در بخش اول این مقاله تعریف جنبش های اجتماعی به طور خلاصه از منظر نظریه های مهم جنبش های اجتماعی با سه رویکرد (رویکرد رفتار جمعی، رویکرد نهادی و رویکرد جامعه مدنی) ارائه شد و جنبشهای زنان به عنوان جنبش اقلیت معرفی شد. جنبشهای زنان جنبشهایی هستند که سعی دارند در درون جامعه مدنی از طریق الگوهای فرهنگی روابط و مناسبات تازه جنسیتی بوجود بیاورند و بر سر تاریخیت با نظم جنسیتی موجود در مبارزهاند. این جنبشها در نهایت قصد کسب قلمرو و عرصه جدیدی برای بسط مفاهمهای بدون هژمونی مردانه دارند.جنبشهای زنان در میان طیفی از فعالیت آشکار (بسیج و اعتراض عمومی) تا دورههای نهفتگی در نوسان هستند. در دورههای نهفتگی، جنبش متوقف نمیشود.
رویکرد فمینیست اسلامی
از نمایندگان این رویکرد خانم زیبا میرحسینی (که سالها ساکن خارج از کشوربوده است) و خانم زهرا رهنورد هستند. کنشگران و نظریهپردازان این رویکرد خود را مسلمان و معتقد به دین اسلام میدانند و با نظام جمهوری اسلامی و ساختار قانون اساسی در کلیت آن مشکلی ندارند؛ گر چه با حاکمان وقت مخالفند. گویا تبعیض جنسیتی و نابرابری حقوقی در دولتهای پیشین جمهوری اسلامی ایران پیش از احمدینژاد، برای مثال زمان نخستوزیری موسوی یا دوران ولایت فقیه آقای خمینی، وجود نداشته است. زهرا رهنورد در معدود سخنان خود در این زمینه میگوید: «ما در جمهوری اسلامی به حقوق زنان امید داشتیم، اما حقوق زنان نیز مانند بسیاری پروژههای دیگر ناتمام ماند.»
فمینیسم اسلامی در ایران نطفهاش در دوران بعد از انقلاب ۵۷ شکل میگیرد. در این زمان هویت زن مسلمان در مقابل به اصطلاح هویتسازی غربی ساخته میشود و زن به عنوان همراه مرد در حوزه عمومی تعریف میشود. به بیان دیگر نقش زن مسلمان در مشارکت سیاسی برجسته میشود.
«تحت این نوع مشارکت سیاسی، زنان مسلمان در بسیج مساجد، محافل وهیئتهای مذهبی، شبکههای روضهخوانی، تظاهرات و راهپیماییها، و حضور در نمازهای جمعه سازماندهی میشوند. به عبارتی مفهوم مشارکت سیاسی زنان با تقلیل نقش صاحبان رای و فکر و عمل به تکثیر فرمانبرداران و مبلغان سیاسی حاکمیت تغییر و گسترش مییابد.»(اردلان، ۱۳۸۹، پاراگراف ۶). البته نباید از نظر دور نگه داشت که در اینجا چه هویت زن و چه مرد به عنوان شهروند ساخته نمیشود. از آنجا که در قانون اساسی جمهوری اسلامی، ملت، «امت یا ارتش سی میلیونی» تعریف میشود و ولی فقیه «ولی امت»، جامعه نه یک جامعه مدنی بلکه مجموعهای از سربازان ولی فقیه محسوب میشود؛ یعنی توده یکپارچهای که نقش فرمانبرداری دارد. چنان که در دهه اول رژیم جمهوری اسلامی، نهادهای مدنی به آن صورت وجود نداشت و آنها هم که موجود بودند مورد حمله رژیم قرار گرفتند.
دور بعدی فمینیسم اسلامی از زمان فائزه هاشمی و شهلا حبیبی، مشاور هاشمی رفسنجانی در امور زنان که در سومین کنفرانس جهانی زن در پکن به عنوان نماینده ایران شرکت کرد شکل گرفت. پروژه فائزه هاشمی این بود که زنان مسلمان معتقد به جمهوری اسلامی مانند او بتوانند جایگاههای مدیریتی و اجرایی بیشتری به دست بیاورند. همینطور زنان مسلمان بتوانند در حوزه عمومی مانند حوزه ورزش بیشتر حضور داشته باشند. خانم حبیبی نیز همیشه تاکید میکرد که اسلام بهترین راهکارها را برای زندگی مطلوب زنان ارائه داده و جایگاه زن را بر اساس دیدگاههای ناب محمدی ترسیم کرده است. جایگاه زن همانا جایگاه او به عنوان انسان در راه تکامل معنوی و نفسانی، جایگاه او در فعالیتهای سیاسی اجتماعی، علمی و اقتصادی و جایگاه او به عنوان یک عضو خانواده است. شهلا حبیبی و دیگر فمینیستهای اسلامی در این دوره به نقش زن در صیانت خانواده و پرورش فرزندان (به عنوان مادر) نقش کلیدی دادند.
این نوع تعریف از زن و دادن جایگاه به او با تعریف زن در قانون اساسی ایران هماهنگ است. در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران هر جا که از زن حرف میزند پای خانواده که مقدس قلمداد میشود به میان میآید. در قسمت زن در قانون اساسی میخوانیم:«خانواده واحد بنیادین جامعه و کانون اصلی رشد و تعالی انساناست و توافق عقیدتی و آرمانی در تشکیل خانواده که زمینهساز اصلی حرکت تکاملی و رشد یابنده انسان است، اصل اساسی بوده و فراهم کردن امکانات جهت نیل به این مقصود از وظایف حکومتاسلامی است. زن در چنین برداشتی […] ضمن بازیافتن وظیفه خطیر و پرارج مادری در پرورش انسانهای مکتبی پیشاهنگ و خود همرزم مردان درمیدانهای فعال حیات میباشد و در نتیجه پذیرای مسوولیتی خطیرتر و در دیدگاه اسلامی برخوردار از ارزش و کرامتی والاتر خواهد بود.»
در اصل ده قانون اساسی آمده:«از آنجا که خانواده واحد بنیادی جامعه اسلامی است، همه قوانین و مقررات و برنامهریزیهای مربوط باید در جهت آسان کردنتشکیل خانواده، پاسداری از قداست آن و استواری روابط خانوادگی برپایه حقوق و اخلاق اسلامی باشد.»
گروه اول فمینیستهای اسلامی به قوانین حقوقی ایران در رابطه با زنان معترض نبودند، ولی گروه بعدی یعنی اصلاحگراها (مانند خانم شهلا شرکت، مدیر مجله زنان) کمکم آهنگ مخالفت با بعضی قوانین و برابریخواهی حقوقی را ساز کردند. آنها هویت زن مسلمان را ارتقا بخشیدند؛ چرا که اعلام کردند زن مسلمان میتواند در امر تفسیر متون اسلامی و اصلاح قوانین دخالت کند. خانمهای حقوقدان از جمله مهرانگیز کار که در مجله زنان مینوشتند از نمایندگان این هویتبخشی بودند. در دوره اصلاحطلبان کمکم نهادهای مدنی و سازمانهای غیر دولتی زیادی در ایران شکل گرفتند و گفتمان دخالت مدنی شکل گرفت. در این راستا هویت دیگری از زن مسلمان به عنوان شهروند و فعال مدنی که میتواند با فعالیتش روی مسائل و سرنوشت خود اثر بگذارد ساخته شد.
