بیدارزنی: کتاب «رازوری زنانه» در سال ۱۹۶۳ توسط بتی فریدان، فمینیست لیبرال امریکایی و یکی از پایهگذاران موج دوم فمینیسم، به نگارش درآمده است. فریدان در کتابش به یکی از مسائل زنان میپردازد که به گفته خود او «نامی برای آن وجود ندارد». از نظر فریدان بعد از دهه ۳۰ و ۴۰ میلادی، یعنی پس از اتمام جنگ دوم جهانی و تبعات مصیبتبار آن، تمرکز زنان امریکایی از تمایل به علم و هنر و سیاست و نشان دادن استعدادها و صلاحیتها و به دست آوردن شغل و استقلال مالی، به ماندن در محل امن خانه و دامن زدن هرچه بیشتر به رازآلود بودن زنانگی آنها تغییر کرد. اینکه فریدان از اصطلاحِ رازوری استفاده میکند شاید به دلیل آن باشد که این نحوهی زندگی زنان در محدودهی شخصی خود، چه به لحاظ ذهنی و چه به لحاظ مکانی، باعث ایجاد موقعیتها و تجربه کردن لحظاتی میشود که تنها زنانی که با آن سبک و سیاق زندگی میکنند، از آن مطلعند. فریدان با مطالعه بر روی زنان طبقه متوسط سفیدپوست و غالباً ثروتمند آمریکا، مشاهدات و نقل قولهای آنها، داستانهای تأثربرانگیزشان و نیز با توسل به آمار و ارقام نشان داد که زنان خلاق و باهوش دهههای قبل تبدیل به افراد بیمغزی شده بودند که در بین چاردیواری خانههای زیبایشان احساس رضایت میکردند. ریشهی این بازگشت به انزوا در خانه، در این دوران، در توصیه ارتجاعی هیتلر برای زنان مبنی بر پرداختن به سه عنصر فرزند و آشپزی و کلیسا نیز دیده میشد. نویسنده چنین اطاعت کورکورانه را به افرادی تشبیه میکرد که در کمپهای نازی با پای خود به سوی سرنوشت شومشان، یعنی مرگ، حرکت میکردند.
همگام با گسترش چنین تبوتابی در جامعه، روزنامهها، سریالهای تلویزیونی، فیلمها، رمانهای عامهپسند و سایر اصحاب رسانه و فرهنگ نیز مدام به زنان هشدار میدادند که پرورش هوش و استعداد آنها ممکن است هزینهی سنگین از دست دادن زنانگی را برای آنها به همراه داشته باشد. از سوی دیگر، علوم اجتماعی، جامعهشناسی کاربردی، انسانشناسی و روانشناسی نیز تحت عناوین مختلف، از قبیل مفهوم سازگاری در آراء کارکردگرایان، به تحکیم رازوری زنانه پرداختند. به این ترتیب، دیگر انکار این زنانگی که اینک جامهی علم به تن کرده بود از سوی زنان آگاه نیز دشوار بود. در این حوزهها، بیشترِ افکار و ایدههای فروید اینگونه تعبیر میشد که جای زن در خانه است. به عنوان مثال مارگارت مید، انسانشناس برجسته، بر اساس آموزههای فروید با ارائه تصویری تقلیلگرایانه از زنان به لحاظ اندامی آنان را با مردان برابر میدانست، با این توضیح که چون زنان دارای یک مدخل زنانه یعنی واژن هستند، میتوان گفت برابری آنها با مردان از اینجا ناشی میشود که به ازای هر اندام جنسی مردانه، یک رحم وجود دارد. چنین تقلیل آشکاری تمام توان خلاقیت زنان را به توانایی بارور شدن و تولیدمثل فرو میکاست و به آن به چشم یک حرفه مینگریست و سایر تلاشهای خلاقانه ممکن را در آنان سرکوب میکرد.
از منظری دیگر، شرایط اقتصادی و بازاری شدن فضای جامعه نیز میتواند عامل موثری در تثبیت جایگاه زنان در فضای خانه باشد. به عبارتی دیگر، میتوان گفت چنین شرایطی میتواند برای بنگاههای اقتصادی که در پی تولید و فروش لوازم لوکس خانگی هستند منشأ سود باشد و در نتیجه به هیچ وجه مایل به تغییر وضع موجود نباشند. شرکتهای تبلیغاتی با فریب و ترغیب آنها به خرید، چنین القاء میکردند که به واسطه خرید محصولات، هویت، رضایت و حتی خشنودی برای آنها به ارمغان میآید و مخاطبان نیز سعی میکردند با دست یازیدن به خرید کالا، در راه پر کردن خلأهای زندگیشان قدمی بردارند. به این ترتیب است که زنان به خریداران چیزها تبدیل میشوند، مردان تمام وقت خود را در بیرون از خانه میگذرانند و فرزندان نیز به اشیاء تزئینی خانه بدل میشوند. اما در این میان بیشترین ضرر را زنان متحمل میشوند. آنها که تمام زندگی خود را با انجام کار خانگی از دست میدهند از زندگی خود خشنود نیستند. به همین سبب میکوشند با برقراری روابط درون یا بیرون از فرم ازدواج بخشی از این خسران را جبران کنند، اما هرچه بیشتر میجویند کمتر مییابند.
