شهرزادنیوز: “سعیده دختر 14ساله بلوچستانی به دلیل شک پدر به او، به وسیله پدر، برادر، دوستان برادرش سنگسار شد و به قتل رسید.”
– “دلبر خسروی، دختر 17سالهای در دهی نزدیک مریوان، به دلیل داشتن قصد طلاق از همسر ناخواسته و اجباری خود، توسط پدرش سر بریده شد.”
– “مردی به علت سوءظن به همسرش او را پس از 29 سال زندگی مشترک، در برابر دیدگان فرزندانش به قتل رساند.”
– “در لرستان لیلا به دلیل سر باز زدن از ازدواج اجباری با پسرعمویش مجبور شد که با پسر مورد علاقهاش فرار کند. وی بعد از دستگیری توسط برادران و پسرعمویش به درختی بسته و به آتش کشیده شد.”
– “در دزفول مردی با سوءظن به همسر دومش و با ادعای اینکه پسرش متعلق به او نیست، سر وی و پسر هفتسالهاش را برید.”
خبرهای فوق و صدها خبر مشابه که هر روز در نشریات کشور منتشر می شوند، در واقع بخش کوچکی هستند از هزاران خبر اعلام نشده در این عرصه. در قانون مدنی جمهوری اسلامی، این نوع از جنایت، “قتلهای ناموسی” نام دارد. هیچ آماری رسمی یافت نمی شود تا دانسته شود سالانه چند نفر در این راه کشته می شوند.
“آیا این قربانیان قربانی “غیرت” و “ناموسپرستی” مردان خود شدهاند و یا آنکه این زنان و کودکان قربانی باورهای پدرسالارانه پُرریشه در جامعه ما هستند؟”
در پاسخ به این پرسش، پروین بختیارنژاد تصمیم میگیرد، در نبود آمار و اطلاعات، موضوع را به شخصه مورد بررسی قرار دهد. ابزار کار او محدود است به اخبار شنیده شده، قوانین جاری بر کشور، گفت و گو با مردم، مصاحبه با چند متخصص در امور دینی و فقهی، روانپزشک، جامعهشناس و…
در فرهنگِ واژههای فارسی (برای نمونه دهخدا)، ناموس در کنار عفت، عصمت، مذهب، غیرت و آبرو می نشیند. در برابر آن بیناموسی قرار دارد که بیآبرو و بیغیرت و بیعفت مترادف آن هستند. همانطور که از ناموس، پاکدامنی و پارسایی و عفت مراد است، بیناموسی می تواند به بدنامی، رسوایی، شرمساری ختم شود.
در واژهنامه “فرهنگ نظام” ناموس یعنی “زوجه و زنهای متعلق به یک مرد، مثل مادر و خواهر و دختر و جز آنها.” همین برداشت را می توان در “فرهنگ ناظمالاطباع” نیز دید که ناموس یعنی “مادهگان از یک خانوار”.
فرهنگ دهخدا در برابر مدخل “غیرت” می نویسد: “در تداول فارسیزبانان به معنی حمیت و محافظت و آبرو و نگاهداری عزت و شرف… سر باز زدن از قبول اهانت بر عرض، ناموسپرستی، تعصب و رقابت”.
“غیرت”، “شرافت” و “ناموسپرستی” مفاهیمی هستند که در قتلهای ناموسی نقش عمده دارند. بودِ آنها سربلندی و افتخار “مردان” است. خدشه در آن ننگ و بیآبرویی به همراه دارد. قتل در واقع صورت می گیرد تا لکه ننگ بشوید. بر این اساس در سنت دین جرم محسوب نمی شود. زیرا زن و فرزند در شمار اموال و دارایی مرد هستند. وظیفه مرد محافظت از آن است. پاک نگاه داشتن آن “شرف” به همراه دارد و افتخارآفرین است. قتل در این راه ننگزداییست.