درعین حال اما فمینیسم اسلامی در اکثر موارد حافظ و حامی عرف، سنت و فرهنگ غالب است که آن را فرهنگ بومی (یا فرهنگ اسلامی- ایرانی) مینامند. نمایندگان فمنیسم اسلامی مانند زیبا میرحسینی میگویند اگر فمینیسم میخواهد در ایران وجود داشته باشد باید به فمینیسم اسلامی تبدیل شده و به زبان فرهنگ صحبت کند و با سنت درگیر شود. بزرگترین نماد عرف، سنت و فرهنگ غالب خانواده است. این افراد معتقدند که ریشه تبعیض جنسیتی و نابرابری حقوقی در ایران قرائت خاصی از اسلام و متون اسلامی همچون قران و حدیث است که هم اکنون توسط حکومت و ولی فقیه وقت اعمال میشود. هدف اصلی جنبش فمینیست اسلامی ایرانی استخراج قوانین به نفع زنان از اسلام است.
در اینجا نکته مهم این است که فمینیسم اسلامی اصلاحگرا تعریف دقیقی از زن، جنسیت و نفع زنان اعلام نکرده است. از نوشته آقای افشاری اینطور برمیآید که زن و مرد را «دو گونه متفاوت انسان اما با حقوق یکسان» میداند.(پاراگراف ۲۹) اصرار زیاد فمینیستهای اسلامی مبنی بر اینکه زنان در جنبشها و حرکتهای اجتماعی، مانند انقلاب ۵۷ و جنبش سبز، همدوش مردان هستند نمایانگر این است که آنها زنان را گونه متفاوتی از انسان میدانند که همدوش مردان حرکت میکند. در این تعریف مرد مرکزیت دارد و زن در ارتباط با مرد تعریف میشود.
خانم زهرا رهنورد در معدود سخنانی که در مورد تعریف زن ایراد کرده گفته است: «جمله “فاطمه فاطمه است” حاکی از آن است که حضرت فاطمه فقط در مناسبات خانواده دیده نمیشود. او یک حقیقت وجودی است. آنچه ما در درجه اول میخواهیم این است که زن به عنوان واقعیت دیده شود که در این صورت، حیرانی قانونی نیز از بین میرود.»
او ادامه میدهد: «حقیقت وجودی زن را بپذیریم، نه به عنوان همسر، دختر و یا مادر کسی. اگر به لحاظ کائناتی بپذیریم که زن یک واقعیت عینی و حقیقی است آن وقت حالت شیئیوارگی، فرمانپذیر بودن و تدوین قوانین قیممآبانه برای زن برداشته خواهد شد.»(بدون تاریخ، پاراگراف ۵ و ۶)
او زن را موجودی کائناتی میبیند نه موجودی اجتماعی. از این زاویه دید او به زن را میتوان ذاتگرایانه تلقی کرد. خانم رهنورد در مورد اینکه زن چطور واقعیت عینی و حقیقی است چیزی نمیگوید و جواب را به روشنفکران دینی ایرانی وامیگذارد. متاسفانه این روشنفکران هنوز در این مورد نظریه مشخصی ارائه نکردهاند.
نکات مهمی که باید در مورد فمینیسم اسلامی ایرانی و گفتمان آن در مورد جنبش زنان و جنبش سبز گفت اینها هستند:
۱- اینها معتقدند چیزی را میتوان جنبش نامید که تعداد زیادی از مردم (اکثریت) دنبالهرو آن باشند. به عبارت دیگر اینان مشروعیت جنبشها را با تعداد دنبالهروان آنها اندازه میگیرند. افرادی همسو با گفتمان فمینیستهای اسلامی نتیجه میگیرند. اینکه در روز ۸ مارس تعداد زیادی از زنان به دعوت «شورای راه سبز امید» به خیابانها نیامدند نشانه مرگ قریبالوقوع جنبش زنان و مشروعیت نداشتن آن است.
۲- بعضی از این افراد معتقدند که «پیدایش جنبش مستلزم وجود یک گروه هماهنگ در مقام رهبری است تا با بهرهگیری از وسایل ارتباط منظم با بدنه به بسیج عمل اعتراضی بپردازند.»(افشاری، پاراگراف ۱۳) اینان زهرا رهنورد و فاطمه کروبی را رهبران جنبش زنان میدانند. مسئله اینجاست که چنین شرطی برای پیدایش جنبش اجتماعی ساخته پرداخته ایشان است.
۳- اینها فکر میکنند تنها راه حل مسئله زنان در ایران یا به قول آقای افشاری «الغای تبعیض جنسیتی» و «انگاره ضعیفه» این است که زنان به علما و روشنفکران دینی یا زنان مسلمان حقوقدان که حرفشان مشروعیت دارد متوسل شوند تا آنها با تفسیرهای جدید خود از اسلام و متون اسلامی زمینه را برای تغییر قوانین آماده کنند. وقتی قبل از انتخابات از آقای موسوی در مورد مسئله زنان پرسیدند او گفت مسئله زنان به ایشان ربط ندارد. زنان باید برای رسیدن به خواستههایشان و تغییر قوانین نزد مراجع عظام بروند و از ایشان بخواهند تا حکم به تغییر قوانین بدهند.
۴- نظریهپردازان فمینیست اسلامی معتقدند که جنبش زنان یا هر جنبشی در ایران احتیاج به مشروعیت دارد و مشروعیت خود را لزوماً از عرف غالب و اسلام میگیرد.
۵- بسیاری از این افراد جنبش زنان را مستقل نمیداند و میگوید: «اگرچه جنبش زنان جزیی از جنبش سبز است اما بر تارک جنبش سبز میدرخشد. در جنبش سبز، زنان در نقش زن، مادر، دختر، همسر، جوان و پیر شرکت میکنند و حضورشان را در جنبش سبز نشان دادهاند.» (رهنورد، بدون تاریخ، پاراگراف ۱۶ و ۱۵) اینان وانمود میکنند که غایت جنبش سبز تغییر حاکمیت فعلی (دولت احمدینژاد) و رسیدن به مردمسالاری با حفظ کلیت نظام جمهوری اسلامی است. پس با رسیدن به این غایت با توجه به رای علما و روشنفکران دینی و حکومت وقت قوانین مربوط به زنان تعدیل شده و مشکلات حل میشود.
۶- اینان میگویند چون جنبش زنان جزئی از جنبش سبز است خواست اصلی جنبش زنانهمان خواستههای جنبش سبز هستند،که در بالا شرح داده شد.
۷- اینان معتقدند با دموکراسی، تغییر حاکمان و قوانین همه مشکلات زنان حل میشود. چرا که جنبش زنان نه تنها هیچ مسئلهای با عرف جامعه و تعریفهای آن از زن و مرد و جنسیت ندارد بلکه مشروعیتش را نیز از عرف میگیرد. از این گفته اینان میتوان اینطور نتیجه گرفت که جنبش زنان جنبشی مدتدار است و عمرش با پیروزی جنبش سبز به سر خواهد رسید.
