شهرزادنیوز: هزار و یکشب داستان شاهیست که هر شب را با دختری باکره به صبح می رساند و سحرگاه به خاطر خیانتی که زنش در حق او کرده، آنها را می کشد. شهرزاد، دختر وزیر او، داوطلبانه نزد شاه می رود. به پدر می گوید: “مرا بر ملک کابین کن یا من نیز کشته شوم و یا زنده مانم و بلا از دختران مردم بگردانم.” او می کوشد در حرمسرای شاه، با قصه و عشقبازی، مرگِ خویش به تعویق اندازد. “حکایت شهرزاد و شهریار…داستان سرشت غریزی و حیوانی و وجدان اخلاقی آدمیست.”(1)
شهریار “هر شب باکرهای را به زنی آورده بامدادانش همی بکشت و تا سه سال بدین منوال گذشت.” به روایتی دیگر در این سه سال بیش از هزار دختر قربانی عقده شاهانه شدند.
در این شکی نیست که شهرزاد رفتاری شجاعانه دارد. این شجاعت را اما می توان تجزیه و تحلیل کرد. ترس نیز در شرایطی می تواند موجبِ بروز شهامت گردد.
گفته می شود که شهرزاد خود داوطلبِ حضور در خوابگاه شهریار می شود. او از پیش می داند که شهریار پس از کام ستاندن، وی را خواهد کشت. می کوشد تا در کنار شور لذتِ جنسی، از قدرتِ نقالی خویش بهره گیرد و اجاقِ زندگی گرم دارد.
می توان چنین رفتاری را قهرمانانه یافت، آنسان که قهرمانان و پهلوانان استوره و تاریخ به راه رفاه مردم و یا در دفاع از تاج و تختِ شاهان پیشه می کنند و به جنگِ پلیدیهای بر می خیزند. شهرزاد کوشیده است تا چرخه جنایت متوقف نماید، و دختران وطن از شمشیر مرگ برهاند. می داند اگر موفق نگردد، خود به کام مرگ دچار خواهد آمد. آگاهانه لذتِ جنسی با لذتِ ذهن در می آمیزد، کلام ذهن به لذتِ تن می آراید، از افسون واژهها کمک می گیرد و در نهایت به مقصود رسیده، به موفقیت دست می یابد.
می توان در این رفتار ماجراجویی را نیز دید. همخوابه شدن با پادشاه که موجودیست مقدس، میتواند آرزویی دستنیافتنی باشد و یک افتخار، هرچند در پی آن مرگ نهفته باشد. مگر آنان که به زیر احکام آسمانی عمر می گذرانند، نمی دانند که لذت جنسی در شرایطی می تواند “گناه” و یا “حرام” باشد، “رسوایی” به همراه داشته باشد و به مرگ پایان یابد؟ با اینهمه خطر به جان میخرند و لذت را انتخاب می کنند. لذتِ جنسی یکی از نادر لذتهاییست که انسان در زندگی از برایش، از هستی خویش می گذرد. به خوابگاه شاه رفتنِ شهرزاد می تواند در همین مایهها نیز باشد.
می توان در وجود شهرزاد قهرمانی دید که می تواند الگو باشد. می توان او را بزدل یافت. آزادهای بود که برده شد، بردهای خانگی و مطیع.
شهرزاد پس از هزار و یکشب که برده جنسی شاه بود، سه پسر – نه دختر- برای شاه زائید، آنگاه هستی پسران بهانه و واسطه کرد تا اجازت تداوم زندگی خویش از شاه طلب کند. آیا همهی اینها را نمی توان “مکر زن” دانست؟ در داستانهای هزار و یکشب از مکر زنان زیاد سخن رفته است. مکار یکی از صفات زنان است در این اثر.
شهرزاد جسارت می کند، از شاه چندین بار طلبِ بخشش می کند تا در ترسی که سراسر وجود او را در بر گرفته بگوید: “جسارتم را ببخشید، می خواهم از شاه تمنا کنم….”
در نگاه به هزار و یکشب، غربیها، آنان که با ادبیات سروکار دارند، شیفته هنر داستاننویسی، فرم و ساختار آن شدهاند. به ساختار داستانی آن توجه دارند، چیزی که بسیاری از نویسندگانِ جهان را شیفته خود کرده است. توجه به زندگی مردم، آنسان که در این اثر روایت شده، ذهنهای کنجکاو مردم غرب را به خود جلب نموده است. ما ایرانیها اما عاشق شهرزاد هستیم. زنی مطیع، گوش به فرمان، مادری خوب، شجاع تا آن اندازه که شوهر اجازت دهد. همسری مهربان که به صرفِ رضایتِ شوهر، به این بهانه که زندگی به کام او خوش گرداند، وارد حرمسرایش می شود. شهرزاد زنیست که کام می بخشد، بی آنکه از کام ستاندن خویش چیزی بگوید و یا اصلاً این موضوع برایش مهم بوده باشد. هدف سیراب کردن هوسهای بیمارگونه جنسی شهریار است، آنسان که اگر ارضا نشود، همسر به تیغ شمشیر خواهد سپرد.