فریدان، با این مبنا، انتقادات تند و کوبندهای به این وضع زندگی زنان وارد میکند. او نتایج تحقیقاتش را با محافظهکاری موجود در جامعه امریکا و بیتوجهی به ارتباطات در حوزه عمومی و شرکت در بحثهای اجتماعی مرتبط میداند. او مینویسد که پس از جنگ، جامعه امریکا دچار رخوت و سرخوردگی شده بود و «در آن زمان برگشتن به کانون گرمِ خانه و فکر کردن راجع به عشق و سکس آسانتر بود تا اندیشیدن درباره کمونیسم و مککارتیزم» (فریدان ۱۹۶۳).
اندیشمندان، اما اعتقاد دارند که راهحلی که فریدان ارائه داده به اندازه تشخیص درد کارساز نبوده است. نویسنده کتاب رازوری زنانه راهحل برونرفت از این مخمصه را بازگشت زنان به محیطهای اجتماعی تشخیص داد و مصرانه پیشنهاد میکرد که زنان به مدرسه، دانشگاه و محلهای کار بازگردند. او معتقد بود که یک زن به طور جدی نیاز به کاری دارد که بخشی از زندگی او باشد. برخی از منتقدان چپگرای فریدان معتقدند این راهحل، همان راهحل محدود و شخصی است که پیشتر از جانب برخی از فمنیستها مطرح شده و بینتیجه مانده بود. بهزعم آنها مسئله بنیادین این است که برنامه زندگی اکثریت زنان توسط قدرت و قوانین حاکم بر آنها تعیین میشود و آنها دستی در تعیین آن ندارند. در واقع چون مشکل زنان محصول یک ارگانیسم اجتماعی بیمار است، تنها یک تغیر ریشهای در کل نظام، ما را از این صفات غیرانسانی نجات میدهد.
اثر فریدان از یک سوی دیگر محل بحث صاحبنظران بهخصوص فمینیستهای سیاهپوست قرار گرفته است، او تنها به بررسی زندگی زنان سفیدپوست طبقه متوسط پرداخته بود، در صورتی که مسلماً زنان رنگینپوست یا متعلق به طبقات اجتماعی محرومتر شرایط و تجربیات متفاوتی داشتهاند.
اما نقد دیگری که به این رویکرد وارد میشود این است که این مدل پیشنهادی و مهمتر از آن ملزم کردن خود به این مدل مثل سایر مدلها محدودکننده و تنشزاست. در واقع گویی فریدان سعی دارد با توسل به یک ضد-رازوری، یا به بیان دیگر تقدسزدایی از این رازوری، زنان را تشویق کند که همه علایق و خلاقیتهای خود را در بیرون از خانه خلق کنند و الزاماً از این طریق ظرفیتهای خود را تحقق ببخشند.
برخی دیگر فضای فکری فریدان را به شدت روانشناسانه میبینند. مثلاً فریدان معتقد است که زنان باید با خارج کردن کارِ خانه از مرکز توجهشان، به تحصیل و پیدا کردن شغل بسیار بیشتر اهمیت دهند. اما سوال این است که آیا این تغییر با بستر اجتماعی آن زمان هماهنگ بود؟ آیا امکانات لازم برای چنین اهداف بلندپروازانهای در جامعه ایجاد شده بود؟ تنها اعتقاد داشتن به تغییر کافی نیست، بلکه مهم آن است که تسهیلات مورد نیاز اعم از تغییر نگرش اجتماعی و الزامات مادی چنین تغییری فراهم شود. منظور این گروه از منتقدان نفی یا انکار تغییر در جامعه نیست بلکه اعتقاد بر این است که اگر قبل از برنامهریزی برای طرح یک زندگی نو، شرایط در نظر گرفته نشود ممکن است ناامیدی و محرومیتی که در پی میآید بسیار بیشتر از تجربیات تلخ پیشین باشد.
