دیدگاه فمنیستی: اهمیت عدالت برای آگاهی از واقعیت اجتماعی

0
4

بیدارزنی: هر یک از ما پرسپکتیوی برای مواجه شدن با جهان خود داریم. در روابط بین فردی، دو نفر با دو پرسپکتیو متفاوت در یک رابطه قرار می‌گیرند. وقتی من و شما در مورد روابط خود با هم صحبت می‌کنیم در مورد یک پدیده از دو منظر متفاوت صبحت می‌کنیم. پرسپکتیوهایی که ما داریم گاه آغشته به انواع تعصب‌ها است و هر چه یک پرسپکتیو به تعصب کمتری آغشته باشد از عینیت بیشتری برخوردار است. برخی از پرسپکتیوها به‌واسطه جایگاهی که دارند به تعصب‌های کمتری آغشته هستند. مثالی که در این رابطه زده می‌شود رابطه بین سرمایه‌دار و کارگر است. سرمایه‌دار بر این باور است که رابطه او با کارگر -و سرمایه‌داران با طبقه کارگر به طور کلی دارند- رابطه‌ای منصفانه و برابر است. در حالی که کارگری که ساعت‌ها در ازای تولید کالایی کار می‌کند و در ازای آن حقوق ناچیزی دریافت می‌کند بر این باور نیست که روابطی که او با سرمایه‌دار دارد رابطه‌ای برابر است و آنچه بین آنها روی می‌دهد منصفانه است. در اینجا دو پرسپکتیو داریم، پرسپکتیو سرمایه‌دار و پرسپکتیو کارگر که نقیض یکدیگر هستند. هر دو آنها در حال صحبت کردن درباره یک رابطه هستند ولی نظرات آنها متناقض است، بنابراین، این دو پرسپکتیو نمی‌توانند هر دو صحیح باشند. نظر مارکس بر این بود که سرمایه‌دار از آگاهی کاذب (ایدئولوژی) رنج می‌برد و طبقه کارگر که تحت ستم است دریافتی عینی از واقعیت آن‌چنان که هست دارد. این سخن مارکس را می‌توان تعمیم داد و گفت  که وقتی در یک رابطه ستم، سرکوب یا استعمار مطرح باشد یکی از دو طرف رابطه (ستمدیده)  توان دیدن واقعیت را به شکلی دارد که دیگری (ستمگر) ندارد. علت اینکه شخص ستمدیده به واقعیت عینی دسترسی دارد این است که می‌تواند سرکوب و ظلم را تشخیص دهد چرا که در معرض آن است در حالی که ستمگر ممکن است به‌واسطه آگاهی کاذبی که دارد از دیدن آن محروم باشد. از این رو طبقه کارگر به لحاظ معرفت‌شناختی دارای امتیازی است، چرا که به‌واسطه جایگاهی که دارد می‌تواند دانشی در مورد واقعیت اجتماعی کسب کند که سرمایه‌دار به‌واسطه جایگاهی که دارد چنین امکانی را ندارد.

فمنیست‌هایی که در معرفت‌شناسی به «دیدگاه فمنیستی» (Standpoint) قائل هستند بر این باورند که می‌توان دیدگاه مارکس در مورد طبقه کارگر را  به زنان تعمیم داد و از این رو زنان نیز دارای امتیاز معرفت‌شناختی هستند (۱). این گروه از فمنیست‌ها می‌گوید  زنان گروهی بوده‌اند که تحت ستم سیستم مردسالاری بوده و هستند و مردان در این سیستم بر این باورند که رابطه‌ای عادلانه و برابر با زنان دارند در حالی که چنین نیست و این آگاهی کاذب نسبت به این رابطه دوطرفه است. بنابراین، زنان دیدگاهی عینی نسبت به واقعیت رابطه بین زن و مرد دارند. (۲) عینیت برای نگرش دیدگاه فمنیستی اهمیت بسیاری دارد. اگر عینیت را کنار بگذاریم و آن‌چنان که این روزها مد شده است نسبی‌گرایی را بپذیریم، دیدگاه ستمدیده و ستمگر ارزشی برابر خواهند داشت. پذیرفتن نسبی‌گرایی برای توصیف روابط بین فردی و واقعیت‌های اجتماعی بسیار مخرب است. شخصی که در حال ستم است با استناد به نسبی‌گرایی می‌تواند بگوید «از نظر من آنچه بین ما رخ داد یک شوخی یا مسئله فرهنگی است و  دیدگاه تو این است که من به تو تعرض کرده‌ام، بسیار خوب، نظر تو هم صحیح است نظر من هم صحیح است و هیچ دیدگاهی بر دیدگاه دیگری برتری ندارد». از این رو نسبی‌گرایی برای اهل ستم می‌تواند بسیار مفید واقع شود، ولی گذشته از این مسئله سیاسی، از نظر معرفت‌شناختی نیز مخرب است، نوع رابطه بین دو نفر یا دارای ستم است یا نیست، اگر صرفا بگوییم هر کسی پرسپکتیو خودش را دارد و هر پرسپکتیوی صحیح است کمکی به ما نمی‌کند از واقعیت اجتماعی خود به نحو بهتری آگاهی پیدا کنیم.

