زمانی که فهمیدم یکی از ما زنده نخواهد ماند، آن رابطه را ترک کردم

0
737

بیدارزنی: در این مجموعه، داستان زندگی شش قربانی خشونت خانگی را بازگو می‌کنیم و دلایل آن‌ها را در پاسخ به این سؤال که «چرا زودتر رابطه را ترک نکرده‌اند»، می‌شنویم.

امید است این مجموعه روشن سازد که «ترک کردن رابطه» همیشه گزینه‌ای قابل‌دسترس برای قربانیان خشونت‌های خانگی نیست؛ و از این پس به جای پرسیدن این سؤال که «چرا این رابطه را ترک نمی‌کنی» از قربانیان خشونت‌های خانگی بپرسیم «چگونه می‌توانیم به آن‌ها کمک کنیم.

نیکول بورلی / ۴۱ ساله/ میشیگان

وقتی اواخر زندگی زناشویی‌ام همه‌چیز رنگ و بوی آزار و اذیت فیزیکی پیدا کرد متوجه شدم در صورت ادامه‌ی رابطه به آن شکل، یکی از ما زنده نخواهد ماند و باید آن رابطه را ترک کنم.

در کالج با او آشنا شدم. او کاپیتان تیم فوتبال بود. از همان ابتدای رابطه کنترل‌گر بود و به صورت کلامی و احساسی بسیار آزارگر. «تو احمق هستی»، «کس دیگری حاضر نیست با تو باشد». این اولین رابطه‌ی جدی من بود و نمی‌دانستم دوست داشتن به معنای تحمل کردن آن حرف‌ها نیست.

در تابستان ۲۰۰۹ همه‌چیز به سراشیبی افتاد. آزار و اذیت‌های کلامی تبدیل به خشونت‌های فیزیکی شد. این خشونت‌ها با فریاد زدن، هل دادن و یا پرتاب کردن اشیا به سمتم شروع شد. به‌تدریج خشونت‌ها بیشتر شد. او من را روی زمین می‌کشید و یا اشیا را طوری پرتاب می‌کرد که حتماً با من برخورد کنند.

یک روز همسرم تصمیم گرفت لانه‌ی کبوتری را که کبوترها در بالکن خانه‌مان ساخته بودند سم‌پاشی کند و بچه کبوترها را بکشد. پسرم گریه می‌کرد. او نمی‌خواست پرنده‌ها کشته شوند. خشم عجیبی در وجود همسرم شعله‌ور شده بود و می‌شد آن خشم را در چشمان او دید. می‌دانستم چیزی تغییر کرده است. همان شب بود که تصمیم گرفتم خانه را ترک کنم.

به‌محض این‌که از خانه خارج شدم به سمتم حمله‌ور شد. موهایم را دور دستانش پیچید و من را به سمت خانه هل داد و فریاد زد که از پله‌ها بالا برویم. زمانی که به درون خانه رسیدیم، شروع به ضرب و شتم کرد. با کفش و چکمه به صورتم کوبید. به روی قفسه سینه‌ام پرید و دنده‌هایم را شکاند. دستانش را به دور گردنم آن‌قدر فشار داد که مطمئن بودم زنده نخواهم ماند. برای ساعت‌ها اسلحه‌اش را به سمتم نشانه گرفت. اسلحه را پر و خالی می‌کرد و با آن برایم خط‌ونشان می‌کشید.

به مدت سه روز به دلیل کبودی‌های روی بدنم، حق خارج شدن از خانه را نداشتم. بعد از سه روز هم تهدید کرد اگر او را ترک کنم یا با کسی در این باره صحبت کنم به سمتم شلیک خواهد کرد.

تهدیدش کارساز شد، زیرا به مدت پنج ماه با هیچ‌کس صحبت نکردم. می‌دانستم اگر ترکش کنم تهدیدش را عملی خواهد کرد. از ترس فلج شده بودم. قبل از این‌که خشونت‌های فیزیکی‌اش شدت بگیرد دلیل ماندنم چیز دیگری بود. تصور می‌کردم می‌توانم اوضاع را تغییر دهم و با خود می‌گفتم به خاطر بچه‌هایم رفتارهای او را تحمل می‌کنم، اما با افزایش خشونت‌های فیزیکی تنها دلیل ماندم «ترس» بود. ترسی که باعث شد برای مدتی طولانی ساکت بمانم.

سرانجام متوجه شدم که در صورت ادامه پیدا کردن این روند نهایتاً یا او من را خواهد کشت یا من او را. همیشه در حال برنامه‌ریزی بودم که اگر با اسلحه به من شلیک کند چگونه می‌توانم از خود دفاع کنم.

سکوتم را شکستم و با مادرم در رابطه با اتفاق‌هایی که افتاده بود صحبت کردم و سریعاً برای خارج شدن از آن رابطه شروع به برنامه‌ریزی کردیم. مادرم حساب بانکی برایم باز کرد و من شروع به گذاشتن پول‌هایم در آن حساب کردم. زمانی که در محل کار بودم چیزهایی را که برای ترک رابطه نیاز داشتم در اینترنت جستجو می‌کردم. وقت ناهار با عجله به سمت خانه می‌رفتم و وسایل کوچکی را که می‌دانستم به آن‌ها نیاز خواهم داشت از خانه برمی‌داشتم و به منزل مادرم می‌بردم. لوازم شخصی مانند لباس و عکس‌ها. از تمام مدارک مهم کپی می‌گرفتم و اصل آن‌ها را در جای خود قرار می‌دادم. در مدت سه هفته، از زمانی که با مادرم صحبت کردم تا زمانی که فرار کردم، تمام اقدامات اولیه ای را که ممکن بود فراهم کردیم.