با نگاهی بر اثر فریدان و به دست آوردن نمایی کلی از آنچه که او دنبال کرده است این سوال مطرح میشود که آیا زنان امروز ایران نیز درگیر مسائلی از آن دست که گفته شد هستند؟ در واقع باید گفت باورها و معیارهایی که حول مفهوم زن در جامعه ما شکل گرفته، شرایط ویژهای که با آن روبروست و ناخشنودی که به این واسطه متحمل میشود نمودی متفاوت از همان پدیدهی «بینام» و شاید کمتر شناخته شده اما مسئلهسازی خواهد بود که چند دهه پیش زنان امریکا را در برگرفته بود. نقشهای جنسیتی که برای زنان زمانهی فریدان تعریف شده بود در واقع توجیهی بود برای اختصاص مرتبهی نازلتری به آنها و ممانعت از حضورشان در عرصهی جامعه. اما به نظر میرسد در جامعه امروز ما این دست نگرانیها خیلی محلی از اعراب نداشته باشند؛ بسیاری از زنان مشتاق و موفق در تحصیلات آکادمیک هستند و پس از آن نیز به تناسب وضعیتشان و امکانها و فرصتهای شغلی موجود، وارد بازار کار میشوند. این نه یک سیاست جنسیتی مثبت و یا لطفی در حق زنان بلکه اقتضای شرایط بوده و مسئولیت آن متوجه دنیای سرمایهداری است. در واقع معنای خانواده متحول شده است، دیگر خانواده از یک زوج غیر همجنس و فرزندان تشکیل نشده که مرد به کار بیرون از خانه و زن در خانه به تربیت فرزندان بپردازد. بلکه به نوعی از تسلط و اختیارات مرد کاسته شده و زن به عنوان نیروی کار از خانه خارج شده است. اگرچه از این نکته نباید غافل شد که تنها برای بخش اندکی از این افراد امکان دسترسی به «کار خلاق» و پرورش استعدادها وجود دارد. از سوی دیگر امروزه در جامعه ما حتی این تصور نیز وجود ندارد که زنان فقط به درد مشاغل زنانه مانند پرستاری و معلمی و منشیگری میخورند. آنها بر حسب ویژگیها و لیاقتهای خود تا حدودی میتوانند به بیشتر حرفهها دست پیدا کنند. البته برخی از مناصب مثل حکومت کردن هنوز حرفهای مردانه تلقی میشوند و تا به حال فرصت نشستن بر مسند قدرت برای زنان ایجاد نشده است. اما پرواضح است که زنانی که وارد بازار کار شده و متصدی انواع شغلها میشوند از ضریب بسیار اندکی از امنیت شغلی برخوردارند. در صورت وقوع نابسامانی اقتصادی، ابتدا این قشر قربانی تعدیل نیرو میشوند. در صورت بارداری و مادر شدن به دلیل قوانین تبعیضآمیز موجود که بر مبنای آنها تنها زنان (و نه مردان) از مرخصی زایمان بهرهمند میشوند، ممکن است که در معرض از دست دادن شغل خود قرار گیرند. به طور کلی زنان نیروی کار کمارزشتری به حساب میآیند و این تلقی علاوه بر ضررهای مالی، تبعات روانی زیانباری نیز برای آنها به همراه خواهد داشت.
فارغ از این بحث، اگرچه جامعه ایرانی در برابر این مقوله یعنی ورود زنان به بازار کار به اقتضای شرایط، رویکرد مدرن و متمدنانهای به خود گرفته است اما نباید از این نکته غافل شد که سنت و تفکر و تسلط مردسالارانه همچنان در عمیقترین لایههای آن رسوخ کرده است و زنان در طول زندگی هرروزه خود در قیدوبند نقشهای جنسیتی هستند که اگرچه شاید با احتیاط بتوان گفت که این نقشها محدودیتِ ورود به عرصه جامعه را برای آنها به همراه نداشته است اما ممانعتها و محرومیتهای دیگری به دنبال دارد که بدون شک پیامدهای آن به همان اندازه مخرب خواهد بود. زن گرفتار انتظارات و چشمداشتهای سنتی است و همه نهادهای جامعه از خانواده گرفته تا سطوح بالاتر به این انتظارات مشروعیت میبخشند و آن را تقویت میکنند و این داستان چنان استوار و ریشهدار است و به قدری در بطن جامعه نفوذ کرده که کاملاً طبیعی مینماید و همین طبیعیانگاری است که انتقاد از آن و تلاش برای رهایی از این زندان زنانگی محصول جامعه را با واکنشی جدی از سوی همین جامعه مواجه میکند. این سکوت و ناگفته رها کردن مسائل و مصائب زنانه و درد و رنجها و اضطرابها و افسردگیهای ناشی از آن، این امکان یا به بیان دقیقتر ضرورت را به وجود میآورد که ما امروزه بعد از گذشت ۵۰ سال از «رازوری زنانه»، هنوز از مسئلهای حرف بزنیم که «نامی برای آن وجود ندارد». زنان در جایگاه مادر، همسر، دختر و یا شریک جنسی به واسطه تلقین از سوی جامعه، آگاهانه یا ناخودآگاه در ورطهی احساساتیگریِ غیرمنطقی دچار شدهاند و به منظور تن دادن پیدرپی به نقشهایی که از این جایگاهها انتظار میرود، از تمایلات و خواستههای اصیل خود بازمیمانند و در نهایت به جای حس شادی در مسیر زندگی به احساس خشم، سرخوردگی، تلخکامی و اضطراب دچار میشوند و بیشک، این اضطراب موجب محروم شدن زنان از هدفمندی، انفعال و تحلیل رفتن نیروی آنان خواهد شد. زندگی مرفه، همسری موفق و فرزندانی عاقبت به خیر دارند فارغ از اینکه یک زندگی ناب و رضایتبخش را تجربه کرده باشند.