همانطور که پروین اردلان (۱۳۸۹) اشاره میکند، تناقض کار اینجاست که بسیاری از«زنان مسلمان تکلیفگرا» که استراتژیشان همواره مصلحت اسلامی- سیاسی بوده است «در تصمیمگیری سیاسی نقشی ندارند؛ و درهمین ساختار مردسالارانه و ایدئولوژیک هم حذف میشوند. علاوه بر قضاوت، از فقاهت و اجتهاد محرومند، نمیتوانند رهبر شوند و ریاست قوای سهگانه را داشته باشند و یا حتی عضو شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام و مجلس خبرگان رهبری شوند[…]. اتفاق جالب این است که زنان “مسلمان” زیادی هم که در دل همین ارزشگذاریها بودند و بدان عمل میکردند، هرچه بیشتر از قدرت فاصله گرفتند بیشتر خواستههایی سکولار طلب کردند.»(پاراگراف ۷)
بسیاری از اصلاحگراها و کنشگران دیگر در برهههایی با فمینیست اسلامی همراه شدهاند چون هدف یا استراتژی خود را اصلاح قوانین و برابری حقوقی زنان قرار دادهاند. ازجمله این کنشگران نوشین احمدی خراسانی، مهرانگیز کار و شیرین عبادی هستند. شماری از این افراد از توهم اصلاحگرایی درآمدهاند. در این رابطه به مصاحبه خانم حقیقتجو با تلویزیون پارازیت رجوع کنید. امروزه از فمینیست اسلامی زهرا رهنورد، فاطمه کروبی و فائزه هاشمی ماندهاند و«شورای راه سبز امید» که به اینها مشروعیت میبخشد.
رویکرد سکولار
کنشگران سکولار مانند خانم نیره توحیدی نه به این معتقدند که در ایران جنبش زنان لزوماً باید مشروعیتش را از اسلام و عرف بگیرد و نه به اینکه تنها راه مبارزه برابریخواهانه این است که دست به دامان علما و روشنفکران دینی مقبول اکثریت شد تا آنها برداشتهای جدیدی از اسلام و متون اسلامی ارائه بدهند و به این ترتیب بانی اصلاح قوانین موجود شوند. اینان یک از سدهای بزرگ جلوی رسیدن به مطالبات زنان را نظام قانونگریز، فرصتطلب، تئوتراتیک و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی میدانند. سکولارها معتقدند که این نظام دامنه مبارزات و مطالبات زنان و همچنین هویتسازی از زن و جنسیت را محدود میکند و اجازه نمیدهد که این مبارزات و خواستهها بیرون از شکل مصلحت اسلامی مطرح شوند. در این نظام، اسلام به عنوان ابزاری سیاسی برای جلوگیری از مشارکت زنان استفاده میشود. بعضی سکولارها مانند خانم شفیق، اسلام سیاسی را پدیدهای خطرناک میدانند. از مشخصههای اصلی گفتمان زنان سکولار این است که مخالف گفتمان محدودسازی خواستههای زنان زیر لوای مصلحت اسلامی و اجتماعی هستند.
کنشگران سکولار، در کنار دموکراسیخواهی، خواستار جدایی دین از دولت، تشکیل یک انتخابات آزاد برای تعیین شکل سیاسی نظام آینده و یک قانون اساسی جدید هستند.
آنطور که نیره توحیدی (۱۳۸۹) میگوید، سکولارها، کنشگران سکولار را لزوماً غیر مذهبی یا غیر مسلمان نمیدانند و هویتسازی برمبنای خودی/ غیر خودی میان زنان مذهبی و غیر مذهبی را باطل اعلام میکنند. هدف آنها رسیدن به جامعهای است که در آن «به کسی مربوط نباشد چه کسی مسلمان است یا عقیده مذهبی هر آدمی چیست. مهم برای ما برای این است که هر آدمی، چه بیدین و چه دیندار، حق دارد در متون دینی مداخله کند.»(پاراگراف ۸)
سکولارها هم هویت زن را بر مبنای گفتمان مدنی میسازند به عنوان شهروند و مداخلهگر مدنی که میتواند با فعالیتهایش روی مسائل و سرنوشت خود اثر بگذارد و نقش بزرگی در تشکیل نهادهای مدنی و غیر دولتی داشته باشد.
بعضی سکولارها جنبش زنان را مستقل میدانند و جزوی از جنبش سبز نمیدانند. خانم اردلان بر اساس تجربیات مستند عینی میگوید که اتفاقاً خواستههای زنان در حرکتهای اعتراضی بعد از انتخابات ۱۳۸۸ اجازه بروز نیافت و به عبارتی اعتراضهای وسیع بعد از انتخابات جنبش زنان را در حاشیه قرار داد. بعضی دیگر مانند خانم توحیدی معتقدند برای اینکه مطالبات جنبش زنان گسترش پیدا کند، باید با جنبههای مدنی این جنبش سبز پیوند برقرار کرد.
کنشگران سکولار مبارزه علیه تبعیض جنسیتی را به مبارزه برای تحقق برابری حقوقی محدود نمیکنند و به مبارزه فرهنگی برای توسعه آگاهی جنسیتی علیه مرد/ پدرسالاری به منظور تبیین تعریفهای جدید از زن، مرد، زن/ مرد و هویت جنسیتی قائلند. برخلاف آقای افشاری اینان فکر نمیکنند که تبعیض جنسیتی یک قانون است که میشود آن را «الغا» کرد یا انگارههای مرد/ پدرسالاری یک شکل حکومتی است که میشود یک شبه به آن «پایان» داد! نیره توحیدی مینویسد: «اصولاً جنبش زنان از نوع جنبشهای نوین اجتماعی است که جامعه محور است، نه دولت محور. به این معنا که تمرکز اصلیاش فرهنگسازی است. ولی چون دولت یکی از نهادهای مهم فرهنگسازی است، […]، فمینیستها ناگزیر باید با دولت هم تعامل و چالش داشته و آن را نقد کنند.[…] اما محور اصلی کار ما ساختن جامعه است، یعنی دگرگون کردن ارزشهای فرهنگی، رفتارهای جنسیتی و اعتقادات و بازخوردها نسبت به نقشهای جنسیتی و برای همین مجبوریم با نهادهایی که بیشترین نقش را در فرهنگسازی بازی میکنند بیشترین کار را انجام دهیم، از جمله آموزش و پرورش، خانواده، کار در خانواده، نقش مرد و زن و وظایفی که مرد و زن در خانه انجام میدهند […]. به هر حال، نهادهای فرهنگساز از جمله رسانهها و کتابهای آموزشی، ادبیات و هنر وقوانین خیلی مهماند.»(پاراگراف ۱۱)
رویکرد عملگرا
جنبش عملگرا که خانم شادی صدر خود را یکی از آنها میداند،[1] و به نظر من بیشترین سهم را در طرح خواستههای زنان و مبارزه حضوری و حتی مجازی برداشته است و حرکتهای درخشان مانند کمپین ضد حجاب اجباری و ضد سنگسار را پیش برده است، بیشتر روی کنشگری و تدوین استراتژی در برهههای زمانی مختلف تمرکز کرده است. عملگرایان مانند سکولارها کمتر روی مفهومهای کلیدی فمینیستی تئوریپردازی کردهاند. آنها در نهایت زن را یک شهروند جامعه مدنی میدانند. خیلی از این افراد مانند شادی صدر، شیرین عبادی و نسرین ستوده وکیل دادگستری یا حقوقدان هستند و به این وسیله توانستهاند در چگونگی طرح حقوقی مطالبات زنان و شکل ارائه کمپینها تاثیرات بزرگی بگذارند. بسیاری دیگر نیز روزنامهنگار/ نویسنده بوده یا هستند که نقش بزرگی در خبررسانی و آگاهیبخشی داشتهاند.