به نظر می‌رسد که دیدگاه فمنیستی موضع بسیار جالب‌توجهی است و می‌تواند به ما کمک کند با آگاهی از دانش زنانه به واقعیت اجتماعی، خودآگاهی بیشتری پیدا کنیم. کافی است به زنان گوش دهیم تا از دانش زنانه در روابط بین فردی آگاه شویم. ولی این دیدگاه مشکلات خاص خود را دارد. پیش از هر چیز به نظر می‌آید این ادعای کلی که سرکوبگر در رابطه با ستمدیده از ظلمی که می‌کند به‌واسطه ایدئولوژی ناآگاه است سخن عجیبی است. می‌توان تصور کرد که در برخی موارد شخصی که در رابطه دو طرفه ستم می‌کند از ستم خود، آگاه نباشد و این ستمدیده است که از وقوع ستم آگاه می‌شود و به‌واسطه احساس ناخوشایندی که دارد از واقعیت رابطه آن‌چنان که هست آگاه است. ولی در برخی موارد به نظر می‌رسد که سرکوبگر کاملا از ستم و سرکوبی که بدان مشغول است آگاه است و نمی‌توان او را تبرئه کرد. همچنین باید در نظر داشت که سرمایه‌داری از زمان مارکس تغییرات زیادی کرده است و مثلا تصور اینکه روسای یک کمپانی آمریکایی یا اروپایی  ندانند کودکان در کارخانه خود  در ویتنام با حقوق بسیار کمتری از کارگران بومی کشورهای خود در ازای ساعت‌های کاری بسیار زیاد و شرایط کاری دشوار کار می‌کنند،  بسیار دور از تصور است. بنابراین حتی اگر این سخن را در مورد سرمایه‌دار سده نوزدهم و شرایط ویژه آن دوران بتوان پذیرفت، در حال حاضر به نظر نمی‌رسد چنین سخنی به‌عنوان یک کلیت قابل‌پذیرش باشد. ولی اگر به شکل دیگری به این مسئله نگاه کنیم می‌توانیم به اهمیت این نوع نگاه بهتر پی ببریم. در حال حاضر سرمایه‌دار برای کودکانی که در کارخانه خود کار می‌کنند محل خواب و استراحتی تهیه می‌کند و به آنها شام و جایی برای خوابیدن می‌دهد و گمان می‌کند که این دادوستدی عادلانه است چرا که کودک کار می‌کند و می‌خورد و می‌خوابد، هم امنیت دارد و هم «رفاه»؛ این در حالی است که آن کودک  با توجه به شرایط زندگی‌اش نمی‌تواند بازی کند، باید کار کند و رنج بکشد.  با فرض بر اینکه این رابطه بدین شکل باشد، حال باید بپرسیم که آیا می‌توان در مورد زن و مرد همانند رابطه سرمایه‌دار و کارگر صحبت کرد؟ رابطه سرمایه‌دار و کارگر رابطه‌ای طبقاتی است، در حالی که رابطه بین زن و مرد رابطه‌ای بسیار پیچیده است که تنها بخشی از آن را می‌توان به کمک روابط اقتصادی تبیین کرد. علاوه بر این زنان و مردان متفاوتی در طبقات متفاوتی داریم، در حال حاضر هرچند عدم تعادل بسیار زیادی بین شغل‌های مهم و اصطلاحا رده‌بالا بین زنان و مردان در جهان وجود دارد ولی با این حال زنانی که رئیس‌جمهور، نخست‌وزیر، رئیس کمپانی، کارخانه، تجارت‌های خرد و غیره باشند نیز داریم. همچنین برخی از عوامل مانند نژاد و مذهب و غیره نیز وجود دارند که باید به آنها هم توجه کرد. به نظر می‌رسد برای این‌که این دیدگاه را بتوان برای زنان به کار گرفت باید تصوری ذات‌گرایانه از زنان داشت و پذیرفت که همه زنان در جایگاهی یکسان در رابطه با مردان قرار دارند فارغ از اینکه در کدام دوره تاریخی باشیم، ساختار سیاسی جامعه‌ای که در آن هستند چه باشد، نژاد زن و مرد موردنظر چه باشد، مذهب آنها چه باشد، سطح تحصیلات آنها چه باشد و غیره. ولی چنین نگرشی قابل دفاع نیست.

