این که برخی «فمینیسم» را به طور مطلق و کلی معادل «کفر»، «جرم» و یا «انحطاط اخلاقی» محسوب میکنند چه منطقی دارد؟ اگر فمینیسم، در کلیترین معنای خود، جنبشی است برای رفع ظلم و تبعیض علیه زنان، آیا «عاقلانه» است که «ما» به طور مطلق با چنین جنبشی مخالف باشیم؟ به قول آن ضرب المثل فرنگی «بچه را که نباید همراه با آبِ کثیفِ لگن به بیرون بیاندازیم»! ممکن است بگویند با فمینیستها در خصوص مبانی هستیشناسی و و انسانشناسی نیز در مصادیق «ظلم و تبعیض» اختلافنظر داریم. بسیار خوب. مگر فمینیستها خودشان در اینباره با هم اختلاف ندارند؟ مگر مصادیق و اولویتهای ظلم و تبعیض نزد فمینیستهای موج اول و دوم و سوم، یا فمینیستهای مارکسیست و لیبرال و رادیکال و پستمدرن یکی است؟ مگر روشنفکران و فمینیستها نمیگویند از دین قرائتهای مختلف هست؟ خب طبعا باید بپذیرند که از فمینیسم – و از خیلی چیزهای دیگر مانند مدرنیته و دموکراسی و حقوق بشر – هم قرائتهای مختلف هست. تنها یک مرور ساده در ویکیپیدا نشان میدهد که امروز دست کم ۳۹ گونه و طیف و شاخه و گرایش مختلف از فمینیسم وجود دارد. چه اشکالی دارد مثلا یک دستهی چهلمی از فمینیستها هم داشته باشیم با عنوان «فمینیستهای حزباللهی»؟ میپرسید «فمینیسم حزباللهی» دیگر چه صیغهای است؟ عرض میکنیم «فمینیستهای حزباللهی» به زنان – و نیز مردانِ – حزباللهی گفته میشود که رفع ظلم و تبعیض از زنان مسئله، دغدغه و یا پروژهی آنها باشد. بنده که شخصا بسیاری از آنها را به چشم خود دیدهام. کافی است یک نفر بنشید مطالعهای دربارهی آنها و آثارشان انجام دهد و رسما این دستهی چهلم را نیز به ثبت برساند.
پرسش اساسی این است که فمینیستهای سکولار اروپایی، آمریکایی و حتی ایرانی چه حقی دارند که برای زنِ مسلمانِ مقیدِ به شرع، مصادیق ظلم و تبعیض را تعریف و تعیین کنند؟ کِی و کجا به آنها وکالت داده شد تا از زبان زنِ مسلمان سخن بگویند؟ نکند گمان میکنند زنِ مسلمان «ضعیفه» است و خودش نمیفهمد و نمیتواند سخن بگوید؟!
از طرف دیگر برخی برادرانِ مسلمانِ ما – خصوصا گونههای فردیدی و نصری و تفکیکی – ممکن است بگویند فمینیسم «ذاتا» جنبشی ضد سنت و مذهب است. این نیز با واقعیات تاریخی انطباق ندارد. متاسفانه تصور غلط رایج در ایران این است که جنبش فیمنیسم مثلا همزاد عصر رنسانس یا حداکثر هم دوره ی عهد روشنگری است. به عبارت دیگر چندین قرن سابقه دارد. غافل از این که در اروپا نیز تا اوایل قرن بیستم زنان حتی حق رای هم نداشتند. وقتی در اوایل قرن بیستم – یعنی تنها حدود صد سال پیش – فمینیستها مبارزه عمومی برای کسب حق رای را شروع کردند، اساسا کلیسا در قدرت نبود که طرف حملهی آنها باشد. اتفاقا سرکوب جنبش فمینیسم در اوایل قرن بیستم توسط دولتهای مدرن و سکولار رخ داد. و جالب این که «علم مدرن» هم در سرکوب این جنبش به کمک «دولت مدرن» آمد به گونهای که روزنامهی تایمز در دسامبر ۱۹۰۸ به نقل از برخی «روانشناسان» نوشت که اجتماعات زنان برای کسب حق رای شبیه یک بیماری روانی رایج در قرون وسطی است و نحوهی بروز هیجانات زنان در این مبارزات نیز شباهتهایی با حملات بیماران مبتلا به صرع دارد! (۱)
حتی چند دهه بعد زمانی که بحث حق زنان برای ورود به دانشگاهها در غرب مطرح شد برخی دانشمندان مدرن سکولار مخالفت کردند. یکی از اساتید دانشگاه هاروارد به نام دکتر ای. کلارک حتی رسما اعلام کرد که با توجه به فشار روانی که به دلیل «عادت ماهانه» بر زنان وارد میشود، ورود آنها به دانشگاه جهت تحصیل چون باعث وارد آوردن فشار اضافی به مغز آنها می شود، برای سلامتی آنها مضر است!(۲) فیلم زیبای ( Changeling (۲۰۰۸ ساختهی کلینت ایستوود را ببینید تا همدستی «دولت مدرن» و «علم مدرن» را در سرکوب زنان در اوایل قرن بیستم بهتر دریابید. در این فیلم «دانش» روانپزشکی به خدمت «قدرت» پلیس درمیآید تا زنی معترض که تنها خواستهاش شناسایی قاتل فرزندش است، را به عنوان یک «روانپریش خطرناک» روانهی تیمارستان کند. این فیلم به نظرم وسیلهی کمک آموزشی بسیار خوبی است برای تدریس برخی اندیشههای میشل فوکو مانند مفهوم «دانش/قدرت» و نیز «تاریخ دیوانگی». و جالب این که در این فیلم – که بر اساس ماجرایی واقعی ساخته شده – یک کشیش مسیحی عدالتطلب (جان ملکوویچ) همراه و مدافع شخصیت زن مظلوم فیلم (آنجلینا جولی) است.