اما از اینها که بگذریم بزرگترین نقش عملگرایان تدوین استراتژیهای درست برای پیشبرد اعتراضها، کمپینها و برابریخواهی حقوقی برای زنان بوده است. استراتژی عملگرایان هم اعتراضهای جمعی (فشار از پایین) و هم چانهزنی بوده است. عملگرایان فکر نمیکنند که لزوماً باید زبان اسلام را برای پیشبرد مبارزات خود به کار ببرند وگرنه مخاطب ندارند.
با اینهمه آنها در مواردی از زبان اسلامی هم به عنوان یک استراتژی استفاده کردهاند. آنها معتقدند که جنبش زنان یا فمینیسم اگر بخواهد در ایران برد داشته باشد باید در حد ممکن در بستر جامعه حرکت کند. هدف جنبش عملگرا ادامه روند مطالبه محوری در خواستههای زنان بر اساس مشکلات روزمره آنان و واقعیات روزمره همچون ازدواج، طلاق، حضانت فرزند، ارث، نفقه، فرصتهای شغلی و سیاسی، حجاب، خشونت خانگی و غیره است. هدف دیگرعملگرایان عکسالعمل نشان دادن به قوانین و لایحهها و سیاستهایی همچون لایحه حمایت از خانواده یا باز کردن خانههای عفاف است که روی مسائل زنان اثر میگذارند.
آگاهی دادن به زنان (برای مثال اینکه از همسر بخواهند در زمان عقد شروط عقدنامه را امضا کند یا به آنان حق مطلق طلاق بدهند یا آگاهی دادن به زنان توسط خانم عبادی که ازدواج نامههای با قید مهریه عندالستطاعه را امضاء نکنند) همه جزو تلاشهای عملگرایانه است. کنشگران عملگرا در بسیاری از موارد به جای استفاده از زبان شرع، از زبان و استراتژی «مصلحت جامعه»، «فرهنگ ایرانیان» یا «عرف جامعه» استفاده میکنند. برای مثال اینان با عنوان اینکه چندهمسری مصلحت جامعه ما نیست به جنگ لایحه حمایت از خانواده رفتند و مانع تصویب آن شدند. کنشگران عملگرا همواره خواستهاند تا از تناقضات حاکمیت استفاده کنند و خواستههای لحظهای و فوری زنان را پیش ببرند. آنها همینطور روی بندهایی از قانون اساسی مانند آزادی بیان و مطبوعات و تجمعات دست میگذارند تا بتوانند امکانات فعالیتهای مدنی زنان را افزایش دهند. مسئله دیگری که عملگرایان روی آن مانور دادهاند مسئله قانونمداری جامعه، دستگاه حاکمیت و نهادهای دولتی است. مسلم است که حتی در ساختار رژیم فعلی و قوانیناش اگر سه قوه قانونمند عمل کنند راه برای طرح خواستههای زنان و اجرای آنها بازتر میشود. این کنشگران همچنین بر مسئله حقوق بشر دست میگذارند تا بدینوسیله علیه تبعیض جنسیتی مبارزه کنند و از اعدام و حصر و شکنجه فعالین مدنی- سیاسی جلوگیری کنند. بزرگترین اقدام آنها تلاش برای عضویت ایران در کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان بوده است که به خاطر وجود شورای نگهبان به بن بست خورد. آنها فکر میکنند که دموکراسی بدون حقوق بشر دموکراسی واقعی نیست.
مشکلات اصلی که زنان عملگرا همواره با آن روبهرو بودهاند ساختار سلسله مراتبی شیعه، دلبخواهی نبودن تفسیر قانون و نیاز به مراجع مشروع و معتقد به اسلام برای خوانشهای جدید، مشروعیت ندادن جامعه به زنان (به خصوص زنان غیر مسلمان) برای تفسیر متون دینی بوده است. این مشکلات تا حدود زیادی موجب شدهاند که استراتژیهای عملگرایان ناکارا بماند. در پنج سال اخیر، به علت سرکوب و دستگیریهای شدید، بسیاری از زنان عملگرا دستگیر یا مجبور به تبعید اجباری شدهاند. در ضمن، «فقدان نهادهای مدنی و ضربهپذیر کردن نهادهای موجود تاحدودی جنبش زنان را نیز با دشواری مواجه کرده است.»(اردلان، پاراگراف ۱۷) افشاری رکود حاضر در زمینه عملگرایی را مرگ جنبش زنان میدانند. این تعبیر او در امتداد استراتژیای است که به قول خانم اردلان «به دنبال مایوسسازی و فلج کردن هرگونه فعالیت اجتماعی و سیاسی برای حداقل یک دهه هست چون اگر به خاطر داشته باشید ما طی سه دهه اخیر، هر دهه با یک سرکوب و ریزش جدی مواجه بودهایم تا نسل دیگری برآید یک دهه سپری شده است.» (همان)
بیشتر فعالین عملگرا، جنبش زنان را مستقل دانسته است و زایدهای از جنبش سبز نمیبینند. البته بعضی فکر میکنند که در شرایط مشخص زنان باید در استراتژیهای خود بازبینی کنند و خواستههای عمومیتر مانند دموکراسیخواهی را مطرح کنند. مانند 30 سال گذشته، امروزهم، مسئله کلیدی عملگرایان «باز نایستادن در هر حالتی… است. به عبارتی حفظ نیرو از یکسو و استراتژی از سوی دیگر. اگر فعالیتهای محفلی پاسخگو نبود، به تشکیل گروه روی آوردیم. اگر اجازه تشکیل گروه نداشتیم در گروههای دیگر فعال شدیم. اگر امتیاز نشریه نداشتیم، خبرنامه منتشر کردیم. اگر خبرنامه را میگرفتند به سایت و شبکههای مجازی برای ارتباط روی آوردیم، اگر مانع تجمع و ارتباطمان با مردم شدند به اقدامات چهره به چهره پرداختیم، اگر مانع تشکیل گروه و ارتباط با فعالان جنبشهای دیگر در ایران و خارج از ایران شدند به تشکیل ائتلاف و کمپین و شبکه پرداختیم، اگر شبکهها ضعیف میکنند گروههایی را که دردل این شبکهها شکل گرفتهاند عینیت بخشیم […] در واقعا نهادینه کردن ایستایی تنها خطر بزرگ ما در جنبش زنان بوده است.» (پاراگراف ۱۹)
چه سکولارها و چه عملگرایان بیشتر خواستههای عمومی زنان ایران مانند خواست حضانت و ولایت بر فرزند، حق طلاق، لغو چند همسری و بالا رفتن سن ازدواج را مطرح کردهاند که خواسته اقشار و طبقات مختلف اجتماعی از کشاورز و کارگر و… است و مختص یک قوم یا طبقه اجتماعی نمیشود.