با این حال به نظر می‌آید که این دیدگاه نقطه قوتی دارد و نمی‌توان آن را به طور کلی کنار گذاشت. زنان در سیستم مردسالاری زندگی می‌کنند و کارگران در سیستم سرمایه‌داری، دو گروه در دو سیستم سرکوب هستند؛ علاوه بر اینکه بسیاری از فمنیست‌ها بر این باورند که رابطه‌ای مستقیم بین سرمایه‌داری و مردسالاری نیز وجود دارد. ولی با این حال برخی از زنان خود ستمگر بوده‌اند و بخشی از سیستم سرکوب بوده‌اند. مثلا می‌توان به رابطه برخی از زنان سفیدپوست و مردان سیاه‌پوست یا رابطه بین زنان طبقه مرفه و زنان طبقه کارگر یا رابطه بین زنان با نژادها و مذاهب متفاوت فکر کرد. بنابراین عنوان کردن اینکه زنان صرفا به‌واسطه زن بودنشان امتیاز معرفت‌شناختی دارند سخن قابل دفاعی نیست.

می‌توانیم بین جایگاه اجتماعی هر شخص و دیدگاه فمنیستی او تفاوت و تمایز قائل شد. زن‌های هر جامعه تجاربی دارند و کارهایی می‌کنند و باورهایی دارند، صرف اینکه آنها در جایگاه یک زن باشند دلیلی بر اینکه دارای دیدگاهی فمنیستی هستند نمی‌شود.  برخی از زنان با وجود اینکه جایگاه اجتماعی زنانه دارند  ممکن است از آنها  سخنان، باورها و اعمال کاملا زن‌ستیزانه سر بزند. جایگاه اجتماعی به تنهایی برای نظریه دیدگاه فمنیستی نمی‌تواند جالب‌توجه باشد. در مورد طبقه کارگر، باکونین بر این باور بود که آنها نیز آغشته به تعصبات سیستم سرمایه‌داری هستند و در عوض روستایی‌ها و لومپِن‌پرولتاریا را افرادی می‌دانست که نگرششان دچار کژتابی واقعیت نشده و از این رو توان انقلاب کردن دارند. مارکس و باکونین به‌رغم اختلاف‌نظری که دارند، هر دو گروهی اجتماعی را به‌عنوان گروهی که تعصب ندارند معرفی می‌کنند. این در حالی است که دیدگاه فمنیستی، جایگاه اجتماعی را به‌تنهایی برای دست یافتن به واقعیت‌های اجتماعی به‌صورت عینی کافی نمی‌داند. چرا که هر شخصی با هر جایگاه اجتماعی ممکن است به تعصب آغشته باشد. بنابراین، دیدگاه فمنیستی اگر قرار است امتیاز معرفت‌شناختی داشته باشد نمی‌تواند صرفا این باشد که یک زن از جایگاه اجتماعی زنانه سخنی بگوید و ما آن را به عینیت نزدیک‌تر بدانیم. دیدگاه فمنیستی،  دیدگاه زن یا زنانی است که توانسته باشند به شکل مستقل در مورد تعصب‌های موجود در جامعه نسبت به جایگاه خود فکر کنند و با آن نقد، آن واقعیت اجتماعی را بازتعریف کنند؛ به شکلی که واقعیت اجتماعی را بازنمایی کند. جایگاه فمنیستی می‌تواند محدود به شناسایی تعصب‌ها و ستم‌هایی که به زنان می‌رود نباشد، و  به بررسی ستم‌هایی که در سیستم مردسالارانه به‌تمامی اعضای جامعه می‌رود نیز تسری یابد. بنابراین، زنی که تحت تاثیر نظام مردسالارانه نظرات زن‌ستیزانه مطرح می‌کند، یا دیدگاه‌های نژادپرستانه دارد یا به‌واسطه تعلق به طبقه سرمایه‌دار نظراتی درباره کارگران داشته باشد امتیازی معرفت‌شناختی ندارد. (۳)