نکتهی دیگر اینکه بخش مهمی از نظریهپردازیها و مبارزات فمینستی علیه استفادهی ابزاری از بدن زن و تبدیل زن به شیء و کالا در نظامِ مدرن سرمایهداری و خصوصا مبارزه علیه پورنوگرافی بوده است. واضح است که این مبارزات مغایرتی با دین و مذهب نداشته و ندارد. در واقع ما مذهبیها بیآنکه بدانیم بسیاری از «استدلالهای عقلی» خود علیه هرزهنگاری را مدیون فمینیستها هستیم. از اینها مهمتر، نقد فلاسفهی فمینیست بر عقل مدرنِ عهدِ «روشنگری» است. گفتمان مدرنیتهی اروپایی قرن هجدهم و نوزدهم نه تنها گفتمانی نژادپرست و توجیهکنندهی استعمار، بلکه گفتمانی به شدت مردسالار بود. در آثار بسیاری از چهرههای شاخص عهد روشنگری نظیر «ژاک ژاک روسو»، در مورد زنان و جایگاه آنها و محدودهی آموزش آنها مطالبی وجود دارد که دست کمی از افکار متعصبترین مردان «سنتی» ندارد. بنده اهل فلسفه نیستم اما به نظر میرسد نقدهایی که فیلسوفان و متفکران فمینیست همچون «ساندرا هاردینگ» (٣)، «نانسی هارتسوک» (۴)، «هیلاری رز» (۵) و دیگران از موضع «نظریهی دیدگاه» (Standpoint Theory) بر بنیانهای هستیشناسانه و معرفتشناسانهی اندیشهی «روشنگری» و مدرنیتهیِ اروپایی وارد کردهاند، میتواند الگویی الهامبخش برای نقدهای متفکرانِ مسلمان باشد.
ممکن است گفته شود مگر فمینیسم تاکنون «خدماتی» هم به اسلام داشته است؟ برای پاسخ اجمالی به این سوال کافی است متن سخنرانیها و بیانیههای مراجع عظام تقلید در سال ۱۳۴۲ در اعتراض به لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی را «تحلیل گفتمان» کرده و آنرا با متن سخنرانیها و بیانیههای امام خمینی در آستانهی انقلاب اسلامی و پس از پیروزی انقلاب مقایسه کنیم. به خاطر دارم چند سال قبل متن سخنانی از شهید آیتالله مطهری به نقل از «فصلنامه مطهر» در روزنامه کیهان منتشر شد که به این بحث بی ارتباط نیست. ایشان فرموده بودند:
«آیا اگر توده ای ها نیامده بودند و مسائل ماتریالیسم و دیالکتیک و … را نیاورده بودند، آقای طباطبایی پیدا میشد؟ اصول فلسفه و روش رئالیسم و دهها و صدها کتاب دیگر پیدا میشد؟ پیدا نمی شد. آیا ما و شما هیچ وقت تا حال در عمرمان فکر کرده بودیم که اصلا اسلام چه فلسفهای در باب حقوق زن دارد؟ ولی وقتی کسانی آمدند و صد تا ایراد گرفتند، آن وقت تازه رفتیم و دیدیم عجب خوب شد! راجع به اقتصاد اسلامی و هر چیز دیگری هم همین طور.»
