«ماه پیشونی تو قصه، فکر بیداری تو خوابه»*

0
666

تا قانون خانواده برابر: یک بار درفضای اینترنت خاطره ی دختری را می خواندم که برای اولین بار با پسری قرار گذاشته بود. نوشته بود من که تابه حال هیچ عکسی از او ندیده بودم و چیزی هم از ظاهرش به من نگفته بود، از سپیدمو (زال) بودنش به شدت جا خوردم، ولی با خودم گفتم درست نیست آدم از ظاهر دیگران قضاوتشان کند و شاید پسر خوبی باشد. بعد از یک هفته که خبری از هم نداشتیم، برایم مسیج فرستاد: «ببخشید؛ قد شما یه کم کوتاس؛ ترجیح می دم رابطه رو دیگه ادامه ندیم». و خب طبیعی است که دختر چقدر از این رفتار آزرده بود و کلا خاطره اش را در یک حالتِ زل زده به دوربینی نوشته بود!

چندوقت بعدتر دختر جوان دیگری برایم تعریف می کرد که خانواده ی پسری برای امر خیر زنگ می زنند منزلشان و بعد از دادن یک اطلاعات اولیه ای قرار می شود دختر و پسر یک روز خودشان همدیگر را ببینند. شماره ی همراه دختر را می دهند به پسر؛ و دختر هم حداقل یک ماه معطل این آقای پسر بوده که بالاخره تماس بگیرد و قرارش را بگذارد و بعد هم، از من و شما چه پنهان برود دنبال کار خودش! چرا که با همان اطلاعات اولیه هم، احتمال پسندیده شدنش از جانب دختر، یک در هزار بوده! ولی به احترام خانواده ها راضی شده به این دیدار. می گفت بالاخره این آقای امر خیر، یکروز عصر، بعد از کارش، زنگ می زند و قرار می گذارد که در همین مسیر برگشتنِ هر دویشان از محل کار به خانه، برود دنبال دختر و همدیگر را ببینند. می گفت سوار ماشینش که شدم بعد از احوالپرسی اولیه، گفت «کسی که شما رو به من معرفی کرد، از فیزیک شما خبر نداشت؛ برای همین به من گفته بودن شما قدتون ۱۷۰ ئه؛ ولی الان که من سوارتون کردم به نظر نمی رسید بیشتر از ۱۶۰ سانت باشه قدتون»؛ دختر هم جواب می دهد که «نخیر؛ قد من ۱۵۰ و چند سانته». آقای امر خیر هم در همین دقایق پایش را می گذارد روی ترمز و می گوید «حالا اشکالی نداره که؛ با هم آشنا شدیم! حالا می رسوندمتون»! و همین. خداحافظی می کند و یک عالمه عیب و ایراد خودش را هم البته که به روی خودش نمی آورد و می رود.

اینطور برخوردها و اظهارنظرهای گستاخانه گاهی برای خودم هم پیش آمده و معمول، بعد از آنکه آن ایرادی که طرف از ظاهرم گرفته بود را می گذاشتم پیش ظاهر و باطن خودش، فقط به یک سوال می رسیدم: «اینهمه اعتماد به نفس را دقیقا از کجا آوردی؟» پسرانی که انگار یک فرهنگ و شیوه ی تربیتی و دیدگاهی به آنها گفته که مهم نیست خودشان کجا ایستاده اند و چه ویژگی ها و ضعفهایی دارند، آنها در هر شرایط و وضعیتی که باشند،اولا که ایده آلشان انگار دختری «همه چیز تمام» است و مهمتر از آن اینکه برای بروز ندادن و اشاره ی مستقیم نکردن به عیب و ضعفهایی که در طرف مقابل می بینند، حتی خود را ملزم به رعایت ادب و کمی خوددار بودن هم نمی دانند و خیلی راحت و بی پروا نظرشان را می دهند. «شما خانوادگی اینقدرچاقید؟» «من خیلی از پوست سبزه خوشم نمیاد!» «یعنی ممکنه تابه حال کسی از دماغت تعریف کرده باشه؟!» «خواهرت هم مثل خودت اینقدر لاغر مردنیه؟».