تمامی این مفاهیم به دنیای تنگ و تار سنت تعلق دارند. آنگاه که فردیت شخص به رسمیت شناخته نشود، احکام و اخلاقِ سنتی رشد می کند. اگر پیش از انقلاب شاهد کمرنگ شدن آن بودیم، با استقرار جمهوری اسلامی دگربار جان گرفتند و به کتاب قانون راه یافتند.
با توجه به تعاریف مذکور درمییابیم که غیرت و ناموس امری مردانهاند. زنان را غیرت و ناموس نیست، چنانچه مسئولیت نیز ندارند. شخصیت که در گرو شخصیتِ مرد قرار گیرد، نمیتواند پذیرای مسئولیت گردد. اما باز این ظاهر امر است. با اندکی دقت به موضوع، میبینیم غیرت و ناموس مردان تمامی حضور و رفتار زن را شامل نمی شود. مردان می توانند هزاران “عملِ خلاف” و یا حتا “گناه” را در زنان ببخشند. غیرت آنان جریحهدار نمیشود و ناموس به خطر نمیافتد. هراس آنجا خود را مینمایاند که از آن عضو کوچکِ مادینگی احساس خطر شود، چیزی که تقریباً تمامی قتلهای ناموسی ریشه در آن دارند. پس میتوان گفت؛ ناموس مرد همان عضو کوچک است و غیرت او با همان عضو در رابطه است. مرد مالک زن است، مالکِ آن عضو، در واقع به ملکِ او تجاوز شده.
ناموسهای ترمیمشده و دوخته شده نیز در ایران امروز در واقع همان غیرت و ناموس دوختهشده و ترمیم گشتهای هستند که بکارت نام دارند.
اگر زنان در جامعه فرودست و بندهی مرد نبودند، طبیعیست این واژهها نیز تهی از مفهوم میشدند. در جامعه مدرن با حضور قدرتمندِ “من”ِ زن در اجتماع، این واژه به موزه تاریخ واژهها سپرده میشوند. اینجاست که ایرانیان سنتی غربیها را “بیغیرت” میدانند و جامعهی غربی را غرق در فحشا.
“قتلهای ناموسی” در نقاطی از جامعه که سنتیتر هستند، بیشتر از مناطق مرکزی کشور به چشم میخورد. طبیعیست استانهای مرکزی و مناطق شمال کشور کمترین آمار را داشته باشند. در مناطقی از کشور که با کشورهایی سنتیتر از ایران، همچون پاکستان، افغانستان، عراق و مناطق خلیج، همسایه هستیم، درصد آمار نیز بالاتر میرود.
در سطح کشور، بیشترین عمل قتلهای ناموسی به استان خوزستان اختصاص دارد. آذربایجان غربی، کردستان، ایلام، کرمانشاه، اردبیل، سیستان و بلوچستان، لرستان، خراسان، همدان و فارس نیز از جمله استانهایی هستند که چنین رفتاری در آنها صورت میپذیرد.
البته باید در نظر داشت که هر ساله موارد فراوانی از قتلهای مشکوک ریشه در همین پدیده دارد. مجبور کردن به خودکشی، کشتن و به آب انداختن جنازه، سوزاندن و سر به نیست کردن از آن جمله هستند. فرار از خانه نیز ریشه در همین پدیده دارد. “75درصد گمشدگان استان خوزستان دختران و زنان هستند و علت ناپدید شدن آنان فرار از خانه است.”
به نظر نویسنده، قتلهای ناموسی در میان اقلیتهای قومی و دینی بیشتر از فارسزبانان است. دلیل آن نیز رنج مضاعف آنان است. آنها همیشه خود را در اقلیت و تحتِ فشار میبینند، از امکانات زندگی کمتری بهرهمندند. پنداری از جامعه جدا هستند و شهروند ایرانی محسوب نمیشوند. “تعصبات متعدد فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، به بخش قابل توجهی از آنها باورانده که در انزوای خود، پشت به پشتِ هم دهند و از همه رسوم درست و غلط خود دفاع کنند، بر آن تأکید کنند، روی آن تعصب داشته باشند و… تا هویت قومی و مذهبیشان به خطر نیفتد.”