زنان، کارگران، رنگین‌پوستان یا هر شخص تحت ستم دیگری در عین حال که تحت ستم هستند و در فرهنگ ستم به دنیا آمده و بزرگ شده‌اند باید بتوانند، در آن واحد آن ستم را تشخیص دهند و رابطه خود با آن سیستم و اعضای آن سیستم را بازتعریف کنند. این کار، گاهی بسیار دشوار است. مثال زنان زن‌ستیز، مثال خوبی است برای دریافتن دشواری این کار. این زنان به‌واسطه زندگی در سیستم مردسالار دچار آگاهی کاذب هستند ولی گمان می‌کنند که به واقعیت عینی دسترسی دارند و تحت ستم مردان نیستند. یکی از دلایل مهم این معضل را میرندا فریکر مطرح کرده است (۴). فریکر می‌گوید افراد تحت ستم با منابع هرمنوتیکی که طبقه ستمگر به آنها ارائه کرده به روابط بین فردی می‌نگرند. مثلا فرض کنید در جامعه‌ای هنگامی‌که مردان مزاحم زنان می‌شوند اسم این پدیده «شوخی» باشد. در چنین شرایطی وقتی با زنی «شوخی» می‌شود او مشکلی ندارد، ولی اگر بتوان از چهارچوب این منابع هرمنوتیکی که طبقه حاکم معرفی می‌کند فراتر رفت، می‌توان با «مزاحمت» نامیدن آن، واقعیت روابط بین فردی را به شکلی بازسازی کرد که واقعیت را بازتاب دهد. در چنین شرایطی زن که در جایگاه ستمدیده قرار گرفته است به سطحی بالاتر از عینیت از  واقعیت اجتماعی بین خود و ستمگر دسترسی دارد. به عبارت دیگر، زنان باید بتوانند واقعیت اجتماعی را از منظر خود نگاه کنند نه از منظر واقعیت اجتماعی‌ای که طبقه ستمگر در اختیار آنها قرار می‌دهد. علاوه بر آن باید بتوانند منابع هرمنوتیکی خود را معرفی کنند و بتوانند با نام‌گذاری بر روی پدیده‌ها، واقعیت اجتماعی را به شکلی عینی توصیف کنند. در چنین حالتی است که دیدگاه فمنیستی به دست می‌آید و چنین دیدگاهی است که امتیاز معرفت‌شناختی دارد. گاهی وقتی یک زن از تعرض به خود گلایه می‌کند می‌بینیم که زن دیگری به او می‌گوید که مثلا این یک «شوخی» بوده است یا یک سنت یا مسئله فرهنگی است و نباید خیلی به آن دامن زد. این‌گونه اختلاف‌نظرها به‌خوبی نشان می‌دهند که منابع هرمنوتیک سیستم مردسالاری می‌تواند جایگاه یک زن را صرفا به یک جایگاه اجتماعی تقلیل دهد در حالی که زنی که منابع هرمنوتیکی ضدمردسالارانه دارد یا آنها را کسب کرده از صرف جایگاه اجتماعی تعریف‌شده برای خود عبور می‌کند و صاحب دیدگاه فمنیستی می‌شود. بنابراین می‌توان گفت که جایگاه اجتماعی زنان به‌صورت بالقوه، امتیازِ معرفت‌شناختی دارد و این بالقوگی زمانی بالفعل می‌شود که بتوانند واقعیت اجتماعی خود را از جایگاه خود توصیف کنند. اینکه چه واژگان یا منابع هرمنوتیکی بخشی از سیستم مردسالار هستند و کدام نیستند نیاز به بررسی موردی تک‌تک موارد دارد. به‌عنوان مثال می‌توانیم بررسی کنیم واژه «قتل ناموسی» بازتاب‌دهنده فرهنگ مردسالار است یا برای توصیف این  نوع به‌خصوص از خشونت علیه زنان از عینیت کافی برخوردار است.