نکته آخری که میخواهم بگویم و از اهمیت بالایی برخوردار است این است که ما به آن صورت نظریهپردازان سکولار نداریم. با آن که کسانی مانند خانم توحیدی و اردلان از آگاهی جنسیتی، جنسیت، خشونت، مسائل زنان، دموکراسی و جنبشهای اجتماعی صحبت میکنند در مورد این مفاهیم تئوریپردازی نکردهاند و بیشتر کار خود را به کنشگری محدود کردهاند.
در بخشهای اول و دوم این مقاله در بخش اول این مقاله تعریف جنبشهای اجتماعی به طور خلاصه از منظر نظریههای مهم جنبش های اجتماعی با سه رویکرد رفتار جمعی، نهادی و جامعه مدنی ارائه شد. جنبشهای زنان به عنوان جنبش اقلیت معرفی شد و سه رویکرد مهم در جنبش های زنان ایران بررسی شد. این سه رویکرد رویکرد فمنیست اسلامی، رویکرد سکولار و رویکرد عملگرا هستند. فمینیستهای اسلامی معتقدند که جنبش زنان لزوما باید مشروعیتش را از اسلام و عرف بگیرد اگر فمنیسم میخواهد در ایران وجود داشته باشد باید به فمنیسم اسلامی تبدیل شده و به زبان فرهنگ صحبت کند و با سنت درگیر شود. سکولارها چنین عقیده ای ندارند. عملگرایان بسیاری اوقات از زبان مصلحت کمک گرفتهاند و بیشتر روی کنشگری و تدوین استراتژی در برهههای زمانی مختلف تمرکز کرده اند. در بخش دوم همچنین خوانش هر یک از این سه رویکرد از جنبش سبز و رابطه اش با جنبش های زنان ایران مطرح شد.
رو به مرگ بودن جنبشهای زنان در ایران؟
علی افشاری در مقاله خود جنبش زنان و چالشهای پیش رو خبر مرگ قریبالوقوع جنبش زنان ایران را داده است. دلیل او برای این ادعا این است که روز ۸ مارس ۱۳۸۹ زنان زیادی به دعوت «شورای سبز امید» به خیابان نیامدند. من این ادعای آقای افشاری را یک اشتباه بزرگ تلقی میکنم و فکر میکنم این اشتباه از آنجا ناشی میشود که وی جنبشهای زنان ایران را بخشی از جنبش سبز میداند و جنبش سبز را به جریان شورای راه سبز امید تقلیل میدهد.
اول اینکه شورای راه سبز امید همانطور که مجتبی واحدی، مشاور مهدی کروبی اعلام کرد ابتدا روز هشتم مارس را از سه شنبههای اعتراض حذف کرد. بعد از آن شیرین عبادی از کنشگران جنبش زنان اعلام فراخوان برای مراسم روز جهانی زن داد. سپس شورای راه سبز امید (که افراد آن به جز رهبران سمبلیک و مشاورانشان مجهولند و تنها یک سایت مجازی بینام و نشان است) که به ظاهر قصد مصادره جنبش تحولخواهی و اعتراضی مردم ایران را به نفع افراد بخصوصی دارد، برای اینکه از غافله عقب نماند و جنبش زنان را هم مدیریت کند به طور دیرهنگام اطلاعیه داد که در روز هشتم مارس (یکی از سهشنبههای اعتراض) مردم به خیابان بیایند. این شورا همچنین اعلام کرد که رهبران جنبش زنان، زهرا رهنورد و فاطمه کروبی هستند و از مردم خواست که در روز هشتم مارس خواهان آزادی این رهبران و همسرانشان باشند که رهبران جنبش سبزند.
اتفاقا شاید لبیک نگفتن کنشگران جنبش زنان به این دعوت «شورای راه سبز امید» نشان آگاهی و هوشیاری بالای آنان در ملعبه دست عدهای فرصتطلب نشدن باشد. این امر ممکن است نشانهای از این باشد که کنشگران ساکن ایران، جنبش زنان را مستقل دانسته است و بخشی از جنبش سبز نمیدانند. دوم اینکه شاید این کنشگران- خانمهای رهنورد و کروبی- را رهبران جنبشهای زنان نمیدانند. سوم اینکه همانقدر که آزادی این دو زن ممکن است برای آنها مهم باشد آزادی همه زندانیان از جمله نسرین ستوده که به جای خانهشان در زندانها محبوسند و به وطن برگشتن تبعیدیان مانند شادی صدر و پروین اردلان برای آنها مهم است. چهارم اینکه رد دعوت «شورای راه سبز امید» توسط جنبش زنان ممکن است نشانه این باشد که جنبش زنان زیر پرچم هیچ گروهی نمیرود و نمیگذارد از جنبش زنان بهرهبرداری سیاسی- ایدئولوژیک شود. پنجم اینکه عوض شدن تصمیم «شورای راه سبز امید» و دعوت برای برپایی مراسم روز جهانی زن نشاندهنده قوت جنبش زنان و مهم بودن آن به عنوان یک نیروی تعیینکننده سیاسی است. واضح است که سیاستمداران شورای راه سبز امید میخواهند این نیرو را پشت سر خود داشته باشند. شاید شرکت نکردن کنشگران زنان در سهشنبههای اعتراض نشان این باشد که اینان نمیخواهند هزینه زیاد جانی و روحی و مالی بپردازند و کنشگریشان پشتیبانی از موسوی و کروبی محسوب شود. همانطور که زهره اسدی (1389) میگوید جمعی از این کنشگران ابتکار خاص خود را نشان دادند و چراغخانههاشان را خاموش کردند.
یکی از اشتباهات کسانی مانند آقای افشاری تعبیر آنها از عدالت جنسیتی است که بر مبنای آن «عدالت جنسیتی بلا موضوع کردن جنسیت در تعیین مصادیق کارگزاران سیاسی و اقتصادی است.»(پاراگراف ۵۳) بلاموضوع کردن جنس بیولوژیکی در تعیین ریاست جمهوری و ولی فقیه شاید امکاناتی برای زنان ایجاد کند ولی به طور مسلم به عدالت جنسیتی در جامعه ایران نمیانجامد. ابتدا مهم این است که زنان انتخاب شده چه گفتمان و ارزشهایی را پیش ببرند. دوم اینکه عدالت جنسیتی قابل تقلیل به زن بودن یا نبودن کارگزاران سیاسی و اقتصادی نیست.