با این پیشزمینه، ازدواجهای زودرس، تفاوتهای فاحش سنی بین زن و شوهر، ازدواج اجباری و سرانجام شایعه و سوءظن از دلیلهای عمده و پنهانِ قتلهای ناموسی هستند. بیشتر قتلها با یک سوءظن آغاز میشود. شوهر، برادر و دیگر اعضای مرد خانواده به رفتاری در زن و دختر شک میکنند و این بهانهای میشود تا آستین بالا زنند و “لکهننگ” بزدایند. در بیشتر موارد حتا به خود زحمت تحقیق هم نمیدهند تا صحت شایعه و یا سوءظن آشکار گردد.
قتلهای ناموسی در میان زنان شوهردار بیشتر است، در همه قشرهای جامعه دیده میشود، در مناطق عشایری شدت دارد، طبیعیست در میان تحصیلکردگان کمتر باشد، اما جالب اینکه بسیاری از تحصیلکردگان، اگر تأییدگر آن نباشند، نسبت به آن سکوت اختیار میکنند. کمتر صاحبنظری یافت میشود که به نوشتن در این مورد اشتیاق نشان دهد.
سازمانهای خودگردان زنان در آگاه کردن جامعه به این موضوع نقش اساسی داشتهاند و این در صورتیست که برخی از آنها اگرچه هنوز رسمیت ندارند، در چند استان ممنوع اعلام شدهاند.
قوانین حقوقی ایران در کلیت خویش، در عمل موافق این رفتار است. مرتکبین به قتل در بسیار از مواقع آزاد میشوند و یا در صورت بازداشت، پس از مدتی مورد عفو قرار میگیرند. ماده قانونی 220 و 630 پشتیبان قاتلان است.
به نظر نویسنده “قتلهای ناموسی فرزند پیوند نامبارک خشونت و تعصب است؛ خشونتی که در لایههای پنهان و آشکار رفتار ما جای گرفته.” او بر این اساس نقد جدی تعصب و خشونت را در جامعه لازم میبیند، منتقدِ مردان آگاه جامعه است که حاضر نیستند این موضوع را به نقد بکشانند. بر این نظر است که با گسترش امر آموزش میتوان از میزان آن کاست. البته تصویب قوانین شهروندی میتوانند شرایط را مهیا کنند. ادبیات و هنر میتوانند در این عرصه نقشی مثبت داشته باشند.
در پایان چهار پیشنهاد طرح میکند که عبارتند از:
ایجاد فضای امن و آزاد برای کارشناسان و علاقمندان و طرفداران حقوق زنان و مخالفان خشونت، به ویژه در شکل نهادها و مؤسسات غیردولتی.
کار فرهنگی گسترده با بهرهگیری از تمامی ابزارهای فرهنگی و هنری جهت اصلاح دگمیتهای فکری.
اصلاح قوانین برای جلوگیری از خشونت علیه زنان و طراحی راهکارهایی برای تضمین و تحقیق عملی این قوانین.
انجام فعالیتهای حمایتی و ایمنی برای زنان در معرض قتلهای ناموسی و اختصاص بودجه کافی برای این امر و پوشش و حمایت از نهادهای مدنی علاقمند به این امر انسانی.
میتوان در این اثر، اینجا و یا آنجا با نظر نویسنده موافق نبود، اما نمی توان واقعیتِ عریان، هولناک و تکاندهندهای را که او از لابهلای رفتار اجتماعی و فرهنگی ما بیرون کشیده، و در برابر چشمان خواننده قرار داده، ندید. ننگِ این رفتار گریبانگیر همه است، شاید قدرتمندان بیشتر.
در شناختِ سنت و عملکرد آن در جامعه، “فاجعه خاموش” اثریست خواندنی. این کتاب را سایت مدرسه فمینیستی، در آستانه روز جهانی با خشونت علیه زنان منتشر کرده است. متن کامل آن را میتوان در آدرس زیر یافت:
http://www.iranianfeministschool.eu/spip.php?article6009