به دست آوردن جایگاه فمنیستی برای زنان ممکن است، چرا که توان فکر کردن و نقد کردن سیستمی که بر آنها ستم می‌کند را دارند. ولی همه گروه‌هایی که تحت ستم هستند امکان دست یافتن به جایگاهی مشابه جایگاه فمنیستی را ندارند. دو گروه دیگر نیز وجود دارند که در معرض ستم دائم قرار دارند؛ کودکان و حیوانات. کودکان دانش خود را از سیستم آموزشی، خانواده، رسانه‌ها و غیره دریافت می‌کنند. در نتیجه توقع اینکه آنها بتوانند در سنین پایین جایگاه معرفت‌شناسی به دست بیاورند به نظر تقاضای امری غیرممکن است. ولی در اینکه کودکان مورد ظلم واقع می‌شوند شکی نیست و جدی نگرفتن ظلمی که به آنها می‌رود امری متداول و حتی در قالب‌هایی پذیرفتی مطرح می‌شود. مثلا گاهی ظلمی که به کودک می‌شود با بهانه‌هایی همچون تربیت صحیح، حفظ جان او، تضمین آینده بهتر برای او و غیره توجیه می‌شود. علاوه بر اینکه برخی از آنچه در یک فرهنگ بر کودک می‌رود ممکن است توسط تمام ترقی خواهان دوران نیز به‌عنوان امری مطلوب برشمرده شود. اعتراض کودک یا ابراز ناخوشایندی او اغلب به‌عنوان مصداق ظلم در نظر گرفته نمی‌شود. مثلا کودکی که باید صبح زود از خواب بیدار شود و به مدرسه برود، در صورت اعتراض به سخن او توجه نمی‌شود. اعتراض کودک در چنین مواردی نادیده گرفته می‌شود، و بزرگ‌سالان بر این باورند که بسیاری از آنچه برای کودکان اتفاق می‌افتد ظلم نیست. کودکان ممکن است در سنین بالاتر بتوانند از ظلمی که بر آنها می‌رود سخن بگویند. ولی حیوانات توان سخن گفتن ندارند و تنها رفتارهایی که برای ابراز درد از خودشان نشان می‌دهند می‌تواند معیاری برای ظلم باشد. در این دو مورد شاهد هستیم که کودکان (به‌خصوص در سنین پایین‌تر) توان مفهومی برای صاحب جایگاه معرفت‌شناختی شدن را ندارند، حیوانات نیز چنین توانی را به طور کلی ندارند. در این دو مورد توجه به ابراز درد و نارضایتی بسیار مهم است، چرا که آنها توان اعتراض کلامی_مفهومی ندارند. مثال کودکان و حیوانات نشان می‌دهد که برای فهم بسیاری از انواع ستم، نیازی به پرورش منابع هرمنوتیکی از جانب ستمدیده نیست تنها کافی است به علائم نارضایتی توجه کنیم.

ولی از آنجایی که دنیای بزرگ‌سالی دنیایی است که در آن مفاهیم، مقوله‌ها، و عبارات در روابط بین فردی نقش بسیار پررنگ و تعیین‌کننده‌ای دارند، به دست آوردن جایگاه فمنیستی می‌تواند تلاشی برای خلق مفاهیم، مقوله و عبارات خود برای بازنمایی واقعیت اجتماعی باشد. هنگامی‌که در یک رابطه ستم وجود دارد، برای نشان دادن ستم نیاز به به‌کارگیری مفاهیم و عباراتی است که بتواند آن ستم را نشان دهد و بدین شکل بازنمایی واقعیت توسط دیدگاه ستمدیده رخ می‌دهد. ممکن است شخصی به شخص دیگری خشونت فیزیکی کند. صرف اینکه شخصی که خشونت کرده است معلم است، پدر یا مادر فرزند است، همسر است و … یا بر اساس فرهنگ، سنت و آیین به خصوصی چنین رفتاری می‌کند نمی‌توان این ستم را توجیه کرد. از آنجایی که درون این سیستم اگر شخصی که مورد ستم است اعتراض کند به‌ناچار از واژه‌ها و ارزش‌هایی که در سنت، فرهنگ و آیین پیرامونش وجود دارد بهره می‌برد، ممکن است برای ابراز برخی از آنها به منابع هرمنوتیکی نیاز داشته باشد تا بتواند به دیگران بفهماند که تحت ستم است. برای اینکه زن‌ستیز بودن برخی از اعمال را بفهمیم نیازی به ایدئولوژی به خصوصی نیست؛ مثلا خشونت خانگی یا ممانعت از تحصیل دختران. این موارد، امروز برای ما ستم‌هایی بدیهی هستند، ولی همواره چنین نبوده است. به‌عنوان مثال، برای اینکه زنان بتوانند در اروپا حق تحصیل کسب کنند، مری کرفت با استناد به مسیحیت و یادآوری این نکته که زنان نیز مانند مردان ذهن دارند استدلال خود را مطرح کرد. در مسیحیت، ایدئولوژی باعث شده بود مردان به این باور برسند که زنان احساساتی هستند، عقل ضعیفی دارند و توان تحصیل ندارند. مری کرفت با استناد به مسیحیت علیه آنها استدلال کرد که زنان و مردان هر دو دارای ذهن هستند و می‌توانند تحصیل کنند. در نتیجه منابع هرمنوتیک همیشه ابداع واژگان و مفاهیم نیست بلکه گاهی نشان دادن بی‌دلیل بودن محدودیت‌هایی است که اعمال می‌شود.