خدمات اسلام به فمینیسم هم که در ایران اظهر من الشمس است. کدام کمپین فمنیستی می تواند مدعی شود که به اندازهی یکی از جملات امام خمینی در تشویق زنانِ مسلمان به مشارکت اجتماعی تأثیرگذار بوده است؟ در جامعهای که قرنها پردهنشینی و خانهنشینی زنان به عنوان یک ارزش مطلق و عام ترویج شده است، آیا میتوان تأثیرِ شگرفِ تعابیرِ بیسابقهی یک فقیه، یک مرجع تقلید، و یک رهبر سیاسی – مذهبی مانند امام خمینی را نادیده گرفت آنگاه که که می گوید: «ما مفتخریم که بانوان و زنان، پیر و جوان و خرد و کلان، در صحنههاى فرهنگى، اقتصادى و نظامى حاضر، و همدوش مردان یا بهتر از آنان در راه تعالى و اعتلاى اسلام و مقاصد قرآن کریم فعالیت دارند»؟ دویست سال دیگر هم اگر فمینیستهای سکولار مبارزه کرده بودند نمیتوانستند آمار دانشجویان دختر شاغل به تحصیل در دانشگاههای ایران را به ۶۵ درصد برسانند. بدون نهضت حجتالاسلام قرائتی و کلاسهای سوادآموزی در مساجد و تکایا کجا آمار باسوادی زنان در ایران میتوانست به ارقام کنونی برسد؟ در سایهی همین حکومت «ولایت فقیه» بود که آمار فیلمهای ساخته شده توسط زنان در ایران به ۲۵ درصد کل فیلمها رسید، و گرنه در دموکراسیِ ایالات متحده آمریکا که این رقم بعد صد سال تازه به ۴ درصد رسیده است.
بگذارید از کتاب مشهور «دا» مثال بزنم که کاملا به این بحث مرتبط است. اگر نهضت امام خمینی نبود، کجا یک دخترِ هفده ساله، از یک خانوادهی بسیار مذهبی، آن هم از تباری کرد و بزرگ شده در خوزستان، به خود اجازه میداد چنان گستاخ و سرکش و بیباک در برابر آن همه مرد، از جمله آن کماندوهایِ غولپیکرِ تربیت شده در ارتش شاهنشاهی بایستد؟ کِی میتوانست با آن اقتدار و ارادهی آهنین، جواب آن همه مرد که دائم میگفتند «این جا، جایِ زن نیست» و «این کار، کارِ زن نیست» را بدهد و آنها را تسلیمِ منطقِ قاطعِ خود کند؟ آن دختر هفده ساله با کدام اعتماد به نفس حتی پا را از این هم فراتر گذاشته و در ملأ عام «جانشین فرماندهی کل قوا» را به «خیانت» و «بیکفایتی» متهم میکند و تا پای اعدام در دادگاه صحرایی هم میرود؟
اصلا در این زمینه نیازی به سخن گفتن «ما» نیست. فمینیستهای منصف سکولار بعضا خودشان تحولاتی که در سایهی ظهور دوبارهی اسلام در وضعیتِ زنانِ مسلمان پدید آمده را به رسمیت میشناسند و بعضا در پیشفرضهای خود تجدید نظر میکنند. کتاب «ابعاد سیاسیِ پرهیزکاری» (Politics of Piety) (۶) که چند سال قبل توسط دانشگاه پرینستون آمریکا منتشر شد و مورد ستایش فیلسوفان فمینیستِ پرآوازهای مثل «جودیث باتلر» قرار گرفت شاهدی بر این ادعا است. نویسنده این کتاب دو سال در میان تشکلهای مذهبی زنان در مصر به عنوان یک مردمشناس حضور یافته و فعالیتهای گستردهی آموزشی و اجتماعی این تشکلهای نسبتا مستقل و نوگرا را از نزدیک مشاهده کرده است. مدتی نیز در دانشگاه الازهر فقه خوانده است. کتاب او بنیادهای نگرش لیبرال – سکولار به مسائلی مانند آزادی و عاملیت (agency) و سلطه را به چالش کشیده و جلوی پیشفرضهای فمینیستهای سکولار – که تحقق «عاملیتِ» زن و رهایی او و اثرگذاری سیاسی و اجتماعی او را صرفا به خروج از حدودِ نهادهایی مانند مذهب و خانواده مشروط میکنند – علامت سوال میگذارد. و چه شاهدی بهتر از کتاب «دا» برای اثبات مدعای او؟ کتاب «دا» تنها اثری درباره «دفاع مقدس» نیست. این کتاب را به نظرم یک متن درسی (text book) فمینیستی هم میتوان به حساب آورد. خوراکِ انواع و اقسام خوانشها و تفسیرها با بهرهگیری از نظریههای نقد ادبیِ فمینیستی است. اگر فمینیستهای سکولار منصفی داشتیم که حاضر بودند فارغ از ملاحظات سیاسی قضاوت کنند، بیشک حتی آنها نیز کتاب «دا» را در زمرهی شاخصترین نمونههای ادبیات فمنیستی ایران قلمداد میکردند. آن هم ادبیاتی که «اصل» است، نه ترجمهای و تقلیدی. (٧)
