بیدارزنی: مطلب انتقادی که در ادامه می خوانید توسط یکی از خوانندگان بیدارزنی ارسال شده که خواسته است نامش محفوظ باشد:
«در محکمهی وجدان، برای من بخشایشی وجود ندارد، اما اگر روزی قیامتی برای کلمه وجود داشته باشد، تنها در آن محکمه است که من بیگناه شناخته خواهم شد…»
-مارینا تسوه تایوا-
روزهای پرتلاطمی بود، خیلی سال پیش در سلامت عقلانی کامل و به دور از هر نوع احساس عضو تشکیلاتی شده بودم که بهعنوان حرکتی مدنی در جهت رفع تبعیضهای نژادی قدم برمیداشت. در آن دوره اگرچه جریانهای مستقلی نیز در همین راستا فعالیت میکردند، لاکن جدیترین و حرفهایترین کادر را همین تشکیلاتی تشکیل میداد که به عضویت آن در آمده بودم. جریانی فکری که در قلب یکی از شهرهای مهم ایران در حال حرکت بود، چیزی که تشکیلات مورد انتخابم را از سایر جریانها متمایز میکرد روحیه تشکیلاتی، روند برنامه ریزی شده، پیش بردن کارها به صورت کاملا سازماندهی شده و سواد سیاسی-اجتماعی بالا و البته قائل بودن به سلسله مراتب بود. مسئلهای که معتقد بودم- و هستم- قلب تپنده هر حرکتی است و بدون آن نمیشود هیچ جریانی اجتماعی سیاسی –تاکید میکنم هیچ جریانی را- به راه انداخت. روزهای تلخ و شیرینی همراه با این تشکیلات سپری کردم و علیرغم ریزش نیروهای فراوان تنها دختری بودم که با همان خط فکری و البته با فراز و نشیبهای فراوان قائل به تشیکلاتی شدن و پایبند به تشکیلات به راه خودم ادامه دادم.
مسیر پر فراز و نشیب که به خصوص در سالهای اوج فعالیت زیر سایه دولت عدالت مدار احمدی نژاد روزهای پراسترسی را از بهترین سالهای زندگیمان اشغال کرد. تشکیلات در روزهای اوج خود به هزینههای فراوانی تن داده بود، تقریبا همه مهرههای اساسی دستگیر و در خوشبینانهترین حالت اخراج، تعلیق و تهدید شده بودند.
تعداد زنان سمپات به انگشتان یک دست هم نمیرسید، کسانی که از نظر رتبه تشکیلاتی بهمراتب در مقامی بالاتر از من قرار داشتند به دلیل فشارهای مکرر و متعدد مجبور به کنارهگیری و انزوا شدند. نیروهای امنیتی به بدترین شکل ممکن و با انگشت گذاشتن بر روی حساسترین مسائل ممکن از هیچ راهی برای ترساندن و منزوی کردن اعضا علیالخصوص زنان فروگذاری نمیکردند. طبیعتا وقتی بحث بر سر ترساندن و کنار زدن جنس مونث پیش میآمد بهترین راهکار وارد شدن از طریق نقطه حساس خانوادهها یعنی استفاده از انگهای ناموسی بود.
به یاد دارم که در یکی از تماسهای نیروهای امنیتی با منزل ما، به مادرم گفته بودند که من با یکی از اعضائ تشکیلاتی تجزیهطلب صیغه شدهام و از او خواسته بودند مانع از تباه شدن من شوند! آنها حتی نام آخوندی را که این صیغه را جاری کرده نیز گفته بودند!
البته این تماس علیرغم شوک اولیه وارده به خانواده بعدها مایه طنز شده بود، چون خانواده من نسل در نسل از مبارزان در جناحهای مختلف سیاسی بودند و منزل ما از کودکی مرکز بحثهای سیاسی بود و سابقه فعالیت سیاسی من به بعد از ورود به دانشگاه و تحت تاثیر فضای روشنفکری حاکم در دانشگاه برنمیگشت. من بعد از ورود به دانشگاه به تشکیلات مورد نظر نپیوسته بودم بلکه از همان ابتدا بهعنوان عضوی از تشکیلات وارد دانشگاه شده بودم و بعد از ورود تنها با پیوستن به خط فکری مطلوب خود، فعالیت سیستماتیک در جهت احقاق حقوق مورد نظر خود را شروع کرده بودم. از این رو با الفبای حرکت و تشکیلات بیگانه نبوده و پیشتر خوانده و از بر بودم.