وقتی از زنان زن‌ستیز سخن می‌گوییم این بدان معناست که مصداق یا مصداق‌هایی از زن‌ستیزی و ظلم سیستم مردسالاری را متوجه شده‌ایم و با استناد به آنها می‌گوییم این زن، زن‌ستیز است یا  آن پدیده از ستم‌های سیستم مردسالاری است. تقریبا بین همه فمنیست‌ها این توافق وجود دارد که همه ما در سیستم‌هایی مردسالارانه زندگی می‌کنیم و بنابراین باید بپذیریم که احتمال اینکه به تعصباتی آغشته باشیم وجود دارد. حال چه باید کرد؟ آیا صرف اینکه احتمال دارد فمینیست‌ها نیز تحت تاثیر فرهنگ مردسالاری، منابع هرمنوتیکی خود را پرورش داده باشند و خود آنها نیز ناآگاهانه بخشی از سیستم سرکوب باشند باید دست از مبارزه علیه مردسالاری بردارند؟ اینجا باید دو مسئله را از هم جدا کرد. اول اینکه باید گفت چاره‌ای نیست و نمی‌توان به‌ یک‌باره از تمام سیستم‌های موجود خارج شد و بیرون از سیستم مردسالاری ایستاد و از آنجا به زندگی افراد نگاه کرد و متوجه ظلم و ستم‌های موجود شد و همه آنها را یک‌باره اعلام کرد. چاره‌ای نیست و همان‌طور که نویرات در مورد معرفت‌شناسی می‌گوید باید عمل کرد -او مثال کشتی را می‌زند که درون دریاست و از آنجایی که نمی‌توانیم به ساحل برویم تا کشتی را آنجا تعمیر کنیم، مجبوریم در حالی که کشتی روی آب است آن را بازسازی کنیم. بنابراین، باید با ذهنی باز نسبت به یافتن مصداق‌های جدید زن‌ستیزی و ظلم پرداخت. مسئله دوم فعالیت‌های کنش‌گران است. آنها می‌خواهند اعضای جامعه را از ظلم و ستمی که در جریان است آگاه سازند. بنابراین می‌خواهند زنانی که جایگاه اجتماعی زنانه دارند را صاحب جایگاه فمنیستی کنند. مواردی که کنش‌گران به سراغ آنها می‌روند احتمالا باید مواردی باشد که اکثر فمنیست‌ها آنها را به‌عنوان مصداق مردسالاری پذیرفته باشند. برخی موارد ولی محل اختلاف بین خود فمنیست‌ها است. مثلا مثال برقراری رابطه جنسی در ازای پول را در نظر بگیرید. اینکه چه نامی بر این پدیده بگذاریم خود نشان‌دهنده موضع ما خواهد بود، برخی از نام‌هایی که برای این پدیده وجود دارند عبارت‌اند از روسپی‌گری، فحشا، کارگری جنسی و … برخی از فمنیست‌ها بر حق مالکیت بر بدن تاکید می‌کنند و از این رو حق زن می‌دانند که اگر خواست در ازای دریافت پول، رابطه جنسی برقرار کند و  برخی دیگر از فمنیست‌ها بر این باورند که رابطه جنسی در برابر پول، بخشی از سیستم مردسالارانه است که باید با آن مبارزه کرد. اینجا تنها دو موضع متفاوت در مورد یک مساله را عنوان کردیم. اختلاف‌نظرهای بسیار زیادی بین فمنیست‌ها بر سر مصداق‌های مردسالاری وجود دارد، چرا که فمنیست‌ها طیف بسیار گسترده‌ای را شامل می‌شوند. بنابراین، دست یافتن به جایگاه فمنیستی الزاما به این معنا نیست که همه فمنیست‌ها به توافق خواهند رسید؛ هرچند درنهایت یک جایگاه فمنیستی صحیح خواهیم داشت، ولی شاید تا رسیدن به آن راه درازی پیش رو باشد. با این حال تفاوت دیدگاه‌هایی که صاحب جایگاه فمنیستی شده‌اند و زنی که صرفا یک جایگاه اجتماعی دارد و بازتاب‌دهنده ارزش‌های سیستم مردسالاری است، متفاوت است.

