مارگارت لدویت، مدرسهی علوم اجتماعی کاربردی، دانشگاه کامبریا
بخش اول را اینجا بخوانید.
- مترجم لازم دید پیش از پرداختن به متن برخی واژگان و اصطلاحات بهکاررفته در متن را توضیح دهد:
هژمونی: به نظر گرامشی استمرار سرمایهداری نتیجهی هژمونی ایدئولوژیک است و هژمونی نیز فرایندی است که در آن طبقهی حاکم جامعه را به شیوهای اخلاقی و فکری هدایت و کنترل میکند. در جامعهی هژمونیک میزان بالایی از اجماع و وفاق و ثبات اجتماعی وجود دارد و طبقات تحت سلطه از آرمان و ارزشهایی حمایت میکنند که مورد نظر طبقه مسلط است.
رضایت: گرامشی در مقابل مفهوم زور و خشونت از مفهوم رضایت سخن میگوید. به نظر وی فارغ از نوع دولت فقدان «رضایت خود جوش» در جامعه مدنی، دولت را وادار میکند تا به قوهی قهریه متوسل شود. وی جوامع زورمدار را فاقد مکانیسمهای لازم برای تولید اجماع و توافق بر سر چگونگی سازمانهای جامعه میداند. گرامشی هژمونی را به منزلهی «سازمان رضایت» در نظر گرفته و معتقد است که هژمونی رضایت خود جوش تودههای عظیم جمعیت از رهبری و نظارت زندگی اجتماعی است که گروههای اصلی مسلط تحمیل میکنند.
جنگ موقعیت: جنگ موقعیت نبردی طولانی مدت است که مقدمتا در نهادهای جامعه مدنی روی میدهد و در مرحله دوم آن، نیروهای سوسیالیست به جای اینکه صرفاً سرگرم رقابت اقتصادی و سیاسی باشند، کنترل را از خلال نبرد فرهنگی و ایدئولوژیکی به دست میگیرند. این جنگ خصوصاً برای جوامع لیبرال دموکرات سرمایهداری غربی توصیه میشود که دولتی ضعیف اما هژمونی قدرتمند دارند. چنین کشورهایی جوامع مدنی پیچیدهتر و گستردهتری دارند که استراتژی طولانیتر و پیچیدهتری را ایجاب میکند.
پراکسیس (کردار): پراکسیس عبارت است از کار انسان در تاریخ که هر دو جنبه عینی و ذهنی فعالیتهای انسانی را شامل میشود؛ به این معنا که «پراکسیس به عنوان ترکیب عین و ذهن، مهمترین عامل تعیینکننده و خلاق در جامعه و تاریخ است» و جامعه را به سمت جلو به پیش میبرد؛ لذا پراکسیس عامل حرکت در تاریخ است. حلقهی اتصال میان تحول اجتماعی تاریخی و شناخت «پراکسیس» است. این مفهوم در عامترین معنای خود کلیهی شکلهای فعالیت را شامل میشود. هر شکلی از کنش در جهان تجربهای از چگونگی جهان را در اختیار ما قرار میدهد و شناخت، نظریه، بیان، و ماحصل این تجربه است. کنش در وهله اول چیزی بود که به معانی مربوط میشد و نظامهای اجتماعی معانی متراکم شده بودند. پراکسیس نه فقط معانی بلکه رابطه فیزیکی عملی ما با طبیعت را نیز شامل میشود (یعنی کار را نیز دربرمیگیرد).
روشنفکر ارگانیک و روشنفکر سنتی: گرامشی دو نوع روشنفکر را از هم متمایز میکند. روشنفکر ارگانیک متعلق به طبقات خاصی است، هر طبقه، روشنفکری خاص خود را تولید میکند. روشنفکر سنتی ظاهراً وابستگی طبقاتی ندارد ولی به نظر گرامشی او نیز در ساخت سرمایهداری قرار دارد. همچون کشیشان، معلمان و دانشمندان. مطابق با تعریف گرامشی از انواع روشنفکران، روشنفکر مارکسیست یا بورژوا، گونهای روشنفکر ارگانیک است.
برگرفته از:
گرامشی، آنتونیو (۱۳۶۲). ترجمه ی مریم علوی نیا. نامه های زندان. تهران: انتشارات آگاه.
