شهرزادنیوز: یکی از بخشهای بسیار قانعکننده در این کتاب عالی و خواندنی درباره مخاطرات بچهدار شدن، زمان خواب نوزادان و میزان سختگیری نسبت به کودکان است. آیا هفتههاست که فریاد نوزادتان را در حالی که در گهوارهاش دست و پا میزند، تحمل کردهاید؟ آیا پیش آمده که بچهتان اسباببازیها را به این طرف و آن طرف پرت کند در حالی که شما بیهوده میکوشید با یک عروسک یا کاردستی از این کار منصرفش کنید.
هر مادری به طور غریزی این را میداند، حتا اگر هیچوقت کاردستی درست نکرده باشد. همین طور تعداد زیادی از پدران هم با وجود فرضیات اولیه این کتاب، بچهداری میکنند- این فرضیه که اکثر زنانی که تصور میکردند رابطهشان با شریک زندگیشان بر اساس برابری است، وقتی که بچه به دنیا میآید میبینند که تصورشان اشتباه بوده است. مادران “والد اصلی” میشوند و در واقع مسئول خانه، محکوم به رهایی شغل و اشتغال نیمه وقت زیرا پدران از اجرای سهم خود سر باز میزنند.
نه این که مردان بدجنس اند. اما، حداقل در بریتانیا، سیاستهای دولتی آنان را به پذیرش مسئولیتهای برابر در قبال کودکانشان تشویق نمیکند، مرخصیهای دست و دلبازانهای (عمدتا بدون حقوق) به نومادران داده میشود و فقط این اواخر است که به پدران مرخصی (بدون حقوق) بیشتری داده میشود. کارفرمایان از این موضوع خشنود نیستند. جامعه و سیستم تأمین اجتماعی نقش مادری را تثبیت میکنند. ربکا آشر، خبرنگاری با یک بچه نوپا، میگوید: آن پایههای برابری که این نسل جدید مادران فکر میکردند مادران فمینیستشان برایشان تضمین کردهاند، یک توهم بود.
اکنون در بریتانیا تعداد دختران دانشجو بیش از پسران است. زنان در دهه بیست زندگی خود تمام وقت کار میکنند و 3 درصد کمتر از مردان حقوق میگیرند؛ در دهه سی زندگی، وقتی که باید بچه را به مدرسه ببرند و بیاورند یا وقتی به خاطر بیماری کودک، مرخصی میگیرند، این شکاف به 11 درصد هم میرسد. به هر حال اکثر مادران تمام وقت کار نمیکنند (اگر چه درصد مادران شاغل تمام وقت رو به افزایش است) و کارهای نیمهوقتشان حقوق زیادی عایدشان نمیکند.
بخش زیادی از این امر روندی آشناست که نمیتوان گفت غلط یا نامربوط است. بخش درخشان این کتاب تحلیل آن از زمانی است که مادر به مسئول اصلی کودک تبدیل میشود و پدر به پیشرفت شغلی خود ادامه میدهد. توازن قدرت در این رابطه تغییر میکند. مادران احساس میکنند قربانی شدهاند، پدران حس میکنند گناهکارند، مادران خود را سرپرست امور خانه تصور میکنند، پدران متقاعد از قصور خود در ایفای نقش پدری، بیشتر کار میکنند. زوجی که زندگی را دست در دست هم و بر اساس برابری شروع کرده بودند، به یکدیگر حمله میکنند یا از هم دلخور میشوند. بسیاری جدا میشوند.
البته برخی از زوجها مسئله بچهداری را حل میکنند و هر دو کار میکنند؛ در مواردی پدر در خانه میماند و مادر به تأمین معاش میپردازد. اما آنها اقلیت هستند. در بریتانیا تعداد رو به افزایشی از زنان عمدتا تحصیلکرده تصمیم میگیرند بچهدار نشوند. تعداد رو به افزایشی از مردان خود را در خانه زیادی احساس میکنند و زنان محل کار را رقبای خود میبینند و از خود میپرسند، چه کسی نوع بشر را حفظ میکند.
حکومت ائتلافی بریتانیا که خود را به عنوان دولتی خانواده دوست معرفی میکند و مرخصی بچهداری را افزایش میدهد، قصد دارد برای والدین شاغل طرحهای بیشتری را به مرحله اجرا بگذارد. قوانین جدید مورد نظر اتحادیه اروپا میتواند بر سرعت این روند بیافزاید. اما به نظر نمیآید که دولت بخواهد تا جایی که خانم آشر دوست دارد، پیش رود.
او میخواهد هنگامی که بچه به دنیا میآید، مرخصی بچهداری مانند قوانین کشورهای اسکاندیناوی شود: نصف سال برای مردان و نصف سال برای زنان، آن هم بر اساس “از آن استفاده کن یا از دست بده”. حقوق این دوران برای هر دو به اندازه کافی باشد تا بتوانند از آن استفاده کنند. علاوه بر آن خواهان کار منعطف، مهدکودکهای خوب و ارزان برای همه و طولانیتر شدن زمان نگاهداری و مراقبت بچهها در مدارس است. این خواستهها زیادی ایدهآل به نظر میآیند و در دوران قطع بودجهها در بریتانیا غیر عملی به نظر میآیند. اما اگر این استدلال اساسی را بپذیرید که این سیستم است که به تمایل زنان به بازگشت به کار پاسخ نمیدهد و این که میتوان به مردان رشوه داد تا مسئولیت بیشتری در خانه بر عهده بگیرند، این فشار به جا است.
باری، این مسئله تمام داستان نیست و خانم آشر آن قدر صادق است که این را بپذیرد. او در انتخاب و تصمیم در بچهداری، و بسیاری از امور نقش ایفا میکند. همه زنان نمیخواهند به سر کاری برگردند که شاید به همان اندازه بچهداری شاق است و حتا رقابت جویانهتر. حفظ “مقام مادری” و این که بداند بچه چه روزی کلاس ویولن دارد، میتواند راهی باشد برای اجتناب از چالش و در عین حال حفظ غرور خود. البته پدران میتوانند با کمی شانس، این کار را یاد بگیرند. اما باز هم باید گفت که بسیاری از مردان با وجود علاقه به بچههایشان، نمیخواهند.
همیشه نگاه به تجربه کشورهای اسکاندیناوری در چنین موضوعاتی وسوسه برانگیز است: پیامدهایشان بهتر به نظر میآید و جامعهشان منسجمتر. اما بریتانیا انعطاف ناپذیر، رقابتی، نابرابر و بیزار از انطباق است و در باره برخی از مسایل به شدت محافظهکار. از بسیاری جنبهها بیشتر شبیه آمریکاست، جایی که دولت با خساست اما به طور یکسان به پدر و مادر پولی برای مراقبت از کودکان نمیپردازد. خانم آشر مشکل را به خوبی توصیف میکند، اما شاید راه حل ناروشنتر از آن باشد که وی تصور میکند.
{برگرفته از سایت “اکونومیست”}