تعدادی از اعضای تشکیلات بنا به تصمیم کمیته مرکزی از همان ابتدا بهصورت مخفی به فعالیت میپرداختند، دیدارهای مهم خارج از دانشگاه برگزار میشد، پوشش خاص، ادبیات خاص، به کار بردن کلمات خاص اگرچه تشخیص این افراد را چندان هم دشوار نمیساخت و اما هیچ اتهامی را هم متوجه آنها نمیکرد. علیرغم این مسئله مزیت مخفی نگهداشتن عدهای سبب مزایایی برای تشکیلات بود که از جمله آن میتوان به اداره سایت تشکیلات توسط همین افراد بعد از دستگیری کمیته مرکزی اشاره کرد.
در تماسی دیگر که به دلیل نگهداری و پخش شبنامهای هزار نسخهای در حمایت از فعالیتهای یکی از اعضای ارشد تشکیلات که منع تحصیل شده بود با من گرفته شد، در خوابگاه و بیرون از آن تحت تعقیب بودم و از خانوادهام خواسته بودند که حداقل مانع = فعالیت من برای جذب سایر زنان و انداختن آنها در مخمصه شوند!
این مثالها و تجارب برای زنان فعال به کرات رخ داده و مسایل پیش پا افتادهای به شمار میروند اما شدت مساله در صورت عضویت در تشکیلات خاص بهمراتب وخیمتر هم خواهد بود. بهگونهای که در همین اواخر به دلیل دستگیری گسترده دوستانم مجبور به نشر نوشتههایم به اسم نزدیکان این فعالان و در حمایت از این فعالان بودم که با شماره تلفنهای همان دوستان و در جهت منزوی کردنم شروع به ارعاب و تهدید کردند. این هجمه از تهدید و تشدید روز به روز آن، که بیشک در صورت حرکات فردی شاهد آن نبودم به دلیل فعالیتم تحت نام تشکیلات بود که خود نشان از ترس نیروهای امنیتی از فعالیت سیستماتیک دارد. زیر نام تشکیلات، ۴ اتهام اساسی را از همان سالهای ابتدای عضویتم یدک میکشیدم:
- تجزیهطلبی
- لاییزاسیون (بیدینی)
- فعالیت در حوزه زنان
- فعالیت متشکل و بعدها تشکیل گروه
چهار اتهامی که شدیدا به هم مرتبط بودند و تفکیک آنها از یکدیگر بسیار سخت بود. تشکیلاتی که علیرغم عدم موضعگیری در مسئله تمامیت ارضی ایران متهم به تجزیهطلبی بود و فعالان حوزه زنان که قائل به قوانین حکومت اسلامی در حوزه زنان نبودند و روز به روز با پیوستن به کمپینهای مختلف همچون کمپین یکمیلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیضآمیز علیه زنان و اجرای برنامههای رسمی به اسم جنبش زنان منطقهای خاص به شکل علنی و عملی فعالیت کرده و با طرح گفتمانی جدید در حوزه زنان، شروع به اعلام وجود کرده بودند. شروع این گفتمان در حوزه زنان که بعدها تحت عنوان اینترسکشنالیتی مطرح شده بود سرآغازی برای مطرح شدن اتهام تشکیل گروه شد که معتقد به حذف دیدگاه تکبعدی در حوزه زنان و مطرح شدن تمام جنبههای هویتی بهصورت کلی پیوسته بود!
از همان روزهای آغازین فعالیت رسمی در حوزه زنان که اتفاقا برای اولین بار از سوی تشکیلات ما و به عبارتی از طرف خود ما به گفتمان حرکت تبدیل شده بود و از سوی تشکیلات به شکلی جدی دنبال میشد و در سرفصل مسائل مطروحه برای تشکیلات و جامعه قرار داده شده بود و حل بحرانهای اجتماعی جامعه ایران و منطقه مد نظر را در صورت حل مسئله زنان اعلان کرده بود. بهطوری که در اساسنامه تشکیلات بهعنوان یکی از ارکان اساسی ذکر شده و در صدر مطالبات قرار داده شد؛ اما با وجود اینکه اعضاء تشکیلات که در حوزه زنان حساسیتهای لازم را نیز داشتند و نسبت به طیف غیر متشکل این حرکت دید همه جانبه تر و معتدلتری در این حوزه را صاحب بودند باز هم لزوم ایجاد شاخه زنان-در داخل حرکت بهطور عام و داخل تشکیلات بهطور خاص- و در دست گرفتن رشته امور در سیاستگذاریها و مانعشدن از سیاستگذاریهای غلط در این حوزه بهشدت احساس میشد.
تشکیلات -به طور عام حرکت- از دو نظر زنان را نادیده میگرفت:
- عدم دخالت دادن زنان در تصمیمگیریهای مهم تشکیلاتی (و نه تصمیمگیریهای عمومی)
- عدم بهکارگیری زنان در اجرای تصمیمات مهم تشکیلاتی (و نه اجرای تصمیمات عمومی)
برای رفع این دو مشکل در درجه اول لازم بود خود زنان با حضور فعال و خارج شدن از حالت منفعل و تابع اعلام وجود کنند. برای این منظور در مرحله اول تصمیم بر این شد که در صورت عدم مشارکت در تصمیمگیری، زنان نیز در اجرای امور بنا به مصلحت و صلاحدید خود عمل کنند که تصمیمی بر خلاف سیاستهای کلی تشکیلات محسوب میشد و فشار لازم برای ایجاد این مشارکت را فراهم میآورد.