اسمیت، فیلیپ (۱۳۸۳). درآمدی بر نظریه فرهنگی. ترجمه ی حسن پویان. تهران: دفتر پژوهش های فرهنگی.
کرایب، یان (۱۳۸۷). نظریه ی اجتماعی مدرن. ترجمه ی عباس مخبر. تهران: انتشارات آگاه.
×××××
(بخش دوم)
زنان هاترزلی برای تغییر
اقدامات اکتیویستی و تخصصی من در دههی ۱۹۸۰ از فمینیسم و تفکر فریره و گرامشی دربارهی آموزش عمومی تاثیر پذیرفت. هنگامهی اکتیویسم میدانی بود و زنان در گروههای فاقد رهبری برای کشف آگاهی از تجربهی زیستهی خودگرد هم میآمدند.
ما آن را به اقدام جمعی برای تغییر بر اساس دیدگاه عدالت اجتماعی برای همه تعبیر کردیم. برای مثال در آگوست ۱۹۸۱، گروهی از زنان که هیچگاه درگیر مسائل سیاسی نشده بودند، از کاردیف[۱] تا گرینهم[۲] برای اعتراض علیه جایگیری موشکهای کروز در بریتانیا[۳] راهپیمایی کردند. این شروع جنبش صلح زنان گرینهم بود که «حاکی از ایجاد شاخهی جدیدی از اقدامات جماعت محور بود» (دومینلی، ۱۹۹۰، ص ۱۱۹).
کردار با تأکید بر تجربهی زیسته بهعنوان اساس فهم نظری شروع به رشد کرد.
من در کردار، بهعنوان فعال اجتماعی، با وندی، زنی اهل هاترزلی و یک اکتیویست اجتماعی همکاری کردم. ما بحثهای زیادی دربارهی فریره و گرامشی داشتیم و نقشهایمان را در هاترزلی به روشنفکران ارگانیک و سنتی تشبیه میکردیم. او به خاطر ریشههای طبقه کارگری خود در واقعیت خشن فقر زندگی کرد. فقر زندگی من را هم به شیوههای مختلفی تحت تأثیر قرار داده بود و ما بهعنوان زنان انگیزههای مشترک زیادی داشتیم، اما من همواره بخاطر امتیاز طبقاتیام محفوظ بودهام. ما با تجربیات مشترک و تمایزیابی طبقاتیمان به یک تیم تبدیل شدیم و متعهد شدیم تا برای زنان هاترزلی آموزش همگانی ایجاد کنیم. اوایل دههی ۱۹۸۰ بود که شرایط سیاسی انگلیس بهشدت تحت تأثیر ایدئولوژی راست جدید تاچریسم دستخوش تغییرات شده بود و در زمان واحد جنبشهای اجتماعی جدید و بخصوص موج دوم فمینیسم، سیاست تفاوت را مطرح میکردند. زمان اکتیویسم و اتحاد بود، هنگامیکه شبکههای گروههای حمایتی محلی گرینهم[۴] و گروههای حمایتی معدنچیان[۵] دست به پشتیبانی زنان صلح گرینهم[۶] و زنان مخالف با تعطیلی معادن[۷] زدند. همان زمان بود که من در یک مأموریت داوطلبانه به نیکاراگوئه سفر کردم، دموکراسی مشارکتی را در عمل تجربه کردم و با گروههای داوطلبانه در سراسر قارههای متفاوتمان پیوند برقرار کردم. هنوز ترس دستگیر شدن در حملهی کنترا[۸] را به یاد دارم، زمانی که زنان ربوده و مردان زخمی شدند؛ من هنوز اشک مادرانی که پسران و دخترانشان گم شده بودند را احساس میکنم، افرادی را که به خاطر سوادآموزی و مبارزات انتخاباتی متأثر از فریره ربوده شده بودند حس میکنم؛ من هنوز شوک بمبهای صوتی را به یاد دارم که هوانوردان آمریکایی هر بعدازظهر بر سر ماناگوآ[۹] خراب میکردند تا قدرت سرمایهداری را به پیشنهاد دموکراسی مشارکتی این کشور کوچک خاطرنشان کنند. دوران امید و اشتیاق بود و نیکاراگوئه و نلسون ماندلا نماد صلح و عدالت در طلوع آگاهی سیاسی بیپایان بودند. در اجتماعاتی همچون هاترزلی که با فرهنگ سکوت خود شناخته شدهاند، سنت ملاقات گروهی وجود نداشت. ما بیتفاوتی و ناامیدی زنان محلی را شکستیم. در این اجتماع عمدتاً سفیدپوست کارگری، ما با جنس پرستی آشکار، نژادگرایی پنهان و همجنسگراهراسی غضبناک مواجه بودیم. از لحاظ فرهنگی، فشار شدیدی برای همنوایی با هنجارهای طبقهی کارگری وجود داشت که منجر به رد تفاوت میشد و همزمان فردگرایی اتحاد طبقهی کارگر را محو میکرد. مردم به خاطر بیکاری بالا و سیاستهای رفاهی ارتجاعی دولت تاچر، درگیر نان شب و بقای زندگیهای سختشان بودند.
