مادرم را خیلی زود بر اثر یک بیماری از دست دادم و همیشه زیر شکنجههای نامادری اذیت و آزار میکشیدم. درنهایت وقتی ۱۲ سال داشتم مرا شوهر دادند، در واقع اینطور بگویم پدرم مرا به مردی ۵۵ ساله به بهای ۶۰۰هزار تومان فروخت. آن زمان من هنوز در عالم کودکی خود بودم و از چیزی به اسم اعتیاد و مواد و حتی سیگار سردر نمیآوردم. یک شب دندان درد شدیدی گرفتم، به شوهرم گفتم که مرا به دکتر ببرد اما او از این کار امتناع کرد و گفت من خودم نوعی دارو دارم که حالت را خوب میکند، بیا به همان شیوهای که من میگویم بکش تا زود خوب شوی. بعد از آن نفهمیدم دندان درد چیست حتی در کار کردن هم بسیار زبر و زرنگ شده بودم تا اینکه مدتها بعد از حالتی که برایم طبیعی نبود از او پرسیدم، گفت تو هم الآن مثل من معتادی!