{{بهداد بردبار-}} صدور حکم قصاص برای مجازات مجید موحدیفرد، شخصی که به صورت آمنه بهرامینوا در سال ۱۳۸۳ اسید پاشیده بود، بحثهای بسیاری را برانگیخته است.
آمنه بهرامینوا پس از آن حادثه دردناک، چشمهايش را از دست داد و مجيد موحدیفرد از آن زمان تاکنون در زندان است.
آمنه بهرامینوا تا این لحظه بر اجرای حکم قصاص اصرار ورزیده، اما در عین حال گفته: در صورت دریافت مبلغ دو میلیون یورو که مخارج درمان احتمالی او را فراهم کند از اجرای این حکم خواهد گذشت.
در این میان انتشار مقاله [«درباره آمنه و آن دو قطره اسید->http://radiozamaneh.com/society/humanrights/2011/05/14/3974]» توسط امین بزرگیان و پاسخ شیرین بهرامینوا، خواهر خانم آمنه به پیچیدگی این بحث افزوده است.
آقای بزرگیان در پاسخ به خواهر خانم آمنه نوشت: «من به خاطر رنجی که کشیدهاید اجازه بدهید- تا با این جمله کلیشهای بگویم- که به نوبه خودم عذرخواهی میکنم. من هم در ساخته شدن این فاجعه سهیم بودهام همچون بقیه افراد جامعه و حتی خود شما. این تقصیر و گناهکاری، تقصیر و گناهکاری حقوقی نیست! کسی نمیتواند مرا به سبب این فاجعه به دادگاه ببرد، اما وجدان من میداند که در این ساختار تبعیضآمیز سهیم بوده ام.»
آیا در چنین فاجعهای ما مقصریم؟ آیا جامعه ما باید از وقوع این خشونت احساس گناه کند؟
{{قضیه اول}}
به گزارش خبرگزاری رویترز پلیس نیویورک، دومینیک استراوس کان، رئیس صندوق بینالمللی پول را به سوءاستفاده جنسی، اقدام به تجاوز جنسی و حبس غیرقانونی یک زن متهم کرده است.
این اتهام به ادعاهایی مربوط است که بر اساس آنها، آقای استراوس کان در اتاقش در هتلی در منهتن به یک مستخدم حمله کرده است. این سیاستمدار ۶۲ ساله قبلاً وزیر دارایی فرانسه بوده است. او نامزد احتمالی حزب سوسیالیست برای انتخابات ریاست جمهوری آینده فرانسه هم به شمار میرفت.
مطبوعات فرانسه اقدام این فرد را محکوم کردند، اما آیا این داستان دستاویزی خواهد شد برای محکوم کردن جامعه فرانسه؟
پیش از این زمانی که امام جمعه موقت تهران که منصوب آیتالله خامنهای است در اظهار نظری عجیب وقوع زلزله را نتیجه قهر خدا و بیتوجهی زنان به موضوع حجاب و مسئله زنا دانسته بود و شادی صدر حقوقدان و فعال حقوق زنان در اظهاراتی بحث برانگیز ابراز داشته بود: «چندان فرقی بین حجتالاسلام صدیقی با هریک از پسران تازهبالغ دیروز و مردان طرفدار حقوق بشر و حقوق زنان امروز نمیبینم؛ غیر از اینکه او دستکم در آنچه هست و آنچه میگوید، یکرو تر است.»[۱]
ابراز نظر آیتالله صدیقی، یک روحانی سنتگرا، خانم صدر را به این نتیجهگیری رساند که: ارتباطی که امام جمعه تهران بین حجاب و رفتار زنان با زلزله برقرار کرده، با هیچ توجیه منطقی و علمی همخوانی ندارد اما بسیاری از سیاستمداران، حتی بسیاری از روشنفکران و به تبع آنها آدمهای عادی، بارها نسبتهایی به همین اندازه ضد زن، میان حجاب و رفتار زنان با ناهنجاریهای عمومی برقرار کردهاند و هیچگاه این چنین از سوی جامعه مورد سرزنش یا تمسخر قرار نگرفتهاند.