وندی این فرآیند را شخصاً با فراخواندن زنان به خیابانها آغاز کرد تا یک گروه نویسندگی بهعنوان مسیر آگاهی نقادانه راهاندازی کند. زنان محلی بهآرامی در گروههای داوطلبانه همراهتر شدند؛ و واقعیت هرروزهشان را از طریق پروژههای متعدد از نوشتههای زنان هاترزلی[۱۰] تا وودورک برای زنان[۱۱] پروبلماتیزه کردند، آنان با نگاهی نقادانهتر به پرسش کشیدن را آغاز کردند. اینیک پیروزی بود، اما همانطور که فریره (۱۹۷۲) احتمالاً میگفت، نمیتوان ادعای آگاهی نقادانه واقعی داشت، مگر زمانی که از اقدام جمعی برخیزد. حرکت از پروژههای موفقیتآمیز به جنبشی یکپارچه برای تغییر خود بیشتر مشکلزا بود. انجمن هاترزلی، کار پایهی دموکراسی برای بحث در جامعه، یک سازمان مادر برای تعیین اقدام برای تغییر فراهم کرد. به فکرم رسید که مفهوم گرامشی از جنبش شوراهای کارخانهها بهعنوان کانون مداخله میتواند جایگزین انجمن شود تا زنان بتوانند در فرآیند تغییر نقش داشته باشند. اکتیویستهای کلیدی خودشان را در مقام مجریان انجمن قرار داده بودند، اما خود جلسات انجمن کاملاً مردانه بود و زنان در مجموع احساس میکردند بیشتر مرعوب سلطهی مردانه میشدند. ما نیاز به فضایی داشتیم که در آن زنان بتوانند از داستانهای تجربههای زیستهی خود آغاز کرده و اشکال اجتماعی، تاریخی و فرهنگی این روایتها را بررسی کنند.
ما بهمرور به این فکر افتادیم که گروهی از زنانی که در پروژههای جماعت محور مشارکت داشتهاند را شناسایی کرده و آنها را دعوت کنیم تا گروهی کانونی از دل زنان هاترزلی برای تغییر ایجاد کنیم. در جلسهی اولیه، ده نفر از ما دور هم نشستیم و امتحانی ایدههایمان را به اشتراک گذاشتیم. از این ده نفر، هشت نفر تصمیم گرفتند تا هر هفته برای بررسی مسائلی که زندگیهای زنان را تحت تأثیر میگذاشتند از طریق پروژهی تاریخ محلی جلسه بگذارند. ما از این گروه توانستیم برنامهی آموزش همگانی برای زنان محلی تدوین کنیم. سن افراد از بیستوسه سال تا شصتوهشت متغیر بود و در میان ما تفاوتهای قومی و مهارتی گوناگون دیده میشد. همزمان که ما به دنبال پاسخی برای سؤالهای خود بودیم، به دنبال استراتژی ایجاد آگاهی نقادانه در سطحی بودیم که پتانسیل آزادسازی انرژی تغییر جمعی را نیز داشته باشد. ما با مجمع هاترزلی مذاکره کردیم تا اتاق زنان هاترزلی را در مرکز اجتماعات سرای محله تأسیس کنیم. اینجا فضایی بود که زنان میتوانستند در محیطی زنانه در محافل فرهنگی دیدار کنند. ما به خیابانها میرفتیم و هر جا زنان دورهم جمع