آقای افشاری مدام روی مسائل انحرافی مانور میدهد: مانند اینکه رفتار افراد متاهل مذهبی یا غیر مذهبی با همسرانشان چگونه است؟ کار مدیران زن بیشتر ارزش دارد یا فعالان کمپین؟ آیا تعداد عددی زنان در جنبشهای اجتماعی بیشتر است یا نه؟ آیا نظریهپردازان جنبشهای زنان زن هستند یا مرد؟ او در جریان بحثهای خود نشان میدهد که از سادهترین مفاهیم فمینیستی مانند تفاوت بین جنس و جنسیت آگاه نیست. وی نماینده عرف و فرهنگ غالب بوده و به تعبیرهای عرفی همچون «کرامت زن» و «عفت و پاکدامنی» معتقد است. نظرات او همچون: «برخی تقاضاهایی که متعلق به برخی خرده فرهنگها است و استعداد بدفهمی دارد جا ندارد که با موضوعات عام مورد نظر جنبش زنان تداخل یابد» و یا «جنبش زنان زمانی به سر منزل مقصود میرسد که مردان ایرانی همراهی نشان دهند»، در جهت حذف و سرکوب دگرباشان و تایید فرهنگ مسلط و همچنین در جهت محدود کردن جنبشهای زنان در حیطه بسیار تنگ
عرف و تفسیرهای خاص مذهبی عمل میکند.
مشکل دیگر نظرات آقای افشاری خلط دو موضوع شرکت زنان در جنبشهای اجتماعی ایران و جنبشهای زنان است. اینکه زنان در جنبشهای اجتماعی چون جنبش تنباکو و جنبش مشروطه شرکت کردهاند یک چیز است و اینکه جنبشهای مستقل زنان وجود دارد چیز دیگر. برخلاف گفته آقای افشاری جنبش زنان جزوی از جنبش سبز نیست و جنبش زنان جنبش دموکراسیخواهی صرف نیست. همانطور که در بالا توضیح دادم جنبشهای زنان و جنبش فمینیستی در کشورهایی با نظام دموکراسی همچنان ادامه دارد و دموکراسی غایت خواستههای زنان نیست.
مسئله شایستهسالاری هم در رابطه با جنبشهای زنان ایران یک موضوع انحرافی است. حتی اگر امروزه مبناهای جدیدی برای شایستگی اتخاذ شود، نمیشود تاریخ مرد/ پدرسالارانه و دگرجنسگرایی اجباری را که باعث شایستهتر شدن عدهای محدود در ایران امروز شده نادیده گرفت. آقای افشاری فکر میکنند بعد از روی کار آمدن دموکراسی در ایران همه چیز از صفحه سفید (بیتاریخ تبعیض) شروع میشود.
جنبش فمینیستی
جنبش فمینیستی یک جنبش جهانی است و مختص ایران نیست. این جنبش مانند فمینیسم اسلامی نیست که بومی باشد. همچنین تنها متون خاصی را با تفسیرهایشان مورد نظر داشته و مختص زنان مسلمان باشد. جهانی بودن این جنبش به این علت است که مسئله مرد/ پدرسالاری و دگرجنسگرایی اجباری جهانی است و در طول تاریخ مذکر به اشکال مختلف درهمه جوامع انسانی وجود داشته و دارد. همانطور که زنان/ مردان/ دگرباشان سفید اروپایی و آمریکایی در مداخله فمینیستی نقش داشتهاند، زنان/ مردان/ دگرباشان رنگینپوست و از کشورهای غیر آمریکایی و اروپایی نیز در رشد و پویایی این جنبش سهم عظیمی داشتهاند. اینان باعث شدهاند فمینیسم همواره هویتها و تعریفها و سلسله مراتب ساخته خود را به چالش بکشد، پس به یک ایدئولوژی تبدیل نشود و تاکنون پویا بمانند.
فمینیسم جنبش یکپارچه و یکدستی نیست که دارای یک وحدت تاریخی باشد. اختلافها و بحثهای نظری و عملی کنشگران جنبش فمینیستی به آن غنا، گونهگونهگی و خصلت برجهندگی دادهاند. جنبش فمینیستی تمرکز خود روی موضوع زن و جنسیت را گسترش داده و عواملی مانند طبقه اجتماعی، نژاد، قومیت، زبان، لهجه، گویش، سن، توانایی/ معلولیت را در بررسیهای خود مورد نظر قرار داده است و باور دارد تحلیل جنسیت بدون پرداختن به این شاخصها امکانپذیر نیست.
جنبش فمینیستی استعمار و استثمار را با پدر/ مردسالاری و دگرجنسگرایی اجباری در هم تنیده میداند و به همین دلیل با جنبشهای ضد استعماری/ استثماری و جنبشهای همجنسگرایان و دگرباشان (کوئیر) پیوند خورده است. من ادعای خانم زیبا میرحسینی را که فمینیسم یک ایدئولوژی است که ساخته و پرداخته گفتمان استعماری است بیاساس میدانم (به برنامه تلویزیونی پرگار به نام فمینیسم اسلامی روی سایت بیبیسی فارسی مراجعه کنید). جنبش فمینیستی از گفتمانهای اجتماعی- فلسفی و تجربیات متنوع اقلیتها سود جستهو مفاهیم مختلف همچون جنس/ جنسیت،نژاد، مادری/ همسری، حق و برابری، عدالت، زبان و غیره را دوباره و دوباره بازتعریف کرده است. نظریات جنبش فمینیستی، برخلاف تصور بعضیها مانند آقای افشاری ربطی به جنس بیولوژیکی (زن/ مرد) کنشگران و نظریهپردازان آن ندارد. اتفاقاً فمینیستها بر این باورند که دوتایی (مرد/ زن) یا (خودی/ غیر) یک ساختار سرکوبگر است که در قالب آن نگاه پدر/ مردسالارانه و استعماری و دگرباش ستیز/ هراس بازتولید میشود.
جنبش فمینیستی را نمیشود با هیچ یک از نظریههای جنبشهای اجتماعی (حداقل آنها که من میشناسم) توضیح داد و طبقهبندی کرد. جنبش فمنیستی یک جنبش مدنی صرف مانند جنبش سیاهان در آمریکا یا جنبش نمک در هند به رهبری گاندی نیست. این جنبش همیشه خواستههای محدود ندارد و به دنبال تحقق هدفهای خاص تعریف شده و قابل دسترس هم نیست. با آنکه جنبش فمینیستی جنبش «اقلیتها»ست، اما شکل منحصر به فردی از این جنبش است. جنبش فمینیستی جنبش «اقلیتی» است که به دنبال «اکثریت» شدن و مشروعیت طلبی مدنی نیست. اقلیت در اینجا وقتی اقلیت است که در پی سلطه و مالکیت سیاسی- فرهنگی نباشد- به تعبیر دیگر اقلیت نقشی انحصارطلب ندارد. جنبش فمینیستی تا زمانی که «اقلیت» وجود دارد (به نظر من همیشه) موضوعیت دارد.
فرق جنبش فمینیستی با جنبشهای زنان در این است که جنبشهای زنان نه تنها جنبشهای مقاومتند بلکه تا حدودی قصد فتح و کسب قلمرو و عرصههای جدید را دارند. جنبشهای زنان در بسیاری موارد خود را جنبشهای رهایی بخش معرفی کردهاند به این معنا که رهایی کامل از مرد/ پدر سالاری را نوید دادهاند. جنبش فمینیستی در جریان حرکت خود از ایده رهاییبخشی نیز ساختار/ گفتمان/ قلمروشکنی کرده است. این جنبش هم اکنون مغشوشکننده و برهم زن گفتمان مدرن قرار دارد که زیر ساختهای آن عقلانیت، خدایی علم، نهاد خودگردان، غایتگرایی و نوید همه مشکلات بشری است.