هزار و یکشب شاهکاری جهانیست. خیالپردازیهای ناب انسان در آن شگفتانگیز است. هیچ اثری از مشرقزمین به این وسعت در غرب شناخته شده نیست. موضوع صدها فیلم، داستان، موسیقی و دیگر هنرها قرار گرفته است و این روند ادامه دارد.
در هزار و یکشب توصیفها بیپروا بیان می شوند و این ویژگی “فرهنگ عامه” است. رعایت اخلاق عمومی جامعه ندارد، به دور از سیاست و اخلاق حاکم، بیپروا و عریان بیان می شوند. عشق در آثار کلاسیک تجربه ناشده است، اما در قصههای عامیانه به تجربه نزدیک است.
شهرزاد نه تنها برای مردان ایرانی نمادی عالی و ایدهآل از زن است، زنان نیز در ستایش شخصیتِ او سخنها میگویند. جالب اینکه حتا نویسندگانِ زن در آثار داستانی خویش از او به عنوان “مادرِ” زنان ایرانی، زنان معترض، زنان فمینیست نام میبرند، بی آنکه نشانی از اعتراض، از دگرگونه بودن را در او بنمایانند. آیا جز این است که شهرت شهرزاد را ما آنگاه پذیرفتهایم که غرب به ستایش هزار و یکشب برخاست و ما نادانسته، بی آنکه بدانیم ارزش این اثر در کجاست، آن ارزشهایی را بها دادهایم که خوشآیند و در انطباق با فرهنگ ماست. هزار و یکشب را با راوی آن که شهرزاد باشد، عوضی گرفتهایم. کاری که اکنون نیز به شکلی انجام می دهیم و راوی را با نویسنده یکی می گیریم.
آنجا که آزادی وجود ندارد و برابری بین دو جنس زن و مرد برقرار نیست، نمی توان از عشق به مفهوم امروزین آن سخن گفت. می توان از شکلهای بدوی آن، از تنکامیها گفت و نوشت، اما همه اینها به دوران ماقبلِ مدرن تعلق دارد که زن در هیچ شرایطی با مرد برابر نبود. شهرزاد در مقامی نیست که عشق را تجربه کند، سراسر وجود او هراس است. در هزار و یکشب نمی توان از عشق بین شهریار و شهرزاد سخن گفت.
شهرزاد قصد رهایی خویش از اسارت مرد ندارد. آن را به جان میپذیرد. خرد شهرزاد حیلههاییست که بهکار می گیرد. همین حیلهها را زنان دیگر نیز به شکلی در داستانها به کار میگیرند و مکار نامیده می شوند.
شهرزاد نمی تواند درک کند چرا شهریار او را نمی کشد. او علیه طبیعتِ بشری خویش طغیان می کند. نمی خواهد به راز “جاذبههای زنانگی” پی ببرد و حقیقتِ معشوق کامجو را دریابد. شهرزاد پس از هزار و یکشب هنوز لیاقت همسر دایمی شهریار کسب نکرده است. حتا معشوق شهریار نیز خوانده نمی شود. برده جنسی اوست. زنی که شهامت دیگر زنان این اثر نیز در او نیست. برای نمونه قادر نیست همچون “دلیله محتاله” در “حکایت تاجالملوک” به انتقام همه آنچه که بر وی رفته، “مردی” عزیز بریده، “جای بریده را با آهن سرخگشته داغ کند.” و “شور زندگی” شهریار را به تعبیر فرویدی آن، خاموش گرداند.
آیا شهرزاد قادر بود بی آنکه بردهی جنسی شاه باشد، تنها در پناه سخن که قصه باشد، شاه را رامِ خویش کند؟ اگر به گرو گذاشتن جانِ سه فرزند توجه کنیم، مشکل بتوان کارآیی قصه را بدین شکل پذیرفت.
پیام شهرزاد به عنوان دهان گویای آرزوهای مردانه در چند جمله خلاصه می شود: برده جنسی مردان شوید، به زبانی شیرین و جذاب آن داستانهایی را روایت کنید که مردان دوست دارند، فرزندان نیکو بزائید، خدمتگزاری مطیع برای شوهر باشید تا شوهران شما را تحمل کنند.