میشدند با آنها صحبت میکردیم و نهایتاً مرامنامهمان را در کنار غذا و شراب معرفی میکردیم و کلیهی زنان را دعوت میکردیم تا بیایند و جشن بگیرند و آنها هم میآمدند! پاسخها دلگرمکننده بودند. طی آن هفته، من به این درک رسیدم که قرار نبود همه چیز آنقدر هم آسان باشد. باوجود اینکه بسیاری با کنجکاوی از میز غذای مرکز اجتماع به داخل نگاهی میانداختند، چهرهی جدیدی به اتاق نیامده بود. امیدهای من نقش بر آب شد، وندی با حکمت بیحدوحصر خود، درازای این فرآیند را به من یادآوری کرد که این نوع جمع شدنها از نظر فرهنگی خارج از تجربهی آنها بوده و نیاز به تفکر و احتمالاً برنامهریزی مجدد داریم. البته که حق داشت! تا رخداد یک واقعهی بحرانی هیچ اتفاقی نیفتاد. یک روز صبح به من شکایت شده بود که کودکان بدون مراقبت رها شدهاند. آنها از سالن عظیم و نقطهی کانونی مرکز اجتماعات بهعنوان مسیر مسابقه استفاده کرده بودند و با سرعت به سمت ساکنان سالخورده و کم بینایی که آن روز ملاقات داشتند رفته بودند. خستگی موقعیت چالشی دیگری در اجتماعی که دائماً خشونت افقی را تشدید میکرد، کلافهام کرده بود. من بهعنوان مدیریت مرکز اجتماعات مسئولیت نظارت بر این حوادث را بر عهده داشتم و اینگونه متعهد به بازگرداندن آرامش شدم. گروهی از مادران جوان که بیشتر روزها برای فرار از واقعیت خشن زندگیهایشان در غذاخوری مرکز بودند، از هرجومرج خرابکاریهای کودکانشان در اطراف خود بیخبر یا بیتوجه بودند. «کارول» از برداشت من از قدرت و اقتدار عصبانی شده و وقتی من نزدیک شدم سر فرزندش فریاد کشید، «آنتونی، تکون نخور، اومد!». من که در آن بلبشو اصرار داشتم اقداماتم سیاسی باشد تا شخصی و درعینحال احساس عصبانیت و شکست میکردم، با تمام قوا شروع کردم به بیانه دادن دربارهی مسئولیت والدین. در این فضای عظیم سکوت سایهانداز شد و در آن سکوت من خودم را جمعوجور کردم و رفتم.
کارول آن بعدازظهر برای نخستین بار به دفتر من آمد. ما برای اولین بار شخصی صحبت کردیم و احساسات، امیدها و ناتوانیهایمان را با هم در میان گذاشتیم و با گوش جان سخن یکدیگر را شنیدیم. او به من گفت که در حادثهی آن صبح اولین باری بود که آرامش بیرونی من را مشوش میدید و این اتفاق یَخش را شکست و من را به همان آدمی که میشناخت تبدیل کرد. ما با هم دوست شدیم. پس وقتی با کارشناس سلامت محلی پیرامون عدم استفادهی زنان از کلینیک محلی برای مراقبتهای قبل از زایمان صحبت میکردم، اولین چیزی که به فکرم رسید درگیر کردن کارول بود.