چند سال قبل یکی از این فمینیستهایِ سکولارِ منصف را در دانشگاه ناتینگهام دیدم. استاد دانشگاهی در لندن بود و دعوت شده بود تا یک سخنرانی در مورد وضعیت زنان در ایران بکند. من که او را نمیشناختم خود را آماده کرده بودم تا سخنانی بشنوم سرشار از واژههایی همچون تجاوز، سنگسار، اعدام، شلاق، زندان، سکینه و غیره. همان گفتمانی که ظاهرا در اعتراض به تجاوز به حقوق زنان در ایران است، اما – خواسته و یا ناخواسته – توجیهگر و جادهصافکن جهت تجاوزی عظیمتر به کل جامعهی ایران – اعم از زنان و مردان و کودکان است. همان گفتمانی که گمان میکند – یا دست کم تا قبل از فجایع و رسواییهای افغانستان و عراق گمان میکرد – که «دموکراسی» و «حقوق بشر» را میتوان با بمب افکن های بی- ۵۲ از ارتفاع پنجاه هزار پایی بر سر مردم ریخت. اما این خانمِ استاد وقتی شروع به سخنرانی کرد، دهان من، و دهان بسیاری از حاضرین باز ماند. البته به دلایلی متفاوت! او زنی جا افتاده با موهای کوتاهِ خاکستری بود و قبل از انقلاب به انگلستان آمده بود اما در این سی سال سفرهایی تحقیقاتی متعددی به ایران و دیگر کشورهای خاورمیانه داشته است. گویا دخترانش نیز در ایران بودند و از فعالین کمپینهای حقوق زن. با این همه او تقریبا از اول تا آخر شروع کرد به تعریف و تمجید از دستاوردهایی که زنان ایرانی در سی سال اخیر به دست آوردهاند و پیشرفتهایی که کردهاند و تغییرات گستردهای که در وضعیت آنها پدید آمده است و قس علیهذا. البته به مشکلات و موانع هم اشاره کرد اما تحلیل کلی او این بود که موفقیتها بسیار چشمگیر بوده است.
سخنرانی او که تمام شد دختری – که از چهرهاش میشد حدس زد که ایرانی است – دست بلند کرد. گفتم حتما از این «خواهران اپوزیسیون» است که میخواهد این حرفها را دروغ بخواند و آن استاد را «عامل رژیم» بنامد و از این حرفها. اما گفت: «من به عنوان یک ایرانی واقعا میخواهم از شما تشکر کنم که برای اولین بار …». این را گفت و ناگهان بغضش ترکید و زد زیر گریه! من هم همینطور مبهوت مانده بودم. بعد از مدتی با شوق خاصی ادامه داد که این اولین باری است که در «غرب» یک سخنرانی منصفانه و واقعبینانه دربارهی ایران و خصوصا وضعیت زنان ایران شنیده است. بعد از جلسه به اتفاق این دختر که – دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق بشر بود – و همسرم – که آن زمان دانشجوی کارشناسی ارشد جامعهشناسی بود (٨) – نزد آن خانم استاد رفتیم و از سخنرانیاش تشکر کردیم. رو به آن دختر کرد و گفت: وقتی دستت را بلند کردی گفتم الان است که مثل برخی سخنرانیهای دیگرم یکی از این طرفداران مجاهدین یا سلطنتطلبها شروع میکند به فحش دادن به من! اما به خیر گذشت!
متاسفانه فمینیستهایِ سکولارِ منصف مثل او – که حقیقت را قربانی سیاست نمیکنند – زیاد نیستند. البته «ما» هم در این زمینه بیتقصیر نیستیم. وقتی «تفاوت»های آنها را به رسمیت نمیشناسیم و همه را «سر و ته یک کرباس» حساب میکنیم و «تر و خشک» را با هم میسوزانیم، طبعا باید انتظار داشته باشیم که آنها هم «تر و خشک» ما را با هم بسوزانند.