بعد از مطرحشدن این مسئله زنان که بهصورت سیاهی لشکر مورد استفاده قرار میگرفتند خود را برای حضور در مرکز امور آماده کردند که این امر خود نیازمند قبول خطرات بسیار بود. در نتیجه قبول خطرات تنها زن کمیته مرکزی به همراه سایر اعضا دستگیر و متهم شناخته شد، یکی از زنان از دانشگاه اخراج شد و دیگری به دلیل ستاره شدن از ادامه تحصیل منع شد، سایر دوستان به دلیل ترس و کنار زده شدن این سه تن پراکنده شدند. البته شایان ذکر است که تشکیلات نسبت به جذب نیرو بهشدت حساس بوده و به این راحتی حتی حاضر به قبول سمپات نیز نبود. به همین دلیل کم بودن تعداد زنان تشکیلات از یک سو همبستگی به سیاست آن در جذب نیرو داشت.
بعد از ضربات مهلکی که طی سالهای متمادی و بهصورت مکرر بر پیکره اصلی تشکیلات وارد شد وظیفه بر روی شانه معدود فعالان بیش از پیش سنگینی میکرد. همین نیز باعث شد تا حضور در زنان در این میدان بیش از پیش پررنگ شود. این ضربات مهلک بهطور خاص متوجه تشکیلات بود چون ترس صاحبیان قدرت از فعالیتهای برنامه ریزه شده بود نه فعالیتهای پراکنده و فردی! به همین دلیل فعالیت در این تشکیلات مستلزم چشمپوشی از جنسیت و به جان خریدن تبعات آن بود. هر حرکتی از سوی تمامی اعضا بهشدت زیر ذرهبین بود و در عین حال نمیشد در قبال دستگیری و شکنجه دوستان و بعدها اعتصاب غذاهای آنان بیتفاوت بود. در سالهای بعد بهعنوان تنها دختر فعال در تشکیلات شروع به تمرکز بر روی حوزه زنان کردم و از حوزه مسائل تبعیض نژادی به شکل جدی فاصله گرفتم، درعینحال فعالیتهای تشکیلاتی از همان ابتدا تا زمان تحریر این نوشته به همراه من بوده است، اگر چه فعالیت در حوزه زنان برای من محدوده تشکیلاتی نداشته و از سوی دیگر تشکیلات به غیر از حمایت همهجانبه زنان در تحقق خواستههایشان قدم مخالفی در این زمینه برنداشته است لاکن هیچ سوء استفادهای چه از سوی زنان به نفع تشکیلات و چه از سوی تشکیلات به نفع زنان و استفاده ابزاری از یکدیگر هرگز صورت نگرفته است.
اگرچه نمیتوان حمایت جنبش زنان از حرکات ضد تبعیض نژادی را کتمان کرد و از نمونههای آن اعلان اعتصاب غذای نمادین تعداد زیادی از فعالان زنان در حمایت از اعتصابکنندگان بود، باوجود این شناخته شدن بهعنوان یک چهره قومی و فراتر از آن تشکیلاتی و نشر فعالیتها در سایتهای مرتبط و ارتباط با دوستان تشکیلاتی و حضور در جلسات همچون برچسبی با من بوده است.
با وجود اینکه از همان ابتدا با تمرکز بر حوزه زنان تقریبا هیچ فعالیت جدیای در سالهای اخیر در راستای اهداف رفع تبعیض نژادی صورت نگرفته است ولی به دلیل سالهای آغازین حضورم در این حرکت توان کمرنگ کردن توهم فقط قومیتی بودن فعالیتهایم را نیز نداشتم. این در حالیست که تمام فعالیتها در حوزه مسائل تبعیض نژادی به شکل مشخصی در ارتباط با تبعیضهای جنسیتی و حتی مذهبی-طبقاتی صورت گرفته است. یکی از این فعالیتها کار بر روی مسائل تبعیض مذهبی با فعالان این حوزه بود که نه ربطی به جنسیت داشت و نه قومیت! با وجود همه اینها همین مسئله دستآویز عدهای از فعالان حوزههای مختلف شده که توان تحمل نظر متفاوت را در صورت مطرحشدن مسائل قومی نداشتند. گویی به عمد سعی در تحریف واقعیت و زیر سایه بردن فعالیتها در حوزه زنان دارند و مطرحشدن مسئله قومی برایش آنچنان دردآور است که حتی به نفع زنان هم نمیتوانند دست از آن بشویند. به عبارتی دیگر حاضرند از فعالیت منطقه بزرگی از ایران در حوزه زنان چشم بپوشند ولی حاضر به طرح مسئله تبعیض نژادی و زنده شدن حقوق از دست رفتهشان در کنار آن نباشند. داعیهداران آزادی و عدالت که برایشان زن تعریفی محدود و شکننده دارد!