ما با گفتوگو دربارهی کلیهی موانع، برنامهی سلامت در مرکز اجتماع ایجاد کردیم و کارول در آن بهعنوان ماما شروع به همکاری کرد. این اتفاق مهر تائید زنان محلی به اتاق زنان را به همراه داشت. یک سال طول کشید تا در ارتباط با انجمن زنان تحولخواه هاترزلی و اقدامات جمعی گستردهتر به موفقیتی که میخواستیم برسیم. تا آن زمان، بسیاری از زنان درگیر اجرا و تصمیمگیری میشدند. این تنها آغاز گرد همآیی زنان برای کشف آگاهی خود از طریق طیفی از فعالیتها و پروژهها بود؛ خروج از فعالیت زنان اکتیویست محوری به افزایش اعتماد به نفس و آگاهی در سطحی وسیعتر در اجتماع. آن موقع هدف این بود که این زنان بتوانند دست به اقدام جمعی زده و با دیگر زنان در اجتماعات دیگر از طریق جنبش اتحادیهی اعتباری[۱۲]، جنبش «قدرت خاکستری»[۱۳] و شبکههای زنان پیوند بخورند. ما شاهد بودیم که مردان چگونه با هجوم، تحقیر و تخطئه در فضای زنانهمان، اعمال نفوذ میکردند. ما همچنین شاهد شیوههای هژمونیکی بودیم که با جداسازی عمومی/شخصی به خشونت خانوادگی اجازه میداد فراتر از حوزهی حفاظتی پلیس رفته و زندگی زنان را در معرض خطر قرار دهد که با تعصب طبقاتی تشدید هم میشد. هاترزلی جایی بود که زنان «آنچه شایستهاش بودند» از کلام پلیس، دریافت میکردند. نگرش به ترغیب ایدئولوژیک و شیوهای که ایدئولوژی مسلط از طریق نهادهای جامعهی مدنی به اذهان مردم محلی رسوخ میکند، به من کمک کرد تا معنای آنچه قبلاً بیهوده به نظر میرسید را بفهمم.
پتی لتر همان موقع، در میانهی دههی ۱۹۸۰، در کارش به اشارهی گرامشی دربارهی جنگ موقعیت و نقش روشنفکران در اقدام سیاسی فمینیستی اشاره کرده است. لتر تأکید گرامشی بر ظرفیت ذاتی هرکس برای فیلسوف بودن را مد نظر قرار میدهد و آن را در ارتباط با شیوهی مستندسازی تجربیات زنان و نقش برجستهی آنها در کلیهی نهادهای اجتماعی میبیند و ادعا میکند که همین، جنگی بر سر موقعیت ایجاد میکند: «انقلابهای کوچک بسیار… تغییرات کوچک بسیار در روابط، رفتارها، نگرشها و تجربیات» (کنوی، ۲۰۰۱، ص ۵۹). او تأکید خاصی بر نقش زنان روشنفکر در موج گسترش آگاهی نقادانه دارد. ما در هاترزلی، متوجه شدیم که ما هم بخشی از دانش زنان در ایجاد شیوههای دانستن در زنان بودیم (بلنکی و دیگران، ۱۹۹۷).
[۱] Cardiff: کاردیف، از شهرهای مهم کشور ولز است.
[۲] Greenham: گرینهم، دهکدهای در بارکشر، از شهرستانهای انگلستان است.
[۳] Cruise missile: سامانه موشکی کروز ، نوعی هواگرد بیسرنشین هدایتشونده است که مسیر آن تا رسیدن به هدف قابل تغییر و هدایت است.
[۴] local Greenham Support Groups
[۵] Miners’ Support Groups
[۶] Women of Greenham Common: گروهی از زنان گرینهم در تظاهرات علیه موشکهای کروز و استفاده از سلاحهای هستهای پشت اردوگاه نظامی تجمع کردند. کمپین صلح زنان گرینهم از دل این تجمعات پشت اردوگاهها شکل گرفت و ادامه یافت.
[۷] Women Against Pit Closures: زنان مخالف با تعطیلی معادن یک جنبش سیاسی در حمایت از معدنچیان و خانوادههایشان در اعتصاب معدنچیان انگلیس در سالهای ۱۹۸۴ تا ۸۵ بود. اعتبار این جنبش به خاطر جامهی عمل پوشاندن به ایدههای فمینیستی در منازعات صنعتی و قدرتیابی زنان در حوزهی عمومی در جامعهای مردانه بود.
[۸] Contra: کنتراها یا مخالفان، ازجمله گروههایی بودند که با حمایت ایالاتمتحدهی آمریکا دست به کشتارهای بسیاری در نیکاراگوئه زدند.
[۹] Managua
[۱۰] Hattersley Women Writing
[۱۱] Woodwork for Women
[۱۲] the credit union movement
[۱۳] the ‘grey power’ movement