در شکل‌گیری یک دیدگاه فمنیستی، افراد بسیار متفاوتی نقش بازی می‌کنند. به‌عنوان مثال هنگامی‌که شخصی تحت ستم، نقطه‌نظر خود را ابراز می‌کند ممکن است یک خبرنگار یا کنش‌گر اجتماعی با بازنشر موضع آن شخص، به شناخته شدن دیدگاه او کمک کند. همچنین اندیشمندانی که تصمیم می‌گیرند صدای این گروه باشند می‌توانند در تقویت و استحکام این دیدگاه‌ها با پیشنهاد کردن چهارچوب‌هایی نظری همکاری کنند. مثلا مارکس خود کارگر نبود ولی به‌واسطه آگاهی از وضعیت طبقه کارگر به نقد سیستمی پرداخت که شرایط ستم بر کارگران را فراهم کرده و راه‌حلی نیز برای آن ارائه کرد. یا جان استوارت میل نیز تحت‌تاثیر هریت تیلور متوجه شرایط زنان شد و در حالی که خود او زن نبود به سیستمی که زنان را در انقیاد نگاه می‌دارد نقد کرد و سعی کرد با ارائه راه‌حلی سیاسی این مشکل را برطرف کند. این دو مثال نشان می‌دهند که حتی اگر ما در جایگاه اجتماعی‌ای نباشیم که بتوانیم به‌واسطه آن، واقعیت‌های اجتماعی خود را به شکلی عینی‌تر بازتاب دهیم، می‌توانیم با گوش دادن به افراد ستمدیده در شکل‌گیری دیدگاه به آنها یاری برسانیم. به‌خصوص که گاهی افراد ستمدیده دقیقا به دلیل جایگاه اجتماعی‌ای که دارند توسط اعضای جامعه جدی گرفته نمی‌شوند.

هرچند باید به یاد داشت که گاهی، آنچه ما انجام می‌دهیم یا مطرح می‌کنیم ممکن است به نفع ستمدیده باشد ولی از نظر معرفت‌شناختی به جایگاه فمنیستی کمکی نکند. مثلا در زمان برده‌داری در آمریکا کتابی توسط دو زن سفیدپوست علیه برده‌داری تنظیم شده بود که اغلب حاوی روایت سفیدپوستان بود. مخالفت بسیاری از زنان سفیدپوست با برده‌داری به این دلیل بود که می‌خواستند رابطه جنسی بین مردان سفیدپوست و زنان سیاه‌پوست ادامه پیدا نکند و بیش از آنکه نگران رنج و ستمی که بر زنان برده سیاه‌پوست می‌رفت، نگران نجات روح مردان سفیدپوستی بودند که از نظر آنها در پیشگاه خداوند معصیت کرده بودند. (۵)

کارگر، روستایی، مرد، زن، و هر جایگاه اجتماعی دیگری ممکن است به تعصب آغشته باشد. در عین حال نمی‌توان انکار کرد که برخی از این جایگاه‌ها به‌واسطه این، قربانی این تعصب‌ها هستند که به‌صورت بالقوه توان این را دارند که متوجه تعصب‌ها شوند. هر یک از ما باید آنچه که جایگاه اجتماعی ما برایمان تعریف می‌کند را به چالش بکشیم و با پرسش گری از خود بپرسیم که آیا این کاری که می‌کنیم موجب ستم به دیگری است یا ستمی بر خودمان رفته است یا خیر. اگر ستمی می‌کنم آیا این صرفا تمایلات شخصی من است یا بخشی از ارزش‌هایی است که به‌واسطه جایگاه اجتماعی من تعریف شده‌اند. مثلا مرد روستایی به زن روستایی، مرد روستایی به مرد روستایی، زن و مرد روستایی به کودک روستایی، کارگر مرد به خانواده خود، زن کارگر به فرزندانش، زن کارگر به دیگر کارگران و… نیز می‌توانند این پرسش‌ها را مطرح کنند. از آنجایی که هر شخصی به‌واسطه جایگاه اجتماعی‌ای که دارد به تعصبات و ستم‌هایی آغشته است، یکی از بهترین راه‌ها برای فهمیدن اینکه چه ستمی وجود دارد این است که شخصی که تحت ستم است از ستمی که بر او می‌رود سخن بگوید. برخی از انواع ستم برای ما نامعلوم هستند و تنها با مطرح‌شدن آن توسط ستمدیده است که می‌توانیم از وجود آن ستم آگاه شویم. ولی با صرف تاکید بر این نوع ستم، ممکن است از یاد ببریم که انواع دیگری از ستم نیز وجود دارند که ستمگر از وجود آنها آگاه است. بنابراین، بدین شکل، بدون تبرئه ستمگر از ستم‌های مشهود می‌توانیم به امتیاز معرفت‌شناختی شخص تحت ستم توجه کنیم. برخی از انواع ستم صرفا نیاز به واکنش دارند (مثلا درد جسمانی) و بروز آنها باید توجه ما را به خود جلب کند، ولی برخی از انواع ستم، نهفته‌تر یا پیچیده‌تر هستند که شخص تحت ستم می‌تواند با پرورش منابع هرمنوتیکی مناسب، به مقابله با آنها بپردازد.