تعدادی از این فعالان مرکزنشینانی بودند که آنها نیز همچون نژادپرستان افراطی با شعار هر کس مخالف تبعیض نژادی حاکم در ایران و خواستار احقاق حقوق سایر مردم ساکن در این کشور کثیرالملله باشد پس نژادپرست است! هیچ صدایی از فعالان قومی-دینی-جنسیتی را برنمیتابیدند. عدهای دیگر فعالان زنان چپگرا بودند که برای آنها نیز مطالبات جنسیتی در صورت مطرحشدن مطالبات قومی به دلیل ایدئولوژی جامعه جهانی و مشترک، غیرقابل پذیرش بود. دسته دیگر اصلاحطلبهایی بودند که باز در کیسه اصلاحی آنها جایی برای مطرحشدن مسائل قومی نبود و مصر بر یک رنگ جلوه دادن این کشور چندرنگ بودند، اگر چه برای آنها میدان برای فعالیت زنان باز بود. این وضعیت در میان خود فعالانی که از حرکت ضد تبعیض نژادی منتهی از جریانات فکری دیگری بودند نیز جریان داشت. تشکیلات ما بهعنوان غالبترین و جدیترین تشکیلات حرکت به شمار میرفت و مخالفانی جدی نیز داشت و اکنون به دلیل تعلق به تشکیلاتی خاص که بعد از اعلان فعالیت آشکار تشکیلات علنی نیز شده بود به شکلی کاملا غیرمنطقی و غیرعقلانی به دلیل عدم تعلق به جریان آنها سعی در سانسور و شانتاز فعالیتها داشتند و صرف نظر از محتوای خواستهها و فعالیتها، نمونه بارز اگر از ما نیستی پس علیه مایی بودند!
مصادیق مذکور صحهای بر جریان روشنفکری بیمارگونه جاری در ایران بود. گویی جامعه بیمار قادر به تربیت روشنفکران سالم نیست! دور باطل ادامه خواهد داشت و عدم تحمل باعث گزینشی عمل کردن این فعالان خواهد شد. تشکیلات گریزی و عدم فعالیت گروهی بهشدت در جریانات اجتماعی رخنه کرده است، نقطه حساسی که اتفاقا مطلوب مخالفان این حرکات نیز هست. بدون شک مانور بر روی مطالباتی مشخص اما از طریق مسیرهای متفاوت روح دینامیک همه حرکات اجتماعی-سیاسی به شمار میرود و به آن جانی دوباره خواهد بخشید. توان رسیدن به مطالبات مختلف با احترام به روح واحد همهی این بیعدالتیها، صرفنظر از صورت مسئله سبب نشاط حرکاتی خواهد بود. در کشور کثیرالملله ایران مسئله در هر جغرافیایی و با هر دیدگاهی که باشد به یک ریشه واحد خواهد رسید؛ رفع تبعیض!
ورود از دریچههای مختلف به این مسئله برای برچیدن آن را باید امری مبارک تلقی کرد که راه بر عناد و دشمنیها بسته نگه داشته است نه اینکه کشمکشی غیر عقلانی-احساسی- بر فضای روشنفکری حاکم ساخته و از آن برای به صلابه کشیدن تفکرات متفاوت استفاده کرد. مانور بر روی قدرت کذایی و نداشته دست فعالان این حوزهها را در تولید و نشر مطالب بر اساس سلیقه شخصی باز گذاشته است، فعالانی که بایستی از امکانات موجود برای انعکاس همه تفکرات انسانی در جغرافیایی که ایران نامیده میشود استفاده کنند، به شکل خودخواهانهای حرکات اجتماعی در ایران را به انزوا میکشند، حال هر کس به طریقی!
دین ما انسانیت است. هیچ دینی برتر از دین دیگر، هیچ مردمی سرتر از مردم دیگر، هیچ دارایی برتر از ندار و هیچ جنسی برتر از دیگری نیست. وظیفه هر انسانی در اولویت قرار دادن ذات انسانی است. باشد که در این حال بتوانند انسانمان بخوانند.
[۱] – عنوان نوشته برگرفته از سخنرانی معروف ایزابلا بامفیری (سوجورنر تورث) تحت عنوان مگر من یک زن نیستم؟ است که اشاره به عدم درک تفاوتهای نژادی در مبارزات فمینیستی دارد!