چیزی که در مورد جنبش فمینیستی عمومیت دارد، جنبش «اقلیت» بودن آن و مبارزه آن با همه اشکال و صور ذهنی و عینی مرد/ پدرسالاری، دگر جنسگرایی اجباری و استعمار است. درست است که فمینیسم موج اول روی تساوی صوری در حقوق (حق رای، تعلیم و تربیت و اشتغال برای زنان) یا به عبارتی رفع تبعیض در قانون تکیه کرده بود اما جنبش از این مرحله گذشت و به صرف این تساوی حقوقی رضایت نداد. جنبش فمینیستی در ادامه خود روی کاویدن لایههای فرهنگی و پیشفرضهای جنسیتی تامل کرده است که آنها را ریشه ناعدالتی حقوقی میدانست. در ضمن موفق شد بین مفاهیم برابری حقوقی، عدالت حقوقی و عدالت به معنای عام آن تفکیک قائل شود. موج دوم جنبش فمینیستی به مسئله سرکوب زنان و ریشههای فرهنگی اجتماعی آن توجه کرد، تعریفهای مادری و ازدواج را زیر سوال برد و به حق زن بر بدن و جنسیتش پرداخت که تنها در محدوده قوانین قابل تعریف نیست.
موج دوم همچنین به مسئله زنان و جایگاه و طبقه اجتماعی و نژادی و همینطور تقسیم کار بر اساس جنسیت توجه کرد. افزایش کنشگران و نظریهپردازان رنگین پوست و از کشورهای از سلطه استعمار درآمده و در نتیجه مطرح کردن پیوند استعمار و تبعیض نژادی با مرد/ پدرسالاری موجب شد جنبش فمینیستی با جنبشهای ضد استعماری و ضد تبعیض نژادی گره بخورد. در این زمان فمینیستها ربط دگر جنسگرایی اجباری و سرکوب مردسالارانه را نیز برملا کردند و جنبش فمینیستی به جنبش همجنسگرایان پیوند خورد.
موج سوم فمینیستها هرچه بیشتر بر نظارتهای اجتماعی و سلسله مراتب قدرت در خانواده، جامعه و در زبان شورید و ریشههای سرکوب رنگین پوستان و زنان جهان سوم را آشکار کرد. متفکران جدید نسل سوم مانند جودیت باتلر با نشان دادن اینکه گفتمان مرد/ پدر سالاری نرماتیو (گفتاری/ کرداری) است، روی نرم، عرف و سنت اجتماعی و نقش تعیین کننده آنها در بازتولید مرد/ پدرسالاری و دگرباش ستیزی/ هراسی انگشت گذاشتند. آنها به اهمیت مغشوشسازی زبان و سیستم نشانهشناختی مرد/ پدرسالارانه و آلوده کردن مسیر اعمال قدرت در این رابطه اشاره کردند تا از این طریق امکانات جدید زیست برای دگرباشان و زنان فراهم کنند. بعضی فمینیستهای معاصر مثل خانم دانا هاراوی روی مسائل جدیدی که فنآوریهای ارتباطی و انقلاب بیولوژیکی که در راه است کار میکنند. انقلاب بیولوژیکی مفهوم انسان و جنسیت را از پایه دگرگون خواهد ساخت.
نکته دیگر در مورد جنبش فمینیستی این است که این جنبش غایتگرا نیست. برای مثال غایت این جنبش رسیدن به دموکراسی، آزادی یا هیچ چیز دیگر نیست که دستیابی به آن نقطه پایانی بر جنبش بگذارد. جنبش فمنیستی عدالتگراست. عدالت به معنای عدالت اجتماعی نیست. عدالت در مفهوم دریدایی آن یک «بود» نیست و به تاریخ تعلق ندارد. عدالت تنها مفهومی است که قابل ساختار شکنی نیست. چرا که فرای حقوق، معادلات تجارتی و علم اخلاق (مورالیتی) است.
عدالت یک نوع برجهیدن است که به سمت «دیگری» میل میکند. عدالت تاریخمندی را به نوعی عدم قطعیت تبدیل میکند که نشانه صریح آینده است. عدالت یک نوع مژده در آینده است که امروز را هدایت میکند؛ مژدهای که خصلتش عدم قطعیت است. حرکتهای عدالت گرا مانند جنبش فمینیستی خطی از پرواز ایجاد میکنند که ماتریکس تاریخ و گفتمانهای غالب مانند مرد/ پدرسالاری و دگرجنسگرایی اجباری را تحت تاثیر قرار داده و وادار به انبساط میکنند. در اثر انبساط تاریخ و قلمروهای گفتمانها و ضد گفتمانها مناسبات بین اکثریت و اقلیت- مناسبات جنسیتی، نژادی، اقتصادی و غیره- تغییر میکند و امکانات زیست بیشتری برای اقلیتها به وجود میآید. جنبش فمینیستی جنبشی برای زیست است. صحبت از الغای مرد/ پدرسالاری، دگر جنسگرایی اجباری، تبعیض نژادی، بیعدالتی اقتصادی، تخریب محیط زیست و صور عینی و ذهنی آنها در رفتار و کردار و زبان، آرمانی دست نیافتنی است. چرا که هیچکس بیرون از ماتریکس قدرت نیستند تا دستور چنین الغایی را صادر و آن را عملی کنند یا مسائلی مانند جنسیت را آنطور که آقای افشاری میگوید بلاموضوع کند. به عبارت دیگر سوژه یا نهاد مدرن خودگردان افسانهای بیش نیست. به جای مفهوم نهاد (سوژه) مفهوم کارگزاری یا کنشگری مطرح شده است. اگر چه قطعیتی در نتیجه کنشگری وجود ندارد.
جنبش فمینیستی در ایران
به احتمال زیاد جنبش فمینیستی حتی پیش از اینکه نامی برای خود پیدا کند در ایران وجود داشته ولی شواهد و ادبیات آن موجود نیست. جنبش فمینیستی در ایران ابتدا به شیوه تولید ادبیات و انجمنهای زنان ظهور کرد. این ظهور شکل مقاومتی در برابر گفتمان مرد/ پدرسالار و مبارزه برای حقوق و آموزش و پرورش زنان داشت. از اولین نمونههای ادبیات فمینیستی شناخته شده در ایران معایبالرجال نوشته بیبی خانم استرآبادی است که کتاب طنزی در پاسخ به تادیب النسوان است. در دوره مشروطه برای اولینبار زنان تبدیل به یک مسئله شدند و روشنفکران مانند ملکمخان، طالبوف، تقیزاده و تاج السلطنه شروع به صحبت در مورد زنان و نقش آنان در جامعه کردند. اولین تشکلهای فمینیستی (زنان) همچون کمیته نسوان ایرانی و انجمن سعادت در زمان مشروطه شکل میگیرد. اولین مدارس زنان مدرسه دوشیزگان توسط بیبی خانم وزیرف هم در این زمان شروع به کار میکند. از اولین کنشگران فمینیست هنجارشکنی که علیه حجاب عمل میکند طاهره قرهالعین است. جمعیت نسوان وطنخواه که در سال ۱۳۰۱ به همت محترم اسکندری شکل گرفت فعالیتهای فمنیستی زیادی از جمله نشر روزنامه و مبارزه برای حقوق زنان انجام داد و میزبان دومین کنگره نسوان شرق در سال ۱۳۱۱ بود. از درخشانترین کنشگریهای این جمعیت راهپیمایی علیه جزوههای زن ستیز به نام مکر زن بود که تمام جزوهها را خریدند و در میدان توپخانه به آتش کشیدند. درست است که عمل به آتش کشیدن امروزه حرکتی خشونتآمیز محسوب میشود اما این حرکت شکلی از مقاومت در برابر باورهای مسلط جامعه بود.