در ماه نوامبر، درخواست صدور «حکم حفاظتی» دادم و روزی که حکم صادر شد، بچه‌ها را از مدرسه برداشتم و به خانه خواهرم در کانادا رفتم. می‌دانستم نزدیک او زندگی کردن تا چه اندازه می‌تواند برای من و بچه‌هایم خطرناک باشد. او فکر می‌کرد صد درصد من را تحت کنترل خود دارد و این کنترل را تا ابد خواهد داشت، اما کاملاً در اشتباه بود. من فرار کردم و محل جدیدی را برای زندگی خود انتخاب کردم و دیگر هیچ‌گاه نزد او بازنگشتم.

باید این‌جا بر یک نکته تأکید کنم، من تمامی توصیه‌هایی را که در آن دوران به من شده بود موبه‌مو انجام دادم. رابطه را ترک کردم. با مرکز مبارزه با خشونت‌های خانگی تماس گرفتم. یک برنامه حفاظتی و ایمنی ساختم. درخواست حکم حفاظتی دادم. محل امنی برای زندگی کردن پیدا کردم. به محل کار دیگری انتقال داده شدم تا همسر سابقم نتواند پیدایم کند.

با این اوصاف همچنان در خطر بودم و اوضاع روز به روز بدتر می‌شد. اطرافیانم شروع به سرزنش من کردند و می‌پرسیدند «چرا زودتر رابطه را ترک نکردی؟» آن‌ها متوجه نبودند که ترک یک رابطه لزوماً به معنای توقف خشونت نیست. زنان هنگام ترک آزارگر خود بیشتر در خطر کشته شدن قرار دارند. با ترک یک رابطه انگار در را به‌سوی خطرهای غیر قابل پیش‌بینی و باورنکردنی باز کرده‌ای.

هنگامی که همسرم احساس کرد کنترلش را نسبت به من از دست داده است، همه‌چیز شدت گرفت. تعقیبم می‌کرد. تماس‌های مکرر می‌گرفت و توضیح می‌داد چگونه من را خواهد کشت. حتی حکم حفاظتی پلیس هم کارساز نبود. نمی‌توانم بگویم چند بار این حکم را شکست. وقتی با پلیس تماس می‌گرفتم به نظر می‌آمد که از این تماس‌های مکرر به ستوه آمده‌اند. آن‌ها می‌گفتند: «کاری از دست ما بر‌نمی‌آید چون حمله‌ای صورت نگرفته است.»

هنگامی که او را برای نقض حکم حفاظتی به دادگاه کشاندم قاضی تنها به ایراد یک سخنرانی بسنده کرد. همسرم بازیگر خوبی بود و می‌دانست چگونه باید صحبت کند. او بارها و بارها به خاطر نقض حکم دادگاه دستگیر شد اما به محض آزاد شدن آزار و اذیت‌هایش را از سر می‌گرفت.

یک روز با ترس به اداره پلیس مراجعه کردم. افسر پلیس دلیل حضورم را پرسید و وقتی ماجرا را تعریف کردم، گفت: «خب، هر داستانی دو طرف دارد. تو چه رفتاری داشتی که همسرت دست به چنین کارهایی زده است؟» اشک‌هایم سرازیر شد و گفتم: «این عادلانه نیست که بعد از یک سال تهدید و تعقیب شدن، کسی که سرزنش می‌شود و مقصر شناخته می‌شود من باشم.» در همین حین توجه افسر پلیس به بیرون پنجره جلب شد و پرسید: شوهرت چه ماشینی سوار می‌شود؟ گفتم «تویوتای سیاه» افسر پلیس به خیابان نگاه کرد. همسر سابقم بیرون در حال کشیک دادن بود.

سرانجام او به دلیل ارتکاب خشونت به زندان افتاد و در زندان به سر می‌برد. شوهر سابقم همچنان از طریق دوست و آشناهای مختلف پیغام می‌فرستد که به‌محض آزاد شدن از زندان من را خواهد کشت. حتی به یکی از دوستانش پیشنهاد داده است که در صورت کشتن من ۵۰ هزار یورو خواهد گرفت.

هیچ‌چیز وحشتناک‌تر از زندگی کردن با ترس نیست. این‌که وقتی در خیابان راه می‌روی از ترس مدام به پشت سرت نگاه کنی و مدام از خودت بپرسی اگر او بتواند در زندان کسی را برای کشتن من و بچه‌هایم اجیر کند چه می‌شود؟ یا بعد از آزاد شدن از زندان تکلیف من و بچه‌هایم چیست؟ چه قدر طول می‌کشد تا او بتواند من و بچه‌هایم را پیدا کند؟

این روزها من با اضطرابی دائمی زندگی می‌کنم. مدام مراقب اطرافم هستم. مدام آدم‌هایی را که دور و برم هستند یا نزدیک خانه‌ام در رفت و آمد هستند، را زیر نظر دارم.

من همسرم را ترک کردم اما ترس از او همچنان با من و همراه من است. هیچ انسانی در این دنیا شایسته‌ی چنین زندگی‌ای نیست که من با آن روبرو هستم.

روایت اول: خانواده

 

منبع:

http://www.huffingtonpost.com/2014/09/12/why-didnt-you-just-leave-fear_n_5806006.html