باید از شای صدر پرسید: آیا با وقوع افتضاح اقدام به تجاوز دومینیک استراوس، رئیس صندوق بینالمللی پول فرانسویها باید ابراز شرم و گناه کنند؟ آیا روشنفکر برج عاجنشین ما در مورد مردان فرانسوی هم حکم صادر میکند یا تنها مردان ایرانی باید محکوم بشوند؟ آیا شادی صدر در این قضیه میگوید پسران تازهبالغ دیروز و مردان طرفدار حقوق بشر و حقوق زنان امروز با سیاستمدار متجاوز فرانسوی فرقی نمیکنند؟
چرا در این مورد، شخص متجاوز محکوم است اما در ایران «جامعه» مقصر است؟
{{
قضیه دوم}}
حمید دباشی در کتاب «ماسکهای سفید بر صورتهای سبزه» به موضوع گناه جمعی مسلمانان در حمله تروریستیِ ۱۹ مرد مسلمان به برجهای دوقلو در نیویورک میپردازد. دباشی میگوید: فرض «گناه دستجمعی مسلمانان» بخش اصلی موضعگیری رسانههای آمریکایی است؛ او به چند نمونه از این مقالات اشاره میکند. او میگوید نمونه کامل این ابراز نظرها و چنین استدلالهای معیوب را میتوان در یادداشت توماس فریدمن، نویسنده نیویورک تایمز دید. فریدمن میگوید:« تعجب میکنم چرا مسلمانان در سراسر جهان به خیابانها نمیآیند تا قتل دستجمعی آدمهای واقعی را محکوم کنند؟
چرا زمانی که کاریکاتور پیامبرشان در روزنامههای دانمارکی منتشر شد به خیابانها آمدن تا اعتراض کنند؛ اما زمانی که انسانهای واقعی در حملات تروریستی کشته شدند مسلمانان در خانه ماندند؟ بهترین دفاع در برابر این گونه آدمکشیها محدود کردن حوزهای است که از آن بتوانند «نفر» جمع کنند. تنها چاره این است که جامعه آنها را تنها بگذارد، محکوم بکند و در فضای عمومی به صورت مکرر تقبیح کند. جامعه مسلمانان نباید تروریستها را تقویت کند، این فاجعه فراموش نکند، اعمال آنها را نستاید و یا توجیه نکند و یا در جهت توضیح اعمال آنها بر نیاید».
دباشی در پاسخ میپرسد:« آیا میشود زاویه دیدمان را تغییر بدهیم؟ چند آمریکایی حاضر شدند سیاستمداران آمریکایی را که با فریب افکارعمومی آمریکا را وارد جنگ با عراق و افغانستان کردند محکوم کنند، اقداماتشان را در فضای عمومی به صورت مکرر تقبیح کنند. جرج بوش ، دیک چنی و دونالد رامسفلد در مرگ شهروندان بیگناه عراقی نقش داشتهاند. دقیقاً چگونه سیاستمداران منتخب را تنهای میگذارید؟
هیچ مسلمانی مجرمانِ ماجراجویی را که دست به اقدامات تروریستی زده بودند انتخاب نکرده است. اما دولت بوش منتخب آمریکاییها است. توماس فریدمن در این یادداشت، یک و نیم میلیارد شهروند مسلمان را گناه کار میکند».
{{قضیه سوم}}
«اظهارات کسانی که به گناه جمعی معتقد هستند برگرفته از کتاب «مسئله گناهکاری» اثر کارل یاسپرس است.
پس از پایان جنگ جهانی دوم و جنایتهای دهشتبار آلمان نازی، کارل یاسپرس انگشت اتهام را رو به تک تک آلمانیها گرفت. فضای سالهای پس از جنگ به گونهای بود که بسیاری در آلمان از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکردند. خیلی ساده میپرسیدند: به ما چه؟ مگر ما در این جنایتها نقشی داشتهایم؟
یاسپرس خیلی زود و به گونهای بسیار رادیکال «همه» آلمانیها را مقصر دانست. او از « گناه جمعی» آلمانها سخن میگوید. این گناه جمعی است که حتی تنها محدود به دوره تاریخی یاسپرس نمیشود. نسلهای آینده هم به این اعتبار که آلمانی هستند به همان اندازه در این «گناه جمعی» نقش دارند. گناه جمعی از نظر یاسپرس در آگاهی فردی نیز حضور دارد و باید داشته باشد. بنابراین گناهکاری آلمانیان تنها محدود به کسانی نمیشود که با نازیها همکاری میکنند یا با آنها موافق بودند. این گناهکاری جمعی حتی شامل کسانی میشود که مخالف نازیسم بودهاند.»[۲]
تبدیل جرم و جنایت به گناه و مفهومی متافیزیکی و مسئول دانستن جامعه – چیزی که وجود خارجی ندارد و برساخته ما است- کمکی به حل این معضل نمیکند. ما باید به جای تبلیغ مفهوم موهوم «گناه جمعی» به مفهوم «مسوولیت جمعی» بپردازیم.
به جای گناه کار دانستن جامعه باید گناهکار را با قاطعیت مجازات کنیم و از راهکارهای مدرن استفاده کنیم. در قضیه قصاص مجید موحدی آنچه که نظام قضایی/ دولت قرون وسطایی ایران فراهم نمیکند پرداخت هزینه درمان قربانی این جنایت است. مسؤلیتپذیری یعنی کمک گروهی پزشکان ایرانی به قربانی ، جمع کردن کمکهای مردمی و یا پرداخت هزینهها از مالیات شهروندان تا شاید مرهمی باشد بر دردهای آمنه.
{{قضیه چهارم:}}
اروپاییها در قرون وسطی تکنیکهای پیشرفتهای را برای مجازات و شکنجه مجرمان به کار میگرفتند؛ مجازات که معمولاً در میدان اصلی شهر و با حضور مردم برگزار میشد، به صحنه فریادها و ضجههای دلخراش مجرم و اقوام او تبدیل میشد. این مراسم آن قدر دردناک و رقتبار بود که در نگاه ناظران مجرم به قربانی خشونت تبدیل میشد.
عقل ناقص من حکم میکند که مجید موحدی باید به اشد مجازات برسد، ولی نه به شکلی که او در جایگاه یک قربانی قرار بگیرد تا ناظران برای او دلسوزی کنند.