با توجه به اینکه هر یک از ما در دورانی به دنیا می‌آییم که ایده‌هایی در آن دوران رایج هستند، باید به ایده‌های دوران خود نقادانه نگاه کنیم و با مطالعه و اندیشیدن نقادانه به باورهای رایج دوران خود نگاه کنیم. برخی از دیدگاه‌های فمنیستی که علیه سیستمِ ارزشی مردسالارانه مطرح شده‌اند ممکن است خود بازتاب‌دهنده ارزش‌های مردسالارانه باشند. در مواجه‌شدن با چنین دیدگاه‌هایی می‌توان به‌جای طرد سریع آنها، با دقت به آنها دریابیم که چگونه دیدگاهی می‌تواند بازتاب‌دهنده ارزش‌های مردسالارانه باشد و به این شکل به مکانیسم‌هایی پی ببریم که بتوانیم به کمک آنها تعصبات خود را کمتر کنیم. (۶)

پانوشت‌ها

(۱) این دیدگاه در فلسفه و در رابطه با معرفت‌شناسی اولین بار در این اثر مطرح شده است:

Hartsock, N. C. (1983). The feminist standpoint: Developing the ground for a specifically feminist historical materialism. (Pp. 283-310). Springer Netherlands.

(۲) تفاوت دیدگاه فمنیستی با دیدگاه تجربه‌گرایی کلاسیک این است که در دیدگاه تجربه‌گرایی کلاسیک دیدگاه افراد را از خود افراد جدا می‌کنیم و بنابراین مهم نیست که آن دیدگاه را یک زن مطرح کند یا یک مرد، در حالی که دیدگاه فمنیستی آن‌چنان که از نام آن برمی‌آید به جایگاه شخصی که دیدگاهی را مطرح می‌کند کار دارد، بنابراین مهم است که در یک رابطه دو طرفه یک زن، مرد، کارگر، یا سرمایه‌دار دیدگاهی را مطرح کند.

(۳) به عبارت دیگر دیدگاه فمنیستی، جایگاهی است که زن تحت ستم به‌واسطه آگاهی از واقعیت اجتماعی اطراف خود به دست می‌آورد. در اینجا ممکن است گفته شود که تنها زنان تحت ستم نیستند و برخی دیگر از اقشار و گروه‌های مختلف اجتماعی نیز چنین وضعیتی دارند. فمنیسم به معنای عام آن که به دنبال احقاق حقوق ستمدیدگان سیستم مردسالاری است، مردسالاری نیز صرفا محدود به ستمی که مردان به زنان می‌کنند نمی‌شود.

(۴) Fricker, M. (2007). Epistemic injustice: Power and the ethics of knowing (p. 7). New York: Oxford.

(۵) Hooks, B. (1982). Ain’t I a Woman Black Women and Feminism. (P.46).

(۶) به‌عنوان مثال مارکس خود در سیستمی مردسالارانه می‌زیسته و از این رو عجیب نیست که برخی از سخنان و دیدگاه‌های او بازتاب‌دهنده ارزش‌های مردسالارنه باشد. مثلا وقتی مارکس (و انگلس) می‌گوید که به هر حال شخصی باید کارهای منزل را انجام دهد منظورش زنان است و به‌جای زنان تمرکزش روی طبقه کارگر است (۵). در چنین مواردی به‌جای حمله به مارکس یا هر شخص دیگری می‌توانیم با جدا کردن ارزش‌های مردسالارانه نگرش یک شخص سعی در تعصب زدایی از آن دیدگاه کنیم. به هر حال هر یک از ما در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم و در هر زمانه‌ای تعصباتی وجود دارد که در آینده مشخص خواهد شد. حمله کردن به یک فرد که در زمانی جزئی از یک سیستم بوده است کمک چندانی به ما نمی‌کند، به‌جای این کار می‌توان ایده‌ها و شرایطی را که به شکل‌گیری ارزش‌های تبعیض‌آمیز انجامیده نقد و بررسی کرد.