البته از زمان مشروطه تا زمان معاصر، کنشگران فمینیستی در ایران بیشترین تلاششان را روی برابری حقوقی، مبارزه علیه زنستیزی، مبارزه علیه حجاب اجباری و حق انتخاب زنان شامل حق لباس، کار، انتخاب همسر، مسافرت و آموزش و پرورش متمرکز کردند. متاسفانه به خاطر حیات 30 ساله رژیم جمهوری اسلامی، تلاشهای جنبش فمینیستی در ایران هنوز روی این مسائل متمرکز است. گرچه نباید تغییر هنجارهای زنانگی و مردانگی و نگاه و باورهای عمومی به خیلی مسائل از جمله رابطه دختر و پسر و ازدواج و طلاق را نادیده گرفت. مسئله دگرجنسگرایی اجباری هم از طرف کنشگران فمینیست ایرانی در خارج از کشور مطرح شده است. در زمینه همجنسگراهای زن بیشترین کار را شادی امین، مترجم کتاب لذت و قدرت، کرده است. اختصاص دادن یک بخش به زنان و یک بخش به دگرباشان در سایت رادیو زمانه نیز درخور اهمیت فراوان است و نشانه ورود این بحثها به حوزه گفتمان اجتماعی ایرانیان است. با این همه در ایران هنوز جنبش فمینیستی با جنبشهای دیگر اقلیتها ی جنسی و قومی و زبانی پیوند نخورده است.
چون درگیری اصلی جنبش فمینیستی ایران با گفتمانهای مرد/ پدرسالاری و دگرجنسگرایی اجباری و همه صور عینی و ذهنی آنها در زبان و کردار و رفتار و پندار است. لاجرم این جنبش با عرف و نرمهای غالب اجتماعی که مناسبات و هویتهای جنسیتی را تعیین میکنند درگیری دارد. بنابراین جنبش فمینیستی با مفاهیم حاکمی مانند «عفت و پاکدامنی و اصول اخلاقی» مسئله دارد چرا که این مفاهیم همیشه باعث سرکوب و حذف اقلیتها شدهاند و انسانها را به مرگ اجتماعی محکوم کردهاند.(افشاری، پاراگراف ۴۲) همچنین جنبش فمینیستی راهی جز این ندارد تا آنجاها که تفسیرهای خاص مذهبی امکان زیست را بر اقلیتها میبندد، آن را نقد کند و به چالش بکشد. این جنبش نمیتواند تحت عنوان عملکرد استراتژیک با هنجارها و ارزشهای غالب متجلی در عرف و زبان سازش کند. جنبش فمینیستی به دنبال مشروعیت گرفتن از اکثریت و شیوههای تفکر و عملکرد آنها نیست. تئوریپردازان/ کنشگران جنبش فمنیستی که بیشترشان ممکن است خارج از ایران باشند، میتوانند تاثیر مهمی در انبساط چشماندازهای جنبشهای زنان ایران داشته باشند. بدون چشماندازهای جدید، به علت فضای سیاسی، اجتماعی و مدنی جنبشهای زنان ایران دچار رکود میشوند. پس تبادل اندیشه و گفتوگو بین جنبش فمینیستی و جنبشهای زنان ضروری است.
در بیست ساله اخیر به خصوص در زمینه داستان و رماننویسی و فیلمسازی زنان ایرانی بسیار کار کردهاند. البته جنس بیولوژیک نویسندگان ربطی به ادبیات فمینیستی ندارد. چنانچه اشعار هیلدا صادقی یا رمانهای فهیمه رحیمی که ارزشهای پدر/ مردسالارانه را تبلیغ میکنند ادبیات فمینیستی محسوب نمیشوند. از ده سال پیش به این طرف که محیط مجازی و دسترسی اینترنتی گسترش یافته است، رشد تولید ادبیات فمینیستی بسیار شدت گرفته است. اگرچه بسیاری از این ادبیات ترجمههای ضعیف و ناقص از متون نظریهپردازانی مانند پیر بوردو هستند، اما بسیار مهمند.
دیگر اینکه شمار محققان مسائل فمینیستی مانند فتانه فراهانی در دانشگاههای ایران و خارج از کشور هم افزایش پیدا کرده که به غنی کردن جنبش فمینیستی کمک میکند. از بزرگترین نشانههای رشد جنبش فمینیسمی تشکیل بنیاد مطالعات زنان ایران است که در کنفرانسهای خود مسائل جدید نظری و عملی جنبش فمینیستی را مطرح میکند. تقسیمبندی خارج و داخل و بیرون مرزی/ درون مرزی در جنبش فمینیستی ایران موضوعیت ندارد. اتفاقاً خارج از کشوریها چون نیازی به همدستی موقتی با سنت و عرف تحت عنوان مصلحت ندارند، میتوانند نقش مهمتری روی کار تئوریک داشته باشند و در واقع هم داشتهاند. با این همه در کل جنبش فمینیستی ایرانی از لحاظ تئوریپردازی ضعیف بوده و روی مفهومهای کلیدی زنانگی، مردانگی، جنسیت، حق و عدالت بسیار کم کار کرده است. حتی فمینیسم جهانی هم روی مسئله مردانگی و ساختها و شکلهای بروز آن و رابطهاش با خشونت کمتر تمرکز کرده است. این مسئله در مورد کار روی هویت «سفید» هم صدق میکند.
البته فقر فمینیسم ایرانی، آنطور که آقای رحیمی میگوید، به دلیل یکی دو سخن شادی صدر نیست. شادی صدر با آنکه یکی از کنشگران مهم جنبش زنان است اما نماینده کل جنبش فمینیستی ایران نیست. خانم صدر تئوریپرداز فمینیست نیست و نظرات شخصی خود از مفاهیمی مانند خشونت را ارائه داده است. تخصص او حقوق است که در این زمینه هم بسیار کار کرده است. پوشش زیاد رسانهای گرفتن او هم به خاطر سیاستگذاریهای رسانههاست و ربطی به او ندارد.
دلیل فقرمعناسازی فمینیسم ایرانی، اگر بشود چنین ادعایی کرد، کمبود تلاش کنشگران ایرانی هم نیست بلکه دلیلش درگیری دائمی جنبش فمینیستی با مسائلی است که از زمان مشروطه تا امروز به عنوان معضل ماندهاند. بزرگترین دستاورد برای جنبش فمینیستی ایران اما مطرح شدن مسئلهای به نام جنبشهای مستقل زنان در جامعه بوده است. این جنبشها با آنکه دورههای آشکار بسیج اعتراض عمومی (مانند تظاهرات تاریخی زنان در سال ۵۷ علیه حجاب اجباری) و دورههای نهفتگی داشته است همچنان ادامه دارد.