البته سیاهنماییهاییها و مطلقنگریهایی که اپوزیسون خارج از کشور در برابر مسایل ایران دارند، بی ارتباط به موقعیت شخصی آنها نیست. آنها چون «رستگاری» خودشان – یعنی پایان آوارگی و بازگشت به وطن – را تنها از طریق سرنگونی حکومت فعلی ایران میسر میدانند، اینگونه القا میکنند که «رستگاری ملت» هم تنها در سرنگونی حکومت فعلی است. طبعا این قبیل افراد نمیتوانند بیان هیچ نقطهی روشنی در کارنامهی جمهوری اسلامی یا مسئولان آن را تحمل کنند، چرا که با موقعیتِ شخصیشان در تناقض است. و البته تناقض جالبتر این است که وقتی صحبت از انقلاب اسلامی میشود، بسیاری از همین افراد میگویند یکی از خطاهای بزرگ آنها دوران انقلاب این بود که در مورد سیاهیهای حکومتِ شاه بیاندازه اغراق کردند و هیچ نقطهی مثبتی در آن ندیدند و همهی حملات خود را متوجه شخص شاه کردند و گمان کردند که با رفتن او همهی مشکلات حل میشود!
یکی دیگر از عوارض تشخیص ندادن «تفاوتها»، این است که از نقدهای متقابل برخی از این اشخاص و گروهها نسبت به یکدیگر نیز غافل می شویم. نقدهای فمینیستهای سکولار بر «روشنفکران دینی» یکی از موضوعاتی است که کمتر در کانون توجه قرار گرفته است، چرا که فرض «ما» بر این است که همهی «آنها» در یک «طایفه» قرار میگیرند. به عنوان مثال ژانت آفاری که از پژوهشگران ایرانی و سکولار مقیم خارج از کشور است و از منظری فوکویی تاریخ جنسیت در ایران را – البته با چاشنی نگاه سیاسی خاص خود – مورد مطالعه قرار داده است، در کتاب (Sexual Politics in Modern Iran (۹ ضمن اشاره به فقدان توجه جدی به «مسائل زنان» در آثار «روشنفکران دینی» همچون عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری، برخی دیدگاه های «ذات انگارانه» این روشنفکران درباره ی زنان را مورد انتقاد قرار داده است. آفاری همچنین به ماجرای ازدواج دکتر سروش با یک دانشجوی دختر بیست و پنج ساله در اوایل دهه ی هفتاد نیز اشاره کرده و نوشته است که این ماجرا موجب سرخوردگی بسیاری از زنانِ علاقمند به آثار و افکار سروش گردید. از نظر آفاری این که سروش در حالی که هنوز از همسر اولش جدا نشده بود با یک دختر جوان ازدواج کرد، فراتر از «یک مسئلهی خصوصی» بوده و نشانهای از یک رویهی جاری در میان مردانِ روشنفکر جامعهی ایران است. آنها علیرغم اظهار مخالفت با محدود شدن زنان در عرصههایی مانند آموزش، کار، حقوق شهروندی و انتخاب پوشش، حاضر نیستند در مورد مسئلهی امتیازهای جنسی که مردان از آن بهرهمند هستند، اظهارنظر کنند (ص ٣٢١).
————————
پینوشتها:
۱) Harrison, B. (1978) Separate Spheres. London: Croom Helm. p.67. Cited in: Benton, T. and I. Craib (2001) Philosophy of Social Science. London: Palgrave. p.144
۲) Birke, L. (1986) Women, Feminism and Biology. Brighton: Harvester Wheatsheaf. p.27. Cited in: Benton, T. and I. Craib (2001) Philosophy of Social Science. London: Palgrave. p.144
٣) Sandra Harding
۴) Nancy Hartsock
۵) Hilary Rose
۶)Mahmood, Saba (2005) Politics of piety: the Islamic revival and the feminist subject, Princton University Press, Princton, New Jersey.
٧) در آینده دربارهی «دا» بیشتر خواهم نوشت.
٨) در واقع بسیاری از مطالبی که در این نوشته آمده است را مدیون و مرهون همسرم هستم که در دوران تحصیلش در دانشگاه ناتینگهام در رشتهی جامعهشناسی – چه در مقطع کارشناسی ارشد و چه هم اکنون در مقطع دکترا – همواره مرا نیز از یافتههای تحصیل و تحقیق خود، خاصه در مباحث «مطالعات زنان»، بهرهمند کرده است. البته تجربهی عملی من در «بچهداری» و «خانهداری»، در ایامی که خود فارغالتحصیل شده و بیکار بودم و همسرم دانشجو بود، نیز آموزههای «دستِ اول» ارزشمندی در این حوزه برایم به همراه داشته است.