شاید اینطور فکر کنیم که این، به دلیل آن اهمیتی است که فرهنگ و انگاره های سنتی، برای ظاهر و زیبایی دختر قائلند و از همان ترانه ی قدیمی می آید که «زن باید خوشگل باشه، سفید و کمی چاق / مرد باید بی ریخت باشه، زشت و بداخلاق»و لابد آخرش هم می خواهیم به این نتیجه برسیم که این باورهای نادرست، مدتهاست که تدریجا رو به فراموشی رفته و جای هیچ نگرانی نیست و به مرور زمان و تا چند سال بعد فقط در قصه ها و افسانه ها با این طرز نگاههایی که دختر را کالایی می بیند که فقط باید زیبا باشد روبرو خواهیم شد. اما مسئله فقط در اهمیت داشتن زیبایی برای دختران، خلاصه نمی شود و همه ی مشکل هم،«بعضی» پسران و مردانِ از خودمتشکر و مشکل پسند نیستند که همه ی مسئله شان سر قد و هیکل و شکلِ بینی و چشم و ابروی دختر است.

فرهنگ جامعه ی ما، از سنتی ترین خانواده ها گرفته تا امروزی ترینشان، در مسئله ی همسرگزینی و مراودات خانوادگی و فامیلی، همیشه سیطره و سلطه ی قابل توجهی را بر روی دختر(عروس)ی که بناست وارد فامیل شود، برای خود حفظ کرده. در فرهنگ ایرانی سنت بر این است که مرد، به خواستگاری زن می رود و «انتخاب می کند» و زن، منتظر خواستگار می نشیند و «انتخاب می شود» و همین امر، دست مرد و خانواده ی داماد را برای انتخاب کردن و وارسی و ایراد گرفتن و پسندیدن یا نپسندیدن بازتر می گذارد؛ گذشته از این، وقتی عقیده بر این است که «دختر مال مردم است»، همهمعمولا حق پسندیدن یا نپسندیدن را قبل از هرکسی به همین «مردم» (داماد و خانواده اش) می دهند که قرار است دختر،«مال» آنها بشود، و در درجات بعدی و البته بسیار کم اهمیت تر، حقِ داشتن معیار یا ایده آلهایی را برای دختر هم در نظر می گیرند. شاید این روزها به نظر برسد که کمتر دختریست که به اجبار و با اکراه، به ازدواج با مردی که معیارهای او را ندارد وادار می شود، اما این به این معنا نیست که دختران هم مثل پسران، لیست بلندبالایی از معیارهایشان در دست دارند و می توانند همه ی فامیل را برای امر خیرشان بسیج کنند که برایشان پسری پیدا کنند که حتما این معیارها را داشته باشد.

خانواده ها معمولا برای تایید خواستگارهای دخترانشان، به چند معیار اصلی و کلی بسنده می کنند و با سهل گیری بیشتری برخورد می کنند؛ اگر پسر با چند معیار اصلیشان منطبق باشد (که اصلی ترینش هم معمولا استقلال مالیست) عیب و ایرادهای دیگرش معمولا نادیده گرفته می شود و دختر را تشویق به ازدواج با او می کنند. اما پسندیدن دختر/عروس، به همین سادگی ها نیست و برای اینکه بفهمیم چه معیارها و سخت گیری های عجیبی برای «پسندیدن» دختران وجود دارد، دیگر لازم نیست که به خاطرات مادربزرگهایمان و آن قدیمها سرک بکشیم؛ همین اتفاقات روزمره ی دور و برمان هم به خوبی نشان می دهند که معمولا خانواده و اقوام داماد، دختران را چطور و با چه معیارهایی قضاوت می کنند و «می پسندند».