ورای داستانسرایی، ما با زندگی شاه و شهرزاد و رابطه آن دو باهم، خبر نداریم. نمی دانیم شاه چگونه امور مملکت پیش می برد و شهرزاد چهسان روز به شب می رساند. حدس زده می شود که او باید هرشب از پیش قصه خویش آماده گرداند، آنسان که شاه مجذوب دارد. از شهریار حتا به وقت شنیدن قصه نیز چیزی نمی دانیم. تصور می کنیم که سراپا گوش است و به جان مشتاقِ شنیدن.
از رابطه دینآزاد و شهریار نیز در شبستان چیزی نمی دانیم. پنداری به عمد از قصه حذف می شود تا به شنوندهای صرف نزول کند که همراه شهریار هر شب گوش به داستانسرایی خواهر دارد. می دانیم به همراه شهرزاد و به همراه پدر وارد کاخ شاه می شود. احساس می شود که محرم راز شهرزاد است و در پیروزی خواهر بر شاه نقشِ کمرنگی از مشاور دارد. آیا او نیز همسر شاه است؟
می توان ورای همهی اینها فرض کرد که شهرزاد و دینآزاد می دانستند که دیر یا زود نوبتِ آنان خواهد رسید تا به شبستان شاه کشانده شوند و طعمه یکشبه او گردند، پس هشیارانه و هدفمند از پدر می طلبند تا آنها را داوطلبانه به دربار برد.
هزار و یکشب خلاف آنچه که عنوان می شود، می تواند روایتِ شکستِ قصهگویی نیز باشد. سخن شیرین در روایتهای شهرزاد نتوانست بیش از هزار و یکشب جان او را حفظ کند. قصه معمولاً در دنیای کهن نقش آموزشی داشت. پند و اندرز بود که می بایست از آن آموخت. شاه جوانبخت اما پس از سه سال چیزی از آن نیاموخت. آیا با این هیولا می توان زندگی به سر آورد؟ گیرم که شهرزاد از ترس جان سهبار حاملگی خویش به هزار بهانه مخفی کرده بود. این هیولا که شهریارش می نامند چنان احمق بود که حتا یکبار نیز در این مدت متوجه وضع غیرعادی شهرزاد نشد. فکر نکنم مردانی هم که این قصهها را می شنیدند و یا می خواندند به رنجِ زن در این ایام اندیشیده باشند.
در هزار و یکشب پایان قصه با مجموعه آن ناهمخوان است. می توانست سحر کلام شاه را عاقل گرداند و به وحشیگری او خاتمه بخشد، اما چنین نشد و شهرزاد پس از هزار و یکشب قصه گفتن، فرزندان را واسطه می کند تا شاه او را ببخشاید:
“…چون این حکایت به پایان رسید، زمین ببوسید و گفت: ای ملک جهان، اکنون هزار و یکشب است که حکایات و مواعظ متقدمین از بهر تو حدیث می کنم. اگر اجازت دهی تمنایی دارم. ملک گفت: هرچه خواهی تمنا کن. شهرزاد بانگ به دایگان زد و فرزندان او حاضر آوردند. یکی راه رفتن توانستی و دیگری نشستن و سیمی شیرخوار بود. شهرزاد زمین ببوسید و گفت: ای ملک جهان، اینان فرزندان تواند، تمنا دارم مرا به این کودکان ببخشایی و از کشتنم آزاد کنی. ملک کودکان به سینه گرفت و گفت: به خدا سوگند من بیش از این ترا بخشیده بودم و از هر آسیب امان داده بودم. شهرزاد را فرح روی داد.”(2)
می توان از دنیای سحر و جادوی هزار و یکشب به جهان اساتیری نقب زد و اسرار زندگی مردم در هزارهها کشف نمود، کاری که ما تا کنون موفق به آن نشدهایم. ما شیفتهی کلیگویی هستیم. در رابطه با هزار و یکشب نیز جز کلیگویی، کمتر پژوهشی از ما منتشر شده است.
در هزار و یکشب با زندگی مردم در صحرا، بیابان، دربار، خیابان و بازار آشنا می شویم. با تکیه بر علم می توان از هزار و یکشب بسیار آموخت، کاری که غرب کرده و می کند، چیزی که ما هنوز موفق به آن نشدهایم.
لینک در این رابطه:
http://www.1oo1nights.org/index.php?page=2&articleId=2760
زیرنویسها:
1 – جلال ستاری، هزار و یکشب، ترجمه عبدالطیف طسوجی، انتشارات آرش، سوئد (استکهلم)، جلد اول، مقدمه
2 – هزار و یکشب، ترجمه عبدالطیف طسوجی، انتشارات آرش، سوئد (استکهلم)، جلد ششم، ص 262