به شکلی مدنی و غیر خشونتآمیز سعی در طرح مطالبات خود دارند سنخیتی ندارد!
در پایان بهعنوان شخصی که در متن جنبشهای هویت طلبانه قرار دارم برای طرح صحیح دیدگاه تقاطع بهعنوان چشماندازی بدیل و کلنگر پیشنهاد میکنم:
۱- جنبشهای دیگر منجمله جنبشهای هویت طلبانه با تمام نقاط قوت و ضعف خود بهعنوان حرکتی یکپارچه مورد بررسی قرار گیرد.
۲- با نگرش مثبت به جنبشهای دیگر منجمه جنبش هویت طلب، تهدیدها را به فرصتها تبدیل کنیم.
۳- از سابقه و تجربه فعالیت تشکیلاتی جنبشهای هویت طلبانه بهعنوان پیشکسوت جنبشهای اجتماعی در ایران استفاده کنیم.
۴- با جریانات هویت طلبانه احساسی برخورد نکنیم. با دلایل آنچنانی خواسته یا ناخواسته در ذبح اسلامی سایر جریانها سهیم نباشیم. از بین بردن و ختنه کردن و منحرف نشان داده جریان هویت طلبانه نتیجهای جز خدشهدار شدن ماهیت گفتمان اینترسکشنالیستی-تقاطع نگری- نخواهد داشت.
۵- با بالا بردن قدرت تحمل، رفتار صحیح و باز کردن فضا برای طرح مطالبات هویت طلبان باعث تقویت شاخه عقلانی این جریانات و تشویق شاخه احساسی آن به سمت حرکت به مسیر عقلانی شویم.
۶- صاحب نظر عرصه خود باشیم. گفتمان مذکور به عنوان ترکیبی از جریانات مختلف همانقدر که فضا را برای دوستی و آشتی همه کنشگران باز میکند میتواند بستری تاریک و نمناک برای رشد و درگیریهای جناحی و به قول دوست عزیزمان «سکتاریستی» نیز باشد، پدیدهای که زادگاه آن جریانات چپ بوده است نه هویت طلبانه، لذا مفیدتر بود تا ارتباط بین جنبش کارگری و جنبش زنان مورد بحث قرار میگرفت.
۷- صدای سایر مطالبات باشیم. برای اینکار با قرار دادن مطالبههای جنبشهای هویت طلبانه در لیست مطالبات خود از یکسو داعیهداران حقیقی دیدگاه تقاطع باشیم و از سوی دیگر حسن نیت خود را ثابت کنیم.
۸- آغاز کنیم! نترسیم. مسائلی مثل تحصیل به زبان مادری در همه دنیا امری پذیرفته شده است و به قول دوستمان ترقیخواه! محکهای خواستههای افراطی با غیر آن موجود است، بر سر بدیهیات بحث نکنیم. مطرح نکردن این مطالبه در کنار مطالبات زنان تنها یک دلیل میتواند داشته باشد، به گفتمانی که آغاز کردهایم ایمان نداریم!
۹- کلنگر باشیم. بر روی جزییات مانور ندهیم.
۱۰- مقدس گرا نباشیم. مقدس پنداشتن راه را بر روی اندیشیدن میبندد.
مرتبط:
تشکلگریزی یکی از موانع قدرت یافتن جنبش/زهره اسدپور