به طور مثال دختری تعریف می کرد که برای برادرش زیاد خواستگاری رفته اند: فلانی را نپسندیده اند چون به جای ظرفهای بلور، در ظرفهای آرکوپال از آنها پذیرایی شده؛ بهمانی را هم نپسندیده اند، چون دختر با مقنعه در مراسم خواستگاری حاضر شده. دیگری تعریف می کند برای برادرش آنقدر به خواستگاری رفته اند که حتی بعضی جاها «تکراری» بوده و بعد یادشان میامده که اینجا قبلا هم آمده اند؛ و از مشکل پسندی برادرش می گفت که فلان دخترِ از هر نظر خوب را، به خاطر پرجمعیت بودن خانواده اش نپسندیده؛ آنهم پسری که خودش عضو خانواده ای هفت نفره است. یا دو دختر و مادرشان که از شهر دیگری به تهران آمده بودند و کسی، دختری را در همسایگی معرفی کرد که بروند و به بهانه ی روضه ای که در ایام محرم در خانه شان هست، ببینندش برای برادرشان. وقتی برگشتند دلیل نپسندیدنشان این بود که «خانه و زندگیِ خیلی معمولی ای داشتند» (که البته خانواده ی پسر هم چیز بیشتری نداشتند!) و از این هم خوششان نیامده بود که برای پذیرایی به چای و شیرینی اکتفا کرده اند و شکایت می کردند که «نه میوه دادند، نه حلوا، نه شله زرد… » یا مثلا در وبلاگی پسری خاطره ای نوشته بود از دختری که به خواستگاری اش رفته بودند و هر دو همدیگر را پسندیده بوده اند و همه چیز به خوبی و خوشی در حال پیش رفتن بوده، که درست قبل از آنکه بخواهند زمان مراسم را تعیین کنند، پدر پسر با ازدواجشان مخالفت می کند و پسر هم با حالی گرفته و به شدت افسرده به احترام پدرش، از ازدواج منصرف می شود؛ چند وقت بعد بالاخره پدر «حکمت» مخالفت کردنش را برای پسرش می گوید: «آن جلسه ی آخر یادت هست که پدر دختر در خانه نبود و بعد از نیم ساعت آمد؟ من متوجه شدم که وقتی وارد خانه شد، برادرهای دختر به احترامش از جایشان بلند نشدند؛ و فهمیدم که اگر تو با این خانواده وصلت کنی، حتما احترام تو را هم نگه نمی دارند» و جالب اینکه بعد از به هم خوردن ازدواج فقط به دلیلِ «پیش پای پدر بلند نشدنِ برادران عروس»، پسر به اینهمه بلند نظری و آینده نگری و نکته بینی پدرش افتخار هم می کرد. پیش این دلایلِ عجیب، دیگر «شبیه مادرش بودنِ» دختر، و «درشت بودن هیکل دختر» و «قدِ کوتاه/بلند»ش و «چادر ملی و نه معمولی سر کردن»ش و «کم مو بودن سر»ش و اینطور ویژگی ها که حتما، دلایل بسیار منطقی ای به نظر خواهند رسید.

در ازدواج های سنتی، هنوز و همچنان دختران برای جامعه، شبیه عکسهای یک آلبوم خیلی بزرگند که پسندیده نشدن و انتخاب نکردنشان و سراغ عکس دیگری رفتن، به جایی برنمی خورد؛ «چیزی که زیاد است دختر» و شما با خیال راحت می توانید اگر از بلند نشدن برادران عروس پیش پای پدرشان خوشتان نیامد، بروید سراغ آن دیگری؛ اگر از «معمولی بودن خانه و زندگی»ِ این یکی هم خوشتان نیامد، خب می روید سراغ یکی دیگر. سرویس بلورشان را برای پذیرایی از شما نیاوردند؟ چه بد! خب چرا نمی روید سراغ یکی دیگر؟ همین جریان ساده است که به مرور زمان می تواند اعتماد به نفس و عزت نفس دختران را خدشه دار کند و به آنها بفهماند شاید در نظر خودشان چهره،اندام و اخلاق قابل قبولی داشته باشند و تحصیلات،موقعیت اجتماعی و خانوادگی موجهی، اما همیشه دیگرانی هستند که می توانند وارد حریم زندگیشان شوند و با نگاهِ یک خریدار وراندازشان کنند و با بهانه هایی جزئی و عجیب، در نهایت هم آنها را نپسندند.

و این سخت گیری ها و کنترل همه جانبه و گاه بی رحمانه ی دختر، که توسط هم زنان و هم مردان جامعه اتفاق می افتد؛ البته که با «پسندیدن» و ازدواج کردن دختر تمام نمی شود و معمولا همچنان عروسِ خانواده است که رفتارهایش تحت نظارت و کنترل خانواده باقی می ماند. کمتر خانواده ای هست که همین نظارت ها را روی دامادی که وارد فامیل می شود هم داشته باشد؛ یا تفاوتها و ویژگی های عروس را به همان شکلی که هست، کاملا بپذیرد.

وقتی سبک و سیاق ازدواجهای سنتی، امروزه هم به همین روال است، و دختر، آن کسی است که از هر نظر، از ویژگی های صورت و ظاهرش گرفته تا متراژ خانه و وضعیت اقتصادی و فلان رفتار جزئی خانواده اش در فلان موقعیت، زیر ذره بین می رود؛ چندان هم عجیب نیست که در دیدارهای مدرن ترِ جوانان با یکدیگر، که آن الگوهای سنتی را به خیال خودشان پشت سر گذاشته اند و به شکل امروزی تری با یکدیگر آشنا می شوند، همچنان قضاوتها و نگاهها به همان شکل سابق باشد. پسری که با وجود عیب و ایرادهای خودش، در همان دیدار اول گستاخانه به دختری که روبرویش نشسته می گوید «قد شما کوتاهه» از یک منبع عظیم اعتماد به نفسی تغذیه می شود که من و شما در همین جامعه، و با رفتارهای خودمان یا سکوتمان درمقابل چنین رفتارهای نادرستی، به آن دامن زده ایم.

* عنوان بخشی از ترانه ی ایرج جنتی عطایی ه.